شاعر و متشاعر

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

دی یکی عاقله دیدم بتحیر بسیار

گفتمش کز چه شدستی متفکر بسیار

گفت: عجب دارم از اقوال کسان در این عصر

که ز شاعر شده اکنون متشاعر بسیار

هر که از کذب زند لاف سخن پردازی

طبع دانا شود از وی متنفر بسیار

از چه منظوم دکر کس به تحمل گیرند

هست ازین کار خواطر متکسر بسیار

صدق و کذب چرا فرق ندارد اکنون

من ازین واقعه هستم متاثر بسیار

اخذ کرده است ز مضمون کسان حرفی چند

باز ازان مغلطه باشد متکبر بسیار

شخص نقاد محک گر بکند قلبش را

باشد این کار برایش متعذر بسیار

هر که سنجیده سخن گفت بمیزان خرد

من تشک کنم از وی متواتر بسیار

گفتم ای فاضله دهر ازین رنجه مشو

که شده مایل این کار خواطر بسیار

بس کسان دعوی پیغمبر از کذب نمود

مشو از گفتۀ مردم متغیر بسیار

همچو «محجوبه» تو در گوشۀ عزلت بنشین

خوش بود دوری از اشخاص مزور بسیار