حدیث آمدن جلال الدين منكبرنی خوارزمشاه بغزني ووقایعیکه اورا آنجا افتاد
چون سلطان محمد خوارزم شاه، به نزديك ميك اختيارالدين محمد بن علی خرپوست (۲) غوری فرمان فرستاد، تا از پر شورکه اقطاع اوبود، بغزنين آيد، واومردی کاردان و دلاور و مبارز و ضابط بود، ومدت ده سال نصرت کوه طالقان را از لشکرخوارزم شاه نگهداشته بود و درخراسان وغو رمشهورومذ کوربود[ واز ] اصل او ازملوك كبارغوریان بود چون بغزنين آمد،ازاطراف، لشکراسلام روی بدو نهادند،ودرحضرت غزنین لشکر بعمد یارجمع شد (۳) چنانچه بتدرصد و سی هزار سوارجرارتمام سلاح [ مرتب درعرض آمد، وعز يمت بران مصمم گردانید: که لشکرمرتب گرداند (و) مغافصه برچنگیزخان براند، که درپشته نعمان، لشکرگاه داشت،واورام قهورگرداند، مدام درترتیب لشکرواستهداد حشم می بود، واکابر ومعارف خوارزم ، که از خدمت سلطان محمد جدا افتاده بودند، بنزدرك او می آمدند،شهاب الدين الب (۴) که وزیر ممالك غزنين وغوربود،ازجهت خوارزم شاه بغزنين آمد، ودرغزنین کو توالی بود که اورا صلاح الدين گفتندی،ازقصد به کردکان (۵) بندرمان سلطان محمد) چون محمد علی خر پوست(۶) لشکر[بسیار] جمع کرده بود،وملك خان هرات، دروقت فر ار بطرف سي مستان رفته، چون هوا گرم شد،روی بطرف غز نین نهاد، خبرسلطان جلال الدين منكبرنی (۷) از خراسان برسید، که بطرف غزنین می آید، شهاب الدين الب
(۱) مط و مب: حدیث آمدن سلطان جلال الدین خوارزم شاه بغزنین ووقایعی که او را در آنجا روی داده(۲) مط ومب: خز پوست(ر: ۳۹) (۳) مط ومب تجمع کرد(۴) دریکی ازنسخ ماخذ مط البر،راورتی: الب قرانشی (۵) كذا في الأصل: مط ومب: گردکان: که دریکی ازنسخ مط: کودکان هم آمده، راورتی گردگان، که درنسخ خطی وی کودکان با کودکان نیزبوده (۲) مارمب: خزپوست (۷) مط ومب: منکیرنی
خروج مغل طبقه۲۳ (۱۱۷)
وزیر(با) صلاح الدین کوتوال غدری درخفیه اندیشید (۱) و بز می مهیا گردانيد،وملك محمد خرپوست را به ضیافت طلب کرد، وآن ملك غازی را، صلاح الدين کوتوال بز خم کارد شهید کرد و آن لشکر که جمع کرده بود، جمله (۲) متفرق گشتند.
او درسال سنة سبع وعشروستمائه، ملك خان هرات،از پیش لشکرمغل بغزنین آمد، وازانجا بطرف گرم سه دربازآمد،و عزیمت سیستان كرد،(۳) وازمیان راه، رضي الملك را ولایت (۴) پرشورداد، چون رضی الملك بغزنين آمد برعزيمت پر شوراهل غزنین او را نگاه داشتند، و بعد ازآن رضی الملك بطرف پرشوربرفت،ولشکرعراق (۵) که آنجا بود،رضي الملك را منھزم گردانید (۶) چون از آنجا بازگشت،اعظم سپه سالار(۷) پسرعمادالدین بلخ که امیرننگرهار(۸) بود، رضي الملك را بگرفت و نگاهداشت، ازراه سلطان جلال الدين منكبرني ، ومالك خان هرات بغزنين رسدیدند و لشکربسیاراز ترك وامراءغوروتاجيك (۹) و خلج وغر(۱۰) بخدمت ایشان جمع شدند (و) ازغزنين بطرف طخارستان براندند، لشکرمغل درپای حصارواليان(۱۱) بود،ایشان (۱۲) رامنهزم گردانیدند،[و] باز[ آمدند چون خبرآمدن
(۱) مط ومب: اندیشه کرد.(۲) مط ومبه همه(۳) مط ومب: بازآمد برعزیمت سیستان وازمیان(۴) اصل:روایت (۵) کذا دراصل ومط ومب: ولی راورتی لشکر اغراق آورده که شرح آن در ذیل صفحه آینده داده میشود (۶) مط ومب: کردند، (۷) مط ومب: سپه سالار اعظم پسر (۸) كذا في الأصل وراورتی، مط: امیرلشکرها، مب: امیرلشكر، ولی نگرهار، یا ننگرهار ولايته مروف مشرقی کابل است که اکنون کرسی آن جلال آباد شمرده می شود، وهمین نام اکنون هم زنده و مستعمل است، درازمنه قبل الاسلام این ولایت را گندهارا می گفتند درزبان پشتو نام ننگرهار خیلی معروف و متداول است.(۹) مط ومب: نمازيك(۱۰) کذافي الاصل،فردرپشت و به معنی کوه است، راورتی خلج وغزآورده، مط ومب خلج و غیره مینویسد ولی استعمار کلمه و غیره درعبارات فارسی آنقدرقدیم بنظرنمی آید و ازمصطلحات جدید اردوی هندوستان است، بنا بران غر باغزصحیح خواهد بود، (۱۱) اصل: والستان ما ومب: حصار زاواستان مراورتی: والشتان، ولی یکی ازین نام ها صحيح بنظر نمی آید، چه اگر بطرف طخارستان رانده باشد، پس زاولستان که چندین صد میلی جنو بی غزنه را در برمیگیرد، به تخارستان چگونه اتصال پیدا کرد؟ وهم طوریکه در آخر کتاب (ر:۲۷) خواهید دید،والشتان از ناحیت های جنوبی غوربود، بنا برآن درینجا همان حصارواليان صحيح تر خواهد بود، که سابقا باواخ طبخارستان مذکورافتاد، (۱۲) مط ومب: آنرا
(۱۱۸) طبقه۲۳ خروج مغل
سلطان جلال الدين (منکبرنی ) وملك خان (هرات) وجمعیت لشکراسلام به چنگیزخان رسید (۱) فيقونوین (۲) را به داماد او بود،ازهرات وخرآسان بطر في غزنين نا مزد کرد، چون ببینید که د پروان (۳) رسیدند سلطان جلال الدین پیش آن لشکر باز رفت، مصاف داد، و ايشان را بشکست ومنهزم گردانيد، وکافربسیار بدوزخ فرستاد و چند بار دیگر لشکرمغل (۴) می آمد و منهزم ميشد، ورلشکرسلطان جلال الدين اغراق (۵) بسیار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) درینجاچندکلمه ازنسخه اصل پریده و خوانده نمی شود،ازما گرفته شد،(۲) درهمه نسخ چنین است،راورتي و مط نسخه بدلي هم این نام ندارند،ولی عباس اقبال ایرانی درتاریخ استلای مغل درهمین مورد (ص ۶۱) اسم سرلشکرچنگیزی را را (قوتوقونویان) مینویسد،وشایدمأخذ شان جهانک های چینی باشد، که درجلد دوم آن کتاب مذکورافتاده و شیکی فوتونو) نوشته است اعجب این است که درصفحه (۷۳) کتاب عباس اقبال درذیل صفحه، ازصفحات( ۳۴۴-۳۴۵) نسحه مط طبقات ناصری اقتباس مطالبی را فرموده اند، درپنجاهم (قوتونونوبان) نوشته اند،حال آنکه درنسخه مط ومب وراورتي واصل من این نام (تو نوین )آمده، و درچندین مورد بدن صورت ضبط است چون مرا مدرك و ماخذ دینگرآقای عباس اقبات معلوم نبود، برض بنت امل نخ اکتفا کردم و این چند سطررا توضیا نوشتم.(۳) اصل برداره مط و مب: بجد ود بدارن، که درنسخ خطی مط: برد ازیا بردارهم آمده،راورتی بروان، واین اصيح صورت است،چه جنگی پروان بزرگترین پیکارهای تاریخی افغانستان است، که خوارزم شاه به مدستی ملت آزاد افغان قشون چنگیزی را بشکت، پروان ازمدنها بين ازوب مالك وممالك معروف است، واکنون هم به همین نام زنده است، ودرسمت شمالی کا بل به بعد (۴۵) میلی در بین کوهسار سرسبزوشاداب افتاده، و باد شمالی کا بل را برباد پروان »میگویند زیرا ازهمان سرمی وزد.(۴) اصل: دیگربارسوم ایک..(۵) أصل: اعراب، مط ومب: اعراق ، که درنسخ ختلی مط عراق و اعراب هم آمده، راورتی این کلمه را اغراق می نویسد،ودرصفحه گذشته بابی کا ذکرملك رضي الدين در پرشورمی می رود، و نسخة أصل من و مط ومب کو بند که لشکرعرای آنها بود، دراین مورد هم راورتی لشکراغراق می نویسد،وگوید که درنسخ جديده اعران بعدن مبله و دریکی هم عراب آمده، که برخی ازمورخین آنها را عراقی پنداشته اند، یعنی بابلن، ولی اغراق که قبيلة بزرگه ترك است، درجها نکشا و دیگرتواریخ مذکورافتاده و مقصد مؤلف هم اینهاست.
(بقیه درحاشیه ص ۱۱۹)
خروج مغل طبقه۲۳ (۱۱۹)
بود؛همه مردان کار، وسرأن (۱) کارزار خونخوار، ایشان را (۲) بجهت غنایم باعجمیان خوارزمی خصومت شد،از لشکرسلطان (۳) جداشدند و بطرف ديگررفتند، سلطان ماند با تشکرترك (۴)
چون فيقونوین مغل شکسته شد نزدیک مده قه شد، نزديك چنگیزخان بازرفت چنگیزخان ازپشته نعمان، بافوج وحشم که با او (۵) یاربودند؛روی (ی) بغزنین نهاد و با سلطان جلاالدین منکبرنی و ملک خان هرات سلطان جلال الدین و لشکر اسلام شکسته شد و برآب سند زدند مسلمانان بعضی غرق و بعضی شهادت یافتند و بعضی اسیرگشتند واندکی ازآب سند بیرون آمدند[و الله اعلم با لصياب ]