ضحاک
نام او بیوراسپ و او پسر اروند اسپ زبنکاو بن و بریشید بن بارکی پدرتازیان بود،بن فروال بن سیامک بود. ۱ و ارونداسپ را تازیان شاه گفتندی، و مادر اودع بنت وینکهان بود.۲
و بعضی از نسابان گویند: او ضحاک قیس بن علویان الحمیری بود، و دومار از کتف او برآمد. بعض گویند درویش ۳ بود و هر روز دمرد بکشتی و مغز ایشان بدان ماران دادی. و گویند: بدان ریشهانهادی تا ساکن گشتی، و پادشاهی از جمشید بستد4 و اورا بکشت . و بروزگار او جادوی و فسق و فجور آشکارا شد و دیوان و بدان را بخویشتن 5 نزدیک و مردمان را عقوبت چنان کردی ، که اندر دیگ افگندی ببپختی و چون فساد او بسیار شد و همه مردمان ستوه گشتند و مردمان بسیار کشته شدند از بهر آن ماران.
پس مردی کاوه نام آهنگری کردی به نزدیک ضحاک آمد و گفت: دوپسر مرا گرفته اند تا از بهر ماران تو بکشتند. ضحاک فرمود: که پسران اورا رها کنید و چون کاوه از پیش ضحاک بیرون آمد غ محضری پیش آوردند که نوشته بودند بتزکیۀ ضحاک و گفته بودند: که اندر پادشاهی خویش با خلق نیکو رفت و عدل کرد و همه کد خدایان ایران خطهای خویش نوشته بودند و کاوه را گفتند : تو نیز خط خویش بنویس که از کد خدایان ایران (۴) یکی توئی ؟
کاوه آن محضر بستد و زیر پای آورد و بدرید و گفت : ای مردمان ! همه کور گشتید۵ و بیرون آمد و آن پیش بندی که آهنگرانرا باشد . اندر سرچوبی کرد و آواز داد: که هوای افریدون که جوید با من بروید!
مردم انبوه باوی برفتند و روی بکوه البرز نهادند و پیش افریدون شدند و بروی به پادشاهی سلام کردند.
او کاوه را گرامی کرد و آن پوست را درفش کاویانی نام/ کرد و فرمود : تا در خزینه ۶ بگشادند و مال بسیار بدان قوم داد، و زرو جواهر بسیار بران درفش بکار برد و آن درفش را ملوک عجم سخت بزر داشتند که هر جای بران درفش روی نهادند فیروز باز آمدندی و هر کس اندران چیز می افزود از جواهر بیش بها تا بروزگار عمر ابن الخطاب رضی الله عنه که بدشت قادیسه ۷ حرب کردند و شکست بر عجم آمد و آن درفش بستند و آن جواهر از و باز کردند و اصل آنرا ناچیز کردند.
و ضحاک شهر بابل بنا کرد بروزگار جمشید بفرمان او .