طریقت و مثنوی مولانا بلخ
در مقدمه دفتر پنجم آمده است که شریعت همچون شمعی است ره می نماید ، بی آنکه شمع بدست دست آوری راه یافته نشود . چون در ره آمدی رفتن تو طریقت است . شریعت هموچون علم کیمیا آموختن است از استاد یا کتاب ، و طریقت استعمال کردن دارو ها و مس را رد کیمیا مالیدن است و حقیقت از شدن مس . کیمیا دانا (ن) به علم کیمیا شاد اند که ما این علم میدانیم و عمل کنندگان بعمل کیمیا شادند که ما چنین کار ها میکنیم و حقیقت یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم کیمیا آزاد شدیم . در مثنوی هم طریق حق لا تعد و لاتحصی و تشخیص راه صحیح در سلوک ممکن نیست مگر به ارشاد پیر کامل و دانا که خود مراحل ظریقت را اعم از اقوال و مقامات گذرانده باشد و از کم و کیف آن آگاه باشد، چه سالک هر ان دلش با تازه واردی روبرو میشود که قبلا مانند و نظیر او را ندیده بود و چه بسا ممکن است که این مهمان تازه وارد از عوامل نفس سرکش باشد و سالک را از راه صحیح منحرف کند و به بیابان گمراهی و بی راهی سر دهد ، اما اگر خود را به پیر کامل که چون ،آفتاب روشن تاریکی زداست رساند و تسلیم او شود کارش با این وادی ضلالت نخواهد کشید و دست توانگر شیخ و تعلیمات کافی او ، وی را ره راه راست و صراط مستقین هدایت خواهد نمود.
نرد بانهاییست پنهان در جهان
پایه پایه تا عنان آسمان
هر گره را نردبان دیگرست
هر روش را آسمان دیگرست
هر یکی از حال دیگر بیخبر
ملک با پهنا و بی پایان و سر
ایندر آن حیران که او از چیست خوش
وان در این حیران که حیرت چیستش
صحن ارض الله واسع آمده
هر درختی از زمینی سر زده *۱۵۹
گفت حق اندر سفر ها جا روی
باید اول طالب معنی شوی
قصد گنجی کن که این سود و زیان
باید اول طالب مردی شوی
هر که کارد قصد گندم باشدش
گاه خود اندر تبه می آیدش
گه به کاری بر نیاید گندمی
مرد می جو مرد میجو مردمی
قصد کعبه کن چو وقت حج بود
چون که رفتی مکه هم دیده شود
قصد در معراج دیدارت بود
در تبع عرض و ملایک هم نمود*۱۶۰
من چو خورشیدی درون نور غرق
می ندانم کرد خویش از نور غرق
رفتنم سوی نماز و آن خلا
بهر تعلیم است ره مر خلق را
کژ نهم تا راست گردد اینجهان
خوب خدعه این ببود ای پهلوان*۱۶۱
صد کتاب ار هست جز یک باب نیست
صد جهت را قصد جز محراب نیست
این طریق را مخلصش یک خانه است
این هزاران سنبل از یک دانه است
گونه گونه خوردنی ها صد هزار
جمله یک چیز است اندر اعتبار
از یکی چون سیر گشتی تو تمام
سرد شد اندر دلت پخته ظعام *۱۶۲
منازل و مراحل طریقت :
بزرگان طریقت این منازل و مراحل را به چندین مرحله بزرگ تقسیم کرده اند که سالک در طی طریق به تدریج و ترتیب از همۀ این مقامها بگذرد تا بمنظور نهایی خود که وصول بحقیقت یعنی {فنا فی الحق} و {فنا فی الله { است برسد و به {بقاء بالله} برسد . ابو نصر سراج مصنف کتاب اللمع فی التصوف که قدیمی ترین و روشن ترین متن عرفانی و سلوک است مقامات را هفت می شمرد : (توبه – ورع – زهد – فقر- صبر- توکل و رضا).
مقامات ورزش اخلاقی و تمرین سلوک در فنای سالک را میگویند . مقامات که از امور خارجی و از مقولۀ معاملات است نباید با حالات درونی و امور ذهنی سالک اشتباه گردد ، زیرا در مقابل هر یکی از این مقامات حالت نفسی و تاثیر باطنی و امر ذهنی در سالک پیدا میشود که «حال» و مجموع انها«احوال » نامیده میشود که ابونصر سراج ده حال را یاد کرده است که عبارت اند از (حال مراقبه – حال قرب – حال محبت "عشق" – حال معرفت – حال رجاء – حال شوق – حال انس- حال اطمینان – حال مشاهده – حال یقین)
«مقامات تصوف از امور اجتهادی و از جمله اعمالیست که در تحت اختیار و اراده سالک است . در حالیکه " احوال " از مقولۀ احساسات و انفعالات روحانی و از حالات و کیفیات مخصوصه نفسی است که در تحت اختیار انسان نیست بلکه از مواهب و افضال نازل از جانب خدا است بقلب سالک بدون آنکه در ان و در برظرف کردن آن ادنی تاثیر داشته باشد»*۱۶۳
بقول جنید بغدادی «حال» بقا و دوام آنکه برقی بزند پیدا میشود و از میان می رود ، اما " حارث محاسبی " میگوید بقا و دوام حال ممکن است . ۱۶۴
شیخ سعدی در طی چند بیت کیفیت حال و عدم دوام آنرا اینطور ذکر میکند:
یکی پرسید از ان گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خرد مند
زمصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق حهانست
دمی پیدا و دیگر دم نهانست
گهی بر طارم اعلانیشنم
گهی بر پشت پاه خود نه بینم
و گر درویش بر حالی بماند
سر دست از دو عام برفشاندی*۱۶۵