حجاب و هجر
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
«محجوبه » که از جهانیان مستور است
از ظلم زمانه زنده اندر گور است
بی طعلت زیبای تو ای جان جهان
در هر طرفی دیده گشاید کور است
در آرزیو شربت و صلت باشد
پیوسته ز درد هجر تو رنجور است
مشکل که کند طوف حریم کویت
کو پای شکسته است و منزل دور است
هر گز زجفای دهر ای خسرو عهد
شیرین نشدش کام که بختش شور است
از زندگی و جوانی اورا چه حظ است
کز صحبت دلستان خود مهجبور است