138

شوریده ئی سر بر هنر

از کتاب: سرود خون

بود در پردان ما شوریده ئی

دامن از کار جهان بر چیده ئی 

در زمستان در بهاران در خزان

سر بر همه می شدی هر سودوان

بار ها گفتی بزاری کای خًدا

ای تو هر بیچاره را مشکل گشا

بی نپا ها نرا می باشی پناه 

بی کلا هانرا تومی بخشی کلاه

از تو یابد ناتوانی اقتدار

تانهد بر فرق تو تاج افتخار

عهد کردم تا تو نفرستی کلاه

من سر خودرا پنوشم هیچگاه

صبحگاهی بود در راهی روان

بر سرش افتادچیزی ناگهان

نوجوانی دید تربوزی بدست

پوست آن بر فرق وی افگنده ست

پوست را بگرفت وگفتاای اله

نیست آیا بهتر اراینت کلاه

این کلاهت را باسرافیل بخش

یا بمیر مرگ عزرائیل بخش