138

مرگ

از کتاب: سرود خون

سقوط همه آرزوهاست مرگ 

سکوت هه گفتگو هاست مرگ 

سپهدار  مرگست وما بند گان 

بفر مانش هر یک هاست مرگ

بفرمان وی حمله عریان شویم 

چو برگ خزان دیده لرزان شویم 

بود مرگ یکسر مجرد  شدن 

نه بیخود که یکبار گی خود شدن 

همه رشته ها راگستن بود 

شکستن شکستن  شکستن بود 

مجرد شود از بدن جان پاک 

تن تیره است آنکه ماند بخاک 

کهن جامۀ ژنده این پیکر است 

توئی دیگر وپیکرت دیگر است 

نکو بین که مرگست آغاز نو 

زآهنگ هستی ست آواز نو 

نواز شگر جان نوایت زند 

بآرامش دل صلایت زند 

خطی مستقیم است ملک وجود 

که آغاز و انجام آنرا نبود 

درین خط بود آنحنا حیات 

نمودی که هیچش نباشد ثبات 

درین انحنا ییم آوارگان 

هراسان و لغزان و بیچاره گان