جوهر ما با مقامی بسته نیست

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

جوهر ما با مقامی بسته نیست

باده ی تندش بجامی بسته نیست

هندی و چینی سفال جام ماست

رومی و شامی گل اندام ماست

فلب ما از هند و روم و شام نیست

مرز بوم او بجز اسلام نیست

پیش پیغمبر چو کعب پاک زاد

هدیه یی اورد از بانت سعاد

در نایش گوهر شب تاب سفت

سیف مسلول از سیوف الهند (۱) گفت

ان مقامش ر تبر از چرخ بلند

نامدش نسبت با قلیمی پسند

گفت سیف من سیوف الله گو

حق پرستی جزبراه حق مپو

همچنان آن رازدان جزووکل

گردد پایش سرمه ی چشم رسل

گفت با امت «زدنیا شما(۲)

دوستدارم طاعت و طیب ونسا»

گر ترا ذوق معانی رهنماست

نکته ئی پوشیده درحرف شماست

یعنی آن شمع شبستان وجود

بود در دنیا و از دنیا نبود

جلوه ی او قدسیان راسینه سوز

بود اندر آب و گل آدم (۳)هنوز

من ندانم مرزوبوم اوکجاست

این قدر دانم که باما آشناست

این عناصر راجهان ماشمرد

خویشتن را میهمان ما شمرد


زانکه ما ازسینه جان گم کرده ایم

خویش رادر خاکدان گم کرده ایم

مسلم استی دل با قلیمی مبند 

گم مشو اندر جهان چون وچند

می نگنجد مسلم اندر مرز و بوم

در دل اویاوه گردد شام وروم

دل بدست آور که درپنهای دل 

می شودگم این سراب آب و گل

از وطن آقای ما هجرت نمود

حکتش یک ملت(۲)گیتی نورد

براساس کلمه ئی تعمیر کرد

تا زبخششهای آن سلطان دین

مسجد ما شد همه روی زمین

آنکه در قرآن خدا او راستود

(۳)آن که حفظ جان او موعدبود

دشمنان بی دست وپا ازهیبتش

لرزه بر تن ازشکوه فطرتش

پس چراازمسکن آبا گریخت

توگمان داری که ازاعداگریخت

قصه گویان حق زما پوشیده اند

معنی هجرت غلط فهمیده اند

هجرت آئین حیات مسلم است

این زاسباب ثبات مسلم است

معنی اوازتنک آبی رم است

ترک شبنم بهر تسخیر یم است

بگذرازگل گلستان مقصودتست

این زیان پیرایه بهر تسخیر یم است

بگر از گل گلستان  مقصودتست

این زیان پیرایه بند سود تست

مهر را آزاده رفتن آبروست

عرصه ی آفاق زیر پای اوست

همچو جو سرمایه از باران مخواه

بیکران شو در جهان پایان مخواه

بود بحر تلخ رو یک ساده دشت

ساحلی ورزید و از شرم آب گشت

بایدت اهنگ تسخیر همه

تا تو می باشی فرا گیر همه

صورت ماهی به بحر آباد شو

یعنی از قید مقام آزاد شو

هر که از قید جهات آزاد شد

چون فلک در ششجهت آباد شد


بوی گل از ترک گل جولانگرست

در فراخای (۱) چمن خود گسترست

ای که یک جا در چمن انداختی

مثل بلبل با گلی در ساختی

چون صبا بار قبول از دوش گیر

گلشن اندر حلثه ی آغوش گیر

از فریب عصر نو هشیار باش

ره فتد ای راهرو هشیار باش