138

مقام دانش و فضیلت سلطان

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل دوم

سلطان از اوائل زندگانی به تحصیل و مطالعه در علوم مختلفه اشتغال داشت عتبی می گوید وی از بدو ادراک بر بحث از علوم نظر و جدل مواظب واز عقایداهل سنت و مذاهب دیگر مستکشف بود و بر معرفت تفسیر و تاویل وقیاس ودلیل و ناسخ و منسوخ اخیار و آثار از روی بصیرت میدانست و بر احوال نحل و ملل آگاه بود و چنانکه قبلاً نگاشتیم علوم اسلامی را از پدر قاضی بوعلی حینائی فرا گرفته بود حتی میگویند کتابی نیز در فقه نگاشته است ولی این قول مدار اعتبار نیست در علوم ادبی و شعر و شاعری نیز مطالعه و ممارست نیکو داشت.

یک پارچه از نثر سلطان را بیهقی در کتاب خود نقل نموده که معلوم است سلطان آنرا بقلم خود نگاشته است و ازان بر می آید که چه نثری موجـــز وقاطع و دور از حشو و زواید مینوشته است این پارچه فرمانی است که درباره مسعود نوشته شده و آن را تبرکاً در اینجا نقل می نمائیم.


بسم الله الرحمن الرحیم


"محمود بن سبکتگین را فرمان چنان است این خیلتاش را که بهرات به هشت روز رود چون آنجا رسد یک سر تا سرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد و شمشیر بر کشد. و هر کس که وی را از رفتن باز دارد گردن وی بزند و هم چنان بسرای فرود رود و سوی پسرم ننگرد و از سرای عدنانی بباغ فرود رود و بر دست راست باغ حوضی است و بر کران آن خانۀ برچپ درون آن خانه رود دیوارهای آن نیکونگاه کند تا برچه جمله است و دران خانه ببیند و در وقت باز گردد چنانکه باکس سخن نگوید و سبیل قتلغتگین حاجب بهشتی آنست که بر این فرمان کار کند اگر جانش بکار است و اگر محابای کند جانش برفت و هریاری که خیلتاش را بباید داد بدهد تا بموقع رضا باشد بمشیة الله وعونه والسلام.


تذکره نگاران این دوسه قطعه را بدو منسوب میدانند گویند این قطعه را در مرگ کنیزک محبوب خود (گلستان) انشاد کرده:

تا تو ای ماه زیر خاک شدى 

خاک را بر سپهر فضل آمد 

دل جزع کرد گفتم ای دل صبر 

این قضا از خدای عدل آمد 

آدم از خاک بودخا کی شد 

هر که زو زاد باز اصل آمد 

و میگویندا ین قطعه را نیز در هنگام بیماری و نزدیکی مرگ خود انشاد نموده ناگفته نماند که نسبت این قطعه به سلطان از نقطه نظر اسلوب شعر مورد تأمل است . 

ز بیم تیغ جهانگیر و گر ز قلعه گشای

جهان مسخر من شد چو تن مسخر رای

گهی بعزت و دولت همی نشستم شاد

گهی ز حرص همی رفتمی ز جای بجای

بسی تفاخر کردم که من کسی هستم

کنون برابر بینم همی امیرو گدای

اگر دو کله پوسیده بر کشی ز دو گور

سر امیر که داند ز کلۀ کرای

هزار حلقه کشو دم بیک اشارت دست

بسی مصاف شکستم بیک فشردن باى

چو مرگ تاختن آوردهیچ سود نکرد

بقا بقای خدایست و ملک ملک خداى