پادشاهی امیراجل سید یمین الدوله و امین المله و کهف الاسلام ابو القاسم محمود بن ناصر الدین و الدوله سبکتگین رحمه الله علیهم
چون امیر محمود رحمة الله از فتح مرو فارغ شد، و امیر خراسان گشت و ببخ آمد و هنوز ببلخ بود، که رسول القادر بالله از بغداد بنزدیک او آمد با عهد خراسان و لواء و خلعت فاخر وتاج. اورا القب نهاد« یمین الدوله و امین المله ابو القاسم محمود ولی امیر المؤمنین».
پس چون آن عهد و لوا برسید، امیر محمود برتخت سلطنت نشست و خلعت بپوشید و تاج برسر نهاد، و خاص و عام را بار داد، اندر ذی القعده سنه تسع و ثمانین و ثلثمائه. پس از بلخ سوی هرات رفت اندر سنه تسعین و ثلثمائه، و از آنجا به سیستان شد، و خلف بن احمد را اندر حصار اسپهبد محاصره کرد، و خلف کسان اندر میان کرد، و بامیر محمود صلح کرد که صد هزار دینار بدهد، و خطبه بروی [217] کند.
و چون ازین فارغ شد، سوی غزنین رفت، و از غزنین سوی هندوستان رفت، و بسیار حصار ها بستد، و چون هندوستان باز آمد، خان کس فرستاد و با او خویشی پیوست، و مواضعت نهادند: که ماوراء النهر مرخان را باشد، و مادون النهر مرامیر محمود را. به نیشاپور آمد اندر سلخ جمادی الاولی سنه احدی و تسعین و ثلثمائه.
و او ابراهیم سامانی با امیر سپه سالار نصر بن ناصر الدین رحمها الله حرب کرد و مرا امیر نصر را هزیمت کرد. و هند و بچه دستگیر شد، و این روز چهار شنبه بود آخر و ربیع الاول سنه احدی و تسعین و ثلثمائه. و کار ابو ابراهیم به نیشاپور بزرگ شد، و امیر محمود رحمه الله قصد او کرد. ابو ابراهیم برفت، و به اسفراین شد و کرمان. و از آنجا بگرگان شد. پس بار دیگر به نیشاپور آمد. و امیر نصر از نیشاپور به بوزگان آمد.
لشکر (ابو) ابراهیم بر اثر او بیامدند، و امیر سپه سالار نصر مرایشانرا هزیمت کرد و رئیس سرخس مرا ابو ابراهیم را بخواند، تا با امیر نصر حرب کند و رئیس اورا یاری کند، و آنجا رفتند، و امیر نصر نیز آنجا شد و حرب کردند. ابو ابراهیم را بشکست، و توز تاش الحاجب و ابو القاسم سیمجوری دستگیر شدند. و ابو ابراهیم سوی باورد رفت، و از آنجا سوی ترکان غز، و اندر میان غزان همی بود، و ترکان عزیمت کردند، تا با وی بحرب روند. یبغو مهتر ایشان مسلمان شد، و با ابو ابراهیم خویشی کرد، و با ابو ابراهیم [218] تا به کوهک بیامدند، و باسباشی تگین حرب کردند و سباشی تگین را بشکستندو ایلک بسمرقند آمد. برآن که تاختن بردند و هجده تن از سرهنگان بگرفتند. و غزان و اسیران را بردند، و ابو ابراهیم نامید گشت، و با سیصد سوار و چهار پیاده بگذرگاه درغان آمد و بگذشت که یخ بسته بود، و از پس بطلب او آمدند و بخواستند گذشت از رود، یخ بشکست و همه فرود شدند، (ابو) ابراهیم به آموی درنگ کرد، و مرس نقیب را بنزدیک امیر محمود و رحمة الله فرستاد برسولی و گفت: « قساد آل سامان از جهت من مستقیم نگردد مگر بعنایت تو! بنگر تا چه صواب بینی آن کن». چون مرس نقیب برفت، ابو ابراهیم بمرو شد، و چون به کشمیهن (رسید) از ابو جعفر خواهر زاده یاری خواست اجابت نکرد. و برسول استخقاف کرد و بیرون آمد، و با ابو ابراهیم حرب کرد، و اورا هزیمت کرد، و اوسوی باورد بشد.
و چون مرس بنزدیک امیر محمود رحمة الله رسید، اورا بسیار نیکویی کرد و کرامتها کرد، و بامال بسیار باز فرستاد و ضمان کرد، بهر چه اورا مراد آید، سوی ابو جعفر نامه نوشت:« تا اورا هر چه بتواند خدمت کند و عذر خواهد». و ابو ابراهیم سوی بخارا رفت، و از آنجا سوی سغد شد. و پسر علمدار که سرعیاران سمرقند بود با سه هزار مرد و پیران سمرقند [219] بنزدیک او آمدند، و خان بزرگ بحرب او آمد. خان را بشکستند اندر شعبان سنه اربع و سبعین و ثلثمائه. و پسر سرخک از نزدیک ابو ابراهیم برفت بنزدیک خان شد و باوی متابعت کرد.
پس نامه نوشت سوی (ابو) ابراهیم، و اندران بسیار نیکویی گفت، و اورا ضمانها کرد، و آنهمه دروغ بود، که با خان ساخته بود. و چون خبر بخان و چون ابو ابراهیم ابن خبر شنیدد بگریخت با هشت تن و به بنگاه پسر بهیچ شد از عرب اندر بیابان مرو، و یکی بندار بود، و اورا ماهروی گفتندی بفرمود تا راه ابو ابراهیم نگاهداشتند (و اورا بکشتند) اندر ربیع الاخر سنه خمس و تسعین و ثلثمائه، و دولت آل سامان بیکبارگی منقطع گشت.
و چون امیر محمود خبر کشتن ابو ابراهیم بشنید، در وقت مرا ارسلان جاذب را بفرستاد تا بنگاه پسر بهیج غارت کرد، و ماهروی و پسو بهیج را بکشتند بزار ترین حالی. و چون امیر محمود به نیشاپور آمد، غلامان شورش کردند، و در وقت امیر محمود خبر یافت، حزم آن بگرفت و خواست که ایشان را بگیرد و ادب کند. ایشان بترسیدندو بعضی گرفتار شدند و بعضی بگریختند، و امیر محمود رحمه الله براثر گریختگان برفت، و بعضی را بکشت، و بعضی را اسیر بگرفت، و بعضی بنزدیک سامانی شدند. و اندرین وقت ابو القاسم سیمجوری نیز بگریخت(220) (و بنزدیک) سامانی شد.
و امیر محمود بهرات باز آمد پنجم رمضان سنه احدی و تسعین و ثلثمائه. و از غزنین سوی هندوستان شد با لشکر عظیم، و بشهر پر شاور فرود آمد با ده هزار مرد غازی و شاه هندوستان جیپال برابر محمود لشکر گاه بزد، و دوازده هزار سوار وسی هزار پیاده و سیصد فیل بحرب آورده بود. پس صفها بکشیدند و دست بحرب بردند خدای عزوجل مسلمانان را نضرت داد و امیر محمود رحمة الله فیروزی یافت و جیپال مقهور گشت و کافران نابود شدند، و مسلمانان اندران معرکه پنج هزار که فر را کشته بودند و جیپال را اسیر گرفتند با پانزده تن از پسر و برادر او . بسیار غنایم یافتند از مال و برده و ستور. و چنین گویند که اندر گردن جیپال قلاده بود مرصع بجواهر. اهل بصر آنرا صدو هشتاد هزار دینار قیمت کردند، و اندر گردنهای دیگر سرهنگان هند و همچنین قلبدها یافتند قیمیتی و این فتح روز شنبه بود هشتم محرم سنه ثلث و تسعین ثلثمائه و از آنجا به ویهند رفت، و آن ولایت بسیار بکشاد، و چون بهار روی بنمود، امیر محمود رحمة الله (به) غزنین باز آمد.
و اندر محرم سنه ثلث و تسعین و ثلثمائه بسیستان رفت و خلف بن احمد اندر حصار طاق شد، که آن قلعتی محکم بود. و امیر محمود بحرب بیستاد. و چون روزگار همی شد بفرمود تا پیلان در باره حصار طاق بیفگندند(221) و خلف بترسید زنهار خواست و بیرون آمد، و همه کلید گنجها پیش امیر محمود نهاد و امیر محمود اورا لطف کرد و نیکو گفت، و از وی پرسید: «که کجا خواهی تا فرسمت! خلف گفت به گوزگانان. او را آنجا فرستاد. و میرک امیر خلف بدهک بود.
و چون امیر محمود بغزنین باز آمد، قصد بهاطیه کرد، و از راه والشستان و حصار بگذشت، به بهاطیه شد، و آنجا سه روز حرب کرد، و بجیر اوراجه بهاطیه لشکر ساخت، پیش حرب امیر محمود فرستاد، و خود باتنی چند بر ساحل آب سند برفت. و چون امیر محمود خبر یافت، سواری چند برابر او فرستاد، تا اندر و رسیدند، و آن همه قوم که باوی بود بگرفتند، چون بجیرا و آن حال بدید کناره بکشید وخویشتن را بکشت. ایشان سر او برداشتند و آن همه قوم اورا دستگیر کردند و پیش امیر محمود (آوردند) بسیار شادی کرد و بفرمود تا شمشیر اندر کفار نهادند و بسیار بکشتند، و دویست و هشتاد فیل بگرفتند. و چون امیر محمود از بهاطیه باز گشت خبر رسید، که مردمان سیستان عاصی شدند. و روی سوی سیستان کرد، و چون آنجا رسید، همه پیشروان سگزیان اندر حصار ارگ شدند. و امیر محمود یکروز حرب کرد، مهتر ایشان را بگرفت. همه سگزیان بطاعت آمدند، و او سوی غزنین باز گشت با ظفر و فیروزی.
و از غزنین قصد ملتان کرد، و اندیشه کرد، چون براه راست رود. مبادا داؤد نصر را که امیر ملتان بود خبر باشد(222) و حزم آن بگیرد، براه مخالف رفت. و انند پال بن جیپال براه بود، و امیر محمود را راه نداد. پس امیر محمود رحمة الله، دست لشکر مطلق کرد، تا اندر ولایت انند پال افتادند، و همی گرفتند و کشتند و غارت کردند. وانندپان بگریخت و اندر کوههای کشمیر رفت. و امیر محمود براه هندوستان به ملتان رسید، و هفت روز آن شهر را حصار کرد، تا مردمان در میان آمدند و صلح کردند که هر سال بیست بار هزار هزار درم بدهد از ولایت ملتان. و برین قرار افتاد، و امیر محمود باز گشت. و این اندر سنه ست و تسعین (ثلثمائه) بود.
پس خبر رسید امیر محمود را که ترکان از آب گذاره شدند و بخراسان آمدند و بپراگندند، پس به تعجیل از ملتان به غزنین آمد بعهدی نزدیک. و سباشی تگین ترک بهراة آمد بود و مستولی گشته، و خیلی را به نیشاپور فرستاد بود تا آن ناحیت را ضبط کند، و ارسلان جاذب گماشتۀ امیر محمود از نیشاپور باز گشته بود.
و هنوز ترکان قرار نگرفته بودند که خبر آمد، که امیر محمود از هندوستان باز آمد و ببلخ رفت. کسهای خان برفتند، که نزدیک خان شوند، راههای ایشان را گماشتگان امیر محمود گرفته بودند، ترکان متحیر ماندند و بنواحی مرورود و سرخس و نساو باورد همی گشتند، و ارسلان جاذب از پس ایشان همی شد شهر بشهر، آنچه بدست امدند همی گرفت و همی کشت.
و امیر محمود مرا التونتاش الحاجب را بمدد(223) او فرستاد. پس ترکان حیله کردند و بعضی بگذرگاه بشدند، و گروهی مخاطره کردند و جیحون بگذشتند، و بیشتر از ایشان هلاک شدند، و مادون النهر از ایشان خالی شد. و امیر محمود خبر یافت، که لختی از ایشان برکنارۀ آب شده اند بمرو نخواهند گشت. دبدبۀ تاختن و آینه بزدند. ترکانی که مانده بوند، چون آن بانگ بشندیند خویشتن را اندر آب انداختند از بیم و غرق شدند، و غازی آخر سالار آنجا کشته (شد) اندر که حرب کرد. و امیر محمود رحمة قصد حرب ایشان کرد، چون سپاه اواز تاختن رنجه شده بودند، اندیشید که اگر بر آویزند، ترکان خان را بزنند، و باشد که این ظفر و فیروزی را چشم رسد.
و چون سباشی تگین بنزدیک ایلک رسید، سباشی تگین را ملامت کرد بسیار سرهنگان گفتند: که با آن فیلان و سلاح و آلت و مردان هیچکس مقاومت نتواند کرد. بعد از آن ایلک بهمۀ ماوراء النهر کس فرستاد و لشکر خواست، تا چهل هزار سوار گرد آمدف و ایلک با آن لشکر از رود بگذشت و ببلخ آمد، و امیر محمود رحمة الله آنجا رفت، و بدشت کتر حرب کردند. و چون لشکر ها صف کشدیند، امیر محمود دورکعت نماز گذارد، و از خدای عزوجل فیروزی خواست. و پس روی بحرب آورد بفرمود تا جمله فیلانرا بر انگیهتند و حمله بردند. اندر ساعت ترکان هزیمت شدند و لشکر امیر محمود بسیار از ایشان بکشتند و بسیاری (224) دستگیر کردند، و آنچه بگریختند در آب غرق شدند، و اسب و سلاح ایشان ستدند. و این فتح بروز یکشنبه بود بیست ودوم ماه ربیع الاخر سنه ثمان و تسعین و ثلثمائه.
و چون امیر محمود ازین حرب فارغ شد خبر رسید: که شوکپال نبسۀ شاد که به نیشاپور بدست ابو علی سیمجوری اسیر افتاده بود و مسلمان شده، اندرین وقت مرتد شد. پس امیر محمودرحمه الله بروی تاختن آورد، و اورا بگرفت اندر کوههای کشنور و شوکپال چهار صد هزار درم بپذیرفت. آنرا به تگین خازن بخشید، و او را بحبس کرد، تا مرگ اندران حبس بود. و از آنجا سوی هندوستان رفت، اندر سنه تسع و تسعین و ثلثمائه، و بانندپال حرب کرد، وانندپال را هزیمت کرد، و سی فیل بگرفت، و بسیار غنائم یافت لشکر. و از آنجا به قلعت بهیم نگر شد، و آن قلعه را حصار کرد، و سه روز حرب کرد، و سه روز حرب کرد، تا اهل قلعه زینهار آمدند، و درباز کردند. و امیر محمود با تنی از خاصگان خویش اندر قلعه شدند، و آن خزیهای زروسیم و الماس و هر چیزی که از روزگار بهیم باندو نهاد بودند برگرفت. و چندان مال یافت اندران قلعه، که حد و قیاس آن پدید نبود. و از آنجا بغزنین آمد، و تخت زرین و سیمین بر در کوشک بنهاد، و آن مال بصحرا بفرمود تا بریختند، چنانکه همه حشم و رعیت بدیدند. و این اندر سنه اربع مائه بود.
و چون سنه احدی و اربعمائه اندر (225) آمد، از غزنین قصد ملتان کرد، و آنجا رفت و باقی که از ولایت ملتان مانده بود بتمامی بگرفت. و قرامطه که آنجا بودند، بیشتر از ایشان بگرفت، و بعضی رابکشت، و بعضی را دست ببرید و نکال کرد، و بعضی را به قلعها باز داشت، تا هم اندران جایها بمردند. و اندرین سال داؤد بن نصر را بگرفت و بغزنین آورد، و از آنجا به قلعۀ غورک فرستاد، و تا مرگ اندران قلعه داشته بود.
و چنین خبر آوردند مرامیر محمود را که تانیسر جای بزرگست و بتان بسیار اندرون و این تانیسر بنزدیک هندوان همچنانست که مکه بنزدیک مسلمانان. و سخت بزرگ دارند هندوان آن بقعت را. واندران شهر بتخانۀ سخت کهن است.و اندران بتخانه بتی است که انرا جکر سوم گویند و چون امیر محمود رحمة الله ابن خبر را بشنید، رغتبش اوفتاد که بشود، و ان ولایت را بگیرد، و آن بتخانه را ویران کند. و مزدی جزیل خویشتن را بحاصل آرد. و اندرسنه اثنین و اربع مائه از غزنین برفت، و قصد تانیسر کرد.
و چون تروجنپال شاه هندوستان خبر یافت تافته گشت، و رسول فرستاد سوی امیر محمود، که اگر این عزم را بیفگی و سوی تانیسر نشوی ، پنجا فیل خیاره بدهم. امیر محمد رحمة الله بدان سخن التفات نکرد و برفت. به دیره رام رسید، مردمان رام بر راه آمدند، اندر انبوهی بیشه و اندر کمنیگاههای بنشستند، و بسیار مسلمانان را تباه کردند. و چون به تانیسر رسید، شهر خالی کرده بوند. آنچه یافتند غارت کردند، و بتان (226) بسیار بشکستند، و آن بت جکر سوم را بغزنین آوردند. و بر درگاه بنهادند، و خلق بسیار گرد آمد بنظارۀ آن.
وادر سنه ثلث و اربع مائه غزجستان را بکشاد، و شارشاه غزجستان را بیاورد و بند کرد و بشهر مستنگ فرستاد و چون سنه ثلث و اربع مائه به آخر رسید، ابو الفوارس بن بهاء الدوله از کرمان به بست بنزدیک امیر محمود رحمة الله آمد بزینهار، از برادر خویش ابو شجاع، وو سه ماه بغزنین ببود. و امیر محمود درین معنی نامه ها نوشت و تنبیه نمود، تامیان ایشان صح افتاد، و برادر اوضمان کرد نیز که با او دیگر لجاج و تعصب نکند. پس ابو الفوارس باز گشت و بکرمان رفت، و بسر ولایت خویش بنشست اندر ایمنی و راحت.
و هم اندرین سال رسول عزیز مصر آمد، که اورا تا هرتی گفتندی. و چون نزدیک خراسان رسید فقها و اهل علم گفتند که این رسول بدعوت عزیز مصر همی آید و بر مذهب باطنیان است. چون محمود این خبر بشنید، نیز مر آن رسول را پیش خویش نگذاشت و بفرمود، تا اورا به حسن بن طاهر بن مسلم الملوی سپردند. و حسن تا هرتی را بدست خویش گردن بزد بشهر بست.
و اندر سنه اربع و اربعمائه قصد قلعۀ نندنه کرد با لشکر، و چون تروجنپال شاه هندوستان خبر یافت. مردان کاری برآن قلعه بگماشت. تا آن قلعه را نگاهدارند، و خود راسوی درۀ کشمیر کشید و برفت. و لشکر امیر محمود رحمة الله به نندنه (جای) بگرفتند. و حفاران سمج همی بریدند. و ترکان[227] تیر بر سر دیوار همی انداختند. و چون اهل حصار آنچنان حرب بدیدند در وقت زینهار خواستند و حصار بدادند. و امیر محمود باتنی چند از خاصگان او در حصار رفتند، و مالی و سلاحی که بود برداشتند. و امیر محمود مرسارغ را به کوتوالی آن قلعه بگماشت. و از آنجا روی سوی درۀ کشمیر نهاد، که تروچنپال آنجا بود، و چون تروچنبال خبر یافت، از آنجا نیز بگریخت.
و امیر محمود فرمان (داد) تا آن قلعها که اندران درۀ کشمیر بود همه بگرفتند و غارت کردند، و لشکر از آن قلعها بسیار غنایم و برده یافت. و بسیار کافران به اسلام آمدند. و اندرین سال فرمود. هر جای که کشاده بود از دیار کفار، مسجدهای جامع ساختند، واستادان را فرمود، تا بهر جای بفرستادند، تا مرهندوان را شرایط اسلام بیاموختند، و خود با ظفر و فیروزی غزنین آمد، و این فتح نندنه اندر سنه خمس و اربع مائه بود.
چون سنه ست اندر آمد، قصد کشمیر کرد، و از غزنین روی برآن جانب نهاد. چون به درۀ کشمیر رسید، هوا سرد شد، و زمستان اندر آمد. و اندر درۀ کشمیر حصاری بود بس حصین و محکم لشکر اندرو آب و مردم ابنوه و آن حصار را الوهکوت خوانند یعنی حصار آهنین. پیش آن حصار لشکر را فرود آورد، و جنگ بپیوست، و چند گاه اندران بود، و چون وجه گرفت که آن حصار ستده شود، سرمای سخت اندر آمد، و برف آمدن گرفت، و جهان یخ بند شد، چنانکه نیز دست از سرما کار نکرد، و از راه کوههاء [228] کشمیر مر آن اهل حصار را مدد رسید از کشمیر، وقوت یافتند. چون امیر محمود رحمة الله حال برآن جمله بدید اندیشه کرد، که نباید که بر سپاه وی حیلتی رود، و از ان قلعه باز گشت و بصحرا بیرون آمد از آن کوه و دره هاف چون وقت بهار آمد بغزنین باز آمد.
و هم اندر سنه ست و اریعمائه نامۀ ابو العباس المأمون بن المأمون خوارزمشاه رسید از خوارزم. خواهر یمین الدوله را بخواست . و امیر محمود اجابت کرد، و خواهر خویش بدو داد، سوی خوارزم ببردندش. پس اندر سنه سبع و اربع مائه قومی از فضولیان و اوباش به خوارزم گرد آمدند و شورش کردند، و اندر میان مر خوارزمشاه را بکشتند، که داماد یمین الدوله بود رحمة الله و خبر به امیر یمین الدوله رسید، از غزنین سوی بلخ رفت، و از آنجا قصد خوارزم کرد. و چون به جکر بند رسید سرحد خوارزم است لشکر را تعبیه کرد، و مر محمد بن ابراهیم الطائی را بر مقدمۀ سپاه بفرستاد. و محمد الطایی بجای فرود آمد با همه خیل خویش. و چون بامداد بود، مسلمانان بنماز و آبدست مشغول گشتند. پس خمار تاش سالار خوارزمیان با لشکر انبوه از بیابان برآمد و برایشان کوفت و قومی را از خیل محمد طائی بکشت.
و چون این خبر به امیر محمود رحمه الله برسید تنگدل شد، و فوجی از غلامان سرای را بفرستاد تا بر اثر خمار تاش برفتند، و ان همه لشکر اورا تارو [229] مار کردند و خمار تاش را دستگیر کردند و بیاوردند و کشته و خسته را قیاس نبود. و چون به هزار اسب رسیدند، لشکر خوارزم با تعبیه هر چه تمامتر، همه با سلاحهای تمام آراسته و ساخته، پیش لشکر یمین الدوله آمدند، وصفها بکشیدند، و میمنه و میسره و قلب و جناح راست کردند، و حرب بپیوستند. و بس روزگاری نشد، که لشکر خوارمیان هزیمت شدند، و الپتگین بخاری که سپه سالاری خوارزمیان بود دستگیر شد، و سپاه یمین الدوله روی بخوارزم نهادند، و شهر خوارزم را بگرفتند.
اول کاری آن کرد یمین الدوله بفرمود، تا همه مجرمان را چون الپتگین بخاری و غیره بگرفتند و پیش او آوردند. پس بفرمود تا مکافات هر یک بکردند. اهل قصاص را بقصاص رساندیند، و بعضی را بمالیدند و ادب کردند، و بعضی را بند نهادند و باز داشتند.
و امیر محمود رحمة الله مرحاجب بزرگ خویش التونتاش را به خوارزم شاهی نامزد کرد، و خوارزم و گرگانج را بدو داد، و اورا تا آخر عهد خویش خوارزم شاه کرد، و اندر طاعت وو بندگی امیر محمود رحمة الله و خاندان او بود. و فتح خوارزم پنجم صفر سنه ثمان و اربع مائه بود و از آنجا بازگشت و ببلخ آمد، چند وقت آنجا مقام کرد، و مر امیر مسعود را حمة الله ببلخ خواندند، و چون پیش پدر آمد، اورا نیکوی گفت، و ولایت هرات بدو داد، و اورا سوی هرات گسیل کرد. و مر ابو سهل محمد بن الحسین الزوزنی [130] را کد خدایی او داد، و با او بهرات بفرستاد، وولایت گوزگانان مرا میر محمد را رحمة الله داد، و اورا همچنان خلعت داد و نیکوی گفت، و سوی گوزگانان گسی کرد، و ابوبکر قهستانی را باو بفرستاد.
و امیر محمود چون بنزدیک او رسید، لشکر را به تعبیه فرود آورد، و میمنه و میسره و قلب و جناحین و مقدمه و ساقه بساخت. و طلایه بفرستاد، و فرود آمد بحزم و احتیاط. پس رسول فرستاد سوی نندا، اورا پند داد، ووعید نمود وبیدار کرد، و پیغامها داد به اعداز و اندار که مسلمان شو، و ازین همه حرب و رنج و زبان ایمن باش! نندا جواب داد: «که مرا با تو جز حرب کاری نخواهد بود.»
و چنین شنیدم از بعضی ثقات: که امیر یمین الدوله رحمة الله، آنروز بر بالایی شد بنظارۀ سپاه نندا. و نگاه کرد، یک جهان خیمه و خر پشته و سرای پرده دید، و سوار و پیاده و فیل. پشیمانی گونه اندر دل او آمد. پس استعانت خواست از ایزد تعالی، تا اورا ظفر دهد. و چون شب اندر آمد، ایزد تعالی رعبی و فرعی اندر دل نندا افگند، و لشکر بر داشت و بگریخت. و روزدیگر امیر محمود رحمة الله رسول فرستاد. چون رسول به لشکر گاه نندا آمد دیار ندید. همه آلت برجای بگذاشته، و مردم رفته، و ستور و فیل ببرده.
رسول باز آمد، و امیر محمود را خبر داد. بفرمود تا کمینگاهها بجستند، و پی لشکر نگاه کردند، همه رفته بودند. امیر یمین الدوله خدای را عزوجل شکر کرد، وبفرمود تا لشکر گاه نندا را غارت کردند. و مال بسیار از هر جنس غارت شد، و از آنجا سوی غزنین باز گشت با ظفر و فیروزی. و اندر راه بیشه یی پیش آمد. لشکر اندر بیشه شدند.پانصد و هشتاد فیل نندا را اندران بیش یافتند، همه را براندند و به لشکرگاه آوردند.
پس خبر آوردند امیر یمین الدوله را که دودره است: یکی را قیرات گویند. دو دیگر را نو و جایهای محکمست. و مردم آن کافر و بت پرست. و یمین الدوله قصد آن درها کرد با سپاه خویش، بفرمود: تا کارگران انبوه از آهنگران و درود گران و سنگ شکن با لشکر برفتند، تا راههای را همی پیراستند، و درختان همی بریدند، و سنگ همی شکستندو و چون آنجا رسیدند. اول قصد قیرات کردند و قیرات جای منزه است و مردمانش شیر پرست. و هوای او سرد سیر و میوه فراوان. و چون شاه قیرات خبر یافت، پیش آمد و طاعت نمود و زینهار خواست.
و چون خبر یمین الدوله بماوراء النهر رسید، هزا هز اندر اهل آن دیار اوفتاد، و ملوک آن دیار متحیر شدند. اول کسی امیر چغانیان بود، که بخدمت او آمد با همه لشکر خویش، و خود را عرضه کرد، و خدمتی که توانست بکرد و پس خوارزمشاه حاجب التونتاش با همه لشکر خویش بنزدیک امیر محمود آمد. و پس امیر محمود بفرمود: تا سرای پردۀ بزرگ بزدند، چنانکه ده هزار سوار را اندران سرای پرده جای بود، و یکی سرای پرده دیگر خاصۀ اواز دیبای شستری لعل بزدندف وو ستارۀ او خز پشته از دیباج نسج
پس فرمود تا لشکر را تعبیه کردند، میمنه و میسره و قب و جناحین بساختند و فرمود تاز راد خانه اندر قفهای هر تعبیه بداشتند، و فیلان با برگستوان و پالان بیستانیدند، و پس فرمود تا بیکبار بوق و دبدیه و دهل و طبل بزدند، برپشت فیلان تهالی و آیینۀ فیلان و مهرۀ سپید و سنکه و شندف و بحبور بزدند، و جهان از آواز ایشان در خواست گشت. و مردمان مدهوش کردند، و هر کس که از ترکستان و ماوراء النهر اندران لشکر گاه حاضر بودند، زهره شان بخواست کفید.