خوشتر از جان

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

از یار جفا پیشه هر گز نشدم خوشدل 

جز محنت و درد غم ازی نشدم حاصل

گفتم که شوم چون گرد دنبال سمند او

پایم چو ز پی رفتم از گریه شد اندر گل

با آنکه بعمر خود هر گز نکنی یادم

یک چشم زد از یادت هر گز نشدم غافل

روزی نشدم یکبار بی درد سر اغیار

در صحن چمن با یار باشم بفراغ دل

آنکس که مرا انداخت در ورطه ء ناکامی

یارب که شود بروی صد گونه بلای نازل

مجنون به هزاران غم سر گشته بوادی ها

لیلی بهزاران ناز ساکن شده در محمل

نا آمده رفتن چیست در منزل مشتاقان

بنشین که رخت بینم ای دولت مستعجل

از جان چه بود خوشتر صحبت بخردمندان

وزر مرگ بتر باشد هم صحبتی جاهل

از صحبت هر عامی حاصل نیشود کامی

«محجوبه » بحق دل بند , از خلق جهان بکسل