مولانا جلال الدین بلخی رومی حنفی صدیقی
بود از شهر بلخ ابا عن جد
در فضیلت نداشت عد و حد
اصل او در نسب ابو بکری
زان چو صدیق داشت او صدری
مولینا جلال الدین در مهد خاندان بزرگی که در بلخ می زیستند بقول اصح در ششم ماه ربیع الاول سال 604 هـ در بلخ متولد شده پدر مولینا محمد بن حسین بن احمد خطیبی می باشد که او را بهاء ولد می نامیدند و سلطان العلماء میخواندند و کتاب معارف تألیف ویست نسب آبای مولینا بخلیفه اول پیغمبر اکرم حضرت صدیق اکبر رضی الله عنه می پیوندد و ما در احمد خطیبی فردوس خاتون دختر شمس الائمه ابوبکر بن احمد بن ابی سهل سر خسیست که یکی از اکابر علماء وفقهای حنفیه بوده و تألیفات وی مشهور و متداول می باشد.
سلطان العلماء در طریقت مرید شیخ احمد غزالی وابو الجناب شیخ نجم الدین طامة الکبرى معروف به شیخ کبری بود و بارضی الدین علی لالا که در غزنه مدفونست و از اقارب حکیم سنائی غزنوی میباشد نسبت هم خرقگی داشت.
مولینا جلال الدین از خدمت سید برهان الدین تر مذی که از شاگردان پدرش بود استفادۀ فراوان نمود سلطان العلماء بنابر اختلاف نظر با خوارزم شاه بقول اکثر در سال 610 از بلخ هجرت نمود وراه حجاز پیش گرفت در آن هنگام از عمر شریف مولیناشش سال میگذشت وقت عبور از نیشاپور به خدمت شیخ فرید الدین رسید شیخ عطار به سلطان العلماء گفت : "زود است که این پسر تو آتش در سو ختگان عالم زند" و کتاب اسرار نامه را که از منظومات وی بود بمولینا بخشید. سلطان العلماء بدون آنکه در شهرهای ایران توقف کند به بغداد شد و از آنجا بزیارت کعبۀ مکرمه شرفیاب گردید پس از گذرا نیدن چند سال در ملاطیه و لارنده در سال 617 هـ بقونیه رحل اقامت افگند.
در سال 628 دران شهر چهره در نقاب خاک نهفت مولینا هنگام وفات پدر 24 ساله بود یک سال بعد سید برهان الدین ترمذى بخدمت مولینا دوباره پیوست و آن یتیم را در آغوش تربیت جاداد و آنچه از محضر سلطان العلماء گرفته بود به پسرش سپرد.
پس از نه سال مولینا از قونیه به حلب و حوالی جبل لبنان شد مدتی در مدرسه حلاویه نزول الجلال فرمود و بخدمت کمال الدین ابوالقاسم که از علمای متبحر و فقهای حنفی بود فقه حنفی را آموخت و از آنجا عازم دمشق گردید و درین شهر کتاب هدایة الفروغ (تالیف برهان الدین مرغینانی عالم و فقیه حنفی متوفی 593) را که یکی از متون معروف و متداول فقه حنفی میباشد و اکنون نیز در مدارس افغانستان و پاکستان با شروح و تعلیقات آن تدریس میشود، خواند.
بروایتی در این سفر به ملاقات شیخ الاکبر محی الدین ابن عربی صاحب فتوحات مکیه وفصوص الحکم نایل گردید و از محضر آن بزرگوار که از موسسان بنیان تصوف است استفاده نمود سید برهان الدین در سال 638 رحلت فرمود مولینا پس ازان به آئین پدر بر مسند تدریس و ارشاد نشست و به تدریس علوم رسمی پر داخت پنج سال در این کار بسر برد ناگهان شمس الدین ملک داد تبریزی که از شوریدگان و اولیای الهی بود در قونیه وارد شد و بشر حی که در کتب تواریخ و سیر مذکور است بیک نگاه آتشین مولینا را از درس و بحث وقیل و قال مدرسه بازداشت و در خرمن اندوخته های وی آتش زد
اخگری را که از خانقاه بلخ اقتباس نموده بود بباد عشق مشتعل گردانید از جلوت بخلوت گرائید قالش بحال تبدیل یافت. به حلقه سماع در آمد دلش بنوای نی نوازش یافت و به آتش عشق تابیدن گرفت از مدرسه برخاست و در مجمع شوریدگان بنشست ارادتمندان و شاگردان بملامت شمس برخاستند سر انجام آن آفتاب معر فت از قونیه جانب دمشق شتافت مولینا تاب تنهائی نیاورد و به هجران وی دل از دست داد فرزندش سلطان ولد را در پی او فرستاد او با هزاران لابه والحاح شمس را بقونیه باز آورد در این بار شور مولینا بیشتر گردید فرمود رباب را شش گوشه سازند و حدی را تیز تر کند و نی را دل انگیز تر بنوا در آرند . شاگردان و دوستان مولینا بار دیگر بر آشفتند و آن آفتاب حقیقت را جا دوگر خواندند بالاخره بروایتی شمس مقتول گردید و بقولی غیبت اختیار نمود مولینا هر چه بسراغ گمشدۀ خود شتافت نشانی ازان عنقای قاف تجرید نیافت دو بار بجستجوی شمس بد مشق رفت و ناامید بازگشت شمس الدین تبریزی مرید شیخ بابا کمال جندی و وی مرید ابوالجناب شیخ نجم الدین کبری بود و با شیخ فخرالدین عراقی نسبت هم خرقگی داشت.
هنگامیکه شیخ فخر الدین عراقی اشعار خود را در خدمت بابا کمال میخواند و شمس تبریزی این معانی بزبان شعر آورده نمی توانست بابا کمال پیش گویی کرده بود که حق سبحانه تعالی شمس را مصاحبی روزی گرداند که معارف حقایق اولین و آخرین را بنام شمس اظهار کند و نیابیع حکمت از دل او بر زبانش جاری شود و همه آن کسوت مقالات مطرز بطر از نام شریف شمس باشد و همان نفس شیخ است که حضرت خداوندگار جمیع حقایق و اسرار را تخلص بنام شمس تبریزی کردند.
بدین ترتیب مولینا هم از جانب پدر و هم از جانب شمس نسبت ارادت به شیخ نجم الدین کبری دارد. شیخ نجم الدین کبری مکنی به ابو لجناب به (تشدید(نون) مرید شیخ عمار یا سراست که از اکابر عرفای اهل سنت و جماعت بود نسبت طریقت وی از راه سید طایفه جنید و معروف کرخی عبور نموده بحضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و سلم منتهی میشود طریقت او را کبرویه خوانند شیخ در خوارزم در قتل عام مغول بشهادت رسید.
مولینا پس از آنکه از دیدار شمس مایوس گردید دوباره به قونیه آمد صلاح الدین قونوی را مورد توجه و عنایت و تربیت قرار داد صلاح الدین از اهل قونیه بود و در آغاز مرید برهان الدین ترمذی وسواد نداشت. حتی قفل را قلف و مبتلا را مفتلا تلفظ می کرد ولی مولینا او را سر لشکر جنود الله و خلیفۀ خویش گردانید و دختر اورا به پسر خود سلطان ولد ازدواج نمود صلاح الدین نیز مورد حسد واقع گردید.
و مولینا به گفتۀ حاسدان وقعی ننهاد تا آنکه در سال 657 در گذشت و جسدش را در جوار تربت سلطان العلماء دفن کردند. پس از صلاح الدین حسام الدین ارموی معروف بحسام چپلی طر ف توجه و تربیت مولینا واقع شد پدران وی از ارومه و از روسای اهل فتوت بودند. حسام الدین در نگاه مولینا سخت عزیز و مکرم گردید و بیشتر افتخارش در آنست که مولینا بخواهش او بزرگترین اثر جهانی و شاهکار عرفانی خود، یعنی کتاب مثنوی را برشتۀ نظم در آورد و در ظرف پانزده سال مولینا در صحبت حسام چلپی اشعار مثنوی را می گفت ووی می نگاشت مولینا در سال 672 بیمار شد و روز یکشنبه پنجم ماه جمادى الاخره همان سال نماز عصر هنگام غروب آفتاب بعالم قدس خرامیدی و در قونیه در کنار تربت سلطان العلماء آن گوهر گران بها در صدف خاک آرمید.
بزرگان در مرثیت وی شعرها سرائیدند امیر بدرالدین یحیی این رباعی راخواند :
کو دیده که درغم تو نمناک نشد
یا جیب که در ماتم تو چاک نشد
سوگند بروی تو که از پشت زمین
مانند تو در در صدف خاک نشد
بقول افلاکی چهرۀ حضرت وی زردگون بود که ریاضت متمادی و سوز نهان از ان آشکار میگردید.
روزی در حمام بچشم ترحم بجسم خویش می نگریست که قوی ضعیف گشته است با خود گفت:
"جمیع عمر از کسی شر مسار نگشته ام اما امروز از جسم لاغر خود بغایت خجل شدم".
بازر دی روی و لاغری جسم بغایت (فری و نوری ومهابتی) داشت نگاه وی تند و جذاب و شورانگیز بود هیچ آفریده بچشم مبارک او نیز دیده نمی توانست از غایت حدت لمعان نور وقوت شور بایستی همگان ازان لمعان، نور چشم دزدیدندی و بزمین نگاه
کردندی در آغاز زندگی برسم فقیهان دستار می بست و ردای فراخ آستین می پوشید چون بهجران شمس تبریزی گرفتار گردید و پر و بال اندیشه اش در آتش آن شعله آسمانی سو خت و در حلقۀ ماتم نشست بقول افلا کی پس از چهلم روز دستار دخانی بر سر نهاد و دیگر دستار سپید نه بست و از بردیمانی و هندی فرجی ساخت تا آخر وقت لباس ایشان آن بود.
اما بقول شبلی در چند روز آخر عمر عبای ارغوانی می پوشید.
مولینا چار فرزند داشت :
1- بهاء الدین محمد.
2- علاء الدین محمد.
3- مظفر الدین میر عالم .
4- ملکه خاتون.
جا نشین و خلیفه مولینا سلطان ولد است که کتاب مثنوی ولدی از آن او ست و چراغ خانقاه مولینا به وجود وی روشن بود.
سلطان ولد نیز چار پسر داشت :
۱- عارف چلپی.
۲۔ عابد چلپی.
3- زاهد چلپی.
4- واجد چلپی.
در سال ۷۱۲ بعد از وفات سلطان ولد عارف چلپی خلافت یافت و این همان کسی است که برای ارشاد خدا بنده پاد شاه مغولی با یران سفر گزید تا آن پادشاه را از مذهب تشیع بگرداند و بمذهب اهل سنت باز آرد.
بعد از ان احفاد حضرت مولینا در ترکیه با حترام می زیستند و اکنون نیز تولیت مزار مبارک در قونیه بعهدۀ یکی از احفاد بسیار دانشمند و عارف مولیناست و بارگاه شریف مولینا در قونیه مورد احترام و زیارت خواص و عوام ملت نجیب ترک است همچنین باوجود ویرانی های مکرری که در بلخ بعمل آمده و چنگیز آن شهررا بصورت بسیار فجیع و یران نموده هنوز بقایای یک مسجد که در بلخ میان قصبات قریۀ بهاء الدین لنگرخانه سیاه گرد (سیاه جود) پلاس پوش و نو بهار میباشد بنظر میخورد که مردم بلخ آنرا بنام سلطان العلماء پدر مولینا منسوب میدارند.
بقعة شریف بمصرف یکصد و شصت هزار در هم بهمت معین الدین سلیمان پروانه وعلم الدین قیصر متصل وفات مولینا اساس گذاشته شده.
و پس از ان سلاطین آل عثمان هر یک مصارفی نموده و بر شکوه وجلال ظاهری آن افزوده اند تاکنون پنجاه تن از دودمان مولینا در آن ساخت قدس مدفون شده اند.
صلاح الدین زرکوب و دیگر یاران نیز در داخل بارگاه شریف آرمیده اند. آنجا که خود مولینا و پدرش مدفون است قبه خضر ! نامیده می شود و آرامگاه یارانراقباب الاقطاب خوانند همچنین در داخل بارگاه مبارک محلی را به مقبره شمس الدین تبریزی منسوب می دارند.
کتابخانه مولینا که در ان بیست و پنجهزار کتاب موجود است در جوار مسجد است قدیمترین نسخه مثنوی و معارف وفیه مافیه در این کتابخانه میباشد که بیت اول مثنوی دران چنین خوانده میشود:
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جدائی ها شکایت می کند
وهم فرق های جزئی دران نسخه و سایر نسخ دیده می شود.
تاهنوز سبحه و سجاده و شب کلاه مولینا و کلاه شمس تبریزی و پیراهن سلطان ولد پسر مولینا و تمثال مولینا که در روز گار خودش تصویر کرده اند در قونیه موجود می باشد.
یک نسخه از معارف سلطان العلماء در آنجاست که با حتمال قریب خط خود مولینا دران بملاحظه می رسد.
بدین علل که یا فتیم پس:
بلخ بامی زادگاه مو لویست
مشرق صد آفتاب معنویست
نی خرابه ، این خرا با تدل است
مظهر اسرار و آیات دل است
خانه اجداد امجاد ویست
خانقاه فیض و ار شاد ویست
بود این جامبدء انجام او
اولین سر چشمه الها م او
دیده بود این جا حریم راز را
کوی سینا و کلیم را ز را
فیض ها اندوخت در دامان عشق
در حریم حضرت سلطان عشق
خواند این جا نکته توفیق را
از آب و جد ابجد تحقیق را
دیده این جا کودک حلوا فروش
بر در شیخی بر آورده خروش
خواند در گوشش اذا ن احمدی
شیخ غزنه با نوای سرمدی
پیر کامل خواجۀ انصاریش
کرد روشن دیدۀ بیداریش
شیخ هجو یری بگوشش راز گفت
بس نهفته حرف ها را باز گفت
سررزی در عشق شد مامای او
شد رضی الدین علی، لالای او
دید این جا پادشاهی بر حصیر
بوریای بر گزیده بر سر یر
سوختم از خامی خوارزم شاه
آنکه شد از شومیش عالم تباه
چشم بودش لیک جانان را ندید
پر تو مهر فروزان را ندید
از بصارت تا بصیرت فرقهاست
چشم حق بین مظهر نور خداست
این شرف از اهل ایمانست و بس
مقتبس از فیض قرآنست وبس
مولوی از بلخ این انوار برد
خرمنی از مزرع اسرار برد
جستجوی شمع جان افروز داشت
آرزوی برق خر من سوز داشت
شمس آتش زد بسر تا پای وی
سوخت هم پنهان و هم پیدای وی
خر من عشاق را سوزی بس است
یک نگاه گرم دلدوزی بس است