از محبت چون خودی محکم شود

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

از محبت چون خودی محکم شود

قوتش فرمانده عالم شود

پیر گردون کز کواکب نقش بست

غنجه ها از شاخسار او شکست

پنجه ای او پنجه ی حق میشو (۳)

ماه از انگشت او شق میشود

در خصومات جهان گردد حکم (۴) 

تابع فرمان او دارا و جم


باتو می گویم حدیث بوعلی

در سواد هند نام او جلی

آن نوا پیرای گلزار کهن(۱)

گفت باما از گل رعنا سخن

خطه ی این جنت آتش نژاد

از هوای دامنش مینو سواد

کوچک ابدالش سوی بازار رفت (۲)

از شراب بوعلی سرشار رفت

عامل ان شره می آمد سوار (۳)

همر کاب او غلام و چوبدار

پیشرو زد بانک ای نا هوشمند

بر جلو داران عامل ره مبند

رفت آن درویش سرافکنده پیش

غوطه زن اندریم افکار خویش

چوبدار از جام استکبارمست (۴)

بر سر درویش چوب خود شکست

از ره عامل فقیر آرزده رفت

دلگران و ناخوش و افسرده رفت

در حضور بوعلی فریاد کرد

اشک از زندان چشم آزاد کرد

صورت برقی که برکهسار یخت

شیخ سیل آتش از گفتار ریخت

از رگ جان آتش دیگر گشود

یا دبیر خویش ارشادی نمود

خامه را بر گیرو فرمانی نویس

از فقیری سوی سلطانی نویس

بنده ام را عاملت بر سرزده است

برمتاع جان خود اخگر زده است

باز گیر این عامل بد گوهری

ورنه بخشم ملک تو با دیگری

نامه آن بنده ی حق دستگاه

لرزه ها نداخت در اندام شاه

پیکرش سرمایه ی  آلام گشت

زرد مثل آفتاب شام گشت

بهر عامل حلقه ی زنجیر جست

از قلندر عفو این تقصیر جست

خسرو شیرین زبان رنگین بیان

نغمه هایش از ضمیر کن فکان

فطرتش روشن مثال ماهتاب

گشت از بهر سفارت انتخاب


چنک را پیش قلندر چون نواخت

از نوائی شیشه ی جانش گداخت

شوکتی کو پخته چون کهسار بود

قیمت یک نغمه گفتار بود

نیشتر بر قلب درویشان مزن

خویش را در اتش سوزان مزن