آقای حاجی اسمعیل سیاه
تقریباً در سال ۱۲۸۴ تولد یافته و تاکنون به قید حیات است.
(از قصاید او)
ای شاه دو کون زال آدم
وی میر موخرو مقدم
در مانده ام ای مغیث اغثنی
افتاده ام ای رحیم ارحم
آن کس که ز توست ما تفقر
وآنکو ز تو نیست ما تنعم
ثبت است که بعد حضرت حق
سردار تویی به کل عالم
در خلوت خاص رفته بی کیف
درخواسته جرم عام بی کم
ای محرم خاص کبریایی
صدیق تو با تو گشته همدم
چه جای عرب که کل ادیان
بر حضرت عمّرت مسلم
در پیش سخای یار سوم
هیچ است عطا و بذل حاتم
عاجز سنان حیدرتست
گر زنده شود هزار رستم
مقبول تو چون خواص اصحاب
مردود تو چون بلیس و بلعم
می کرد مسیح مرده زنده
لیکن به فسون اسم اعظم
امروز خواص امّت تو
تبدیل دهد قضای مبرم
جویان تو تخت سلطنت را
پدرود کند چو پورادهم
آن نشئه که در جنید و شبلیست
از کوزه فیض توست یکنم
بالله که هزار برج ایفل
در کفشکن تو پشت او خم
مؤمن شدی از بدی نصاری
واقف ز نزول ابن مریم
بر تربت پاک تو پیاپی
صلوات و درود ماد مادم
حل و حرم و صفا و مروه
از فرقت تو گرفته ماتم
حنانه صفت به ناله زار
از جوش و خروش آب زمزم
با این گنهی که فوق عاده است
گر فخر کنم سزای آنم
نه سجده به قبلتین کردم
نه سوده سرم به تربت عم
نه گرد حریم سجده کردم
نه خورده ام آب چاه زمزم
رفتم به مژه غبار منبر
وز آب دو دیده کرده ام نم
گر آهوی دشت یثربم من
کی بیم کنم ز چنگ ضیغم
حاجی اسماعیل در تمام اقسام شعر قدرت و توانایی فوق العاده دارد. از وقتی که قلم به دست نهاده تا امروز در ساحۀ هزلیات ادبی مانند این شاعر زبردست مهد هرات فرزند دیگری را تربیت ننموده است.
گویا از شعرایی است که شعر را آلهٔ دفاع و حربهٔ تنقید قرار داده و با یک شجاعت ادبی به مقابل مأمورین ظالم و حکومتهای مستبد دورۀ امانی هرات برخاسته و هر کدام را با یک صوت و صدای بلند تهدید میکند. آقای حاجی اسماعیل برای این که آوازه شعر خود را زودتر در محافل و احزابی که او میخواست برساند اکثر به ظرافت و هجا پیش آمده و حتی تخلّص خود را نیز (گوزک کرده است) دیوان قصاید و غزلیات او تدوین و طبع گردیده است. در شعر به طور تجدید پیش آمده و اکثر مصطلحات
عصر حاضر را در آن جا داده است.
ز جا لغزیده پای مدعا ای چرخ پلتیکی
زهم پاشیده اوضاع ملل دست مخانیکی
فلک بربود از دوشم گلیم فقر را آخر
چنان کز هوتل گردنکشان عالی قبریکی
گوارا گشته ما را ناله استم کشان زان سان
که گویی میرسد در گوش ما آواز موز یکی
سیاست هر کجا در خواب خرگوش است پنداری
که کار ترک و یغما میکند هر فرد تاجیکی
سر بی مغز دونان آرزوی سروری دارد
دل اشکسته ما را که خواهد داد تبریکی
هنر تدبیر تنظیم است یا آسایش ملت
و گرنه بسته سقا هم به دوش خویشتن خیکی
چرا کوزک چو زاهد زیر مینالی توکل کن
بمی بنواز تا کی میزنی آواز باریکی
رباعی
ای کاش که من شوفر موتر بود
یا ساکن قریة للندر بودی
از عیب تخلّصم کس آگاه نبود
چون کوری خود اگر همه کر بودی