درنگی بر دو دیدگاه

از کتاب: مقالات استاد احمد یاسین فرخاری
02 November 2018

تاجک و ایرانی و افغان چرا 

ما درین دنیا که ازیک مادریم

( لایق شیرعلی )


   اگر با دیدی اندیشمندانه ، سیری در تاریخ و جغرافیای زبان پارسی دری انجام دهیم ، با وضاحت کامل درخواهیم یافت که این زبان از بدو تولد خویش تا امروز ، دریک حوزهء محدود و معینی قرار دارد ، که نظر به شکل هندسی اش ، میتوان آن را ( دهلیز )  نامید . این دهلیز صرف یک دهلیز ارتباطات زبانی و ادبی نبوده ، در طول سده ها و هزاره ها ، گاهوارهء بزرگترین تمدنهای بشری ، مهد اصیل مهمترین خانواده های لسانی ، شاهرگ اقتصاد و بازرگانی بین المللی و خلاصه پیشتاز و سرامد همگان بوده است . همچنان که کشورهای شامل این دهلیز  ( ایران ، افغانستان و تاجکستان ) درطول زمانه ها و تا آن گاه که تاریخ در حافظه دارد ، دارای پیوند های مشترک فرهنگی ، سیاسی ، مدنی ، آیینی ، اقتصادی و… نیز بوده اند .


   به سخن دیگر ، با درنظرداشت موقعیت جغرافیایی و به هم چسپیدهء کشورهای تاجکستان، افغانستان و ایران و روابط گوناگون باستانی شان- به خصوص همزبانی مردمان این کشورها – میتوان گفت که این عوامل باعث شده ، ایشان در دل تاریخ از یک فرهنگ مشترک خودی نیز برخوردار بوده و در امتداد جغرافیایی این سه کشور، یک دهلیز فرهنگی – تاریخی مشترک را تشکیل دهند.


  چنانکه گفتیم درهمین دهلیز فرهنگی ، بزرگترین مدنیتها به میان آمد ، درهمین محیط خانواده های بزرگ لسانی زاده شد و… ؛ مگر دریغ و درد که دستان مرئی و نا مرئی سیاست ، فشردگی تاریخی – جغرافیایی این دهلیز را درهم شکست و در جهت برچیدن همه آثار آن تلاشهای وسیعی صورت گرفت ، که متأسفانه تا هنوزهم ادامه دارد . بازهم درد و دریغ که آدمهایی از بطن همین حوزهء فرهنگی ، آگاهانه یا نا آگاهانه باتعصب و افراطیگری خویش ، روند قطع و انهدام این دهلیز را بیشتر از پیش سرعت میبخشند .


  افراطیگری درهرلباس و جامه ، به هر شکل و شمایل و به هرنوع و دلیلی که باشد ناپسند است و مطرود و مایهء ظهور انواع گوناگون لغزشها و رنجشها و رویش نگاههای نابخردانه و ناهموار درابعاد مختلف زندگی آدمها . حتی عشق که مقدسترین هدیهء ملکوتی است ، اگر دستخوش افراط شود ، به نوعی نفرت نا آگاهانه مبدل میگردد و اصالت خویش را به کف کفه ها میسپارد .


  بدبختانه این موجود نامرئی شوم ، از دیر زمانیست که درمحیط فرهنگی ما پارسی گویان ، سایه افگنده و بسا از اوقات باعث بروز کژ نگریهایی گردیده که دنبالهء آن به نزاع و مشاجره کشیده است و یا نهفته هایی ازان به چنگ فرهنگ ستیزان افتاده و آنها درمواقع لازم از همان دسته یی که ما خود برای تبرشان داده بودیم ، در براندازی ما و فرهنگ ما سود بینهایت جسته اند.


  بی پرده تر سخن بگویم : روی سخن من به طرف برخی از برادران همزبان ، همکیش ، همسایه و… و… و… ؛ ( ولی نه همدل ) ایرانی ماست ، که گاهگهاهی به اشتباه اسلحهء گرم و آتشبار سنگین خویش را با رگبار الفاظ ناسنجیده و ناسفته و احساساتی بردیگران مینمایانند و درین دهلیز فرهنگی به حیث یک راهزن عمل میکنند، که نمی شود بهتر از ( قطاع الطریقان فرهنگی ) نام دیگری برایشان جستجو کرد.


     برخی از برادران ایرانی ما ، هرچه رودکی و سنایی و مولوی و جامی و انوری و بوعلی و خاقانی و بومسلم و سید جمال الدین افغانی که در اطراف و اکناف عالم هست ، همه را گردهم میکنند و با کوبیدن ( مُهر ایرانی )  بر پیشانی شان ، همه را مال حق وحلال خویش میپندارند . پس ازان هرچه افتخارات تاریخی و آثار باستانی و علوم وفنون کهن ، که به چنگ شان میافتد ، همه را کشان کشان و با زور و عرقریزی فراوان به اندرون مرزهای سیاسی کشورخویش میکشند و نمی گذارند که حتی ورقپاره یی از یک کتاب قدیمی ، یک متر بیرونتر از مرزهای شان به زمین بیفتد .


  برخلاف هرچه دزد و راهزن و قاچاقچی و آدمکش و معتادی که هست ، همه را میپندارند که ( مال ) افغانستان است . اگرخدا ناخواسته در سرزمین ایران ، آدم خلافکاری پیدا شود ، و همچون ( خفاش شب ) دست به ناهنجاری و سیه کاری بزند ، بازهم ( یارو افغانیه دیگه ! ). گویی  هرچه تخم و تخمهء نیکویی و خوبی که بوده ، خداوند همهء آن را درسرزمین ایران فروریخته و درانجا رویانیده و هرچه تخم و تخمهء زشتی و پلیدی که بوده ، همه را درخاک افغانستان ریخته و حتی بادی هم به اشتباه ، یکی – دو دانهء آن زشتی را به سوی سرزمین مقدس ایران نبرده است . بازهم تأکید میکنم : (( برخی از برادران ایرانی ما ، نه همه ))


    ما در افغانستان به هیچ شاعر متقدمی به چشم شاعر ایرانی ، یا تاجکی و یا افغانی ننگریسته ایم و همیشه درطول زمانه ها گفته ایم : شاعران فارسی گوی ؛ مانند : حافظ و سعدی و رودکی و مولوی و سنایی و خاقانی و صدهاتن دیگر ؛ اما از نظربرخی دوستان ایرانی ما ، همهء ادبا، شعرا ، فلاسفه و دانشمندان ایرانی اند : سنایی غزنوی ایرانی ، جامی شاعر عارف ایرانی ، مولانا جلال الدین محمد بلخی ایرانی ، خاقانی شروانی ایرانی ، سید جمال الدین اسد آبادی ایرانی ، ابومسلم ایرانی و… و… و….


  سالها قبل یکی از دوستان ما ، که کارمند ( خانهء فرهنگ جمهوری اسلامی ایران ) در شهر پشاور پاکستان بودند ، و متأسفانه اسم شان را کنون فراموش کرده ام ، برمن ایراد گرفته بودند که ، چرا من دریکی ازمقاله هایم نوشته ام که زادگاه ابومسلم خراسانی درخاک افغانستان کنونی قراردارد ، و گویا او افغانستانی بوده است . من دران مقالهء خویش به نقل از کتاب ( تاریخ افغانستان )  نوشتهء مرحوم ( عبدالحی حبیبی ) نوشته بودم : ( … در پیشاپیش این جنبش ضد عربی، مردی قرار داشت فصیح اللسان و قوی القلب ، که در فراز و نشیب زندگانی هیچگاه متغیر نشده و تردیدی  به خود راه نمی داد. این شخص ابومسلم عبدالرحمن نام داشت ، که در سال  ( 720 ) در قریهء سفیدنج ( سپید دژ ) از مضافات شهر انبار ( سرپل کنونی ) – مرکز ولایت جوزجان – در شمال افغانستان کنونی ، دیده به جهان گشوده بود .


  وی مردی بود کوتاه به لون اسمر و نیکو و شیرین ، فراخ پیشانی و نیکو محاسن و  درازموی و درازپشت و کوتاه ساق و فصیح اندرلفظ ، و شعر بتازی و فارسی گفتی و ….


   این شمایل بومسلم را ابوالحسن علی بی محمد مداینی ، که دارای کتاب تاریخ بوده و مؤرخی ثقه است و طبری و مسعودی ازو روایاتی دارند ، نقل کرده و صاحب  مجمل آن را مانند شرح فوق به فارسی دراورده است …. )


  آن دوست براین نکته تأکید میداشتند ، که اگر به دنبالهء نام ابو مسلم خراسانی ، به دقت بنگریم ، کلمهء ( خراسانی ) را میبینیم ، نه ( جوزجانی ) را ، و به همگان معلوم است ، خراسان ایالتی است که درشمال ایران موقعیت دارد نه در افغانستان ، بناءً باید ابومسلم مال ما باشد ، نه مال شما .


  من پاسخ آن دوست را درهمان زمان ارائه نموده و قناعت شان را فراهم آورده بودم و اینجا به سببی ، ذکر دوبارهء آن را میاورم ، که اگر دوستان دیگری نیز با ایشان همعقیده باشند ، به حقیقت موضوع پی برند .


به همگان معلوم و هویدا است ، که ایالتی که امروز به نام ( خراسان ) درشمال ایران موقعیت دارد ، این نه آن خراسانی است که درقدیمترین کتب تاریخی ذکری ازان به میان آمده است ؛ بلکه این خراسان ، چند سالی است که نظر به مصالح سیاسی – فرهنگی تغییر نام داده و نام خراسان را به خود گرفته است . وقتی ما خراسان را از دیدگاه تاریخی – فرهنگی ، مطرح بحث قرار میدهیم ، منظور ما نه این خراسان است که درین سالها تولد یافته است ؛ بلکه منظور ما از خراسان ، همان خراسان پیر و کهنی است که عظمتش در دل تاریخ خوابیده است.


کتاب ( حدودالعالم من المشرق الی المغرب ) ـ که در سال ( 372 هـ . )‌ به رشتهء تحریر درامده ومؤلف آن معلوم نیست – در صفحات ( 55 و 62 ) حدود خراسان را چنین توضیح مینماید :


 (  سخن اندر ناحیت خراسان و شهر های وی :


ناحیتیست که مشرق وی هندوستان است وجنوب وی بعضی از حدود خراسان (‌ ؟ ) و بیابان سند است و مغرب وی حدود هری و بعضی نواحی گرگانست و شمال وی حدود غرجستان ، گوزگانان ، طخارستان غور ورود جیحون است . )


آنگاه شهر هایی را که در خراسان موقعیت دارند ، چنین نام میبرد :


  ( نشاپور، سبزوار، نسا ، طوس ، هری (هرات ) ، پوشنگ ( زنده جان ) ، بادغیس ، سرخس ، غرجستان ( هزاره جات ) ، مرو رود ، مرو ، گوزگانان ، بلخ ، طخارستان  ( قطغن ) ، بامیان ، غور، بست ، طالقان ، خلم ، سمنگان ، بغلان ، سیستان ، زرنگ (زرنج )‌ ، فره (‌فراه ) ،‌ قرنی ، کابل ، غزنین ، زابلستان ، پروان و بدخشان .))


در کتاب ( معجم البلدان ) ـ که آن را ( یاقوت الحموی ) در اوایل قرن هفتم تألیف نموده ـ در مورد خراسان ـ نظر به قول (  البلاذری ) چنین نگاشته شده است :


  (  سرزمین خراسان به چهار بخش منقسم میگردد :


1 ـ ایرانشهر ، شامل شهرهای نیسابور، قهستان ، طبستان ، هرات ، پوشنگ ، باذغیس و طوس .


2 ـ مروشاهجهان ، سرخس ، نسا ، ابیورد ، مرورود ، طالقان (تخار ) خوارزم وآمل .که همة اینها در کنار رود آمو قرار دارند .


3 ـ شهرهایی که درناحیة جنوبی رود آمو قرار دارند و فاصلةحدودی میان آنها ومیان این رود ( 8 ) فرسنگ میباشد، عبارتند از: فاریاب ، جوزجان، طخارستان علیا، خست (خوست)، اندرابة ( اندراب ) ، بامیان ، بغلان ، والج ، رستاق و بدخشان ، که شهر اخیر الذکر مدخل به سرزمین تبت میباشد . واندراب عبورگاه به جانب کابل وترمذ بوده در شرق بلخ موقعیت دارد . همچنان خلم ، طخارستان سفلی و سمنجان ( سمنگان ) در بخش سوم شامل اند .


4 ـ‌ بخش چهارم آن در ماورای رود ( آمو ) قرار دارد ، که عبارتند از : بخاری (بخارا ) ، شاش ، طرار بند ،‌ صغد ( سغد ) ، هوکس ، نسف ، روبستان ، اشروسته،‌ سنام ، قلعة المقنع ، فرغانه و سمرقند. )


کتاب مذکور در مورد وجه تسمیة  ( خراسان )  چنین مینگارد : ( خُر اسم للشمس بالفارسیة الدریة و آسان کأنه أصل الشیء ومکانه، و قیل : معناه كُل سهلاً. لأن معنی ( خر ) كُل و ( آسان ) سهل . و الله اعلم . ج/2 ص 350 – 351 )


یعنی :‌ خُر ( مخفف خورشید ) ـ‌ در زبان فارسی دری نام آفتاب است واسان ، یعنی اصل یا  مکان شیء . و گفته اند که معنای آن ( آسان بخور) است ؛ زیرا خُر ( مخفف خور با حذف {ب} تأکید ) به معنای ( بخور ) است وآسان به معنای ( سهل ) (‌ که مجموعاً میشود  آسان بخور ) مگرخداوند دانا تر است .


پس نظر به تذکر اسمای این شهرها که مؤلفین ( حدود العالم …) و‌ ( ‌معجم البلدان ) آن را درکتب  خویش آورده اند ، میتوان به این نتیجه رسید که افغانستان امروز همان خراسان قدیم میباشد که بعداً در فرازها و نشیبهای ایام و گیر و دار زمانه ها چند شهری ازین شهرها به دست همسایگان افتاده است .


همچنان ازگفته های بالا برمیاید ، که گوزگانان ( + ان ، علامت جمع در زبان فارسی ، دراصل گوزگان بوده و عربها آن را ( جوزجان) خوانده اند ؛ چون در زبان عربی {گ } و جود ندارد ، به جای آن همیشه از { ج } استفاده مینمایند ) منطقه یی بوده جزیی از خراسان ، که اکنون در تقسیمات اداری کشور افغانستان به حیث یک ولایت ، درشمال این کشور موقعیت دارد و مرکز آن به نام ( سرپل ) یاد میشود ، که بنا به گفتهء طبری و مسعودی ، ابومسلم خراسانی درین منطقه زاده شده ، نه در خراسان کنونی که ایالتی است درشمال ایران .


به هر حال ؛ بحث ما برسر این نیست که ابومسلم خراسانی درینجا یا درانجا زاده شده و بر سر تصاحب و مالکیت نام وی ، افغانستان و ایران قباله های آبایی خویش را بیرون آورده و در دادگاه بین المللی لاهه به دعوا بپردازند ؛ بلکه بحث ما روی این است که چرا ما بومسلم و صدها تن از امثال او را خاسته ازین دهلیز فرهنگی – تاریخی مشترک ندانیم و بران افتخار با همی نکنیم ؟ مگر واقعیت غیر ازین است ؟ قضاوت را میگذاریم به خوانندگان و میپردازیم به دیدگاه دوست دیگر خویش :


چندی قبل ، هنگام گشت و گذار درخم و پیچ کوچه ها و پسکوچه های انترنت ، گذارم به وبلاگی افتاد ، که صفحهء آن را تصویر پشتی ( مجلهء ایرانشناسی ) آذین بسته بود و پایینتر ازان سرنامهء مقاله یی جلب نظر میکرد ، زیر عنوان ( گناه نابخشودنی جمهوری اسلامی ایران درحق زبان فارسی درتاجیکستان ) ، که آن مقاله را آقای( جلال متینی) نوشته بودند. ایشان درقسمتی از مقالهء خویش نوشته اند :


( حد اکثر تا یک قرن پیش، نام زبان رایج در ایران و افغانستان و آسیای مرکزی ، ( فارسی)  بود و اروپاییان و امریکاییان نیز حتی درکتابهای مرجع خود ازان با کلمهء Persian  یا معادل آن در زبانهای خود یاد میکردند ؛ ولی از اوایل قرن بیستم میلادی ، سیاستهای ذی نفع درمنطقه ، این وحدت کلمه را از بین برد. در اتحاد جماهیر شوروی ، زبان فارسی زبانان جمهوری جدیدالتأسیس تاجیکستان و ازبکستان را ( تاجیکی ) نامیدند و در افغانستان ( دری ). و این نامگذاری را به قرون پیشین نیز تسری دادند . چنانکه از جمله رودکی سمرقندی شاعر قرن سوم و اوایل قرن چهارم شد شاعر تاجیک و سنایی غزنوی شاعر دری گوی و گاهگاه شاعرانی را که زادگاهشان درمحدودهء جغرافیایی فعلی ایران بوده است ، مانند فردوسی و خیام نیز شاعر تاجیک یا دری گو خواندند و اصرار براین که تاجیکی زبان مستقل و جدا از فارسی است ، همچنان که دری نیز بافارسی و تاجیکی ارتباطی ندارد. )


   من در کلیت سخن به همه جهات نوشتهء این دوست محترم ما موافقت کامل دارم ؛ اما درمورد کلمهء ( دری ) ، سخن شان به هیچ وجه قابل پذیرش نیست ؛ زیرا ( دری ) کلمه یی نیست که در اثر ( سیاستهای ذی نفع منطقه ) درقرن اخیر اختراع شده و جهت نامگذاری این زبان به کار رفته باشد ؛ بلکه قدمت تاریخی این کلمه فراتر از قرون سوم و چهارم میرود؛ و این چیزی است که حقیقت آن در دل قدیمترین کتابهای ما نهفته بوده و مبین این نکته است که کلمهء ( دری ) از قدیم الایام برای نامیدن این زبان به کار میرفته است ، نه آن که ما آن را به قرون پیشین ( تسری ) داده باشیم . به نمونه های زیر نگاه کنید:


 ابن الندیم درکتاب خویش ازقول عبدالله بن المقفع مینویسد :

      ( قال عبدالله بن المقفع: لغات الفارسیة : الفهلویة والدریة والفارسیة والخوزیة والسریانیة. فأما الفهلویة فمنسوب الی فهلة : اسم یقع علی خمسة بلدان و هی اصفهان والری وهمدان وماه نهاوند واذربیجان؛ واما الدریة فلغة مدن المدائن وبها کان یتکلم من بباب الملک وهی منسوبة الی حاضرة الباب و الغالب علیها من لغة اهل خراسان والمشرق لغة أهل بلخ؛ واما الفارسیة فیتکلم بها الموابذة و العلماء و أشباههم و هی لغة أهل فارس . . . . )


یعنی : عبدالله فرزند مقفع گفت : زبانهای فارسی ، عبارتند از : پهلوی ، دری ، فارسی ، خوزی و سریانی . و پهلوی منسوب به ( پهله ) است و این اسمی است که بر پنج شهر اطلاق میشود ، و آن ( پنچ شهر ) : اصفهان ، ری ، همدان ، ماه نهاوند و آذربایجان است . و اما دری زبان شهرهای مداین است وکسانی بدان سخن میگویند که در دربار شاه هستند و آن ( دری ) منسوب به مقربان دربار است . که از میان زبانهای مردم خراسان و مشرق ، زبان اهالی بلخ بران غالب است . و اما فارسی زبان موبدان ، دانشمندان و اشباه آنهاست ، که آن زبان اهالی فارس میباشد .


      اسدی طوسی میگوید : ( ارثنگ کتاب اشکال مانی بود و اندرلغت دری همین یک ثاء دیده ام . ) لغت فرس / ص 261 ·       


     دایرة المعارف اسلامی ، درین مورد چنین مینگارد : (  دری ( و یقال دری بفتح الدال ) : ومعناها علی وجه التحدید، لغة البلاط ( در) وهی تطلق علی اللغة الفارسیة الحدیثة. وجاء فی الترجمة الفارسیة المختصرة لرسائل اخوان الصفا ( بومبای 1804 ) أن هذه اللغة قد ترجمت الی لسان ( پارسی دری ) بأمر تیمور لنک ….) دائرة المعارف الاسلامیة ج/1 ص 228


  یعنی : دری ]  به کسر دال [  ( وگفته شده ، دری بفتح دال ) : و معنی آن بر وجه تحدید، زبان درباریان ( در ) ] مخفف دربار یا درگاه [ است و به زبان فارسی معاصر اطلاق میشود. در ترجمهء فارسی کوتاهی که از رسایل اخوان صفا ( 1804 – بمبیی ) ، ( صورت گرفته ) آمده است : این زبان به امر تیمورلنگ به پارسی دری ترجمه شده است ، ( که شاید منظور از مسمی نمودن آن باشد . )


      واین هم نمونه هایی از اشعار شعرای قرون گذشتهء ما ، که ایشان واژهء ( دری ) را به حیث نام این زبان ، در اشعار خویش به کار برده اند و این خود میرساند ، دری ( به سبب سیاستهای ذی نفع در منطقه ) زادهء قرن اخیر نیست :


همان بیورسپش همی خوا ند ند                                 چنـیـن نام بر پهلــوی را ند ند


کجا بیــور از پهلــوانی شمــار                                    بــود در زبـان دری ده هــزار


(فردوسی/ شاعر قرن چهارم )


صفـات روی وی آسان بود مرا گفتـن                            گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری


( سوزنی سمرقندی/ شاعر قرن پنجم )


سمع بگشاید زشرح لفظ او جذر اًصم                         چون زبان نطق بگشاید به الفاظ دری


     ( انوری ابیوردی/ شاعرقرن ششم )


دید مراگرفته لب ، آتش پارسی ز تب                     نطق من آب تازیان برده به نکتة دری


    ( خاقانی شروانی/ شاعرقرن ششم )


من آنم که درپای خوکان نریزم                              مرین قیـمتـی دُر لفـظ دری را


( امیرخسرو/ شاعرقرن هفتم ) 


ز شعر دلکش حافظ کسـی شـود آگاه                         که لطف طبع و سخن گفتن دری داند


( حافظ / شاعر قرن هشتم )


   از مطالعهء سخنان بالا  بدین نتیجه میرسیم ، که ( دری ) کلمه یی نیست که به منظور براورده شدن اهداف سیاسی درمنطقه ، زادهء قرن بیستم بوده باشد و ما آن را جهت نامگذاری این زبان به کار برده و به قرون گذشته ( تسری ) داده باشیم ؛ بلکه این واژه در زمانه های فراتر از قرون سوم و چهارم برای نامگذاری همین زبان به کار میرفته است . 


با درنظرداشت اسمای شهرهایی که مؤلفین ( حدود العالم ) و ( معجم البلدان ) آن را تذکر داده اند ، میتوان به این نتیجه رسید که زادگاه اصلی و پرورشگاه نخستین زبان دری ، درقدم اول افغانستان قدیم و سپس ماوراءالنهر میباشد ، که مراحل ابتدایی خویش را تقریباً دونیم قرن قبل از عهد اسلامی سپری نموده و درقرون اول و دوم هجری ، مرحله یی میانه ، میان سغدی و پهلوی خراسانی داشته است .


  سرانجام دراواخر دور سامانیان و اوایل دور غزنویان ، بنا برفتوح سلاطین خراسانی درمناطق ری ، اصفهان و گرگان راه نفوذی برای خویش در سرزمین ایران گشود و آهسته آهسته دامنهء این نفوذ و گسترش وسعت حاصل نموده ، نخست در قرن چهارم هجری ، من حیث زبان علمی و ادبی جانشین پهلوی ساسانی شد .


    به هرصورت ، اگر این زبان درنخست دری بوده و در دربارمن حیث زبان تشریفاتی ازان استفاده به عمل میامده ، بعداً به حیث زبان علمی وادبی در سرزمین پارس درمیان مردم مورد استفاده قرارگرفته ، که ازین لحاظ ( پارسی ) شده است . و هنگامی که عربها بدین سرزمین تسلط یافتند ، چون در الفبای زبان عربی حرف {پ} و جود نداشت ، به جای آن از حرف {ف } استفاده نمودند ، که بالاخره ( فارسی ) شد و همهء ما آن را امروز به نام زبان فارسی میشناسیم .


  صرف نظر ازین گفته ها و نوشته ها ، اگر درمتون کلاسیک نظری بیفگنیم ، اسمایی چون: دری ، پارسی ، فارسی ، فارسی دری ، پارتی دری و… نظر ما را جلب خواهد نمود ؛ اما با نگرش در آثار باستانی و کنونی این زبان ، کوچکترین مورد اختلافی را نمی توان دریافت ، که روی آن زبان مورد بحث را به فارسی و دری تقسیم نمود . این که از زبان مذکور ، لهجات متعدد و زیادی شاخه کشیده ، موضوعیست جدا ، که نمی توان آن را دلیلی برای انقسام این زبان به دری وفارسی انگاشت.


    با پایان یافتن ازین تصریحات و توضیحات پیرامون نظریهء آقای ( متینی) ، میخواهم علاوه نمایم: درشرایط کنونی که عظمت طلبان فرصت نگر ، من حیث قصابان قرن بیست و یکم، کارد خویش را به دست گرفته و آماده اند که با استفاده ازکوچکترین غفلت ما وارد میدان شوند و گلوی این حوزهء فرهنگی را بریده ، آن را قربانی اهداف و برنامه های خویش بسازند ، آیا باز هم لازم است که ما با ابراز نظریات متعصبانه و افراطی خویش ، حوزهء مشترک فرهنگی مان را پارچه پارچه کرده و خویشتن را از همدیگر جدا سازیم ؟ و مشغول دعوا شویم بر سر مفاخر پارین مان ، مفاخری که جزئی از فرهنگ مشترک و تاریخی مردمانی هست که در سرزمینهای واقع در همین دهلیز فرهنگی به سر برده اند و یا میبرند.


  همه آدمهایی که در سه کشور تاجکستان ، ایران و افغانستان زیسته اند و میزیند ، همه دارای روابط فرهنگی ، تاریخی ، زبانی ، دینی ، بازرگانی و … درطول هزاران سال بوده اند ، که رشتهء این همه روابط با همان گوهر گرانبهای زبان پارسی یا دری و یا فارسی گره خورده است ، و امروز که ازجملهء بیش از (160 ) ملیون تن گویندهء این زبان ، بیشترین تعداد شان درین سه کشور زندگی میکنند ، درحوزه یی قرار دارند که خود نمایانگر یک دهلیز فرهنگی – تاریخی است .


  آیا همین کافی نیست که دستهای استعمار دیروزین و امروزین ، با ایجاد مرزهای سیاسی و صدها نیرنگ دیگر ، یکپارچگی این دهلیز را شکسته و هنوزهم تلاشهایی برای قطع کردن کامل آن ادامه دارد ، که ماهم دست و آستین برزنیم و به سبب افراطیگریها و یا مصالح فردی و گروهی و یا به علت تعصبی که عامل آن ریشه در امراض روانی آموزگاران دوران کودکی ما دارد ، باعث ایجاد کدورت و نفرت در دل همزبانان و همفرهنگان خویش گردیم و بدین ترتیب ، خود را ناآگاهانه از همدیگر جدا سازیم ؟ و از سوی دیگر زمینه را طوری مساعد کنیم که دستان مرئی و نا مرئی ، برج و بارهء پر افتخار تاریخ و تمدن کهن ما را همچون ( پیکرهء بودا در افغانستان ) فروریزند و ما تماشاگر آن باشیم ؛ زیرا : 


دوعنــوانـیـم درتـاریـخ خـــاور

به یکـدیگـرمقـارن چـون بـرادر

جهانگیـران یونـانی چه کردنـد ؟

به غیرازظلم و ویرانی چه کردند ؟

ســواران خـدا نـاتـرس تــاتــار

همه تهذیب سـوز و آدمـیـخـوار

تـرا بـازو شکستنـد و مرا دسـت

ترا غافل گرفتـنـد و مـرا مسـت

هنوز این فتنه جویان درکمینند

هزاران فتـنـه درهـر آستینـنـد

هنوز این سبز چشمان سیه کار

ازین می سرخ میخواهند رخسار

دل من قاصد ملک سنایی است

سفیر سرزمیـن آشنـایی اسـت

( استاد خلیلی)