فتح ها نسی
سلطان مسعود بران شد که قلعه هانسی را بگشاید و برای کشودن این قلعه به هندوستان سفر کند و بائین پدر کاری از پیش برد. لهذا درغزنه انجمنی تشکیل داد و دران خواجه بزرگ ورئیس دیوان رسالست و سپهسالار بیکتغدى وحاجب بونصر حاضر شدند سلطان گفت از روزی که در بست مریض شدم وشفا یافتم نذر کرده ام که بهندوستان روم و قلعه هانسی را بکشایم از ان وقت تاحال که این اراده خود را با نجام نرسانده ام متاثر می باشم بدین جهت مودود فرزند خود را با خواجه بزرگ و سپهسالار به بلخ بفرستم سپاشی با لشکر گران در مرو است. سوری نیز با سپاهیانش به نیشاپور است در دیگر شهرها نیز شحنه ها مقرر اندو اگر احیاناً از ترکمنان صدمه وارد شود شما می توانید با تفاق همدیگر انرا فیصله نمائید خواجه بزرگ باین رأی مخالفت کرد و گفت قلعه هانسی چندان مهم نیست ترکمنان فتنه در کار نموده اند باید اول آنرا انجام داده باز مشغول هانسی شد. سلطان چنانکه عادت داشت از راه خود باز نگردید و حتی گفت اگر شما با من یاری نکنید من به تنهائی خواهم رفت . فردای آن روز مودود و خواجه بزرگ و سپه سالار بالشکری گران عازم بلخ شدند و سلطان در اول محرم سال 429 برراه کابل عازم هندوستان شد در25محرم به جیلم رسید و در ساحل نزدیک (دینارگونه) سخت مریض شد و چارده روز در انجا بماند و از منهیات توبه کرد و امرداد خمها را به جیلم ریختند و آلات مناهی را شکستند و از آنجا به قلعه هانسی رسیدند قلعه سخت استوار بود و مردم بسیار دران ساکن بودند و درهندی نام این قلعه کلمه بود که دوشیزه معنی داشت و این نام را بدان جهت گذاشتند بودند که هیچ کس تا آن زمان به قلعه دست نیافته بود چنانکه قلعه سیستان را (مدینت العذرا) می خواندند روز چهارشنبه نهم ربیع الاول لشکرهای سلطان بقلعه هانسی رسیدند و قلعه را محاصره نمودند و جنگ سخت در گرفت. حصاریان مدافعه میکردند لشکریان سلطان خاصه غلامان سرائی مردانگی ها نمودند سرانجام بذریعه نقب پنج جای دیوار قلعه رافرود آوردند و حصار را کشودند. بیهقی میگوید بعد از این فتح سلطان باز گشت و در سجاوند لوگرد به برف شدید روبرو شد که از انجا تا غزنی با وصف آنکه راه را پاک کرده بودند بزحمت رسیدند . گردیزی بر آنست که از آنجا سلطان بر قلعه سونی پت رفت که جای دیپال هریانه بود چون دیپال هریانه شنید بگریخت سلطان قلعه اورا تاراج و خودش را تعقیب و اردو گاهش را غارت نمود و از آنجا می خواست بدیر ه را م رود رام اطاعت نمود و باج فرستاد بعد از ان سلطان به غزنه آمد درغزنه اطلاع مفصل از ضعف قوای سلطان و تجاوز ترکمانان میرسید چنانکه سلطان از رفتن هندوستان پشیمان شد.