خرده
می خورد هر ذره ی ما پیچ وتاب
محشری درهردم ما مضمر است
باسکندر خضردرظلمات گفت
مرگ مشکل زندگی مشکل تراست
***
دردانه ادا شناس دریاست
از گردش آسیا چه داند
***
کلک را ناله ازتهی مغری است
قلم سرمه راصریری نیست
***
منم که طوف حرم کرده ام بتی به کنار
منم که پیش بتان نعره های هوزده ام
دلم هنوز تقاضای جستجو دارد
قدم بجاده ی باریک تر زموزده ام
***
گل گفت که عیش نو بهاری خوشتر
یک صبح چمن زروز گاری خوشتر
زان پیش که کس ترا بدستار زند
مردن بکنار شاخساری خوشتر
***
سخنگو طفلک وبرنا وپیر است
سخن را سالی وماهی نباشد
***
چشم را بینائی افزاید سه چیز
سبزه وآب روان وروی خوش
کالبد را فربهی می آورد
جامه ی قز جان بی غم بوی خوش
***
ای برادر من ترااززندگی دادم نشان
خواب را مرگ سبک دان مرگ راخواب گران
***
طاقت عفو در تو نیست اگر
خیز وبادشمنان درآ به ستیز
سینه را کار گاه سینه مساز
سر که درانگبین خویش مریز
***
ازنزاکت های طبع موشکاف اومپرس
کزدم بادی زجاج شاعری مابشکند
کی تواند گفت شرح کارزار زندگی
«می پردرنگش حبابی چون بدر یا بشکند»
***
در جهان مانند جوی کوهسار
از نشیب و هم فراز آگاه شو
یامثال سیل بی زنهار خیز
فارغ از پست و بلند راه شو
***
ای که گل چیدی منال ازنیش خار
خار هم می روید ازباد بهار
***
مزن وسمه برریش وابروی خویش
جوانی زدزدیدن سال نیست
***
ندارد کار با دون همتان عشق
تذرو مرده را شاهین نگیرد
***
نقد شاعر درخور بازار نیست
نان بسیم نسترن نتوان خرید
***
چه خوش بودی اگر مرد نکوئی
زبند پاستان آزاد رفتی
اگر تقلید بودی شیوه ی خوب
پیمبر هم ره اجداد رفتی