المستکفی بالله
ابوالقاسم عبدالله بن علی المکتفی بود، و مستفکی شانزده سا خلیفت بود، پس اورا میل کشیدند و خلع کردندو توزون که اورا امیر الامراء گفتندی، کس خویش بفرستاد، تا اورا میل کشیدند و خلع کردند، بهردو چشم کور شد، و اندران بمردو و چون ابو الحسین احمد بویه این خبر بشنید، از اهواز ببغداد آمد، و ترکان را از آنجا بتاخت و ترکان از ابی محمد الحسن باو الهیجا استعانت خواستند و حسن با ایشان ببغداد آمد و حرب پیوستند با او الحسین احمد بن بویه و چهار ماه حرب کردندو پس پسرحمدان با ترکان هزیمت شدند و سوی موصل برفتند، و ابو الحسین بن بویه بغداد بگرفت و بکار مستکفی بایستاد و کار داران بهر جای بفرستاد.
و بروزگار مستکفی ترخها اندر بغداد گران شد، و با او فتاد، و بسیار مردم از آن و بابمرد. و چون احمد بن بویه از بغداد برفت و با کمتر شد، و نرخها فرود آمد، و غله ارزان شد و رو بفراخی نهاد، و مستکفی عهد خراسان بامیر حمید نوح بن نصر فرستاد، و او بپذیرفت، و وحشم خراسان با ابو اسحاق ابراهیم (احمد بن) اسمعیل میل کردند و او بموصل بود، خواستند که مستکفی عهد خراسان بدو دهد، و سبب آن بود: که چون بوعلی از مرو به نشابور شد، محمد بن جعفر العارض لشکر عرض خواست، و بسیار کسی را از معروفان لشکر نام از دیوان بیفگند. بدین سبب لشکر بر بوعلی متغیر گشتند و تا ری بیامدند، و با بو علی هم برآن استزادت بودند و بوعلی، قسوره بن محمد را بایشان فرستادف تا شغلها دیوان ری را ضبط کند، و همه حل و عقد ان برسم او کرد. که بروزگار امیر سعید برسم بو علی بود، و قسوره متولی بیستگانیهای لشکر بود، و نگاه داشتن حساب آن برسم او بود، و حشم مرابراهیم بن احمد را بخواندند، و پیش مستکفی برفتند، و عهد خراسان از بهر ابراهیم بستدند و از سوی خراسان برفت، وچون بشهر ری برسید اندر ماه رمضان سنه اربع و ثلثین و ثلثمائه، خبر آمدن او به نوح رسید، بفرمود: تا قسوره را بگرفته و بروی مؤکل کردند.
چون ابو علی آن بدید با ابراهیم بیعت کرد، و سوی کوه رفت، و نوح با لشکر از بخارا بیامد بر عزم آن که حرب کند. و چون ابراهیم چنان دید بچند منبر برابراهیم خطبه کرده بودند و کار سخت شد و فساد بسیار شد. ابراهیم مر خویشتن را خلع کرد تا آن فتنه و شورش بنشست و چون نوح بسمرقند آمد، ابراهیم بنزدیک او آمد، و نوح دل بروی خوش کرد، و از وی بدانچه کرده بود بپسندید.