ندیم

از کتاب: یادی از رفته گان

حاجی پادشاه خواجه ندیم ولد میر زا رحمت الله ولادتش در ۱۲۵۴ ق ه وقت صبح صادق اول ربیع الاول در خانۀ جد مادریش (خلیفه دار الامان رح ) در مزار شریف واقع شده. درین وقت پدرش میرزا رحمت الله در بخارا بتحصیل علوم میر پرداخت و همدران سال از بخار آمد و فرزند خود را دید و بار دیگر به  بخارا رفت و پس از دو سال در همانجا وفات نمود .

ندیم در خانۀ جد مادریی بود به تربیۀ روحی و جسمی او متوجه شد و جد پدریی او داملا میر معصوم بعد از وفات پدر ندیم از خرم به مزار شریف آمد که فرزند زادۀ خود ندیم را با خود ببرد چون خلیفه متحمل فراق ندیم نبود و نمی خواست اورا از خود دور بسازد لذا یکی از مریدان او که میر شجاع الدین نام والی مزار شریف و متولی مزار ( شاه ولایات مأب) بود یک پیکال زمین زراعتی از دشت شادیان باسم ندیم قباله نمود که محصولا آن به مصرف تربیۀ ندیم برسد ناچار دا ملا میر معصوم بجانب خرم عودت نمود تا ندیم به عمر چهار سالگی به مکتب نشسته و به ده سالگی نویسنده و خواننده شد همواره مجلس جد خود را به قرائت کتب گرم  میداشته و شعر نیز میگفته  زمانیکه عمر ندیم به چهار ده رسید جد مادریی او خلیفه دار الامان رح وفات نمود ندیم درین سال قصیده یی در مرثیۀ جد خود گفت ندیم بعمر هفده با دختر عمویش ازدواج کرد و پس ازان خرم سکونت گزید. در سال بیستم از دورۀ حیاتش  در ولایت غزارا به آنطرف آب آمو به خدمت قمر الدین که اط خلفاییی جدا مجدش بود رسید و شرف اندوز خدمت  و ارشاد گردید و بعدا به بلخ مراجعت نمود و در خرم که وطن اوست قرار گرفت. با نائب الحکومه نائب محمد علم خان در سفر میمنه و بدخشان بحیث یکنفر روحانی معزز معیت داشت همچنین با اعلیحضرت امیر شیر علی خان از خرم تا مزار شریف همراه بود زمانیکه اعلیحضرت امیر عبدالحرمن خان از ما ورا النهر به بدخشان رسید ندیم از خرم به رکابش خود را رسانید و از حضورش به ندیمی سردار اسحاق خان موظف شده بطرف مزار گسیل شد بعد از دو سال سفر حجاز کرد و پس از ادایی مناسک حج رخت اقامت به مزار شریف انداخت .پس از ان استقامت ندیم به مزار شریف مقرر شد.

چون از ملتزمین رکاب اسحق خلن بود در سفر میمنه با سردار همراهی نمود و از مینه عازم کروخ هرات شده به زیارت مرشد خود خلیفه الله بردی رفت و بتعجیل مراجعت نمود و در حدود سرپل به رکاب احسق خان رسید و در همین سال اسحاق خلن بنای سرکش و بغاوت را نهاد و خواست که سلطنت افغانستان را بدست  آردو با اعلیحضرت امیر عبدالرحمن خان جنگید و شکست خورد و فرار گرد به ماورا النهر  رفت و در سمر قند سکونت اختیار کرد.

متعاقبا اعلیحضرت امیر عبدالرحمن خان از مرگز بولایت مزار شریف رفت و دو سال اقامت کرد تا نظم و نسق انولایت بجا امد درین زمان در قطار دیگران که مکافات و مجازات میدیدند معاش یکسالۀ ندیم نیز نقدا و جنسا به خزانه مستردشد بعد از انکه اعلی حضرت امیر عبدالرحمن خان بکایل رسید فرمان احضار (عدۀ اشخاص را در نظر داشت بدار السلطنه کابل) صادر فرمود در انجمله ندیم نیز بود بعد از ان ندیم شانزده سال در مرگز کابل بماد و پسران ندیم یکی میرزا قمر الدین بعمر ۳۱ در ۱۳۰۹ و دیگر میرزا منور بعمر ۳۳ سالگی در ۱۳۱۴  در حالیکه بخدمت پدر در کابل بودند یکی بعد دیگری وفات نمودند و د رمرثیۀ هر یک قصیده قطعه یی گفته است در زمان اعلیحضرت امیر حبیب الله خان (امیر شهید ) رخت رفتن بوطن را یافت و تنها بمزار شریف رفت و چندی بعد در کابل امد و عایلۀ خود ردرین نوبت با خود در مزار شریف برد در خانقاه گذرحیات منزوی گردید.

زمانیکه اعلیحضرت امیر حبیب الله خان بغرض دورۀ افغانستان به مزار شریف رسید در مدتی که در مزار بود ندیم هر روزه بدر بارش حاضر میشد هنگام سفر ازمزار شریف برای ندیم سالیانه چهارصد روپیه و چهار خروار گندم مقرر نمود که از آن کفاف معاش نماید وی بقیه العمر در خاقناه فوق الذکر حجره نشین  می بود.

شب جمعه غره ما رجب داعی اجل را لبیک گفت داملا حفیض الله قطره که از بنوا اعمام و شاگرد ندیم است در تاریخ وفات ندیم گوید:

ولی خاص خدا حاجی پادشاه خواجه

ازین جهان فنا شد بسوی داربقا

ز دل بجست چو تاریخ فوت شان قطره

کشید اه و بگفتا ولی خاص خدا

قبر ندیم  داخل گنبد قبر جدش خلیفه دار الامان (رح) جانب شرقی است قطعه تاریخ بکاغذی نوشته بدیوار جنوبی گنبد نصب است.

ندیم در تحریر مرد پرکار بود خط نستعلیق را زیبا می نوشت و طرز خاصی داشت و تا آخرین ایام حیات با قلم و کاغذی سروکار داشت گلچین های متعدد هر یک مشتمل بر نظم و نثر از قایم او به یاد گار مانده است . چندین کتاب ترجمه کرده که علی العموم در اخلاق و تصوفات ازان جمله است.

(ترجمۀ سبعیات ) ابو نصر ابن عبدالحرمن الهمدانی که تاریخش از مصراع فارسی کرده سبعیات ندیم بر می آید . این کتاب در کابل ترجمه و به اعلیحضرت امیر عبدالرحمن خان اهدا شده است.

دیوان ندیم دارای اصناف شعر است .

ندیم در آثار منظومۀ خود از خلیفه دارالمان  که جد مادریی اوست و پسرانش که احوال ندیم هستند طوری یاد آور میشود که نسبت پیری و مرید از آن مستفاده میگردد مگر در مرثیه پسرانش میرزا قمر الدین در بیتی باین معنی اشاره میکند:

ز دنیا رفت ز احفاد شریفی

چناب حضرت دار الامانی 

سوی جنت سرای قلعه رو کرد

بسن سی ویک زین دار فانی 

در مرثیۀ پسر دیگرش منور خواجه میگوید:

ز نسل حضرت دارالامان بود

ز دار فتنه دردا راالامان رفت

گذشت از سن عمرش سی و سه سال

جهان بدرود رده از جهان رفت

همچنین قطره در مرثیۀ شخص ندیم در قطعه یی از قطعات خود گفته است .                                           در  درون  روضۀ جد بزرگش دفن کن

حضرت دارالامان  شیخ کبیر مقتدا

متن کلیات در (۱۳۰۲ ق ه پاک نویش شده بعد در حایشه نوشته شده است که قطعه مذکور عبارت ذیل است : «مخفی مباد که در حین انشا و تاریخ سن ناظم حقیر معترف به نقصان چهارده سال بود» همچنین غزلی در بارۀ پیر ی گفته و در حاشیه صفحه ۲۸ دیوان ثبت نمود و در عنوان نوشته « این غزل در سن ۷۷ سالگی انشاد شده » عند المقایسه بین منظومه چهارده سالگی و (۷۷) سالگی نمی توان امتیازی قایل شد این دیوان با ضخامتیکه دارد بعضی قطعات و رساله چای و غزلی چند از آثار ندیم در آن نیست.

اکنون برخی از آثار ندیم از رسالۀ چای – نقل می شود:

چای می گوید بگوش اهل حال

با زبان حال هردم این مقال

من گیاهی بودم از دشت خطا

می چریدندم جمع چارپا

چون بحکم سافروا کردم سفر

بحر و بر بسیار دیدم پر خطر

هر قدر گشتم ز ملک خود بعید

عزتم افزون شد و بختم سیعد 

پس تو هم ای سالک راه اله

کن سفر از ملک هستی چند گاه 

قیردن دیب سخن آغاز میگردد

آتینگه نی دیب تکلم ساز میکرد

مه دیگر که بود او فارسی گوی

کلامش برده از شهر و شکر گوی

چنین گفتا که صاحبرا چه نام است

مقام و موطن صاحب کدام است

بگفتم بنده را خرم مقام است

گداران بادشه بالعکس نام است

یکی روز و شب انخورشید  و آنماه

ز سکر تا بملتان بود همراه

ز ملتان آن بتان چون مه و خور

زما ببر ید فتنه سوی لاهور

چو من شهر پشاور را رسیدم

ز رنج راه آرامی گزدیم

صباح الخیر از بهر تماشا

گذشتم جانب بازار آنجا

ز تقدیرات حسن اتفاقی

بآن نیکو جوان گشتم ملاقی

نمود از مهر و روی آشنائی

باین مسکین سالم و مرحبائی 

بگفتا کی همی گردد روانه

جناب از این ولایت سوی خانه

تبسم کرد و گفت آن خرمن گل

که منهم میروم فردا بکابل 

غرض چو نبخت و طالع بود همراه

با همراه شد انماه در راه

بدیدارش دران ره شاد بودیم

ز اندوه جهان آزاد بودیم 

گلگشت کهسار خرم :

درین ایام که فصل ربیع است

زمین و آسمان طرح بدیع است

بیاران جانب کهسار بخرام

غم وحشت کزین گردد طرب رام

چو یاران قول و فعل هم موافق

سپهر دوستی را صبح صادق 

یکی از خادمان اول ندیم است

که با خدمتگذاران مستقیم است

دوم آن افقه روی زمین است

که نام نامی او شمس دین است

سوم میرزا حسین دلپذیر است

که اندرعلم و دانش بینظیر است

چهارم قاضی عبدالله بوده

 حریف فاضل و دلخواه بوده

دگر را نام خرم خان همی بود

بجسم فضل و دانش جان همی بود

دگر را نام غلام قادر بود نام (۱)

به شعر اورا بود نیکو سر انجام

بدین شغل و طرب چندین شب و روز

شب ما قدر بود روز نو روز 

ترا زین سال نیکو گر سراغ است

بدان ای دوست تاریخش فراغ است

۱)ملا غلام قادر «ذره» تخلص دارد مشهور به بیدلچه است

مکتوب منظوم تحت عنوان « در شکوه نمودن از عدم ارسال مکتوب »

یک قلم کردی فرا موشم ز تحریر قلم

پرسش رنجور هجران را رقم زن یک قلم 

(۱)ملاغلام قادر«ذره»تخلص دارد مشهور به بیدلچه است .

غزل:

مارا زدوست هیچ خطابی نمی رسد

برنامۀ فقیر جوابی نمی رسد

چشمم زانتظا رسفید است چون بیاض

این دیده راسواد کتابی نمی رسد

من تشنه رشح خامه وتو چشمۀ حیات

برکام تشنه زان دم آبی نمی رسد

فخر است حال پرستی احباب ای اخی

ننگی ازین روش به جنابی نمی رسد

مخمور شرب باۀ نصف الملا قیم

ازقطرۀ مداد گلابی نمی رسد

اردوستان صادق وهمدم ندیدم را

لطفی اگر چه نیست عتابی نمی رسد

قطعه

شده عمری محب مهر بانم

به مکتوبی نکردی یادمارا

به پیغام می سلام مشک فامی

نفر مودی تو خاطر شاد مارا

فرد

شاد باد آنکه بمکتوب مراشادکند

یاد او باد بخیر آنکه مرایادکند

دوبند ازمخمس ندیم برغزل حافظ:

ای شمیم بوی گل ازگرد دامان شما

ای پریشان سنبل از زلف پریشان شما

ای شعاع مهر عشق ازچشم فتان شما

ای فروغ حسن ماه ازروی رخشان شما

آبروی خوبی از چاه زنخدان شما 

دیده کم دیده مانند توزیبا منظری 

عالمی ازجان ودل مهر رخت رامشتری

ای خرامت خوشتر ازطاوس وازکبک دری

دوردار ازخاک وخون دامن چو برما بگذری

کاند رین ره کشته بسیارند قربان شما

از معما های ندیم باسم (حسام)

نخل مهربرکندم زقلب مهر جوی

سروقد دوست بنشاندم بچشم اشکبار

باسم(خرم)

نیست درملک نکوئی چون توزیبا منظری

رخ سوی ماتاب تابینم جمالت ای پری

رباعی درباه پان فروشی(تنیوای)

تنبولی ماش جان سپاری دارد

صد دل بهواش جان سپاری دارد

هربرگ ونواکه دل دهی هست درو

وآنچه که بهاش جان سپاری دارد

از تضمینات ندیم

آمد برم آنشوخ برخسار چوماه

بنشست به کبر ونازکج کرده کلاه

ازلعل لبش بوسه طلب کردم گفت

لا حول ولاقوة الابالله

رباعی

آمد بت من برای خواستنی 

برداشت غمم زدل چه برداشتنی

بنشست زروی عشوه برخاست برقص

وه وه چه نشستنی چه برخواستنی

غزلی ازغزل های ندیم که خودش آنرا تخمیص نموده است:

من هر چه دیده ام زدل ودیده دیده ام

گاهی بود گله زدل گه زدیده ام

کس نیست درقلمرو وآفاق غیر تو

آرام جان انیس دل غم کشیده ام

بی نور مانده دیده چو گشتی تو دور حزین

خاشاک حب غیر زدل جمله چیده ام 

درحسن ودرنکوئی .خود بی ودلبری

آفاق دیده ام چو توهرگز ندیده ام

جانم بلب رسید بسر وقت من خرام

صد جان فدایت ای صنم نورسیده ام

تا باد شاه عشق تراگشته ام ندیم

پیراهن شکیب زصد جادرپده ام