32

عمرولیث

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

پس معتمد و موفق، خراسان و سیستان و فارس مر عمرو بن اللیث را دادند، و عمرو از جندیشاپور سوی (پارس) باز گشت، و از آنجا سوی هرات بیرون آمد. و خجستانی به نیشاپور مقام کرد وحیکان قاری یحیی بن محمد بن یحیی الذهلی و همه مطوعه و فقهاء نیشاپور میل سوی عمرو داشتند، که او فرستادۀ امیر المؤمنین بود، و عهدو لوا او داشت.

و اندر خجستانی وقیعت کردند، که او مخالف بود مر سلطان را، و چون خجستانی خبر یافت، احمد بن منه را نیشابور خلیفت کرد، و خود به هرات آمد بحرب عمرو بن اللیث. و هرات بر عمرو حصار کرد، اندر سنه سبع و ستین و مأتین. و هیچ چیز نتوانست کرد، و از آنجا قصد سوی سیستان کرد. چون ره رمل سم رسید، آن حصار را بر شادان مسرور و اصرم حصار کرد. پس خجستانی را دل مشغول گشت، و سوی نیشابور باز گشت و قومی را بکشت. و عمرو را دل فارغ گشت.

پس عمرو بن اللیث، شغل امارت خراسان را، هر چه نیکوتر و تمامتر ضبط کرد و سیاستی برسم بنهاد چنانکه هیچکس برآن گونه نگرفته بودو

و چنین گویند که (165) عمرو بن اللیث را چهار خزینه بود: یکی خزینۀ سلاح. و سه خزینۀ مال که همیشه باوی بودی: یکی خزینۀ مال صدقات و گزیده ها و آنچه بدان ماند و خرج آن اندر وجه بیستگانی سپاه بودی. دو دیگر: خزینۀ مال خاص که ازبهر غله وضیاع جمع شدی، و خرج آن اندر وجه نفقات و مطبخ و مانند آن بودی. و سه دیگر: خزینۀ مال دخل آن از احداث و مصادر های حشم بدشمنان میل کردندی جمع شدی. و خرج آن اندر وجه صلتها حشم و منهیان و رسولان و آنچه بدین ماند صرف شدی.

و عمرو بن اللیث اندر کار حشم و لشکر سخت بود، و هر سه ماه ایشان راصله فرمودی و بغایت هوشیار بود. و چون مصادره کردی بوقت کردی، و عذرنهادی، تا مالی از مردی بستدی.

گویند: روزی محمد بن بشر پیش عمرو آمد، واندر خزینۀ صلات مال نمانده بود، ووعدۀ صلۀ حشم نزدیک آمده بود. عمرو را همی مال  مال می بایست. پس عمروروی سوی محمد بن بشر کرد، و باوی عتاب کردن گرفت و گفت: دانی که تو چه کردی؟ بجای من چنان و چنین کردی و از هر چیزی همی گفت. ومحمد مقصود عمرو بدانست گفت: « ایدالله الامیرا هر چه مرا مال است، اگر از سبل و برده و اگر از مال صامت، زیاده از پنجاه بدره درم. این جمله مال از من بستان (166) بواسطه ، و مرا از این عتاب  تهدید عفو کن!» عمرو گفت: « هرگز مردی ازین هوشیار تر ندیدم». محمد را گفت:« برو این مال را بخزینه بسپار، و بر تو هیچ خرج نیست.» پس محمد بن بشر آن مال بخزینه سپرد، و از بسیار رنجها و زبانها و منت های دوستان ایمن گشت.

و رسم عمروچنان بودی: که چون سرسال بگذشتی، اورا دو طبل بود. یکی را مبارک گفتندی، و دیگر را میمون. فرمودی تا هر دو طبل را بزدندی، تا همه حشم خبر یافتندی، که روز صله است. پس سهل بن حمدان عارض بنشستی، و بدرۀ درم پیش خویش فروریختی، و شاگرد عارض، دفتر پیش گرفتی. و نخستین نام عمرو بن اللیث برآمدی، پس عمروبن اللیث از میان بیرون آمدی و عارض اورا بنگریستی، و حلیه و اسب اورا و سلاح اورا همه سره کردی، و همه آلت اورا نیکو نگاه کردی و بستودی و پسندیدی. پس سیصد درم بسختی و اندر کیسه کردی و بدو دادی، عمرو بستدی، و اندر ساق موزه نهادی و گفتی:« الحمدلله که ایزد تعالی مراطاعت امیر المؤمنین ارزانی داشت، و مستحق ایادی او گردانید»، و باز گشتی.

پس برجای بلند شدی و بنشستی و سوی عارض نگاه کردی، تا همه لشکر را هر یکی را تفحص همچنین کردیف و اسب و زین و افراز و آلت سوار و پیاده همه نیکو نگریستی و صلۀ هر یک بدادی با اندازۀ آنکس.

و همیشه منهیان داشتی بر هر سالاری و سرهنگی و مهتری، تا از احوال همه واقف (167) بودی. و عمرو بس هوشیار و گریز و روشن رأی بود. و سبب بر گشتن دولتش آن بود: که چون عمرو سر رافع سوی معتضد فرستاد اندر سنه اربع و ثمانین. در خواست از خلیفه تا عهد ماوراء النهر بدو فرستد، که آن برسم طاهر بن عبدالله بود، پس معتضد مر جعفر بن بغلا غز الحاجب راسوی عمرو فرستاد، و نسخت هدیهاء جعفر بنزدیک عمرو آورد. چون عمرو بن اللیث آن نسخت بخواند، از آن همه هدیها تولیت ماوراء النهر خوش آمدش، پس جعفر سوی پسر خلیفه مکتفی علی بن المعتضد، و عبیدالله بن سلیمان و بدر الکبیر بخلافت بنشست و ایشان به ری بودند. در وقت عهد ماوراء النهر نوشتند، و سوی وی فرستادند. بصحبت نصر المختاری که غلام ابو ساج بود.

و جعفر با عهد و هدیها پیش عمرو شد. و اندر آنجا هفت دست خلعت بود، و بدنه بود منسوج به در و مرصع بجواهر و مروارید، و ناجی بود مرصع بیاقوت و جواهر، و یازده اسب بود از ان جمله ده اسپ بزین وستام زرین. و یکی رازین ولگام و ستام زرین و مرصع به یاقوت و مروارید و اسب نمد و چنین جناغ آن همه مرصع بجواهر و چهار دست و پای او نعل زرین بسته،  صندوقهای بسیار.

پس این همه هدیها پیش عمرو بگذرانید، و صندوقها اندر سرای  عمرو بنهادند، و جعفر آن خلعت ها یگان یگان اندر عمرو همی پوشید، و هر دستی که بپوشیدی، دورکعت نماز کردی و شکر آن بگذاردی.

پس عهد ماوراأ النهر پیش او بنهاد. عمرو گفت: «این را چه خواهم کرد؟ که این ولایت از دست اسماعیل بیرون نتوان کرد(167) مگر بصد هزار شمشیر کشیده. جعفر گفت: «  این تو خواستی، اکنون تو بهتر دانی!» عمرو آن عهد بگرفت و بوسه داد و بر سر نهاد، و پیش  خویش بنهاد. و جعفر بیرون شد.

پس عمرو بن اللیث،محمد بن بشر و علی بن شروین و احمد دراز را براه آموی بر مقدم پیش اسماعیل بن احمد فرستاد. و اسماعیل بن احمد براه زم از رود بگذشت، و پیش ایشان آمد و حرب کرد. احمد دراز بزینهار اسماعیل بن احمد رفت. و محمد بن بشر هزیمت شد، و لشکر بطلب او رفتند، او اندران هزیمت کشته شد با هفت هزار مرد. و علی بن شروین را اسیر گرفتند، و این روز دوشنبه بود هجدهم شوال سنه ست و ثمانین و مأتین.

و چون علی بن شروین را اسیر گرفتند، احمد دراز از شفاعت کرد، تا اورا نکشتند، و به بخارا بزندان باز داشتند تا مرگ. و اسماعیل بن احمد به بخارا رفت ، و لشکر سیستان سوی عمرو باز آمدند بهزیمت، و به نیشاپور آمدند.

چون عمرو ایشانرا بدید ضجر گشت و بسیار تنگ دلی کرد. گفتند:«ای امیر! ازین نیکوتر مایدۀ بزرگ پخته اند، و ما هنوز یک کاسه خوردیم. هرکه مردست گوبشوباقی بخور!» عمرو خاموش گشت.

پس عمرو بن اللیث بساخت و سلاح بداد و با آلت بسیار و ابهتی تمام روی به ماوراء النهر نهاد از نیشاپورچون ببلخ رسید، با اسماعیل بن احمد آورند. و این هزیمت عمرو روز سه شنبه (169) بود، نیمۀ ربیع الاول سبع و ثمانین  ومأتین. در وقت اسماعیل اورا بسمرقند فرستاد. و چون خبر به معتضد رسید، سخت شادمانه گشت، و عبدالله بن الفتح را بخراسان فرستاد، و عهد خراسان و تاج و خلعتهای بسیار، اندر سنه ثمان و ثمانین و مأتین، سوی اسماعیل بن احمد بسمرقند فرستادف و اشناس را بفرستاد تا عمرو را با او بفرستد. و چون هرورا ببغداد بردند، و پیش معتضد آمد، معتد گفت: « الحمدالله! که شر تو کفایت شد، و دلها از شغل تو فارغ گشت» و بفرمود تا اورا بزندان باز داشتندف و تا مرگ اندر زندان بود، و مرگ او اندر سنه تسع و ثمانین (بود)