هم فقیری هم شه گردون فری
از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری
، قطعه
هم فقیری هم شه گردون فری
اردشیری با روان بوذری
غرق بودش در زره بالا و دوش
در میان سینه دل موئینه پوش
آن مسلمانان که میری کرده اند
در شهنشاهی فقیر کرده اند
حکمرانی بود و سامانی نداشت
دست او جز تیغ و قرآنی نداشت
هر که عشق مصطفی سامان اوست
بحر و بردر گوشه ی دامان اوست
سوز صدیق و علی از حق طلب
ذره ئی عشق نبی از حق طلب
جلوه ی بی پرده ی او وا نمود
جوهر پنهان که بود اندر وجود
زانکه ملت را حیات از عشق اوست
برگ و ساز کائنات از عشق اوست
جلوه ی بی پرده ی او وا نمود
جوهر پنهان که اندر وجود
روح را جز عشق او آرام نیست
عشق او روزیست کور شام نیست
خیز و اندر گردش آور جام عشق
در قهستان تازه کن پیغام عشق