32

طبقات مردم در عصر اسلامی

از کتاب: تاریخ افغانستان بعد از اسلام ، فصل چهارم ، بخش اوضاع اقتصادی و اجتماعی و اداری و فکری و علمی و ادبی افغانستان
04 February 1967

آنچه در بالا گفته شد، وضع عنعنوی طبقاتی مردم بود، که تا ایام نشر اسلام در سرزمین خراسان و مرزهای شرقی آن دوام کرده بود ولی در دورۀ اسلامی هنگامیکه فاتحان عرب برین سرزمین دست می یافتند و ضع اجتماعی را بشرح ذیل می بینیم :

دودمانهای حاکمه و روحانیان :

چنانچه در فصل اول به تفصیل گذشت ، برخی از بقایای دودمانهای قدیم مملکت بطور حکمرانان محلی در حصص مختلف کشور حکم میراندند ، که رتبیل زابل و کابلشاه و ملک هیاطله و برازان پوشنگ و شار غرستان  و شیر بامیان و ختلان و سهراب طالقان و لویک گردیز و گوزگان خدا و روب خان تخارستان و ترمذ شاه و غیره اند که جغرافیانویسان عرب و مورخان نام ایشان را می برند. ۱

افراد این خاندان حاکمه فرمانروایان مطلق بودند که اکثر ایشان با آمدن اسلام موافقه نموده و تا قرنهادر دورۀ اسلامی نیز قدرت و نیروی خود را حفظ کردند. مثلا دودمان ساسمان خدات  که در قصبه سامان بلخ خواجگی داشتند و این جای بنام دروسه ساسانی شهنامه که بقول نرشخی ، اسد بن عبدالله قسری امیر بنی امیه در خراسان (متوفی ۱۶۶ هـ۷۸۲ م) که پرورندۀ خاندانهای بزرگ قدیم  بود سامان خدات را پرورانده بود و اودیهی بنا کرده است که آنرا سامان نام است او از بلخ 

۱رجوع کنید به ایرنشورمارکوات و ابن خرداذبه و غیره 

۲سنی ملوک الارض از حمزه اصفهانی طبع برلن ۱۳۴۰ ق

به نزد اسد رفت و اسد دشمنان اورا قهر کرد ، و بلخ باز به وی دادف و سامان خدات بدست  او ایمان اورد. ۱

همچنین شیر بامیان در ایام منصور خلیفه عباسی بردست مزاحم بن بسطام در حدود ۱۵۰هـ۷۶۷م مسلمان شد  و مزاحم دخترش را برای پسر خود محمد بزنی گرفت و فرزند همین شیر که حسن نامداشت در سنه ۱۷۶ هـ۷۹۲ م ممد لشکریان عباسی در حمله بر کابل بود. ۲

در برخی از مراکز دینی دودمانهای قدیم روحانی نیز موجود بودند، که باقبول اسلام حاکمیت و نفوذ خود را حفظ کردند که زا آنجمله دودمان بر مکیان معبد نوبهار بلخ بودند و ایشان با حکمرانان امویان موافقه کردند و چنانچه در مبحث خاص برمکیان گذشت ، جعفر برمک درحدود ۳۰هـ۶۵۰ م بدین اسلام در ۱۰۱ .و بدربار امویان درد مشق رفت و بعد ازان  در سنه ۱۷۰ هـ۷۸۶ م خالد بن برمک در بنای مجدد بلخ و حفظ مقام خود با اسد بن عبدالله باسخت. و چون برمسلم به حمایت آب عباس برخاست با هم خالد برمکی از اعیان حامیان عباسیان و نهضت بو مسلم بود و پس ازین برمکیان ازویزان مقتدر و معروف در بار عباسیان بغداد و حکمرانان بزرگ خلافت عباسی شدند. ۳

ازین رجا خاندان های بزرگ خراسان برخی در دربار و لشکریان خلافت مراتب بلندی داشتند، و یعقوبی در شهر سرمن رای در جادۀ بزرگ شهر قطایع قایدان خراسانی را بنام های قطیعه هاشم بن بانیجور ، و قطیعه عجیف بن عنبسه و قطیعه حسن بن علی مأمونی ، و وقطیعۀ هارون بن نعیم و قطیعۀ حزام بن غالب و قطیعه قرقاس خادم خراسانی ذکر میکند. ۴

۱تاریخ بخارا ۷۰

۲البلدان یعقوبی ۵۱ برای تفصیل رجوع شود به فصل اول این کتاب.

۳ رجوع شود به قسمت ۱۱ فصل سوم این کتاب.

۴البلدان ۲۶

رجال بزرگ این خاندانهای خراسان شمالی در ماوراء النهر به حسن خلق و جمال و اطاعت و قیادت لشکر و حتی به خوش پوشی و خوش خویی ووقار وشجاعت مشهور بودند و خلفای عباسی از اوای قدرت خود بایشان توجهی داشتند. تا اینکه حواشی در بار این مردم بکلی گرفتند، و دهقانان و امیران و فراغنه و اتراک خراسانی که مربوط  بدودمانهای قدیم این سرزمین بودند مانند افشین و ابن ابی الساج از اشروسنه، و اخشاذ از سمرقند و مرزبان بن کیسفی و عجیف بن عنبسه از سغدو بخارا خدات و غیره ارکان مهم در بار و سپه سالاران لشکر های خلافت بغداد شدند. ۱

دهقانان و سواران و کدخدایان :

در طبقات بلند و مرتبۀ نخستین اجتماع درین زمان دهقانان وسواران مانند شوالیه های قرون وسطی اروپا وجود داشتند، که نویسندگان عرب ایشانرا دهاقین و اسوره نامیده اند.

از آغاز عصر اشکانی ۲۵۰ ق ، م تا آغاز دورۀ ساسانی ۲۲۶ م و بعد از ان تا عصر اسلامی نظام خانوادگی مردم آریایی برنمانه ( خانه )وویس (روستا) و زنتو (قبیه ) و دهیو (ولایت ) استوار بود ۲

و از کلمۀ اخیر دهیو+ گان پسوند اتصاف و دارندگی دهگان ساخته شد، و معنی آن مالک ده و کلان شونده و لایت باشد و چون اعراب در قرن نخستین اسلامی به خراسان آمدند در هر ولایت و سرزمین های کشاورزی دهگان را بحیث کلان شوندۀ آن یافتندو انی کلمه را معرب ساخته دهقان و جمع انرا دهاقین ومصدر جعلی آنرا دهقنه گفتند، که بقول مسعودی دهقانان از اولاد و هکرت یکی از نواده های کیومرث اندوواده پسر داشت که اولاد ایشان دهاقین اند، و طوریکه همین مولف گویند : و کان و هکرت اول من تدهقن . ۲ و این کلمه در 

۱ابن حوقل ۲/۴۶۸

۲کریستن سین  در ساسانیان ۶ ترجمه اردو

۳مروج الذهب ۱/۲۴۲

در پهلوی داهیکان ( DAHIKAN ( 

بود که اکنون فقط بمعنی زارع و کشت گر است ، ودر پشتو دیگان بمفهوم خاص فارسی زبان باقی مانده است . وفردوسی نیز بچنین معنی استعمال کرده بود آ نجا که گفت،

از ایران واز ترک واز تاز یان 

نژادی پدید آید اندر میان 

نه دهقان نه ترک ونه تازی بود 

سخنها بکردار بازی بود ۱

این دهگانان در سرتاسر خراسان ، حامل روایات قدیم وفرهنگ وداستانهای اسلاف بودند ، وبنابرین مورخان وداستان سرایان مانند نویسندگان خدای نامه هاوشاهنامه ها ، روایات وسنن واخبار گذشتگان رااز یشان نقل میکردند . واین طبقه هم سعی داشت که مفاخر گذشتگان از بین نرود . چنانچه در سنه (۳۴۶هـ ۹۵۷م) ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسی سپهبد خراسان که خودش هم دهقان نژاد بود ، چهار نفر دانشمندان پهلوی دان رازا موبدان ودهقانان گرد آورد تاشاهنامۀ منثور را بنویسند ، که از آنجملۀ ماخ پسرخراسانی هروی ، وشاذان پسر برزین طوسی ، ویزدان دادپسر شاپور سیستانی وماهوی خورشیذ پسر بهرام نشاپوری وهمه خراسانی بودند .۲وفرد وسی هم اکثرداستانهای شاهنامه را از این دهقانان نقل نماید مثلا : 

بباشی برین گفته همداستان 

که دهقان همیگوید از باستان

یا: سخنگوی دهقان چنین کردباد

که یکروز کیخسر و از بامداد ۳

بقول کریستن سین طبقۀ دهقانان گروهی بودند که امور حکومت بدون دستیاری ایشان جریان نمی یافت ، و مسعودی گوید: که  دهقانان هم پنج فرقه داشتند، و نویسندۀ مجمل التواریخ دهقان را بمعنی رئیس و مالک زمین ها و دیهها می اورد، که بوسیلۀ او مالیات دولت فراهم آوری و پرداخته می شد، و بنابرین والیان عرب هم همواره درین کار ازین طایفه مدد گرفتندی ، و تا هنگامیکه دهقانانرا همکار خود

۱شاهنامه ۵/۳۰۱

۲شاهنامه و فردوسی ۶۰ ، از تقی زاده طبع تهران ۱۳۲۲ ش و مقدمه قدیم شاهنامه از محمد قزوینی  ۱۳۶

۳شاهنامه ۲/۲۴۰و ۳۱۰ 

نساختند ، مالیات راهم به اندازۀ دورۀ ساسانی گرفته نتوانستند. ۱

در طبقات اجتماعی دورۀ ساسانی بعد از شهزادگان و شهر داران (شهریاران وزرگان (الاشراف) دهقانان و سواران و گروه آزاذان  محسوب بودند، و چون لشکر سوار دولتی ازیشان تشکیل می شد، و سپه داران بزرگ هم سوار بودند بنابرین اعراب ایشانراکه در دوره های نخستین اسلامی برهمان موقف اجتماعی باقی بودند اسوار و جمع آن اساوریرات یا اساوره گفتند، که در پهلوی اسواران یا اسوارگان بودند. ۲

طبقه سواران که در عصر ساسانی اصل این نام اسوبار و جمع اسوباران بود ۳ 

همواره آموزگاری نام اندر ژبذ اسپوارگان داشته و عربان انرا «موء دب الاساوره » میگفتند ۴ که از طرف پادشاه مقرر بود، تابه تعبیر ابن اسفند یار « بشهر هاور ستاقها ابناء قتال( را) به سلاحشوری و انواع آداب ان مشغول دارد » و ازین برمی آید که طبقه سواران به لشکر و سپاه دولت تعلق داته همواره زیر نظریکنفر معلم ،تمریتان جنگی را ادامه می داد ه اند. 

طبقۀ دیگر ازین اشراف کذک خواذیان (کد خدایان ) بودند ، که عرب ایشانرا » ملوک الطوایف » گفته اند و مقصد از ان روسای کده = کته = کوت اند که بمعنی خانه باشد. در اوستا کته و در پهلوی کتک و درواخی کیت و در سریکلی و شغنانی کد بهمین معانی است و زنان این طبقۀ روء ساء کذک با نوگ (کدبانو) بودند، که همین مقام بلد را در طبقۀ نسوان جامعه داشتند و این 

۱کریستن سین درساسانیان ۱۴۴

۲همین کتاب ۳۴۶ در بلاذری ۴۷۰ جمع ان اساور است . 

۳کارنامه ارد شیر بابکان ۶۳

۴دار مستتر در حاشیه نامه تنسر ۵۷

۵نامه تنسر ۱۶ طبع تهران ۱۳۱۱ ش

۶حواشی برهان ۱۶۰۴

کد خدایان نیز در جمله آزاذان شمرده می شند ۱ که با صطلاح قدیمتر عهد اشکانی ، طبقۀ دهقان را ویس بذ(حاکم دیه) و کد خدا را مان بذ( حاک خانه) میگفتند (کلمۀ اول در قرون اخیره درنام ( میرویس» هم باقی مانده است ) ویس بذ یادهگان های ما بعد خاندانهای بزرگ و معروفی بودند مانند خاندان قارن و سورین که مرکز ثقل حکمداری شمرده می شدند، و ایشان با جگزاران حکمران بودند، که در اوقات ضرورت از دعایای خود لشکریان را هم جلب کرده می توانستند ف و باژ معین را به دربار شاهی می پرداختند و مردم کشاورزان عامه ، محکوم و بقول پلو تارک غلام ایشان بودند ولی در بین این رعایای محکوم دهقانان حاکم طبقۀ » مان بذ» یعنی کد خدایان وساطت و میانجی گری داشتند که نظیر نظام فیودالی قرون وسطای اروپا باشد. ۲

جای سکونت این طبقات شرفاء و دهگانان و کد خدایان در شهر ها قسمت خاصی بود، که آنرا شارستان گفتندی و متصل » ارگ شاهی » بودی.

نرشخی مورخ قرن چهارم هجری گوید: که شارستان بخارا در دورۀ سیادت انحصاری اشراف دهگان بنا شده و بیرون آن ربض محل سکونت بازرگانان وصنعت گران و بازاریان بود بهر اندازه که طبقۀ اشراف ملاک و دهگان روابنحطاط رفته و طبقۀ بازرگانان و صنعت گران ترقی میکرد بهمان درجه زندگانی از شارستان به ربض منتقل می شد. ۳

دهگانان در روستاهای خویش کاخهای با برج و بارو داشته ، و دران با ارستو کراسی موروث زندگی میکردد و چون سیاست خلفای عباسی بر خلاف امویان آمیزش با عجم بود و تشکیلات ساسانیان را پیروی میکردند بنابرین این خاندانهای بزرگ دهگانان محلی خراسان را پروردند، تاکه در آخر اختیار این سرزمین راهم بدیشان سپردند و از همین طبقات بود، که خانداهای شاهی طاهریان پوشنگ و

۱کریستن سین در ساسانیان ۱۴ و ۴۲۷

۲ساسانیان ۱۲

۳بار تولد در جغرافیای تاریخی ۵۷

سامانیان بلخ ظهور کردند.

دهگانان در دربار های شاهان مقام پاسبان شاهی را هم داشتند و مانند نایت ها که در دربار های دیوک های اروپا به نوبت پاسیانی میکردند، دهگانان نیز همین وضع را داشتند و بقول نرشخی :

«ملکه بخارا ما در طغشاده پانزده سال ملک داشت... وی قاعده نهاده بود بر اهل روستای که هر روز از دهقانان وملک زادگان دویست برنا کمر زرین بر بسته و شمشیر حمایل کرده بخدمت آمدندی و از درو بایستاندی... ورز دیگر قوم دیگر آمدندی و برهمین صفت خدمت کردندی. »۱

درین عصر با طبقۀ اشراف دهگانان یک طبقۀ دیر توانگر هم ذکر می شوند ۲ که بقول بار تولد از راه تجارت با چین و کشور های دیگر پول دار شده بودند و طبری این سوداگران هم پایۀ ملوک میداند ۳  نرشخی گوید: که این سوداگران جایداد ها و دارایی فراونی داشته و در کاخها زندگی میکردند وبادهگانان و اعراب هم دوستی ایشان بر قرار بود، و اعراب این طبقه را بنظر قدر دیده و قابل تقلید می دانستند چنانچه بقول طبری : قتبیه فاتح عصر اموی دلاوران عربی خود را « دهگانان عرب» خطاب میکرد، تا ایشان را به شجاعت و مقاومت تحریک کند. ۴

علاوه بر طبقۀ دهقانان در همین گروه نخستین و حاکم جامعۀ آنوقت شهریگ (شهریج عرب) و مرزبان و کنارنگ و غیره نیز و جود داشتند که در خراسان از جملۀ  طبقات حاکمه و مسلط بودند، و مورخان عربی ذکرایشانرا می آوردند، و ما تفصیل آنهارا د رهمین فصل در مباحث اداره و تشکیلات دولتی داده ایم . 

۱تاریخ بخارا ۹

۲همین کتاب ۹

۳بار تولد در ترکستان به حوالت طبری ۲/ ۱۴۴۲

۴همین کتاب 

موالی و غلامان :

اعراب فاتح از خراسان و تمام کشور های مفتوحه اسیران جنگی را بطور موالی خود می بردند، که نسبت این غلامان هم بهمان خاندانهای عربی می شد.و چنانچه در آغاز فصل سوم این کتاب شرح دادیم ، این موالی در جامعه و در بار عربی آنقدر نفوذ کردند که ثقافت عربی خاص دورۀ اموی را به فرهنگ ممزوج عربی و عجمی عصر عباسیان تبدیل نمودند و در بار و جامعه یک فرقۀ خاص و مهمی  شدند. و امور در بارو فرهنگ و بازرگانی و پیشه وری وکشاورزی و حتی  دفتر ودیوان حکومت را بکف گرفتند ، و مقدمات ظهور جنبیش ملی را فراهم آوردند.

موالی در آغاز قرن دوم هجری ، در دربار عربی و کشور های خلافت و مخصوصا در خراسان فراوان بودند و ایشان به سبب محشوری با فاتحان عرب، به امور اداره و کشور داری آشنایی یافته بودند و موفق ترین طایفه ییکه بین حاکمان و محکومان قرار داشته و مانجی گر ی میکردند همین موالی اند.

مردم خراسان از زمان قدیم مدنی و نرم و خوبودند و به امور معشیت آشنایی داشتند ، حسن چهره و زیبایی اندام و سیمای ملیح جوانان و دختران ایشان فاتحان عربی را فریفتۀ خویش  ساخته بودند و بنابرین هر یکی اسیران جنگی را بطور موالی گرفتند و یا اشانرا در بازار های عربی میفروختند.

بقول مورخان عدد موالی و غلامان جنگی لاتحان عربی به هزاران هزار میرسید، و هرامیراموی چون حرکت کردی در رکابش تا هزار نفر غلام دویدندی. و رافع بن هر ثمه والی خراسان چهار هزار غلام خراسانی داشت . ۱

در اوایل عصر عباسی خراسان و مخصوصا سمرقند فروشگاه مهم غلامان زیبا، و گلروی ترکی بود، و یعقوبی از جعفر خشکی  روایت کند: که در عصر مامون اورا به سمرقند فرستاده بودند، تا غلامان تورکی  را بخرد، و او در حدود سه هزار غلام خریده بود. ۲

۱تاریخ تمدن اسلامی ۵/۲۵ بحوالت ابن اثیر ۴/۱۴۷ و الاغانی ۱/۳۷

۲البلدان ۲۲

ابن حوقل گوید: که غلامان تورکی خراسان در بهاو زیبایی نظیر ندارند، و هر غلام یا کنیزی را به سهر هزار دینار فروشند. که حتی غلامان و جواری رومی نیز بدین قیمت نباشند۱  از موالی خراسانی مشاهیر اداری و علمی و سیاسی زیادی در عالم اسلام و قلمرو خلافت بر امدند، که از انجمله اشناس مملوک نعیم بن خازم ، و ایتاخ مملوک سلام بن ابرش ووصیف زراد مملوک نعمانیان و سیما مملوک فضل بن سهل از رجال مشهور در بار عباسی و لشکرکشان دلاور و نامدار بودند. ۲ و مولف نا معلوم تاریخ سیستان نامهای بسا ا رجال جنگی و علمی و دینی می آورد، که از موالی سیستان بودن مانند عکرمۀ فقیه مولای عباس و معاذبن مسلم راهنمای تمام خراسان و سیستان و غیره که عدد ایشان فراوانست ۳، و در سنه ۳۰هـ ۶۵۰ م هنگامیکه ربیع بن زیاد حارثی به فتح سیستان آمد، اپرویز مرزبان سیستان و دهقان انجا متعهد شد، که هزار وصیف (غلام مراهق) را که در دست هر یکی  جامی زرین بود به فاتح عربی بدهد۴ 

موالی خراسانی در دربار های خلفاء مورد اعتماد بودند و هموره مهمات امور مملکت را بدیشان می سپردند، و نخستین بار منصور خلیفۀ عباسی این مردم را بر اعرب ترجیح داد، و حتی هنگامیکه می مرد ثلث مال خود را به موالی خویش و صیت کرد۵ و به فرزندش المهدی توصیه نمود، که با موالی  و مخصوصا خراسانیان که اموال  و خون خود را در راه دولت عباسی  ایثار  کرده بودند، رویه نیک نماید ، و ایشانرا بخود نزدیک گرداند، و در عدد آنها افزاید . و اگر یکی ازیشان در گذرد ، جای اورا بفرزندانش دهد. ۶

در دربار و کشور عباسی ، موالی خراسانی آنقدر پیش رفتند که مورد کینه اعراب 

۱صورة الارض۲/۴۵۲

۲البلدان ۲۲

۳برای تفصیل رک : تاریخ سیستان ۱۸

۴ تاریخ سیستان ۸۲

۵الفرخی ۲۱

۶ابن اثیر ۶/۷

گردیدند ، و به مجالس خلفاء بدون اجازت میرفتند، در حالیکه خود عربها نمی توانستند بدان محضر باریابند .۱وحتی اگر المهدی میخواست با خواص خود مشورتی نماید ، نخست رأی موالی رامی شنید ، وباایشان سخن میراند .۲

تر سایان (نصرانیان)

پیرو ان حضرت مسیح در سر تاسر کشور ساسانی میزیستند ، وایشانرا باشاهان این طایفه ومردم ایران که زردشتی بودند داستانهاست ، ودر آخر مذهب نسطوری نصرانیان رواج کامل یافته بود ، وتر سایان یکی از طبقات کشور ساسانی بودند که در اوایل ظهور اسلام هم در خراسان میزیستند ،وعنعنات کیش خودراحفظ میکردند.۳درین ترسایان  ارباب دانش وعلم واداره وصاحب دیوان وپزشکان بودند، که درعصر اسلامی نیز به نشر این محاسن شهرت داشتند ، وایشانرادر نقل علوم وتر جمۀ آن در عربی مهمی بزرگست ، وپیشوایان دینی واسقفان تر سایان بدر بار های خلفای عباسی میرفتند ، وبا ایشان به مسامحت ومدار ارفتار می شد.۴

تر سایان در خراسان نیز مرا کز مهمی داشتند ، وشهر رام پیروز وابیور در حدود ۵۵۳م قلمرو نسطو ریان شمرده شده است ،۵وبا وجود دیکه مردم مرو رود بقول «یادگارزریران» زردشتی بودند ، ولی مقر اسقف نسطوری درمروبود ، که در عهد استیلای عرب نام ایت اسقف مروی الیجه بود ، وبرای نشر دین تر سایی تبلیغات فراوان میکرد ، که مذهب ننسطوری مسیحی در تخار ستان وکشور های ترک اساس استواری گرفت ، وقبل ازان هم قادس وهرات وبادغیس مقر اسقف های نسطوری بود .۶ودر حدود ۴۸۰تا۴۸۸م چون جلسۀ بزرگ نسطوریان در سلو کیه از طرف جاثلیق اکاس 

۱الاغانی ۱۸/۱۴۸

۲تاالعقد الفرید ۱/۵۳

۳برای تفصیل رک:باب ششم کتاب ساسانیان کریستن سین در باب ارسایان ایران . 

۴تاریخ تمدن اسلامی ۴/۱۲۲

۵مارکورات در ایرانشهر۷۲

۶ایرانشهر۷۵و۷۷

(یکی از پیشوایان این مذهب و متوفی ۴۹۵م ) تشکیل و در آن مذهب نسطوری ، کیش واحد تمام عیسویان ایران قبول شد، درین مجمع ازطرف خراسان  رئیس روحانیون نسطوری هرات که ناک گبرئیل(جبریل) داشت شامل گشته بود ۲ که این هم وفرت و اعتبار مسیحیان خراسان را میرساند. 

اصطخری و ابن حوقل متفق القرلند که بالای کوه هرات آتشکده یی معمو بنام سرشک موجود است که بین آم معبد و شهر ، کلیسای ترسایان وقوع داشت ۳ و ازین روایت بر می آید ، که ترسایان تا حدود قرن سوم و چهارم هجری هم د هرات بوده و کنشتی معمور داشته اند. 

بقول البیرونی در خراسان کلیسای های هر دو فرقۀ معروف مسیحیان و جود داشت در مرو خراسان ، مطران فرقۀ ملکائیه (منسوب به ملک روم) سکونت میکرد و این مرکز دوم این فرقه بعد از بغداد در کشور خلافت بود، و روز و پنجم ماه شباط ذکران سیس جا برشیا نام قسیس نصرانیت را در مرو ورواج داد ، که ذکران او در ۲۱ حزیران گرفته می شود هکذا روز ۱۴ تموز ذکران یوحنا مروزی است که در عصر البیرونی کشته شده بود.۴

در سنه ۳۱هـ۶۵۲ م چون یزدگر سوم پادشاه آخرین ساسانی را در مرو بکشتند، جسدشرا در آب دریای رو افگندند جریان آب دریا این جسد بیجان را در مصب رزیق برد و در انجا بشاخ درختی گیر کرد اسقف مسیحیان بمشاهدۀ جسداور شناخته از آب بر آورد و بخاک سپرد . ۵ و ازین هم برمی آید که در قرن 

۱احتمال دارد که نهر معروف جبریل هرات که از اوایل دورۀ اسلامی تاکنون بهمین نام مشهور است منسوب باین شخص تاریخی باشد.

 ۲ کریستن سین درساسنیان ۳۹۰

۳ صورة الارض ۴۳۸ مسالک الممالک ۲۶۴ 

۴آثار الباقیه ۲۸۹،۲۹۶،۲۹۹و ۳۰۰

۵غرر اخبار مولک الفرس و سیرهم ترجمه فارسی ۳۶۳ طبع تهران ۱۳۲۸ ش 

نخستین اسلامی مسیحیان در مرور خراسان بوده اند.

جهودان، یهودیه :

جهودان از زمان در شهر های خراسان اقلیت های کوچکی داشته و به امور بازرگانی می پرداختند ولی با مردم دیگر وادیان ربطی و خلطی نداشتند. در اقوال جغرافیانویسان عرب  در برخی  از شهر ها و روستاها بود اقلیت های یهودی در اوایل دورۀ اسلامی  بر میخوریم ، و حتی در قسمت وسطی خراسان ، شهریکه اکنون میمنه گوییم بنام جهوذان مشهور بود، که بقول  جوزجانی : شهرییست آبادان و با نعمت و بردامن کوه نهاده و مستقر ملک گوزگانست ووی به لشکر گاه نشیند. ۱

در عصر یعقوبی حدود (۲۸۷هـ۹۰۰م) هم این شهر را یهودان میگفتند ، و مقر عامل فریاب وبد ۲ ودر زمام مقدسی (حدود ۲۹۸۹۱۰م) یهودیه را پایتخت گوزگان می شمردند و از اسم شهر معلوم می شود، که جماعت کثیری از قوم یهود دران زندگی  میکردند. ۳

در همین فصل در مبحث هر بلخ گفته ایم که بشاری مقدسی یکی از دروازه های قدیم شهر بلخ را باب  یهود نامیده است و و دیگری  هم باب هندوان بود ۴

و بار تولد حدس میزند که وجود این اسامی  حاکی از وجود محله هایست که تجار هندی و یهودی دران سکونت داشتند و حتی تا امروز (زمان زندگی بار تولد حدود ۱۹۰۰ م ) هم عدۀ زیاد یهودی در بلخ در محلۀ خاصی ساکن اند. ۵

در اواخر قرن دوم هجری مروان بن سلیمان یکی از شعرای دربار از موالی مروان بن الحکم اموی (۱۰۳/۱۸۲هـ) از یهودیان خراسانی بود، که اعراب 

۱حدود العالم ۶۰

۲البلدان ۴۹

۳بار تولد در جغرافیای تاریخی ۸۳

۴احسن التقاسیم ۳۰۲

۵جغرافیای تاریخی ۵۷ بحوالت کتاب افغانستان شمالی تالیف بیت ۲۵۶

از خراسان به اسارت و غلامی گگرفته بودند و ازین هم بودند یهودیان در خراسان ثابت می آید.

در یکی از دره های بین غور هرات که بنام تنگی ازو ( بفتحتین شاید از اب )مشهور و گذر گاه قدیم قوافل بین غور و هرات بود، کتبیه یی به رسم الخط عبری یهودی موجود و عبارت از ادعیه ایست که مسافران و گذرندگان از ان درۀ هولناک آنرا یخوانده  اند و اکنون انرا کاملا نخوانده اند ولی حدس میزنند که بزبان دری خواهد بود و حتی برخی عهد آنرا بسیار قدیم تر از حلول اسلام تعیین کرده اند که این هم مورد تدمل است. 

علی ای حال این کتبیه و جود و نفوذ ادبی یهودیان را در سرزمین غور و هرات روشن می سازد که از روی برخی اسناد تاریخی نیز ثابت میشود بدین موجب :

منهاج سراج جوزجانی که خود مردی بصیر و محشور بدربار غور بود از وجود یهودیان درد یار غور چنین خبر میدهد:

«... درعهد هارون الرشید(۱۷۰/۱۹۳هـ) بازرگانی یهودی که بردین مهتر موسی علیه اسلام بود و سفر بسیار کرده و به تجارت رفته و حضرت ملوک اطراف دیده ،دیده و اداب در گاه ملوک و سلاطین را شناخته از امیر بنجی نهاران یکی از ملوک مقامی غو رعهد گرفت که اگر من ترا ادبی تعلیم کنم و حرکات و سکنان در آموزم تا بدان سبب امارت و ایالت غور حواله با من عهد بکن ، که در کل ممالک تو بهر موضع که خواهم از بنی اسرائیل و متابعان مهتر موسی علیه السلام را جای دهی ! و ساکن گردانی ! ...) ۲ 

ازین تصریح منهاج سراج بر می آید، که یهودیان طبقۀ تاجر و بازرگانان جهاندیده بودند و در مواقع مختلف غور سکونت  داشتتند. زیرا امیر بنجی غوری 

۱بروکلمان در تاریخ ادب  عرب ۲۲۱

۲ طبقات ناصری ۱/ ۳۲۵ طبع حبی در کابل ۱۳۴۲ ش 

این پیشنهاد سوداگر یهودی راپذیرفته و بعد از ان از حضرت خلافت نیز همین امیر به امارت غور شناخته شده بود و شاید همین یهودیان که در هرات و میمنه و بلخ و دیگر  بلاد شمالی افغانستان تا آغاز نصف دوم قرن بیستم باقی مانده بودند از بقایای همان یهودیان اوایل دورۀ اسلامی  باشند. 

طبقات عامه و مزاج ایشام :

طوریکه گفتیم در طبقه بندی عصر ساسانیان مقارن ظهور اسلام طبقه چهارم جامعه عبارت  از کشاورزان و برزیگران و بازرگانان و پیشه وران رنج  برو خدمتگزاران بودند، که د ترجمه فارسی ابن اسفند یار از نامۀ ننسر ، عضو چهارم جامعه بنام مهنه و عبارت از برزیگران و راعیان و تجار و سایر محترمه ذکر شده اند. ۱

این مردن که ستون اساسی و شالودۀ اجتماع بران استوار بود، در خراسان بقایای عناصر آریائی قدیم بودند که قرنها با قبایل تورانی آریائی شمالی و هونان و برخی از قبایل آریائی هندی و ایرانی آمیخته و در دره ها وادیهای هریرود و هلمند و کابل و کوکچه و مرورود غیره سکونت داشته اند و اعراب  این مردم را در اوقات ظهور اسلامی طاجیه می نامیدند، که اصل این کلمه معلوم نیست ، ولی طاجیه  هیکل های نیرومند و جسیم تونائی داشتند. ۲

چنین بنظر می آید : که طبقات عامه در سازمان دولتی ی نفر ریئسی را هم داشتند که آنرا « هتخش بذ یا : و استریوش بذ» میگفتند و این شخ در در بار ازین مردم نمایندگی میکرد و گویا جزو کابینۀ عصر بود. ۳

هیون تسنگ در بار مردم عامه برخی از نقاط معلوماتی خوبی دهد و از ان جمله در بارۀ مردم لانپو(لغمان) گوید: مردم این سرزمین قد وچک داشته و در موسیقی دارای استعداد مگر طبعا اعتمادی نبوده و رباینده اند. و دیگری را بر خویشتن ترجیح دهند ، و بر یکدیگر تحمل مطلب نمایند، ولی خیلی فعال

۱نامۀ تنسر ۲ اطبع استاد مینوی در تهران ۱۳۱۱

۲تاریخ اسلامی ۵/۱۶

۳کریستن سین در ساسانیان ۳۴۶

و متهور اند.۱

اما مردم ننگرهار اوضاع ساده و شریفانه و مزاج گرم و حوصله ناک دارند، و کمتر پس جمع ثروت میگردند. ۲

اما مزاج مردم گندهارا تر سو و نرمست و ادبیات را دوست دارند . ۳

و مردم اودیانه شمال پشاور ملایم و دارای نزاکت  طبع و قدر مکارند علم را دوست دارندولی عمل نمیکنند ۴ اما مردم بلورستان اخلاق خشن و درشت دارند، اداب و تهذیب و عدالت راندانند ۵ 

هیون تسنگ در بارۀ مردم سرزمین غربی افغانستان که بدانجا نرفته مینویسند: که طبیعت تند و محرکی  دارند آداب معاشرت و عدالت ندانند، و فنون نفیسه را دوست دارند، ولی به علم توجهی نکند. ۶ و مردم غزنه و هو   سا لو (غالبا هزاره ) خوشدل و محرک  و زرنک اندکه دانش و فنون نفیسه را دوست و گفتاری سحر انگیز، ولی بدون مطالب جدی دارند. ۷ اما مردم  اندراب تندخوی و لاقید و تافهم و بی علم اند. در حالیکه مردم قندوز ساده و راست و چالاک و فعال بوده و اهالی کشم  تند مزاج و عصبی شغنان و بدخشان و تخارستان عجول و ند و بیباک اند و گاهی هم قتل و غارت نمایند. ۸

هیون تسنگ وضع زندگی اکثر مردم را مانند کوچیان این زمان در سیاه خیمه (غزدی) میداند، که البسه نمدی و پشمی  پوشیده و دارای  گله  های مواشی اند، و ازین بر می آیدف که در کوهساران و دره های هندوکش  ووادیهای شمالی آن مردم 

۱سییوکی کتاب دوم ۱۴۴

۲هیمن کتاب ۱۴۵

۳همین کتاب ۱۵۰

۴همین کتاب ۱۶۷

۵همین کتاب ۱۷۸

۶همین کتاب ۴۶۵

۷همین کتاب ۴۷۰

۸همین کتاب ۴۷۲ ببعد

وضع کوچی گری را داشته اند، که در ترجمۀ فارسی نامۀ تنسر بنام اعیان(چرانندۀ ) ستوران و مواشی) ذکر شده اند.

عیاران :

در قرن دوم هجری در خراسان و تمام کشور عباسیان بین طبقات عامه، مردمی ظهور کردند که ایشان را (جوان مردان یا عیاران یا فتیان ) میگفتند.

این مردم را از مهم ترین عناصر فعال و عوام خراسان و سیستان در قرن دوم و سوم هجری توان شمرد، که در حرکات سیاسی و تحول اوضاع اجتماع و فکری دستی داشته اند عیار بزبان تازی  شخص  کاری و هوشیار و چالاک دارای  ذکاوتست و این دستۀ مردم در تمام شهر های خراسان و عراق و بغداد و دیگر بلاد خلافت عباسی با آداب و رسوم و تشکیلات خاصی وجود داشتند و در هنگامه ها و غوغا ها و امور جنگی و سیاست و اوضاع اجتماعی و حوادث تاریخی موثر بودند. ایشان پیشوایان و سر کرده گانی بنام (سرهنگ» داشته و هنگامیکه در حرکات طبقات عامه پیشوایی میکردند باصطلاع بیقهی و مورخان قدیم سرغوغا بوده اند.

عیاران مردان شجاع و جوانمرد عفیق و ضعیف نواز و بزرگ منشی بوده و سرهنگان و بزرگان ایشان همواره بازیگران برجستۀ هنگامه ها و تحولات سیاسی  گشته اند و گویند چون خلیفه الامین در سنه ۱۹۸ هـ۸۱۳م در بغداد از طرف شکر طاهر پوشنگی محاصره شد پنج هزار عیار بغدادی با تنهای برهنه در حالیکه زنگها و دصفهای درگردن و فلاخن و سنگها در دست داشتند با لشکریان مخالف با مهارت جنگیدند. چنانچه علی اعمی شاعر در مدح ایشان شعری سرود ، و دران عیاران شیران جنگی شکست نا پذیر خواند  و گفت :

واحد منهم یشد علی ال

فین عریان ماله من ازار

ویقول الفتی اذا طعن الع

منة «خذها من الفتی العیار »۲

۱تاریخ سیستان ۱۶۱

۲مروج الذهب ۳/۳۱۸

باری سرهنگان عیاران در سیستان و بست و دیگر بلاد در کمال اقتدار میزیستند، و درازمنه تفصل وقایع آن وظیفۀ جلد دوم این کتابست به آن درجه نیرو یافتند که یعقوب لیث صفاری ازین گروه برامد و سلسلۀ شاهی صفاریان را در سیستان و خراسان شالوده نهاد و از دریای سند تا کرانهای دجله کوس  عظمت و جلال او کوفته شد.

از جملۀ عیاران ابو مسلم (حدود ۱۳۰ هـ۷۴۷م) زنی بود که اورا بی بی ستی عیاره گفتند. این بانوی نامور زراهدۀ زمان شد و توبه کرد وی در هرات زندگی داشت و بعد از مرگ در میان « بازار خوش» مدفون گشت ووفاتش سال (۱۵۰هـ۷۶۷م ) بود. مک مزار تاکنون در بازار خوش هرات معروف و معلوم است.

بقایای این طبقۀ جوانمردان تا این اواخر در شهر های افغانستان موجود بودند، که در کابل ایشانرا کاکه و درقند هار « شه خوان» و در ولایات شمال » آولوفته » میگویند ایشان لباس و اطوار رفتار و کردای  خاص داشتند ولی اکثر محامد گذشتگان خود را فراموش کرده و در جملۀ و باش درامده اند.

۱مجمل فصیحی ۱/۲۲۱

زنان 

در جامعۀ قرن هفتم میلادی زنان در خراسان اهمیت خاص داشته اند،که درازمنۀ مابعد فاقد آنند بموجب قوانین آنوقت زنان حق حکمرانی واشتغال مقام شاهی راهم داشتند که درجامعه دارای کیش زردشت وخاندان ساسانی اخیر ازاولاد خسرو وپرویز بوران دخت پادشاه بیست ونهمین وآزرمی دخت پادشاه سی ویکمین این دودمان شاهی اند ودرحدودسال ۶۳۰م مساوی ۹هـ به شاهی رسیده اند وازین درمی یابیم که زن درجامعه زردشتی غربی مملکت مامقامی بلند داشت درشمال خراسان وشهر بخارا نیز درحین بسط اعراب ملکه یی حکم میراند که بعد ازفوت شوهر خود بیدون بخارا خدات بجای پسر خودطغشاده که شیر خوار بود نشست وتامدت ۱۵سال ملک داشت وبافاتحان عرب صلح کرد۲ وعصر زندگانی اودرحدودسال صدم هجری تخمین می شودوازین امثله پیداست که دراوایل ظهور اسام درخراسان مقام زن خیلی محترم وحتی درخورمقام شاهی وفرماندهی هم بود . درهمین سایکه درغرب خراسان ومردم زردشتی دختران خسرو پرویز برتخت شاهی می نشستند هیون تسنگ زایر چینی درحواشی شرقی کشور سیاحت میکرد وی دربارۀ اوضاع زندگانی جنس لطیف درین قسمت مملکت معلوماتی 

۱ساسانیان ۶۷۲ببعد

۲تاریخ بخارا۸

میدهد که ازنظر تحلیل وضع اجتماعی سهم است:

ازروی طبقه بندی عنعنوی آریایی که مردم برچهار طبقه منقسم بودند وماشرح آنرا درسابق دادیم ازدواج طبقات عالی باطبقه ناملموس ممنوع بود ونیز ازدواج باخویشاوندان تزدیک جوازنداشت . وچون زن یکبار ازدواج میکرد بعد ازان نمیتوانست شوهر دیگری رابگری رابگیرد .۱ محققان رادرین باب رأی برینست : که هیون تسنگ رادرعدم جوار ازدواج باخویشاوندان مقصداینست که مانند زردشتیان آن عصر باخواهران ودختران خویش زناشویی نمیکردند وهم بعد ازمردن شوهر اول هیچ زنی نمی توانست شوی دیگر رابگیرد . زیرا همین هیون تسنگ درکتاب ۱خاطرات خویش هنگامیکه ازسرزمین پیروان زردشت شرح میدهد به درهم وبرهم بودن رسوم عروسی ایشان اشارت کند که مقصد ازان ازدواج باهمزادان وزادگان باشد. درجامعه زردشتی تعدد ازدواج داشت وهرکس بااندازۀ توان مالی خود زن میگرفت وبنابرین اشخاص مستمند وناتوان جزیک زن نداشتند ودرصورتیکه کذک خوذای (کدخدای )دارای چندین زن بودی وی حق داشت یکی رابحیث کذک بانوگت (کدبانو )برگزیند که اورا«زن پادشاییها»گفتندی وپایین ازوزن خدمتگار بنام «زن چگاریها »بودی که هریکی حقوق مختلف قانونی داشتی ودرقسم دوم عموماًزنان زرخریدویا اسیران جنگی بودی که هردوبرشوهر حق نفقه دایمی داشتندی ولی ازاولاد زن خدمتگار فقط اولاد نرینه راحق شمول درخاندان خودحاصل بود وتزویج محرمات که آنرادراوستا (خوئیتودذا)گفتندی رواج بسیار نیک ووسیله رحمت وکفارۀ کبایر شمرده شدی . هنگامیکه دختر بوجود می آمد مراسم تولد اورا کمتر ازپسران میگرفتند ودرآخر نامهای زنان غالباًکلمه کلمه دخت (دختر )می آمد مانند هرمزدخت یزدان دخت آزرمی دخت (دختر عفیف)ویادرآخر آن (گ)بودی مثلا دینگ (دین +گ)

۱سییوکی کتاب دوم۱۳۸

وردگ (بمعنی گلاب+گ)وگاهی صفات مانند شیرین نام زنان بودی . پرورش وآموزش دینی دختر برمادر ولی دادنش بشوی دراختیار پدر بود واگر پدر زندگانی نبودی این وظیفه نیز بدوش مادرتکیه کردی وعموماًدختران رادرسن پانرده سالگی عروسی میکردند ولی پدر حق نداشت که هودرابه شویی که پدرانتخاب کرده بزور ازدواج کند ودرصورتیکه دختر نمیخواست این عمل انجام نمی یافت . گاهی شوهر بموجب یک سند قانونی که آنرا واندشنیه 

VINDISHNIH

میگفتند زن رادرمال خودشریک میساخت واگر طلاق بدون همدردی وپشتبانی یکی اززنان خودرا بااشخاص که مستحق   مددو کمک باشد ازدواج نماید واگر درمدت این ازواج عارضی اولادی ازان پیدا می شد به شوی اولش تعلق میگرفت واین نوع  ازدواج درتحت یک معاهدۀقانونی انجام می یافت درازدواج عادی زوجین عادی زوجین راشوذزن سیگفتند ولی درین ازدواج کمکی وهمدردی قانوناً شوی رامیرگ وزن رازیانگ میخواندند. البرونی یک نوع دیگر ازدواج زردشتیان رادرکتاب الهندارنسخه قدیم نامۀ تنسر نقل نماید که اگر کسی بمیرد ودارای اولادنرینه نباشد پس اگر زنش باقی باشد اورا به نزدیکترین مردان خویشاوندش دهند دهند واگرزن نداشته باشد دخترش رادهند واولاد این ازدواج راوارث متوفی می شمردند . درقوانین میراث هم کربانویعنی زن پادشاییها وولادش حصه های مساوی ازترکه میت میگرفتند درحالیکه زن چگاریها واولاد ایشان حقی درترکه نداشتندالادرصورتیکه میت هبه یاتوصیه کرده باشد . ودخترانیکه ازاولاد کد بانوزناشویی میکردند درینصورت نصف حق خودرا مستحق بودند.۱ 

۱این معلومات رادرباره زن جمعه زردشتی کریستن سین درکتاب ساسانیان خوده حوالت قانون ساسانی ومتون پهلوی ونامۀتنر وکتاب الهند وزن درقانون ساسانی وغیره فراهم آورده که ازان کتاب ص۴۲۷ببعدترجمه اردو وعربی تلخیص شد. این بود وضع زنان افغانستان دراوقات مقارن ظهور اسلام که دریک جامعه دارای فرهنگ وعنعنات مخصوصی پرورش می شد وهنگامیکه اعراب ازطرف غرب برین سرزمین تاختند ورانان رادرجمله اسیران جنگی بغلامی گرفتند چون این زنان دارای فرهنگ وثقافت خاصی بودند وازحسن وآداب انسانی  وشعایر نیکو نیز بهره یی داشتند بدربار های خلفاء وامراءبزرگ عرب رسیدند وبسا ازخلفای اموی وعباسی ازبطن همین زنان خراسانی وعجمی اند مثلاًیزید بن ولید اموی (۱۲۶هـ۷۴۳)ازبطن زنی بود که وحجاج اورابه ولید بن عبدالملک داد که یزیدازوزاد۱ وبعد ازین درعصر عباسیان جواری ملل مختلفه دردربار وخانه های امراء آنقدر فراوان بودند که عبداله بن طاهر پوشنگی ۴۰۰دوشیزه نوجوان رابه خلیفه بغداد ازخراسان فرستاد درحالیکه اوچهار هزارجاریه مدخولۀدیگر هم داشت ومادر جعفر برمکی را۴۰۰کنیزدوشیزه نوجوان بود والرشید خلیفه دوهزار جاریه داشت وازین جواری برخی چنان بودند که قیمت ایشان تایک ملیون دینار میرسید وجعفر برمکی کنیزی رابه چهل هزار دینار خریده بود.۲ درسنه ۱۵۰هـ ۷۶۷م چون استاد سیس بادغیس درقلب خراسان برخلاف سلطۀعباسیان شورش نمود ودرسنه ۱۵۱هـ گرفتار ودربغداد کشته شد یک دختراین مرد بزرگ خراسانی راکه درکانون فرهنگ پرورش دیده بود ومراحل نامداشت خلیفه هارون الرشید بزنی گرفت که مادرمامون خلیفۀ معروف عباسی باشد .۳ واین خلیفه که حامی علم وفرهنگ بود وبه سعی اوبساآثار علمی بزبان عربیترجمه شده درآغوش این مادرخراسانی بربیه دیده بود.  

۱ابن اثیره /۲۷۵

۲تاریخ تمدن اسلامی ۵/۱۱۸ بحوالت مسعودی و الاغانی .

۳تارخ الیعقوبی ۲/۴۴۴

طرز زندگانی و رسوم و قیافت مردم 

                                                                

در عصر حلول اسلام  سرزمین افغاسنتان یک کشور  ملوک طوابف و از روی سیاست غیر متمر کز بود، ملوک محلی در هر جاه با ستقلال حکم میراندند، و اختلاف  ادیان و کیش ها مانند بودایی وزردشتی و آفتاب پرستی  و برهمنی و غیره نیز بشدت  حکمفرما بود بنابرین در طرززندگانی و رسوم  و اوضاع اجتماعی نیز اختلاف و تنوع فراوان  بنظر می رسید. 

در قسمت شرقی مملکت  که بقایای زندگانی مردم بودایی و یا کیش های مقامی دیگر موجود بود، طبعا رسوم و عادات و اوضاع  با بودائیان و برهمنیان هندی تشابهی داشت ، و هیون تسنگ گوید : که لباس ایشان برش و طرز  خاصی ندارد ،و زنان مویهای خود را در فرق سریک گره کوچک زده و باقی آنرا فرو میگذارند و برخی مردمان بروتهارا هم میتراشند، . کلاه و حمایل گلدار و شال گردن مرصع را استعمال میکنند، تزیینات متعدد دارند و باکره وگردن بند خود را می آرایندو گوشهارا سوراخ مینمایند و موی را گره میزنند. بینی های خوب و چشمان کلان دارند، دندانها را از رنگ سرخ یا سیاه میدهند و بعد از طعام دندان را با چوب  بید پاک میکنند و، و دست و دهان خود را و غسل نمایند و ظروف طلا و نقره و مس و آهن دارندکه آنرا بعد از خوردن غذا سخت می شویند، اگر ظرف چوبی و یا گلی را استعمال کنند، آنرا بعد از غذا نابود سازند. و پس خورده را نخوردند ، و پیش از نان هم خود را شویند. ۱           

۱سی یوکی کتاب دوم ۱۳۴ 

زایر دیگر چینی هویتچهاوکه در۱۰۹هـ۷۲۷م از کابل به بامیان رسیده گوید که درکابل و سایر نقاط مربوطۀ ان ریش و موی سر را و می تراشند، و عادات ایشام با کمی اختلاف شبیه به عادات مردم کاپیسا( کوهستان و کوهدامن حالیه ) است .۱

از روی تصاویر شاهان افغانستان که بر مسکومات ایشان باقیمانده ، قیافت مردم  قرن ۵۶ م افغانستان شرقی را چنین میتوان نوشت که ریش و بروت تراشیده و گاهی هم مویهای غلو گردن های بلند و جمجه های مایل بکلانی داشته اند. در گوشهای خود حتما گوشوار های درو گوهر و در گردن و شانه هم گردن بند و حمای زرین و گوهرین می انداختند و گاهی هم در مویجهای ریش خود مروارید می آویختند. در مواقعی که هیون تسنگ در خاطرات خود راجع بقیافت ظاهری مردم این سرزمین چیزی میگوید مرم لغمان را کوچک جثه وای فعال و مردم ولایات شمال شرقی را دارای خشونت و درشتی  ووضع عامیانه گویند.

تاج و تخت و فرش :

از مسکوکات شاهان افغانستان که دارای تصاویر شاهی است بر می آید، که تاج شاهی در وسط دارای دو شاخ کج براست و چپ بوده که در بین آن یک کره (گاهی بایک هلال تحت ان ) دیده می شود ، که در اطراف آن تزئینات دیگر الحاقی گلها و پر ها و فیته های مروارید و غیره موجود  است ، و این نوع تاج شاهی مربوط به دورهای قبل از اسلام کوشانیان کوچک  و کیداریا و هفتلیان است ، که بعد از ان در حدود قرن ششم میلادی برتاج شاهان کوشانی هتفلی نپکیان گهی بجیا شاخخها و کره ، سر گاوشاخداری رسم شده و برتاج اجدادشاران غررستان یک هلال که در بین آن گل سه شاخ است و برتاج اسلاف شیرهای بامیان بالای یک فیتۀ مروارید یا جواهر، سه هلال که در بین هر یکی ستاره دارد دیده می شود. ۲

۱تاریح افغانستان ۲/۳۹۶

۲تاریخ افغانستان جلد۲ صفحات متعدد

اما تخت شاهی بقول هیون تسنگ کلان و بلند بوده و با جواهر نفیس تزیین می یافت ، که انرا تخت شیر SIMHASANA 

میگفتند روی تخت با پارچه های خیلی گرانبها پوشیده می شد، و زیر پایی آن هم مرصع بجواهر بود.۱ 

رتبیلان زابل که شارستان ایشان کوهک رخذ(واقع بر کنار غربی ارغنداب) بود، تخت سیمین داشتند، و چنانچه در فصل اول گفتیم : یعقوب لیث در سنه ۲۴۹هـ به سیستان حمل کرد۲ (غالبا از راه مجرای ارغنداب و هلمند)

اما فرش عمومی مردم (د مناطق گرم ) بوریا بوده که طبقۀ بزرگان و خاندان شاهی آنرا با انواع مختلف می آراستند. ۳

رفتار بدست چپ :

از خصایص شهر های هند و سمت شرقی کشور ما که هیون تسنگ دیده و ضبط کرده است ایسنت که باشندگان شهر ها مکلف بودند که در موقع رفت و آمد در جادها تا وقتیکه بخانه های خود رسند بطرف دست چپ خود حرکت کنند ۴ و این رویه ایست که در قوانین ترافیک جهان امروزی هم مراعات میشود.

ضرب دهل و آتش افروزی :

ضرب دهل در جنگ برای مقاصد مختلف جنگی در بین خراسانیان رواج داشته ۵ ،. یا هنگامیکه موکب شاهی بیرون می آمد، دهل را باآلات دیگر موسیقی و ترانها می نواختند. ۶ که این عادت در قبایل افغانی تاکنون موجود است. 

اگر میخواستند که مردم را برای مقاصد مهمه فراهم آورند، در شب انروز آتش عظیمی 

۱سی یوکی کتاب دوم ۱۳۳

۲تاریخ سیستان ۲۰۸ ببعد

۳سییو کی کتاب دوم ۱۳۳

۴سی یو   کی کتاب دوم ۱۳۲

۵طبری۵۴۵۲

۶سی یو کی کتاب دوم ۱۳۵. 

را می افروختند تا فردا مردم  جمع آیند چنانچه بو مسلم خراسانی و یارانش در سپیدنگ خرقان بتاریخ  ۲۵ رمضان۱۲۹ هـ۷۴۶ م لواهای ظل و سحاب را برای  اعلان دعوت خلافت بنی عباس افراشتند و در شب همان روز آتش عظیمی را که علامت اجتماع شیعیان آ عباس بود بر افروختند ، و فردای آن جم غفیری در لشکر گاه  سپیدنگ  (سفیدنج ) فراهم آمدند. ۱

در موقعیکه در همین فصل کتاب، راجع به تشکیلات لشکری و امور جنگی صحبت  کردیم ف موارد استعمال دهل را در امور حربی هم شرح  داده ایم . 

۱طبری۶/۲۵

لباس

لباس مردم افغانستان در اوایل عصر اسلامی درشرق و غرب باهم تفاوتی داشته ، باین معنی که در سرزمین های گرم سیرشرقی تا کنار های دریای سند اشتراکی و شباهتی با البسۀ هندیان داشته ، ولی  در کوهساران کابل و زابل  و تخار وغور و هرات ولایات  شمالی بلخ و جوزجانان ، نزدیک همان لباسها بود، که در مجسمه ها و تصاویر کوشانیان و ملوک محلی تخار  و بامیان و ساسانیان پارس دیده میشود. 

هیون تسنگ در حدود (۹هـ) البسۀ سرزمین  های شرقی را تا کرانه های دریای سند چنین  شرح میدهد: که لباس  انها برش خاصی ندارد، اکثر مردم البسۀ سپید و پاک  را می پسندند، و جامه های مزین و ملون را خوش ندارند، مردان جامه های خودرا دور کمر گشتانده و بعد در زیر بغل جمع و بطور حمایل  از طرف راستمی آویزند، و زنان پیراهن  های کشال دارند که شانه های ایشانرا کاملامی پوشاند، و دامن آن بازمین تماس میکند مردم کلاه و حمایل گل و شال  گردن  مرصع  بجواهر را نیز  استعمال کنند و البسه را از پنبه و ابریشم کرم و حشی و کتان سازند و از کین پو لو(=کمبله پشتو) که از موی نفیس بزبفاته میشود و از هولالی می یک حیوان وحشی  نیز لباس نفیس را می بافند. در کوهساران شمال البسه کوتا و چسپ است . برخی  از مردم غیر بودایی البسۀ متنوع پرطاووس می پوشند البسۀ برخی  زا زاهدان  بودایی عبارت از پیراهن  های  است که دامنه های برخی از پیراهن ها از کمر پایین تر است. و کذالک پیرانی رواج دارد ، که پرک و کمر بند ندارد و موقع پوشیدن چین خورده با تاری بدور کمر بسته می شود و از رنگها سرخ و زرد هم مستعمل است . 

البسۀ کشتریه (طبقۀ لشکریان ) و برهمن ها (روحانیون) بسیار تمیز و خوشنما و ساده و مطابق صرفه جوییست . پادشاه ووزیرانش  البسۀ مزین و تزیینات مختلف دارند، و گاهی گلها را برای  آرایش موی استعمال  کنند، و کلاههای آراسته بجواهر با گردن بند، دست بر نجن پوشند.۱

یکنفر زایر دیگر چینی که در حدود ۱۰۹هـ۷۲۷م بامیان را دیده و نامش هوی   تچه او (HAUEIT CHEAO(

بوده گوید: که مردم بامیان پیراهن های پنبه یی و پوستین و لباسهای برک و غیره دارند و البسۀ نخی نیز از پیدا و اراینجاست . ۲ 

ضرورت مردمان سرزمین های سردو کوهساران و پیدایش پشم و جامه های موینۀ گونا گون و پوست های نفیس گوسپند  قره قل و روباه و سمور و دیگر حیوانات مویدار دلالت دارد برینکه البسۀ پشم (صوفی) و پوستین ها و بالا پوشهای نمدی (کوسی) و پارچه های کرک و بشرویۀ پتی و دیگر  انواع منسوجات گرم پشمی روج تام داشته که تاکنون هم بقایای  آن پارچه ها و البسه دیده می شود

پیراهن طویل تازانو با آستین  و گریبان و تنبان چین داردکه اکنون هم لباس  اغلب مردم افغانستاست پوشیدنی بود که تمام مردم  اعم از مرد وزن دران مشترک بودند، و مردان جنگی  و یا سرداران و توانگران بالای  آن مطابق مقام و توایی خرد پوستین  یا چپن برش خاص و یا احیانا چا در یا شالی  را بر شانه می انداختند، چنانچه در مجسمه کنیشکاپادشاه بزرگ کوشانی ( حدود۱۲۶م) دیده می شود. ۳

در دوره کوشانیان که بقایای آن تا اوایل  اسلام طول  داشته لباس مرد عبارت از یک شلوار  چین دار  بود، که از بالا تا پایین  چین خورده و پیراهن او پیراهن درازی  بود،

۱سییوکی کتاب دوم ۱۳۳

۲تاریخ افغانستان ۲/۳۹۶

۳رجوع کنید به تصویر مربوط صفحه ۳۱

که یخن آن یک طرف بسته و بالای آن چین پوشیده می شد که از زانو پایین آمده ، و آنرا فقط یک تکه کع عموما بشکل ماه نو با گل شش برگ باشد، روی سینه محکم نگاه میداشت، تا دو طرفۀ دامن آن از هم دور نماند. آستین های چپن از شانه تا بند دست چین داشت و تنگ بود، که شکل  بازو و ساعد را بخوبی نمایش میداد اما لباس زنانه طویل و دارای دامن پرک دار و مواج بود که تمام قامت بانو را می پوشانید، و از مطالعۀ  مجسمه های و مسکوکات شاهان کوشانی  توان دریافت ، که شاهان البسۀ فراخ و دراز و کلفت می پوشیدند. پیراهن ایشان عموما کشال و از زانو پایان بود ، و قراریکه در یک مجسمۀ مکشوفه از هدۀ ننگرهار (موجود در اطاق هدۀ موزه کابل) بر می آید پیراهن یخه یی دارد که حاشیۀ آن با گل خامک دوزی  شده ، که دور دامن را نیز خامک دوزی کردندی ، و روی  این پیراهن کمر بند چرمی بتسندی، از مجسمۀ کنیشکا واضح است که روی پیراهن چپن فراخ و درازی که چهار انگشت از دامن پیراهن طویل تر بود پوشیده می شد. و این لباس در همه طبقات  ترینه دیده می شود. ولی در اواخر عصر ساسانی در نزدیکی های حلول اسلام البسۀ فراخ و دراز اهسته تنگتر و کوتا تر و ملایم ترشده و نفوذ مجاورت ساسانیان دران پدیدار است . مثلا در قرن ششم و هفتم مسیحی  که عصر مورد مطالعۀ ماست ، لباس شاهی بصورتی تنگ بود، که کاملا با بدن می چسپید، و بهترین نمونۀ ان در هیکل  ششاه و شه بانو دیده میشود، که از معبد فندقستان(غوربند شمالی کابل) بدست آمده و در موزۀ کابل موجود است . ۱

روی همرفته باید گفت که البسۀ مردم افغانستان مقارن حلول اسلام پیراهن و شلوار و چپن تنگ و چسپیده با بدن بوده که انرا از پنبه یا پشم و احیانا پوست می ساخته اند، و چپ  بالا پوش  هم مانند کوسی و برک درشت و خشن بود، و نمونۀ چپن کنونی پختیاو نورستانی و کلاه پشمی آن شباهتی  به آن البسه دارد، که گدوزی و خامک دوزی هم بالای  آن مشید و البته طبقۀ امراء و نجباء تزییناتی هم بران داشته اند، و مخصوصا از مجسمه های

۱تاریخ افغانستان ۲/۳۱۸

شاهانیکه مقارن ظهور اسلام در افغانستان حکم میراندند بر می آید که این مردم  در لباس و تزیین و استعمال گوشواره ها و حمایل های گوهرین و زرین و بازو بند و آویختن نگین های گرانبها بر سینه و دوش و نهادن مجسمه های گاو مقدس  یا کرۀ طلایی یا دوسه  ماه و ستاره بر فرق تاج شاهی ، شباهت تامی با شاهان شرقی و غربی مملکت خود داشته اند. 

دز نزدساسانیان ، لباس خراسانی امتیاز خاصی داشت و گویند که اردشیر در جنگ  با کرم درد ژ کلال ، جامۀ خراسانی پوشید،۱ که از البسۀ مردم عراق و پارس متمایز بود.

در دورۀ اسلامی مهم ترین رنگ لباس همان بود که بو مسلم در اواخر عهد امویان در خراسان رواج داد. و یمانند شیدوس  که نسبتش باومیرسید سیاه پوشیدنی اختیار کرد، زیرا مطابق روایات باستانی  چون شیدوس به کشتن سیاوش میرفت ، لباس سیاه پوشیده بود.۲

بلعمی گوید: بو مسلم یاران خود را بفرمود تا سیاه بپوشیدند، و نامه نوشت بشهر های خراسان که جامه های سیاه بپوشند. مردمان نساو باورد و مرو الرود و طالقان همه جامه ها سیاه کردند وبفرمان ابو مسلم. میدانی گویند:

که جامه از برای آن سیاه پوشیدند، که در عزای علی بودند و پسرش یحیی . و خبر درست اندرین باب آنست که بنی  امیه جامه های سبز پوشیدند و ورایت سبز داشتند. ابو مسلم خواست که این رسم بگرداند. پس بخانه غلامی  بفرستاد که از هر رنگ  جامه بپوشید و عمامه بسر بست . آخر سیاه پوشید و عمامۀ سیاه بر بست، و ابو مسلم گفت : هیچ رنگ با هیبت تر از سیاه نیست .۳

بهر صورت بو مسلم در خراسان رنگ سیاه جامه را رواج داد، و روزیکه در سپیدنگ لوای خود را بر افراخت (۲۵رمضان ۱۲۹ هـ۷۴۶م) سیاه بود و او یارانش لباس سیاه پوشیده بودند.۴ و همین لباس سیاه بود، که در در بار عباسیان هم سمت 

۱کارنامه اردشیر بابکان ۲۹ ترجمه فارسی طبع تهران ۱۳۲۹ ش

۲مجمل التواریخ و القصص ۳۱۵

۳ترجمه طبری از بلعمی ۴/۷۳۳

۴طبری۶/۲۶

رسمیت یافت و منصور خلیفۀ عباسی امر داده بود، تا هر کسیکه بدربار  آید یگ چپن سیاه را بپوشد تا دیگر لباسهای اورا بپوشاند. و ما میدانیم که بو مسلم با انتخاب لباس سیاه و شعار تسوید یک رسم قدیم آریائیان زردشتی را احیاء کرده بود. زیر اپرچم و لباس سیاه انجام یکی پیشگویی اوستا بوده است.۲

اعراب این مبانی فرهنگی را در لباس و تمدن نیک تقلید کردند و قباها و تنبانها و طلیساانها و موزه های وجوررباهیا پوشیدند ۳ که این لباس های مشترک مردم خراسان و عربهای مملکت عباسی بود، و چون در مرکز خلافت لباس فقهاء و علماء دستارسیاه وزیر پوش وطیلسان سیاه بود، و نخستین راب قاضی عصر هارون الرشید امام ابو یوسف ابن لباس را رواج داده بود ۴ و همچنین قاضیان کلاههای دراز و طیلسانهای نازک می پوشیدند بنابرین توان گفت که لباسهای دانشمندان اسلامی  خراسان که جزو  مملکت عباسی  بود نیز چنین بود 

در دورۀ عباسی لباس عادی طبقۀ بلند، تنبان فراخ و پیراهن و کرته و بالا پوش  و قباو کلاه و جورابهای ابریشمن و پشمین و پوستین بود که آنرا موزج میگفتند و عامۀ مردم بالای لباس  ، قمر بندی را هم می بستند، و سپاهیان گاهی دو پیزار را یکی  بردیگر 

قران البقره ۱۳۷

۲جرحی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی ۵/۸۲ بحوالت الاغانی و ابن اثیر عقد الفرید.

۳تاریخ تمدن اسلامی ۵/۸۳

۴همین کتاب بحوالت ابن خلکتن ۲/۴۰۳

می پوشیدند، و در وقت دخول مسجد پیزار بالایی را می کشیدند که نام آن جر موق بود. ! و این هر سه کلمه  از موه کمربندچرمک زبان دری گرفته شده و معلوم است که اعراب انرا از البسۀ مردم خراسان شمالی برده اند۱.

اما در دورۀ اول اسلامی: مردم ماوراء النهر بقول بشاری موزه را در تابستان و زمستان می پوشیدند و پیزار را کمتر استعمال میکردند، فقیهان ایشان طلسان را بالای  عمامه پوشدندی که بالای آن دراعه متمایل به پشت انداختندی و بشاری این لباس را در طوس وابیورد و هرات دیده بود. و مردم  سیستان از دستارهای خود جیغه را مانند تاج میگذاشتند ولی آستین های قباهای سپاهیان تنگ بود، و در مروفقیهانی بودند که طیلسان را بریک انه می انداختند۲

۱تاریخ الاسلام السیاسی ۲/۳۳۱ بحوالت مختصر تاریخ عرب سید امیر علی ۳۸۸

۲احسن التقاسیم۳۲۸

 اوقات و تقویم


در اوقاتیکه دین اسلام در افغانستان نشر می یافت، یعنی در قرن اول هجری در ولایات شرقی تقویم و شهور هندی رواج داشت. و سند ما درین مورد کتبیه ییست که که در وادی توچی و زیرستان سمت شرقی افغانستان بریک قطعه سنگ بدوزبان عربی و سنسکریت بدست  آمده و اینک در موزۀ پشاور موجود است.

حصۀ اول این سنگ نبشته ۹ سطر بخط ناپخته کوفی دارد، که در پایان آن پنج سطر برم الخط مخلوط سره  دا و ناگری است و سطح نوشتۀ سنگ ۱۲ضرب ۲۴ انچ است، که حصۀ کوفی آن ۸ضرب ۹ و حصۀ سنسکریت آن ۹ضرب۶ انچ است . مضمون عربی آن حاکیست که این کتبیه در تاریخ بنایی نوشته شده که آنرا ... بن عمار بنا داشته و این سنگ را روز جمعۀ ۱۳ جمادی الاولی سنه ۲۴۳هـ۸۵۷ م 

نوشته اند.

ترجمه مضمون ۵ سطر سنسکریت آن چنین است :

«اوم . سلام . در سال ۳۲ درماه کرتیکا در روز دوم تاریک.»

ازین سندیکه در دست دارایم میدانیم که تا اواسط قرن سوم هجری هم تقویم هندی با شهور عربی در ثبت تاریخ  انبیه مستعمل بود، و استعمال شهور عربی بار سوم اسلامی، این تقویم قدیم  را از ابین نبرده بود.

بموجب شرحیکه هیون تسنگ از مشاهدات خود در حدود سال نهم هجرت میدهد کوتا ترین حصۀ وقت را در قسمت های شرقی مملکت تسانه (کشانه 

۱نبشته های موزیم  پشاور از عبدالشکور بزبان انگلیسی طبع پشاور ۱۹۴۶ کتبیه نمبر ۴۹ ص۴۳ 

میگفتند با این تصاعد:

۱۲۰کشانه= ۱ تکشانه (تتسانه)

۶۰تکشانه = ۱لاوه (لافو)

۳۰ لاوه = ۱ مه هورته (ماو هو لی   تو)

۵ مه هورته = ۱ کاله

۶یا۸ کاله       =۱ اهورتره (شباروز)

حساب شهور هلالی بود، و از هلال تا بدر راسو کله   پکشه (قسمت سپید) ماه میگفتند و از بدر تا محاق کرشنه   پکشه (قسمت تاریک) ماه بود، و هر قسمت تاریک  ۱۴ یا ۱۵ روز با قسمت سپید ماه آینده یکماه را تشکیل میداد و شش ماه سیر آفتاب را که در قسمت شمال خط استواء بود، اوته ره ینه (سیر شمالی) و شش ماه جنوبی را در کشینه ینه (سیر جنوبی) میگفتند، که این هر دو سیر شش ماهی  یکسال (وتسره را تشکیل دادی:

یکسال شش موسم  داشت ، باین تفصیل:

۱/از روز ۱۶ ماه اول تا روز ۱۵ ماه سوم، موسم گرمای تدریجی  بنام و سنته (بسنت)

۲/از۱۶ماه سوم تاروز ۱۵ ماه پنجم ، گرمای کامل بنام گرشمه

۳/از۱۶ کاه هفتم تا روز ۱۵ ماه نهم ، موسم سرسبزی و تنیه بنام سه ره ده 

۴/از ۱۶ ماه نهم تا رزو ۱۵ ماه یازدهم ف موسم سرمای کام تدریجی بنام همینته 

۵/از ۱۶ماه یادزه هم تا روز ۱۵ ماه اول ، موسم سرمای کامل بنام سی سیره ۱

سال این تقویم ۱۲ماه داشت که تاکنون هم در پشاورووادیهای ماورای  خبیر نامهای آن مستعمل است . و مادر جدول  مقایسوی شهور نامههای آنرا خواهیم داد.

۱سییوکی کتاب دوم ۱۳۰ ببعد

روز ها و هفته :

درمیان جامعۀ زردشتی خراسان که در قرن اول هجری یک قسمت مردم افغانستان را در غرب و شمال کشور تشکیل  میداد اصلا حساب هفته نبود ، و هر ماه را به سی روز تقسیم کردندی که هر روز نام خاصی داشت ، بدین ترتیب:

۱/هر مزد یا فرخ ۲/بهمن ۳/اردی  بهشت ۴/ شهریور ۵/اسفندار مذ ۶/خورداد ۷/مرداد۸/دی به آذر ۹/ آذر ۱۰/ آبان ۱۱/ خور ۱۲/ماه ۱۳ / تیر ۱۴/ گوش  ۱۵/دی بمهر ۱۶/مهر ۱۷/ سروش ۱۸/ رشن . ۱۹/ فروردین ۲۰/ بهرام ۲۱/ رام ۲۲/ باد ۲۳/ دی بدین ۲۴/ دین ۲۵/ ارد ۲۶/ اشتاذ۲۷/ اسمان ۲۸/زامیاد ۲۹/مارسفند یا مهر سپند ۳۰/ انیران یابه روز. ۱

پیروان کیش زردشت در برخی ازین روزها جشن های خاص و اعیاد داشتند ، که ما در قسمت رسوم و اعیاد همین فصل فصل کتاب شرح خواهیم داد. 

استعمال این روز ها د تاریخ  اواخر دورۀ ساسانی و قرن اول اسلامی  ازینجا ظاهر است که طبری گرفتار شدن  خسرو و پرویز را در ماه آذر روز آذر ۲ اسفند سال ۶ هجری شمی ) و کشته شدن  اردشیر پسر شیرویه را دوم ماه بهمن شب روز آبان . ۳( نهم اردی بهشت سال ۹ ه ش) و قتل شهر بزار از در اسفند مذماه روزدی بدین ، ۴ ( ۲۱ خرداد سال ۹ ه ش) می نویسد ، و ازین بر می آید که تا اوایل دورۀ اسلامی رسم هفته شماری در خراسان و عراق نبوده و چون این ترتیب  یاد گار کلدانیان و آشوریانست و یهودیان و مسیحیان هم ازیشان گرفته و در ینجا بوده اند پس مردم بوسیلۀ انها هفته را می شناختنند که رواج رسمی آن بعد از اسلام است . 

بدینطور مردم زردشتی هفته نداشتند ولی از وجود آن در اقوام سامی آگاه 

۱آثار البقایه ۴۳ و ۲۳۰ و اندرز آذر به مارسپند ان طبع در مجله دانشکده: ادبیات تبریز ۱۳۳۸ ش 

۲طبری۱/۶۱۷

۳طبری۱/۶۲۹

۴طبری۱/۶۲۹

بودند و مردم سمت مشرقی افغانستان نیز ظاهرا ایام هفته را استعما نمیکردند اگر چه در سنسکریت و هند ایام هفته موجود بود. 

زیرا هیون تسنگ که در حدود سنه ۹ هـ گندهاررا دیده و از تقویم مروج آنوقت صحبت میراند از ذکر ایام هفته خاموش است و در کتبیۀ سرخ کوتل بغلان نیز تاریخ ان سی و یکم سال سلطنت کنیشکاه هنگام نیسان ماه (برج حمل ۱۶۰ م) نوته شده ۱ که ذکر روزندارد. هکذا  در کتبیۀ خروشتی خوات وردگ روز تعین نشده و گوید:که در سنه ۵۱ عهد کنیشکاه بتاریخ ۱۵ ماه ارته می زیوس (یونانی ) معبد خوات ساخته شد. ۲ اما در کتبیۀ توچ وزیرستان   چنانچه در آغاز این محبث گذشت تاریخ ما کرتیکا وروز دوم تاریک (یعنی هفدهم ) بدون ذکر نام روز قید شده ) در حالیکه در رسم الخط عربی روز جمعه ۱۳ جمادالاولی ۲۴۳ نوشته اند و ازین بر می آید که تعیین روز را طوریکه هیون تسنگ شرح داده به پانزده روز تاریک و روشن میکردند و نوشتن ایام هفته رواج نداشت. 

بقول البیرونی هندیان اسمای ایام هفته را می شناختند و هر روز را بنام یکی از کواکب سبعه مسمی ساخته بودندف که بعد از نام همان کوکب، کلمه «بار» را در سنسکریت جزو هفتم یک هفته و بجای شنبه فارسی بود می آوردند،که عین همین ترتیب در انگلیسی و فرانسوی نیز تاکنون موجود است بدین موجب:

۱روز یکشنبه : آدت بار (اتوار کنونی)   SUNDAY یعنی روز آفتاب.

۲روز دوشنبه :سومه بار (سوموار کنونی ) MODAY یعنی روز مهتاب 

۳روزسه شنبه : منگل بار (منگلوار کنونی) TEESDAY  یعنی روز مریخ.

۴روزچهارشنبه:بدهـبار (بدهوار کنونی ) WEDNESDAYیعنی روز عطارد

۵روز پنجشنبه: برسپت بار(لکشمی وار کنونی)THURSDAY یعنی روز مشتری 

۶روزجمعه: شکر وبار (شکروار کنونی) FRIDAY یعنی روز زهره.

۱ما در زبان دری ۱۰

۲تاریخ افغانستان ۲/۴۰۲

۷روز شنبه:سنیشچربار(سنیچروار کنونی) SATURDAY  یعنی روز زحل ۱

بدین و تیرخ نامهای روز ها هفته در هند و شرق افغانستان وجود داشت، ولی استعمال عام آن نبود. اما در ملل سامی و مخصوصا در مغرب و شام ایام هفته مطابق روایت تورات موجود بود، که عرب عار به و ملل عربی هم ازیشان گرفته اند، و در عربی ایام جاهلیت نامهای ایام هفته چنین بود:

۱/الاحد ۲۲/اهون۳/جبار۴/دبار ۵/مونس ۶/عروبه ۷/شیار . که بعد از ان  در دورۀ اسلامی برای  هفت نامهای الاحد الاثنان   الثلثاء الاربعاء الخمیس الجمعه   السبت مستعمل بود. ۲

در قرن نخستین اسلامی که خراسان بدست لشکر های عربی فتح شد این ایام هفته را نیز با سایر فرا آورده های فرهنگی خود بخراسان اوردند چون جمعه بموجب قرآن و احادیث نبوی روز مقدسی و عبادت و نماز بود، ختم هفته  دران واقع می شد و آغاز هفته از روز سبت یعنی شنبه بود.

کلمۀ سبت در آرامی سبث در سریانی شتا در عبری شبات دراکدی شتو بودف که در ریشۀ ان مفهوم استراحت و آرایش موجود بود، و در عربی هم سبت (به سه فتحه ) استراحت کرد و یا قطعه کرد است و از همین ریشۀ سامی مفرسی را ساخته و شنبذ گفتندکه از ان بعدا کلمۀ شنبه برامد، و ایا هفته بدان تعیین کردند.

در تحویل کلمات گاهی پیش از باء و کاف نونی در پارۀ کلمات می افزایند، مانند تنباکو که از تباکو و تابا کو گرفته شده و تفنگ و فشنگ که از تفک و فشک ساخته شده بهمین صورت رد شبت نیز نونی افزودند و شنبت و شنبد گفتند، که صورت اخیر آن شنبه است . ۳ ولی بنظر می آید که این کلمه را به فتحه و کسرۀ باء هردو گونه

۱کتاب الهند۱۷۱

۲آثار الباقیه۴۸و ۶۴

۳چهل مقاله کسروی ۲۳۸ ببعد طبع تهران ۱۳۳۵ ش

تلفظ میکردند مثلا دریک عصر و یک در بار منو چهرری افغانی آنرا به فتحه ماقبل آخر در قافیت (ببد) آورده ولی فرخی آنرا به کسرۀ باء در قافیت (واجدی) گنجانیده است . منوچهری راست :

بفال را تو اول و آخری

حری را توواضع واجدی 

تو بهمه جهان به پیشی و نام 

همچو زجمع روزها شنبدی 

این کلمه درا منی شاپات و در فارسی شیرازی و در گیلکی  و در دری کابلی و در پشتو نیز شمبی به یای مجهول باقی مانده است.

که ایام هفته را از اوایل عصر اسلامی شنبه ، یکشنبه ، دوشنبه ، سه شنبه ، چهار شنبه ، پنجشنبه شمرده اند، و روز دیگر را گاهی بهمان نام عربی جمعه و گاهی  آدینه گفتند، و این نامههای روز ها در هنگامیکه سامانیان بلخی دست به پرورش زبان دری بردند، رواج تمام داشت. چنانچه ابوعلی محمد بلعمی وزیر دانشمند خراسان در سال ۳۵۲هـ۹۶۳م  هنگام ترجمه و تلخیص تاریخ طبری این نامههای روز ها و کلمۀ ادینه را بجای جمعه مکرر آورده است. ۲ و چنانچه فرهنگ نویسان گویند، کلمۀ آدینه را از آذین بمعنی زینت و آرایش گرفته اند. زیرا جمعه روز آرایش ظاهر مسلمانان است. ۳

که در عربی هم آنرا یوم الزینه میگفتند. ۴

مخفی نماند که این نامهای ایام هفته در زبان سغدی  نیز رواج یافته بود، و در اسناد مانوی که دز توزفان بدست امده و بعضی از ان دربارۀ روزه های مانویست نامهای این روزها عینا بترتیب مروج امروزه مذکور است ولی درین اسناد تلفظ کلمه شنبه 

۱حواشی برهان ۱۳۰۰

۲تاریخ بلعمی ۱،۳۲ ببعد طبع تهران ۱۳۴۱ ش

۳غیاث اللغه ۱۱ بحوالت شرح عربی گلستان از سروری. 

۴فرهنگ ناصری.

ضبط شده ، که همان شنبد(بکسرۀ باء۹ است و روز جمعه (ادینه) را نوگ روچ SHMBYD

نامیده اند که در پشتو (نوی روخ) و در دری(روزنو) باشد. و چون این اسناد سغدی تورفان به سالهای ۹۳۰ م ۳۱۹ هجری  قمری و حوالی ۸۶۵م ۲۵۲ هق ربط دارد ۱ بنابران توان گفت که استعمال ایام هفته در قرن دوم هجری در زبان سغدی هم معمول بوده است.

تاریخ ماهها و شهور عربی:

چون با فتوح عربی در قرن نخستین اسلامی تاریخ و تقویم عربی و اسلامی هجری در خراسان رواج یافت ، باید درینجا در بارۀ ان هم توضیحی  دهیم :

در بین اعراب قبل از ظهور اسلام سال قمری شمسی (مخلوط ) و ماههای قمری بحساب رویت هلال مستعمل بود، که نامهای آنرا در جدول  اسامی شهر خواهیم داد.و اینکه سال مخلوط بود ، از نامهای بعضی شهور مانند ربیع اول و دوم که بهار و موسم از هار باشد، و جمادی اول و دوم (به ضمۀ اول و فتحه دال بمعنی موسم جمود و یخ بندی ) و رمضان (موسم گرمای شدید) پدیدار است و ممکن است باس سال یهود بنام تشری (بکسرۀ اول که مخلوط قمری و شمسی بود، موافقت داشت باشد و این مطلب را البیرونی بحوالت ابو مشعر بلخی می نویسد، که این تحویل  سال  از قمری محض به سال قمری و شمسی  دو صد سال قبل از هجرت در اثر تقویم یهودی بمیان امده بود

اما در دورۀ اسلامی  چون سال خالص قمری مورد استعمال  قرار گرفت هر سی و سه سال قمری مساوی ۳۲ سال شمسی بود ۲ و بنابرین سال خراجی (ادای مالیات ) بحساب شمسی حساب می شد، که بطور مثال سال ۱۰۰ قمری مساوی سال ۹۷ شمسی بود و درقرنهای اول اسلام همواره در مدت هر ۳۳ سال قمری یکسال می افزودند بعبارت دیگر سالی را که پس از سال ۳۲ خراجی می امد، بجای اینکه سال 

۱بیست مقاله تقی زاده ، تعلیقات بر مقاله روزه های مانوی ۳۵۵ ببعد طبع تهران ۱۳۴۱ ش 

۲مختصر دایرة المعارف اسلامی ۵۷۸ (انگلیسی طبع بریل لیدن ۱۹۵۳ م 

سی و سوم بنامند ، سال ۳۴ قرار میدادند. باید گفت : که سالی بنام سال خراجی (شمسی) از قرنهای اول  اسلامی مورد استعمال بوده و شاید از زمان بر قراری ان در عراق و ایران مقارن زمان حکومت  عرب باشد. ۱

اماوضع سنه هجری 

در سال ۱۷ هجرت چون حضرت عمر دیوانها و خراج و قوانین را وضع کرد، احتیاجی به نوشتن تاریخ یافتند، و درین  باره از هر مزان نامی استشاره نمودند، وی گفت : ما حسابی داریم که آنرا ماه روز گوییم یعنی شمار ماهها و روزها پسر اعراب کلمات «ماه روز» ساختند. و چون در تاریخ مبعث و مولد حضرت پیامبر (صلعم) اختلاف بود، بنابرین مبداء تاریخ خود را سال هجرت گرفتند، که دران خلافی نبود تاریخ هجرت ووصول بمدینه روز دو شنبه ۸ ربیع الاول بود(۲۰ ستامبر۶۲۲م ) وی مسلمانان مبداء تاریخ خود را ماه اول یعنی محرم همان سال (پنجشنبه ۱۵ جولای ۶۲۲م) گرفتند و این تاریخ را در سال ۱۷ بعد از هجرت در عصر حضرت عمر معین کردند و حساب دوازده ماه قمر (اما در صورت کبیسه ۱۳ ماه) را که بموجب امر قرآنی بروئیت هلال تعلق داشت بر گزیدند و نامههای شهور را ه از قراریکه در انوقت شهرت و رواج داشت به سلسلۀ محرم و صفر الخ پذیرفتند، که مانامهای شهور قمری را در جدول مخصوص این مبحث ذکر خواهیم کرد. 

اعراب مانند مردم زردشتی برای سی روز هر ماه نامهای خاصی را وضع نکردند، ولی در هر ماه سه سه شب را بنامهای مخصوص  مطابق حال قمر و روشنی آن مامیدند بدین تفصیل:

سه شب اول ماه تا ۳ غرر جمع غره یعنی اول هر چیز.

سه شب دوم ماه تا ۶ نفل یا شهب ( بضمۀ اول و فتحه دوم)

۱مقالات تقی زادۀ ۱۶۷ مقالت مبدأ تاریخ .

۲آثار البقایه ۲۹،۳۰

سه شب سوم ماه تا ۹ تسع (بضمه اول و فتحه دوم) یا بهر (بضمه اول و فتحه دوم)

سه شب پنجم ماه تا ۱۵ بیض (بکسرۀ اول و فتحه دوم)

سه شب ششم ماه تا ۱۸ درع (بضمه اول و فتحه دوم)

سه شب ههفتم  ماه ۲۱ ظلم (« « « « )

سه شب نهم ماه تا ۲۸ دادی (بفتحۀ اول و کسرۀ سوم ) 

سه شب دهم مات تا ۳۰ محاق (بکسرۀ اول ) (۱)

هکدذا شب اول ماع غره و شب چهاردهم بدر و شب اخیر سلخ بود. 

سنوات و تقویمهای دیگر 

علاوه بر تقاویم هندی و عربی هجری که در قرن اول فتوح اسلامی در خراسان و افغانستان رواج داشت ، و ما شرح انرا داده ایم تقاویم دیگری نیز موجود بود بدین تفصیل :

۱/تقویم مجوسی:

چنانچه در مبحث روز ها و هفته گفتیم یک قسمت مهم مردم افغانستان در قرن نخستین اسلامی می کیش مزدیسنای زردشتی داشتند و ایشان را حساب روز ها و تقویمی بود بنام تاریخ مجوس  یا مغان (۲) که د رخراسان و ماوراء النهر رواج کامل داشت.

ترتیب ماههای این تقویم پادشاه آخرین ساساتی در مرو (۶۵۲م۳۱ هـ) بوده است و بنا بگفتۀ البیرونی در قانون مسعودی هم زردشتیان مرب رود جیحون و هم ماوراء النهر که مبیضه و اسفندیاریه بودند هر دو این مبداء تاریخ را بکار می بردند. ۳

۱آثار البقایه ۶۴

۲ این نام را البیرونی در آثار الباقیه و غیره باین تقویم داده است . 

۳مقالات تقی زاده ۱۸۲ ببعد

۲/تقویم بابلی:

دیگر از شهور و سنین مروج قرون اول اسلامی در افغانستان ماههای بابلی است ، که در ملل سریان و یهوداوج داشته و یکی از تقاویم معروف عالم بود. در عصر کوشانیان مقارن قرن اول مسیحی در تخارستان این شهور را می نوشتند و دلیل این سخن کتبیۀ حدود ۱۶۰ م سرخ کوتل بغلانست که زبان آن دری قدیم یا تخاری و رسم الخط آن یونانی شکسته و تاریخ آنرا به ماه بابلی نوشته اند چنین : 

«به سی و یکم سال سلطنت هنگام  نیسان ماه » ۲

در اصل کتبیۀ بحروف یونانی نوشته شده ولی معلوم نیست که تلفظ تخاری ان مانند یهود و نسن بوده ده یا مانند تقویم بمرسرباز نیسان ؟

نیسان ماه و سوابق ان در خراسان بود، که در ادبیات دری اوایل قرون اسلامی نیز جای گرفت و آنرا موسم شفتگی و خرمی گفتند.

فرخی راست : 

تا چون زدرباغ دراید مه نیسان 

از دیدن او تازه شود روی بساتین

و ازین قدیمتر رودکی در قصیدۀ معروف خود «مادرمی» گفته بود:

هم به خواندر همی گذارد چونین

تا بگه نو بهار و نیمۀ نیسان

۳/ تقویم سیستانی :

البیرونی از احمد بن امحمد مهندس سیستانی شنیده بود، که گذشتگان مردم سیستان (قبل از استعمال تقویم عربی) برای شهور خود نامهای خاصی داشتند که ابتدای سال آن از ماهی مقارن فرودین بود ۲ و ازین بسر می آید که سال سیستانیان هم شمسی بود مانامهای شهور سیستان را در جدول مربوط  خواهیم نوشت . 

۴/تقویم خوارزمی و سغدی :

این گاه شماری نیز در قرون نخستین اسلامی در سغد شما خراسان و خوارزم موجود بود، که ما نامهای ماههای آنرا در جدول  مربوط می نویسم . مردم خوارزم تاریخ  خود را از ساختمان آن می شمردند که ۹۸۰ سال قبل ا اسکندر بود و بعد از ان چون در سنه (۶۱۶) اسکندری فرزند آفریغ خوارزم شاه ،کاخ و قلعۀ فیررا در یک سمت شهر خوارزم بنا نهادف انرا مبداء تاریخ خود 

۱آثار الباقیه ۵۳

۲همین کتاب ۴۲

شمردند که تا فتح دوم خوارزم بدست قتبیه بن مسلم (۸۸هـ ببعد) همین تقویم خوارزمی را معمول میداشتند . ولی قتبیه از طرف خود «اسکجمو که بن از کاجوار» خوارزمشاه را در انجا نصیب کرده و تقویم خوارزم نیز مانند مسلمانان دیگر هجری شد و قتبیه خط و رسوم وفرهنگ سغدی و خوارزمی را بکلی از بین برد، و کسانیکه انرا میدانستند نابود کرده شدند. 

شهور تقویم خوارزم و سغد مانند شهور زردشتی در عدت و کمیت یکسان بود ولی در مبادی برخ از شهور  باهم اختلاف داشت، و پنج روز مسترقه را به آخر سال ملحق میکردند و آغاز سال خود را از ششم فروردین و خرداذ روز می شمردند و مردم خوارزم بزبان خود و سغدیان بزبان سغدی سی نام را مانند زردشتیان برای سی روز داشتنند و برای خمسۀ مسترقه نیز نامهای خاصی در هر دو زبان بود، که البیرونی شرح آنرا داده است ولی ایام هفته چنانچه گفته شد نداشته اند ۱ و آنرا بعد از نشر و فتح اسلامی از مسلمانان گرفتند.

۱آثار الباقیه ۳۵ و ۴۸

اعیاد و روز های خاص 

در افغانستان مقارن ظهور  اسلام ارباب دیانت های مختلف اعیاد و روز های خاصی داشته اند که در تقویم مروج بین ایشان معین بوده است و و چون فاتحان عرب با دین اسلام بدین سرزمین امدند اکثر اعیاد و ایام مقدس دینی اسلامی نیز رواج یافت ولی بقایای برخی از ایام و اعیاد قدیم تا کنون هم باقی و دیده می شود. چون اعیاد و ایام خاص اسلامی اکنون هم معمول و معلومست و هر کسی آنرا می شناسد درینجا بشرح آن که تحصیل حاصل است نمی پردازیم ولی در بارۀ آنچه تاکنون از بین رفته از نظر تاریخ شرحی میدهیم :

در سمت شرقی مملکت:

در سمت های شرقی مملکت که کیش ومراسم مشتر کی بابودائیان وادیان دیگر هندی داشتند ، عیدرازاتر=جاتر میگفتند ، وبسا اعیاد مخصوص زنان وکودکان بود .روز دوم چیتر کشمیریان عیدی بنام اگدوس داشتند ، که بیاد ظفر پادشاه خودمتی نام که برتر کان پیروری یافته بود جشن میگرفتند . وروز یازدهم همین ماه عیدی بود بنام هندولی جیتر ، ودر۲۲آن عیدوروز خوشی بود که دران آب تنی کرده وصدقه میداد .

روز سوم بیساک عید زنان بنام گورتر زوجۀ مهادیو گرفته میشد ،که بعد از غسل بدن ،بدادن صدقات وسوختن بخور وروشن ساختن چراغها نزدیک بت آن انجام می یافت ، وهم بتاریخ دهم ماه ، برهمنان آتش عظیمی رادر صحرا افروخته وتاروز ۱۶همین مراسم رادوام میدادند ،ودر استوای ربیعی همین ماه جشن بسنت نیز گرفته میشد .روز اول ماه چیرت (جیته)اجتماعی عظیم کردند، وحاصل نورس کشتها رادرآب برای تبرک انداختندی ، ونیز عیدی بود برای زنان که آنرا روپ پنجه میگفتند .

تمام روز های ماه آشار (اسار هـ)ایام صدقه بنام آهاری وتجدید اوانی بود ، ودر استقبال ماه شرابن (ساون )ضیافت هایی به برهمنان میدادند ، وروز هشتم اسوج که قمر به منزل نوزدهم می آید ، عید مهانفمی بود که دران نیشکر نورس را می چشید  ندوبز غاله هارا قربانی میکردند .وروز پانزدهم که قمر در آخرین منزل میرسید . عید پهایه  اجرا میشد که دران کشتی میگرفتند ، وبه حیوانات بازی میکردند وروز هفدهم صدفه هارابه برهمنان میدادند ونیز روز ۲۳ عید آشوک بود که دران خوشی میکردند وکشتی میگرفتد .

در ماه بهادر و(بهادون ) هنگامیکه قمر بمنزل دهم میرسید بنام پتر پکش یعنی نیمه ماه ، برای اجداد خویش جشن میگرفتند ، وبنام ایشان صدقه میدادند ، وروز سوم همین ماه عید هر بالی مخصوص زنان بود . وروز هشتم ویازدهم بنام بربت عید  کلان دیگری بود . وروز ۱۶همین ماه عید کودکان بنام کراره گرفته میشد که دران اطفال راتزیین میکردند ، وبا نواع حیوانات بتزی می نمودند ، هنگامیکه قمر بمنزل چهارم میرسید ،تاسه روز عیدی بنام گو نالهید میگرفتند ، وکشمیر یان در ۲۶همین ماه عیدی داشتند .

در اول ماه کار تک عید دیبالی (دیوالی )بود که روز آن غسل وزینت کرده وبر گهای تنبول وفوفل را اهداء واز طرف شب چراغها می افروختند .

هکذا روز سوم منگر عید زنان وماه پوش (پوه) موقع جشن شیرینی خوری بود ، وروز سوم آن عید ساگارتم وخوردن شلغم بود ، وروز سوم ماه ماگ عید زنان واجتماع ایشان در خانه های بزرگان نزد بت گوربود ، که زنان با آب سرد بدن می شستند ، وروز اول همین ماه بر بالای مواقع بلند آتش هامی افروختند . 

روز ۲۳ همین ماه روز مانسر تگ بود ، که ضیافت های گوشت وماش سیاه را میدادند ،

وروز ۸ماه بگن بنام پورار تک برای بر همنان از آرد وروغن اقسام اطعمه می پختند ، وزنان در خارج روستاها آتشهامی افروختند وشب ۱۶که شوار تر بود تا آخر شب خواب نمیکردند ، وبنام مهاد یو گلهای وخوش بوییها را نثار می نمودند. 

روز ۲۳ماه پگن عید پویتنه بود که دران برنج وروغن وشکر را میخوردند وهندوان ملتا عید آفتاب بنام سانبه پور ژاتر دانشتند ، که دران بطرف آفتاب سجد ها میکردند ، وعلاوه برین هندوان این عصر بسا ایام برای کسب ثواب واوقات  مسعود ومنحوس داشتند .۱

درمقابل این مردم شرقی بود ایی یاهندو که مراسم بسیار خرافات آلودی داشتند ، جامعه مزدیسنایی زردشتی نیز در افغانستان بود ، که این مردم از زمان اوستایی که بلخ وسیستان وتمام خراسان پرور شگاه کیش مزدیسنا بود ، درین سرزمین با عقاید ورسوم وسنن  قدیم خویش میزیستند ، ودر قرن نخستین نشر اسلام نیز موجود بودند .

در آثار یکه از معبد سرخ کوتل بغلان بر امده ، وجود آتش مقدس دران معبد ثابت است ، ودر طول قرن دوم مسیحی در آنجا بقرار ضبط کتیبۀ سرخ کوتل ایر =اور پشتو یعنی آتش پرستیده میشد ، وهنگامیکه لشکر عرب بفتح این سر زمین آمد ، یز همین آتشکدهای مزد یسنایی در کوهساران  افغانستان روشن بن یحیی بود . مثلاً در سنه ۱۷۸هـ ۷۹۴م چون هارون الرشید خلیفه عباسی فضل بن یحیی برمکی رابرخراسان والی گردانید ، اوبقایای این آتشکدهارابرکند ، وشاعر عرب مروان بن ابی حفصه در مدح اوگفت :

ابحت جبال الکابلی ولم تدع 

بهن لنیران الضلاله موقدا ۲

زردشتیان در دورۀ اسلامی نیز بمقامات  بزرگ رسید ند وچون از زمان قدیم مردمی بافرهنگ وثقافت بودند ، در دستگا ه خلفاء در خراسان وعراق مو قعی مهم

۱کتاب الهند ۴۸۶ببعد 

۲عصر المامون ۱/۱۴۳تالیف دکتور احمدفرید رفاعی طبع قاهره ۱۹۲۷م


داشته اند . عصر وزارت اسماعیل صاحب بن عباد (۳۲۶/۳۸۰هـ)دینار مجوسی در دیوان ری صدرومرد متمول وتوانگری بود ، که در دیوان خود پرستند گان آتش رافراهم آورده بود ، ومردی به صاحب ،چارۀ این مر را چنین نوشت :

فان ایسر مافی قطع شأفته 

تطهیر دیوانه من عابدی النار ۱

یعنی :«علاج آسان این زخم حصۀ اسفل قدم اینست ، که دیوان او از پرستندگان آتش تطهیر گردد. »

ازین روایات بر می آید که زردشتیان در جامعۀ آنوقت خراسان موجود ومحشور بوده وآتشکدهای رو شنی داشته اند ، ونبابران رسوم واعیاد ایشان در قرون نخستین اسلامی شهرت یافت ، وحتی مسلمانان وعرب نیز در اقامۀ برخی اعیاد ، ازیشان تقلید کردند، وچون این اعیاد جزوثقافت وادب دورۀ اسلامی نیز قرار گرفت ،ما آنرا باختصار درینجا می آوردیم ، که اعیاد مشهور ترایشان چنین بود : 

اعیاد مرد خراسان :

جشن نو کروز 

Rockoc

در پهلوی ونوروز (یوم الجدید) در دری که اعراب هم نو روزیانیروز گفتند ، از بزرگترین اعیاد مردم خراسان در اوایل عصر اسلامی بود ،که از روز اول ماه اول سال شمسی یعنی تحویل آفتاب به برنج حمل (بره) یاماه فروردین آغاز مییافت .

اساساً آریائیان قدیم ،در سال دو فصل سر ماو گرماداشتند ، که تقسیم سال به چهار فصل بعد تر پیدا شده ۲،وبموجب اوستا اولاً فصل سر ما ده ماه وفصل گرما دوماه بود ، ولی بعداً تا بستان هفت ماه وزمستان پنج ماه گردیده ۳که در آغاز فصل گرما جشن نوروز ، واز آغاز فصل سر ما جشن مهرگان بود ،که اولین در فروردین ماه واعتدال ربیعی ودومین در مهر ماه (میزان) واعتدال خریفی واقع است . واین

۱معجم الادباء ۶/۲۶۲

۲گاءشماری تقی زاده ۴۴

۳وندیداد،فرگرد ا بند ۲و۳

ثابت نگاهداشتن دوجشن مذکور هم بعد از اسلام عملی شده است. 

پنج روز اول فروردین ماه نوروز عامه، و روز ششم نو روز بزرگ یا نوروز خاصه بود۱ ، و در بامداد نو روز مردم بیکدیگر آب می پاشیدند و شکر را هدیه میدادند و امرای اسلامی هم بمناسبت نوروز هدایا می پذیرفتند و این هدایا در عهد بنی امیه از مردم عجم به ۵ تا ۱۰ ملیون درهم بالغ می شد، ۲ و چون نفوذ مرم خراسان بعد از ابو مسلم و برمکیان در دربار درهم بالغ می شد، ۲ و چون نفوذ مردم خراسان بعد از یافت و حتی شعرای عرب در بارۀ این جشن های عجمی قصاید و اشعار ساختند، که حمزه بن حسن اصفهانی اینگونه اشعار و سرودهار در کتاب « اشعار السایره فی النیروز  و المهرجان » فراهم آورده بود ۳ و رسم شاهان خراسان این بود ، که درین روز (اول حمل) خلعت های بهاری تابستانی را بر سواران خویش بخش میکردند۴ اما جشن مهر گان (مهر جان معرب) که از قدیم جشن میترا یعنی خدای نور و آفتاب بود، از روز ۱۶ مهر ماه آغاز و بروز ۲۱ یعنی رام روز انجام می یافت ، که آغاز ان مهرگان عامه ، و انجام ان مهرگان خاصه یا مهرگان بزرگ بود ۵ که تاعهد اسلامی و در بار غزنویان نیز دوام کرد. و مطابق روایات باستانی این جشن بیاد پیروزی افریدون بر بیور اسپ (ضحاک) وضع شده بود. ۷ و درین روزشاهان عجم تاجی را که دارای  صورت آفتاب  بودمی پوشیدند، و سحرگاهان مقارن طلوع آفتاب  مردی در صحن در بار ایستاده به آواز بلند گفتی :

۱البیرونی در کتاب التفهیم ۲۰۳

۲تاریخ تمدن اسلامی ۲۲۲

۳آثار الباقیه ۳۱

۴آثار ۲۱۷

۵حواشی برهان ۴۲۶۵

۶تاریخ بیهقی ۲۷۳

۷سزین الاخبار خطی باب ۲۱

«ای فریشتگان ! فرود آیید، و شیاطین و بدکاران را از این دنیا برانید»

مردم عقیده داشتند که خداوند درین روز زمین را گسترانید و حا نهار در بدنها قرار داد، و بماه نیز روشنی و فروزندگی را درین روز بخشید و اگر کسی در مهرگان اار بخورد ، و عرق گلاب را ببوید از آفات برهد، و پادشاهان خراسان درین روز خلعت های خزانی و رمستانی را به سران سپاه می بخشیدند و مردم درام روز مهرگان بزرگ ۲۱ مهر ماه بیکدیگر چنین دعا میگفتند: «هزار سال بزی ! » ۱ جشن مهر گان در ادبیات بعد از اسلام عرب و عجم در نهایت شهرتست و جاحظ در کتاب «المحاسن و الاضداد» فصلی در محاسن نیروز و مهرخان دارد مانند این بیت عربی :

المهرجان لنا یوم نسر به

یوم تعظمه الاشراف و العجم

یعنی : «مهرگان روزیست که مادران شدمانی کنیم و روزیست که اشراف و عجم آنرا گرامی دارند.»

عنصری در ستایش جشن مهرگان گفت :

مهرگان آمد گرفته فالش  از نیکی  مثال

نیکروز و نیک جشن و نیک وقت و نیک حال

باری مهرگان در دورۀ اسلامی نیز باهمان اهمیت قبل اسلامی خود باقی مانده بود. مثلا در سنه ۱۲۰ هـ۷۳۷م هنگامیکه اسد بن عبدالله حکمران خراسان در بلخ بود، در جشن مهرگان حاضر آمد و بقیمت یک ملیون درهم تحفه هارا زحاکم هرات و دهقان آنجا گرفت، و بسا از امیران و دهقانان درین روز  بحضور ش آمدند. ۲ 

علاوه برین دوجشن بزرگ نوروز  و مهرگان اعیاد دیگری نیز در خراسان مقارن ظهور اسلام بود که ما درینجا کوتاهی ذکر میکنیم :

۱/باز:

که در عربی زمزنه و غنه گویند، که در روز سروش یعنی هفدهم فروردین ماه 

۱آثار الباقیه ۲۲۳

۲طبری۵/۴۶۵

از سخن باز ایستادن باشد و با سکی سخن نگویند، و به نماز و تسبیح و سجده مشغول  شوند. و این روز بنام فرشته سروش (جبریل) نامیده شده ، که برا جنه و ساحران غالب و موکل شب باشد و هر شب سه بار از از مردم شرجن و ساحران را دفع کند ۱ 

۲/فروردیگان:

روز ۲۹فروردین ماه که نام روز با ماه موافق امده و آنرا بسبب توافق با نام ماه بزرگ میداشتند و جشن میگرفتند. ۲

۳/اردی بهشتگان:

روز سوم ماه اردی  بهشت بود، که نام روز و ماه موافقت داشت و جشن میگرفتند بنام فرشته ییکه برآتش و نو روازالۀ بیماریها ظهار  استی  و ارجاع  حق را باطل موکلست۳

۴/شش جشن گاهنبار (گاهان بار)

گاهنبار  در پهلوی گاسانبار بود، که گاس (گله)+باراز مادۀ یاری اوستا بمعنی سال است ۴ و پیروان دین زردشتی باین نام شش جشن در مواقع مختلف سال داشتند که به عقیدۀ ایشان گویا خدا درین شش روز کائنات را آفریده است و این عقیدۀ خلق عالم در شش روز ۵ و در تورات و انجیل و قرآن  شریف نیز مذکور است. ۶

البیرونی گوید: « زرداشت  روزگار سال پاره ها کرده و گفته است که بهر پاره یی ایزد تعالی چیزی آفریده است چون آسمان و زمین و آب و گیاه و جانور  و مردم ، تا عالم بسال تمام آفریده شد، و به اول هر یکی ازین باره ها پنج روز است نامشان گهنبار » ۷

۱آثار۲۱۹ زین باب ۲۱ خطی

۲همین دو کتاب

۳همین دو کتاب

۴حواشی برهان ۴/۱۷۷۱

۵خلق الله السموات و الارض فی سته ایام (قرآن   الاعراف ۵۲)

۶زین الاخبار باب ۲۱

۷ کتاب التفهیم ۲۶۰

گاهنبار ها عین از عصر اوستایی بین مردم خراسان معمول  بوده و ایسنت تخلیص شناسایی ان قرار شرح خوده اوستا و البیرونی و گردیزی که در اوستا هر عید گهنبار (یثیریه) یکروز ولی در کتب ما بعد سنتی زردشتی پنج روز است :

اول:

گهنبار نخستین دریسنامئذ یوی زریمیه بود، (MAIDHYOIZAREMAYA(.

(مدیوم زرم گاه البیرونی ) در روز چهل و پنجمین سال از تاریخ ۱۱ ماه اردی  بهشت و روز خور آغاز و تا ۱۵ همین ماه که روزدی بمهر بود ختم می شد، که ایام خلقت آسمان باشد.

دوم :

گهبنار در یسنا مئذیو شیمه (MAIDHYOISHEME (

مدیوشم گاه البیرونی) از روز صد و پنجمین سال مطابق ۱۱ تیر ماه تا ۱۵ همین ماه که دران آب آفریده شده است.

سوم :

این گهنبار در اوستاپیتی شههیه (PAITISHHAHYA)

بود در روز  صد و هشتادمین سال مطابق ۲۶ تا ۳۰ شهر یورماه که از اشتاذ روز آغاز و روز پیدایش زمین شمرده می شد و البیرونی  نام انرا «فیثههیم گاه » اورده است. 

چهارم :

در اوستا باثریمه )AYAYTHRIMA(

ایاثرم گاه البیرونی) روز دویست و دهمین سال و روز اشتا از ۲۶ تا آخر مهر ماهست که 

دران درختان و نبابات خلق شده است. 

پنجم :

در اوستامیذه یایئریه (MAIDHYAIRYA (

مدیایریم گاه البیرونی ) روز دو صد و نودمین سال و مهر روز ۱۶ دی ماه تا ۲۰ که دران بهایم خلق شده است. 

ششم:

در اوستاهیه مسپث میذیه (HIAMASPATHMAEDAYA)

همشقت میذگاه   البیرونی ) سه صدو شصت و پنجمین روز سال در پنج روز اندرگاه (پنجه دزدیده = خمسه مسترقه )دوام میکرد و گویند که دران انسان خلق شده است. ۱

این گاهان بارششمین را ر حقیقت بیاد مردگان میگرفتند ، که فروردگان (فروردجان معرب) هم گفته میشد، و درین ایام خوردنیها را در ناوس ها (دخمهای ) مردگان و آشامیدنیها را بر بام های خانه ها میگذاشتند و چنین می پنداشتند که ارواح مردگان درین ایام بر میگردند و ازین اطعمه قوت میگیرند و برای  اینکه این ارواح از بوی آن لذت برند، در خانه های خود راسن (کاج یا سوسن کوهی ) را بخور میکردند. ۲ و عقیده داشتند که اگر کسی در صبح روز اول حمل پیش از سخن طعم بهی  را بچشد و اترج  را ببوید ، تمام سال وی سعد خواهد بود. و اگر قمر درین روز منازل ناری بودی مردم شهد نوشیدندی و اگر در منازل آبی بودی آب نوشیدندی. ۳

باین ترتیب شش گاهنبارکه هر یکی ۵ روز بود، در طول سال ، مدت سی روز عید گرفته میشد و این رسم از عصر اوستایی تا قرون  نخستین اسلامی دوام داشت، و حتی شهرت اعیاد گاهان بار نزد مسلمانان و اعراب نیز بدرجه یی بود، که این کلمه در هر دو زبان تازی و دری جزو ادب گردید و مردم آنرا بطور عید و روز شادمانی  می شناختند ابو نواس شاعر معروف  عرب (۱۴۵/۱۹۸هـ) که بدربار رشید و امین و مئامون محشور بود گوید:

و النوکروز الکبار 

و جشن کاهنبار

که درین بیت جشن گاهان باررا بانو روز  بزرگ یکجا اورده است . اسدی  طوسی گفت :

بفرفریدون و هنگ نهنگ

بگاه گهنبار هوشنگ شنگ ۴

۱کتاب التفهیم ۲۶۰ و زین االاخبار خطی باب ۲۲ و آثار و الباقیه ۲۱۵ ببعد وخرده اوستاه ۲۱ ببعد 

۲ساسانیان ۲۲۳ و آثار ۲۲۴

۳ آثار ۲۲۵

۴جفت فرس ۱۵۶ 

۵/خوردادگان:

روز ششم ماه خورداد که نام این روز هم خورداد است، چون دونام باهم توافق داشت جشن میگرفتند و خور داد نام ملکی است که بر پرورش مردم و درختان و نباتات و ازالۀ نجاسات موکل است. ۱

۶جشن نیلوفر:

در روز خورداد ششم تیرماه گرفته میشد، ولی این عید نورواج یافته و قدیم نبود. ۲

۷تیرگان:

روزسیزدهم ماه تیر، که با نام روز موافق بود، جشن تیرگان گرفته می شد، و به  قول گردیزی: «واین آن روز بود که آرش تیر انداخت اندران وقت که میان منو چهر وافرا اسیاب  صلح افتاد.... و آن اندر کوهی افتادن میان فرغانه و طخارستان و آن روز دیگر بدین کوه رسید و مغان دیگر روز جشن کنند و گویند ددیگر اینجا رسید.» ۳

۸/مردادگان :

روز هفتم مرداد ماه که نام روز هم مرداد است جشن مردادگان بود،  و مرداد نام فریشته موکل نگهداری جهان و اغذیه و ادیه نباتی مزیل گرسنگی  و بیماریست . ۵

۱آثار الباقیه ۲۲۰

۲همین کتاب

۳زین الاخبار خطی باب ۲۲

۴آثار ۲۲۰ زین باب ۲۲، ساسانیان ۲۲۶ التفهیم ۲۵۴

۵آثار ۲۲۱ 

۹/شهریورگان:

روز چهارم شهریور ماه که نام روز هم شهریور و به جهت توافق این دو جشن بود. و شهر یور نام ملک موکل  جواهر سبعه فلزات و قوام صنعت های دنیاست و این عید را آذرجشن هم میگفتند، زیرا آخر ایام تابستان و آغاز سرما و میل مردم به آتش جشن را مردم خراسان از رسوم تخارستان گرفته و انرا از تاریخ اول زمستان به اول خزان آورده بودند. ۱

۱۰/آبانگان:

دهم آبان ماه که با روز آبان مصادف بود بجهت توافق اسمین بنام آبانگان عید گرفته می شد، که مردم بیاد برخی  از موافقیت های اجتماعی و عمرانی شادمانی میکردن و بقول  گردیزی : « و اندر آبانگان با مرز و طهاسپ ، بزرگ آب روان کردند در جویها که افراسیاب  بیا گنده بود، و هم اندرین روز خبر رسید، به همه کشور ها که پادشاهی از ضحاک بشدویه افریدون رسید، و مردمان بر مال و ملک خویش مالک گشتند و بازن و فرزند خویش اندر ایمنی بنشستند، که اندر  روزگار ایمنی  نبود»۲

۱۱/آذرجشن(بهارجشن)

روز نهم آذرماه مقارن بود باروز آذر،که بجهت توافق این دو نام جشن آذر بنام ملک موکل آتش گرفته می شد، و زردشتیان درین روز آتشکده ها از  یارت میکردند، وبدن را با آتش گرم می ساختند زیرا آذرماه آخر موسم  زمستان و شدت سرما بود ۳

این جشن را بمناسبت وصول ایام بهار «و هارجشن» هم گفتندی و از اول آذرماه آغاز گشتی که در عصر اسلامی  بزبان تازی آنرا عیدرکوب الکوسج میگفتند. ۴


۱آثار ۲۲۲وساسانیان ۲۲۶

۲زین الاخبار خطی باب ۲۲

۳آثار۲۲۵

۴ساسانیان ۲۲۷ 

گردیزی گوید:«اما بهار جشن که اورا «رکوب کوسج» گویند... و اندرین روز مردی  کوسه را بر خرنشاندیدی، جامه علیله ( آسترزیرزره) پوشیده و دستار خویش اندر سربسته و بادبیزن  برداشته خود را بادهمی کردی ... و اشارت کردی مردمان را که سرما گذشت و گرما امد. ۱ این مرد کوسه را که براستری سوار بودی، جوز و سیر و گوشت  و خوردنیها ونوشابه های گرم دافع سرما خوراندندی ودرین روز برآب وافشاندندی ولی او باد بیزن زدی و به آواز بلند گفتی: گرما ، گرما ! و مردم درین عید طرب و خوشی کردندی و»۲

۱۲/خرم روز :

بتاریخ اول ماه دی (خورماه) جشن خرم روز بود، که این ماه دی بنزدیک مغان ماه خدایست و روز اول آنرا هم بنام هرمزد(خدای حکیم) دانند، و این روز را سخت مبارک دارند و »نودرروز» نیز گویندش ، که ازین روز تا نود روز نوروز باشد. ۳ می پوشید و با مردم در بیابان بر فرش سپید می نست و بدون حاجب  وطنطنۀ شاهی با مردم در کارهای ایشان سخن میگفت و با کشاورزان و دهقانان گپ میزد و نان میخورد و بایشان میگفت : امروز من مانند شما و برادتان هستم زیرا قوام دنیا بر عمرانیست که اکنون بدست  شما انجام می شود (یعنی زراعت) و این عمران هم برحکومت موقوفست ، که یکی از دیگر بی نیاز شده نمی تواند. چون چنین است : پس ما و شما باهم برادر بجان برابریم مانند او شهنگ وویکرد.۴

۱زین باب ۲۲

۲مروج الذهب ۲/۱۰۶

۳زین باب ۲۲

۴آثاره ۲۲ بقول گریستن سسین ویکرد سومین برادر هوشنگ همانست که وایگرته یعنی سرزمین قندهار بدو منسوبت و بموجب  فصل نخستین وندیداد این سرزمین هفتمین کشوریست که اهوره مزدا خلق کرد( حماسه سرایی در ایران ۳۸۳)

۱۳/سیرسور:

روز۱۴ دیماه (روز گوش) عیدی بود بنام سیرسور که دران سیرو شراب میخوردند، و با گوشت تر کاریهارا می پختند تا از شرشیطان برهند و از بیماریهایی که ارواح غریر می پراگنند نجات یابندو بقول گردیزی : «درین روز سیر سور مغان طعامهای سازند و بخورند و چنین گوین که آن طعامهای مضرت دیوان را دفع کند، و اندرین  روز بود که دیوان برجم غلبه کردند و اورا بکشتند. » ۲

۱۴/بتیگان:

روز پانزدهم دیماه (روزدی بمهر) عید بتیگان بود، که بگفتۀ گردیزی: « روزبیتگان ان باشد که مغان تماثیلها کنندف چون مردم از گل یا از آرد، و آن تماثیل را از پس درها سخت کنند. » ۳

۱۵/شب گاو و کثل؟

در شام ۱۵ دیماه که شب روز مهر و ۱۶ دیماه بود، عیدی بنام «گاو کثل» گرفته می شد، این نام در نسخ خطی کتب تاریخ  تحریف شده و صورت اصیل آن بدست نمی آید. البیرونی  این عید را بدو نام در امزینان ؟ و کاکثل؟۴ آورده و در نسخ خطی زین الاخبار گردیزی هم بدو شکل کاو کهل ؟کاو کلیل؟ ضبط گردیده ، که هر یکی ازین اشکال محل تأملند. کریستن سین نیز در تعیین اصل نام متردد است ولی عقیده دارد که جزو نخستین کلمه گاو است که این عید  با داستان گاو افریدون 

۱آثار۲۲۶

۲زین باب ۲۲

۳زین و آثار ۲۲۶

۴آثار۲۲۶

وابسته است. ۱

۱۶/بهمنجنه یا بهمنگان :

روز دوم بهمن ماه (بهمن روز) عید بهمنگان (معرب آن بهمنجنه) بود و رسم عجم چنین بود که اندرین  روز دیگی  می پختند از همه نباتها ودانگوها (آش هفت دانه) و تخمها و گوشتهای هر حیوانی اندرومی کردند و آنرا دیگ بهمنجنه میخواندند و بهر جای می فروختند و اندرین روز بهمن سرخ (نام گیاهی ) با شیر تازه میخورند و آنرا مبارک دانسته و چنین می گفتند که حفظ را سود دارد و چشم بد باز دارد. ۱

سده جشن ملوک نامدار است 

زافریدون و از جم یاد گار است 

فردوسی ریشۀ جشن سده را درروایات قدیم چنین نشان میدهد:

شب آمد بر افروخت و آتش بکوه

همان شاه و برگردشاه آن گروه

یکی جشن کرد آنشب وباده خورد

سده نام ان جشن فرخنده کرد

زهوشنگ ماند این سده یاد گار

بسی باد چون او دگر شهریار ۴

۱۸مردگیران:

در پنجم ماه اسفند ارمذ که روز اسفند ارمذ است، برای توافق نام ماه با روز، جشن میگرفتند که بنام اسفندار مذ ملک موکل برزن صالح پاکدامن نیکو کار شوی 

۱کتاب التفهیم۲۵۷

۲زین الاخبار ۲۲وآثار ۲۲۶

۳حواشی علامه هما یی بر کتاب التفهیم ۲۵۹

۴شاهنامه ۱/۱۷

دوست مسمی بود، و انرا مردگیران ازین رومیگفتند که خاص زنان بود، و مردان بر زنان بخشش ها میکردند. ۱

گردیزی گوید: این روز پنجم اسفندار مذباشد که این هم نام فرشته ایست که بزمین موکل است و بر زنان پاکیزه و مستوره و اندر روز گار پیشین این عید خاصه مرزنان را بودی و این روز را مردگیران گفتندی که بمراد خویش مرد گرفتندی. و اندرین روز کتسبه الرقاع گویند و تعویذ ها نویسند از بهر  حشرات و هوام را. و بر درهاود یوار ها بر بشلایند ۲ تا مضرت ان کمتر باشد. ۳

البیرونی الفاظ و جملات رقیتی را می اورد که برای دفع حشرات آنرا درین روز از طلوع فجر تا طلوع  آفتاب بر کاغذهای چهار گوشه می نوشتند ، و کلمات  مخلوط فارسی و عربی را داشت این تعویذ را بردیوار های سه طرفه خانه  می چسپانیدند و دیوار یکطرف مقابل صدر خانه را باز می گذاشتند تا حشرات از ان طرف بیرون روند. ۴

اعیاد سغد و خوارزم :

تا اینجا مراسم و روزهای شادمانی و اعیاد مردم افغانستان را در شرقو غرب ممکت باختصار نوشتیم اکنون میرویم به شمال خراسان و روز هائیکه در بین مردم سغدو خوارزم معمول بوده است . زیرا ایشان با مردم خراسان مرکزی و جنوبی  همواره روابط مشترک فرهنگی و اجتماعی داشته اند و در جریان فتوح اسلامی سرنوشت یکسان و مشابهی  را دیده اند .

البیرونی علاوه بر روزهای سغدیان که در بالا ذکر رفت، برخی از اعیاد خوارزمیان را ضبط کرده که درینجا بطور نمونه اعیاد خراسانیان شمالی آورده می شود: وی گوید: « مغان خوارزم از پس سغدیان همی روند بحدیث ماهها، و میان هر دو گروه بنامها خلاف نیست مگر باندازۀ ان خلاف که بلغت ایشانست و خوارزمیان را اندر ماههای خویش روز هاست معروف  و نورزوشان «ناوسارزی» خوانند.»۲ 

این عید نو روز که آغاز سال بود در آثار الباقیه با ملای «ناوسارچی» آمده که شکل خوارمز ی همان نو سرذسغدی باشد (سرذه  SAREZA

در اوستا بمعنی  سال بود) 

اما روز اول هروداذ:

که ماه سوم سال است مطابق ششم خرداذ ماه در ایام قبل از اسلام زمان شدت گرما و کندن لباس و عریانی بود، و این روز را «اریجهاسی چوزان» می گفتند یعنی (سیخرج من اللباس) و این کلمه به « اریجاسوان» ( در التفیم ارعاسوان ) تبدیل یافت، که وقت گرما و کاشتن کنجد باشد و آنچه باوی کارند. 

در ماه چیری:

روز ۱۵ ماه چهارم عبداجغار یعنی آتش افروخته بود، که در زمان قدیم در فصل 

۱آثار۲۳۴ببعد و کتاب التفهیم ۲۶۶ ببعد

۲کتاب التفهیم ۲۶۸

خزان و نیازمندی به آتش می افتاد، ولی بعد از اسلام به تابستان آمد وچون ازین عید هفتاد روز گذرد، به زرع گندم خزانی آغازند، و بشبهای آن آتش افروزند بکردار سده و گردبرگردآن سیک خورند.

ماه اخشریوری:

روز اول ماه ششم، عید فغبریه (قغره؟) است یعنی مخرج شاه ، ۱ که روز شاهان خوارزم به شتائیه بدفع غزان بی می آید ند و مرزهای خود را نگهداری میکردند. 

ماه او مری:

روز اول ماه او مری عید« از داکند خوار» یعنی روز خوردن نان محشم بود، که بر گرد تنوری های افروخته فراهم آمد و نان مشحم میخوردند و روز ۱۳ همین ماه عید «چیری روج: بمنزلت عید مهرگان بزرگ بود، و روز ۲۱ را « عید رام روم » ۲ گفتندی.

ماه ریمژد:

روز ۱۵ ماه دهم ریمژد عیدی بود که آنرا باختلاف املاهای منقوله نیم خب یا یم خت میگفتند که اصل آن «مینچ اخیب» بود ، یعنی شب مینه ، و مینه نام یکی از  ملکات ایشان باشد که درین روز بسبب برودت هوا مرده بود، مردم خوارزم درین روز بخور  و دود و خوردنیهای خوشبوی  برای دفع جن و اوراح شریره داشتند ، ووقت این عید را بمیان زمستان آورده بودند. 

ماه اسبندار مجی :

روز چهارم این ماه بنام خیژ(یعنی قیام که در پشتو تا کنون  بهمین معنی است) عید میگرفتند و روزدهم انرا عید و خشنکام ووخش میخواندند۳ و این نام ملک 

۱این نام در خوارزمی مرکب  از دو جزو خواهد بود: فغ=بغ(بمعنی خد اوشاه)+بریه از مادۀ برای برامدن که معنی آن جمعا همین «مخرج شاه» باشد.

۲کلمه روج به روخ پشتو نزدیکست بمعنی روز .

۳ وادی وخش و رود وخشاب تاکنون بطرف جنوب  دوشنبه واقع و یکی از معاونان شمالی «ریا اموخت» و مأخذ کلمه اوکسس هم همین وخش قدیم است.

موکل آبست خاصه دریای جیحون را . اما روز بیستم اسپندار مجی عیداینجه بود. که معنی آن اصیصه (خانه های بهم نزدیک   منتهی الارب) باشد. ۱

علاوه برین خوارزمیان شش عید دیگر هم داشتند:


۱/بنخجاچی رید روز ۱۱ ناوسارچی که مردم «ناوسار چکانیک » هم میگفتند. 

۲/میث سخن رید: روز اول چیر که مردم «اجغار مینیگ » هم میگفتند.

۳/مذیان رید: روز ۱۵اومری که مردم « خیروچکانیک» هم میگفتند.

۴/میث زرمی رید : رزو ۱۵ اومری که مردم « خیررو چکانیک » هم میگفتند.

۵/.......۲ روز اول ریمژد که مردم « کجذریکانیک » هم میگفتند.

۶/ارثمین رید: روز اول اخمن که مردم «ارثمین دکانیک » هم  میگفتند.

مردم خوارزم پنج روز را به ماه اسپندار مجی مانند پروردگان الحاق  میکردند و درین روزها برای ارواح مردگان خویش درناوسها و دخمه ها خوارک میگذاشتند. ۳

۱کتاب التفیم ۲۶۹ببعد و آثار الباقیه ۲۳۵ ببعد.

۲در نسخۀ خطی آثار البقایه جایش سپید بود.

۳آثار البافیه ۲۳۷ محققان گویند که دراسامی خوارزمی این اعیاد خلطی واقع شده ، و یکی بجای دیگری درج شده که نامهای حقیقی آن بحدص هیننگ چنین است : 

۱مذیارید ۲؟۳میث زردمریرید ۴میث  شم رید ۵ پیچ خخی رید. ۶ارثمین رید. (بیست مقاله تقی زاده ۴۰۵ )