ابوبکر ارزقى
از شعرای مقتدر هرات و در قطار دمای سلطان طغان شاه سلجوقی و از ارادتمندان حضرت خواجه عبدالله انصاری قدس الله سره السامی بوده اند ملا لطف على آذر صاحب آتشکده مینویسد که حکیم ارزقی از ادبای صد پنجم قمری بوده، بعد از آن که برای اعاده قوهٔ باهيۀ سلطان طغان شاه كتاب الفيه شلفیه را به نظم در آورد سبب ازدیاد اعتبار و اختصاص او گردیده به رتبه ملک الشعرایی سرافراز گردید رساله های مفید و متعددی به نام طغان شاه تألیف و در هر کدام آن قدرت علمی و علو منزلت ادبی خود را به طوری که شایستۀ طبع آن حکیم ارجمند بود گنجانید. میگویند: روزی سلطان با یکی نرد می باخت. سه مهره در شش خانه داشته و حریف که از دماء بود دو مهره در شش خانه و یک مهر در یک خانه داشته است. سلطان که صاحب نوبت بود کعبتین را به خواهش تمام به دست مالیده و درخواست دوشش نمود اما برخلاف مأمول دو یک آمد. سلطان نظر به غرور جوانی و شکوه سلطانی متغیر شد طوری که امراء از هراس میلرزیدند تا چه رسد به آن که حریف بازی بود حکیم ارزق خود را به مطرب رسانیده این رباعی را به همان مجلسی که از هیبت قهرمان جوان سلجوقی میلرزید فی البديهه سروده به گوش سلطان رسانید.
گر شاه دو شش کرده دو یک زخم افتاد
هان ظن نبری که کعبتین داد نداد
آن نقش که کرده بود شاهنشه یاد
در خدمت شاه روی بر خاک نهاد
سرودِ این رباعی اعصاب دماغ سلطان را طوری به هیجان و اهتزاز درآورد که از کثرت نشاط به رسم بخشش آن زمان سه بار دهان ارزقی را از جواهر قیمتی مملو گردانید (و الحق جای آن هم داشته) ملا آذر میگوید که من دو هزار بیت ارزقی را دیده ام والحاصل حكيم ارزقی زادۀ آب و هوای هرات بوده با طبع پرزور و قوای مستقیمی در سنهٔ ۵۲۷ در آغوش همین محیط سپاریده شده است. قبر حکیم ارزقی اگر چه به طور صحیح کشف نشد ولی احتمال میرود یا در قبرستان گازرگاه و یا در خیابان خواهد بود.ارزقی در قصاید و غزل به شیوۀ قدماء رفته و در آن شیوه سرآمد زمان بوده است. اکثر قصاید آن مدحیه است تشبیهات و استعارات غریبی
دارد.
نمونه ای از قصاید جناب حکیم
در صفت باغ شاه:-
به باغی خرامید خسرو که او را
بهار و بهشت است مولا و چاکر
درختانش از عود و برگ از زمرد
نباتش ز مینا و خاکش ز عنبر
یکی برکهٔ ژرف در صحن بستان
چو طبع خردمند و جان سخنور
نهادش نه دریا و کوثر و لیکن
به ژرفی چو دریا به پاکی چو گوهر
به افراز آن چنبر چرخ گردون
سر پاسبان را بساید به چنبر
ز بس نغزکاری چو کاخ سلیمان
ز بس استواری چوسد سکندر
تصاویر آن دهشت طبع مانی
تماثیل آن حیرت جان آذر
به گردش نیارند گشتن به سالی
مهندس به اندیشه، عنقا به شهپر
به صفه درون پیکر پیل جنگی
به شمسه درون صورت شاه سرور
در صفت ممدوح :-
کسی کز سنان تو جان داده باشد
ز بیم سنان تو ناید به محشر
ز تف سنان تو نازاده دشمن
چو سیماب بگریزد از ناف مادر
ز خنجر کنی چشمۀ زندگانی
اگر نام خود برنگاری به خنجر
شعاع درفش تو بر هر که تابد
نزاید ز اولاد آن دوده دختر
صفت اسپ شاه :
فلک سیر آن باره کوه پیکر
که با آب و آتش بپوید برابر
به هنگام تندی و هنگام نرمی
سبکتر ز کشتی گران تر ز لنگر
از قصیده دوم:
خوش و نکو ز پی هم رسید عید و بهار
بسی نکوتر و خوشتر ز پار و از پیرار
یکی از جشن ،عجم، جشن خسرو افریدون
یکی از دین عرب دین احمد مختار
گمان بری تو ز بس سبزی و ز بس سرخی
که سبزی خط یار است و سرخی لب یار خی لب یار
دریده پیرهن سبز غنچه گل زرد
چنان که طوطی در زعفران زند منقار
گمان بری که گه زخم بازوی دلبر
سنان لعل ز خفتان سبز کرد گذار
از قصیدهٔ سوم:
دهان ابر بهاری همی فشاند دُر
گلوی مرغ نگارین همی نوازد چنگ
ز شاخهای چمن مرغکانِ شاخ پرست
به لحن باربدی بر کشیده اند آهنگ
چو ابر فندق سیمین بر آبدان ریزد
برآرد از دل فیروزه شکل سیمین رنگ
زمین ز باد صبا شد نگارخانه چین
چمن ز شاخ سمن شد بهار خانه گنگ
رباعی:
پیچیدن افعی به کمندت ماند
اتش به سنان دیوبندت ماند
اندیشه به جستن سمندت ماند
خورشید به همت بلندت ماندار
رباعی:
تا من شدم از هوا قرین هوسی
جز ناله ز بنده برنیامد نفسی
فریاد رسم نیست به غیر از تو کسی
فریاد ز دست چون تو فریادرسی
بیت:
ای شمع که پیش نور دود آوردی
یعنی خط ارچه خوش نبود آوردی