111

شاعر مردم

از کتاب: درکوچه های سرخ شفق ، معاصر

آمد آنروز که شاعر ، سروسامان گیرد

ادب کشور ما بار دگر ، جان گیرد

پیش ازین شاعر ما پیش کسی ارج نداشت

گاه آنست که اوارج فراوان گیرد

دور ادبار سخنسار پراندوه گذشت 

دیگر او حق خود از گردش دوران گیرد

شعر بودی چر پر کاه به چشمان عنود

پر کاه ارج نه در چشم عنودان گیرد



گل خودروی سخن گرچه در این دشت دمید 

گل خود روی کجا زیب و فروشان گیرد

گل خودروی بسی آمد و نشگفته فسرد

رنگ و بو نو گل شاداب و شگوفان گیرد 

هیچ کس شاعر مارا ز وفا قدر نکرد 

شعر، چون قدر همه نزد سخندان گیرد 

حال شد اهل سخن راگه پیروزی ووجد 

شور و حال دگری اهل دل الان گیرد 

شد کنون انجمن شعر وادب برسر کار

انجمن ساز سخن ، جا به دلمان گیرد 

من بر آنم که درین ماک، بسی گنج بود 

ای خوش آنکو گهر از گنج ادیبان گیرد 

ای بسا گوهر ناسفته که در سینۀ ماست 

خرم آنکی به کف این گوهر پنهان گیرد 

مشعل شعر و ادب را بفروزد به وطن 

جاودان مشتعل این مشعل رخشان گیرد

آفتاب ادب و شعر چو تابان گردد

همه جاروشنی از پر تو تا بان گیرد



شعر ، آنست که در خدمت مردم باشد 

شاعر، آنست که خود، جانب اینان گیرد 

به جز از حرف حق و راست نگوید هرگز 

صادقان را به بغل، خوبتر از جان گیرد 

درد مردم، همه را بهر طبیبان گوید 

همه جا دامن پر مهر طبیبان گیرد 

هیچگه شاعر مردم نه نشیند از پای 

تا که در دهمه به گردد و درمان گیرد

خامۀ شاعر ما خنجر بران باشد 

عالمی را به چنین خنجر بران گیرد

قلمش ( بمب اتم) راهمه خنثی سازد 

سخنش از گلوی دشمن انسان گیرد

دشمن صلح وسلم را همه نابود کند 

با محبت به بغل ، جمله محبان گیرد 

بشرار بگذرد ،از شر، شود انسان بزرگ 

ای خوش انسان که ره نيک ، بدینسان گیرد 

بس کن از شعر طهوری! که درین بزم ادب 

چامه ات وقت گرانقدر بزرگان گیرد


 چهارشنبه ۱ / ۷ / ۱۳۵۹