افسوس نارسائی
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
چهرۀ یار ندیدم افسوس
حرفی ازوی نشنیدم افسوس
همرۀ باد صبا صبحدمی
بوی زلفش نشمیدم افسوس
از خدنگ نگه خونریزش
همچو بسمل نتپیدم افسوس
بسر کوی تو چون باد صبا
یک شب ای مه نرسیدم افسوس
خاک نعلین ترا در دیده
سرمه آسا نکشیدم افسوس
طایر بی پروا بالم بقفس
بهوایت نپریدم افسوس
ز آشنا یان شده ام بیگانه
لیکن از خود نرهیدم افسوس
عهد گل رفت و خزان بیش امد
یک گل از باغ نچیدم افسوس
از لب چون شکرت « محجوبه»
شربتی هم نچشیدم افسوس