رزم خوشنواز و سوفرای

از کتاب: افغانستان در شاهنامه

خلاصی و باز بندی گری قباد به دست خوشنواز

چو آگاهی آمد سوی شوفرای 

ز پیروز بی رأی و بی رهنمای 

ز مژگان سرشکش به رخ بر چکید 

همه جامۀ پهلوان بر درید 

بدانست کان کار بی سود گشت 

سر تخت شاهی پر از دود گشت 

سپاه پراکنده را جمع کرد 

بزد کوس و از دشت برخاست کرد 

همه باز خواهم به شمشیر کین 

به مرو آورم خاک توران زمین 

به فرمان یزدان ببرم سرت 

ز خون همچو دریا کنم کشورت 

آشفته آمد بر خوشنواز 

فرود آمد و برد پیشش نماز 

هم اندر زود زمان پاسخ نوشت 

سخن هرچه بود اندرو خوب و زشت 

گر آیی تو را آن هم آراسته است 

نه گنج و نه جنگ آورم کاسته است 

آن کس که عهد نیا بشکند 

سر راستی را به خاک افگند 

وزان روی با تیغ کین خوشنواز 

به شب اندر انداخت اسپ از فراز 

فرستاده آمد بر خوشنواز 

به نزدیک سالار گردن فراز 

که از جنگ و پیکار و خون ریختن 

نباشد جز از رنج و آویختن 

نه بر باد شد کشته پیروز شاه 

که اختر سرآمد برو سال و ماه 

اسیران و آن خواسته هرچه بود 

زر و سیم و از گوهر ناب سود 

ز اسپ و سلیح ز تاج و ز تخت 

که بگذاشت پیروز کن دیده بخت 

فرستم همه نزد سالار شاه 

چه از ویژه گنج و چه چیز و سپاه 

همان موبد موبدان اردشیر 

ز لشکر بزرگان چه برنا و پیر 

اگر جنگ سازیم با خوشنواز 

شود کار بی سود بر ما دراز 

اگر نیستی در میانه قباد 

ز موبد نکردی دل و مغز یاد 

بلاش آن زمان دید روی قباد 

رها گشته از بند پیروز شاد 


سوفرای جنرال شیرازی برای خلاصی قباد، موبد اردشیر دیگر کسان را دعوت نمود. شاه یفتلی از تعقیب قوای ایران دست کشیده و در مقابل باژ و ساو فراوان قباد را آزاد کرده و او با بلاش مدتی بر سر تخت ایران بین خود جنگیدند. آخر ایرانیان به سوفرای و قباد بدگمان شدند و (رزمهر) با قباد نزدیک شد سوفرای یفتل رسید و قباد نزد خوشنواز پناه برد.