138

سفرهای حکیم

از کتاب: احوال و آثارحکیم سنایی

سفر حج:

دولت شاه سمرقندی می نویسد وقتی که بهرام شاه خواست خواهر خود را به سنائی بدهد، سنائی اباء آورده عزیمت حج نموده به خراسان آمد و در انجا به شیخ یوسف همدانی مرید شد صاحب تذکرۀ ید بیضا نوشته که سر و پا برهنه به حج رفت و از انجا مراجعت نموده به غزنی گوشه گیر شد، لطف علی بیگ آزر در آتشکده مینوسد که سنائی به سفر خیر اثرحرمین شریفین رفت و بعد از مراجعت بخدمت شیخ یوسف همدانی رسیده دست ارادت داد بهر حال این مسلم است که شیخ فریضۀ حج را ادا کرده و درین سفر مرو و نشاپور و همدانی رسیده دست ارادت داد، بهر حال این مسلم است که شیخ فریضۀ حج را ادا کرده و درین سفر مرو و نشاپور و همدان را دیده و در بغداد رفته و در انجا تربت حضرت امام اعظم (رح) را زیارت کرده و انطاکیه و حلوان را سیر نموده بعدا مراجعه کرده است.

زیرا خودش در یک قصیدۀ خود تمام این تفصیلات را با زحمات راه اینکه گاهی بحکم ضرورت با ناکسان یار شده و با نادانان جلیس گردیده مفصلا شرح میدهد.

قصیدۀ مذکور این است:

گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم 

یک ره از ایوان برون آئیم و بر کیوان شویم

راه بگذاریم و قصد حضرت عالی کنیم 

خانه پر دازیم و سوی خانۀ یزدان شویم

گاه با بی دولتان از خاک و خس بستر کنیم

گاه با ارباب دولت نقش شاد و روان شویم 

گاه از ذل غربی یار هر ناکس شویم

گاه در حال ضرورت یار  هر نادان شویم 

از فراق شهر بلخ اندر عراق از چشم و دل 

گاه در آتش بویم و گاه در طوفان شویم 

غم نباشد هیچ مارا زان سپس روزی که ما

از هرات و مرو و طوس وری سوی همدان شویم

از پل بغداد و کرخ و کوفه و انطاکیه

زهر ما حلوا شود آنشب که در حلوان شویم

از برای حق صاحب مذهب اندر تهنیت 

جان فدا سازیم و سوی تربت نعمان شویم 

این سفر بستان عیاران راه ایزد است

ما ز روی استقامت شمع این بستان شویم

حاجیان خاص مستان شراب دولتند 

ما به بوی جرعۀ مولای این مستان شوم 

گر چه در ریگ روان عاجز شویم از بی دلی

چون پدید آید جمال کعبه جان افشان شویم 

یا بدست آریم سری یا بر افشانیم سر 

یا بکام حاسدان گردیم یا سلطان شویم 

سفر مرو:

دولت شاه سمرقندی می نویسد از غزنی عزیمت خراسان کرد و چندی در مرو به حلقۀ درویشان شیخ یوسف همدانی به سلوک مشغول شد و باز به غزنی آمد از این بیت ها خود حکیم نیز سفر مرو تائید می شود:

سر الپ ارسلان دیدی ز رفعت رفته بر گردون

بمرو آ تا کنون در گل تن الپ ارسلا بینی 

سفر سرخس:

حکیم در سرخس نیز سفر کرد وایس سفر از روی شوق نبوده است بلکه در اثر ستمی بوده که قاضی اسعد هروی نسبت بحکیم کرده است.

و در این سفر چند نفر رندی را که قاضی اسعد معین کرده بود البسۀ حکیم را غارت کرده بودند چنانچه حکیم می فرماید:

بر سر من گماشت رندی چند 

همچو او ناکس و زمیم شیم

جامه ها بسدند و گفتندم 

نیز دستار کن به این سر ضم

من ز بلخ آنچنان شدم بسرخس

با بلا و عتار و رنج و همم

که گنه گار یونس ابن متی 

بسوی نینوا ز ساحل یم 

سفر هرات:

از قصیدۀ که علی ابن هیصم در مدح سنائی دارد معلوم می شود که در هرات نیز مدتی اقامت کرده بود.

علی ابن هیصم میگوید:

از انوارش امروز شهر هرات

چو برج قمر پر شعاع و ضیاست

سفر بلخ:

معلوم می شود که حکیم در بلخ درازی بوده و در جوانی در انجا سفر کرده است. 

زیرا از کارنامه بر می آید در هنگام که حکیم در بلخ بوده ککه هنوز پدرش حیات داشته دورۀ سلطنت سلطان مسعود بن سلطان ابراهیم  بپایان نرسیده بود.

چنانچه او در کار نامۀ بلخ از مسعود ستایش می کند و از پدر خود در این کتاب یا می نماید.

و کار نامه کتابی است که حکیم آن را در بلخ نوشته و در ان کتاب پیام بدوستان غزنی خود نموده است.

حکیم وقتی که از غزنی جانب بلخ می رفته رنج و زحمت زیادی در راه دیده و کهسار بلند پر برف راه در پیشروی این حکیم دانشمند موانع زیادی از حیث بلندی و برف و سردی پیش آورده است.

چنانچه می فرماید:

کوه های بریده ام به زحیر 

که قرین بود تیغ شان باتیر 

آنچه آمد مرا در این ره پیش

گبر با گور ازین نه بیند بیش

برف نزد بنات نعش چنان

که زپنبه کمان پنبه زنان

من قدم ساخته ز سینه چو مار

دست برسر نهاده گژدم وار

اشک من کرده بود یا قوتی 

غم بی قوتی و بی قوتی

حکیم در بلخ دچار محنت و اندوه زیاد بود و اگر قاضی عبدالحمید بلخی به حکیم دستگیری نمی نود کارش تمام بود چنانچه خودش در کار نامه می فرماید:

تا بلخ امدم به غره و سلخ 

عیش من بود چون مصحف بلخ 

دیو غربت مرا ببردی آب

گر نبودی کف امیر شهاب 

خواجه عبدالحمید بلخی آن (1)

که خرد را دلست و دل را جان

--------------------------------------------------------------------- 

(1)ممکن است این قاضی عبدالامید همان قاضی حمید الدین بلخی صاحب مقامات باشد که دران عصر یکی از علمای متنفذ  معروف بلخ بوده.

بهر حال از آثار حکیم بر می آید که تمام این سفر های او قبل از شمول بحلقۀ عرفاء بوده.

غنا و توانگری

چنانکه از آثار حکیم پیداست وی در تمام عمر به پریشانی (و ادبار) می زیسته و تا مدتی از این پریشانی خود می نالیده و بعد از انکه در حلقۀ عرفاء در امده به کلی شکایتی ازان نکرده است.

در جائی که از پریشانی خود شکایت میکند می گوید:

سفر نکرد می از بهر بیشی و پیشی 

اگر بسنده بدی در حضر بما حضرم 

و جای دیگر میگوید:

والله که از لباس جز از روی عاریت 

بر فرق من عمامه و بر پا از ار نیست

و در طریق التحقیق می فرماید:

بخدای که پاک بی عیب است 

واهب العقل  و عالم الغیب است

که مرا اندرین سرای هوس

جز هنر نیست یار و مونس کس

با هنر کاش دولتم بودی

تا غم و غصه ام نفر سودی

منصب آنرا بود که شور انگیخت

نان کسی خورد کاب روی بریخت