راهب دیرینه افلاطون حکیم

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

راهب دیرینه افلاطون حکیم                

از گروه گوسفندان قدیم


رخش (۱) او در ظلمت معقول گم

در کهستان وجود افکنده سم

آنچنان افسون نا محسوس خورد

اعتبار از دست و چشم و گوش برد

گفت سر زندگی در مردن است

شمع را صد جلوه از افسردن است

بر تخیلهای ما فرمان رواست

جام او خواب آور و گیتی رباست

گوسفندی در لباس آدم است

حکم او برجان صوفی محکم است

عقل خود را بر سر گردون حیات

قطع شاخ سرو رعنای حیات

فکر افلاطون زیان را سود گفت

حکمت او بود را نا بود گفت

فطرتش خوابیده و خوابی آفرید

چشم هوش او سرابی آفرید

بسکه از ذوق عم محروم بود

جان او وارفته ی معدوم بود

منکر (۳) هنگامه ی موجود گشت

خالق اعیان نا مشهود گشت

زنده جان را عالم امکام خوش است

مرده دل را عالم اعیان خوش است

آهوش بی بهره از لطف خرام

لذت رفتار بر کبکش حرام

شبنمش از طاقت رم بی نصیب

طایرش را سینه از دم بی نصیب

ذوق روئیدن ندارد دانه اش

از طپیدن بی خبر پروانه اش

راهب ما چاره غیر از رم نداشت

طاقت غوغای این عالم نداشت

دل بسوز شعه ی افسرده بست

نقش آن دنیای افیون خورده بست


از نشیمن سوی گردون پر گشود

باز سوی آشیان امد فرود

در خم گردون خیال او گم است

من ندانم درد یا خشت خم است

قومها از سکر او مسمون گشت

خفت و از ذوق عمل محروم گشت