بنجهار، بنجهیر= پنچشیر
قدمآ میگفتند که: ( اسمآ معلول بعلت نیستند ) ولی این مقوله بر همه چیزی هایی که در زندگانی اجتماعی انسانی بکار آیند. تمامآ و کلآ منطبق نیست و بسا نامها مخصوصآ نامهای جغرافی و جه تسمیه یی در تاریخ یا ایتمولوجی و مارفولوجی دارد.
در آخر برخی از نامهای اما کن و اعلام جغرافی گاهی پسوند ها و لواحق مشابهی دیده می شود و باید پذیرفت که اینگونه اسمآ اما کن مختوم به لواحق مشابه و مشترک. ازبک دسته نامهای معلول بعلت و احد و همگون بشمار می آیند. که از آنجمله در آریانا (افغانستان) و ایران و هند و ماورا النهراین دسته نامها را باید شمرد:
۱-اعلام جغرافی مختوم به کسر (بکسره، کاف ) یا گرد که معرب آن جرد است. که در فرس قدیم KRTA و در پهلوی KART و در کتیبۀ قرن دوم بغلان کرد Hird است مانند جم کرد (وندیداد اوستا ) پارسه کرته (=پازار کاد فارس ) بلاش کرد (=بلاش جرد معرب= ولاشگرد)خسرو کرد (=خسرو جرد خراسان ) – خر کرد (=خر جرد خراسان ) داراب کرد (=دا رابکرد = دارا بجرد معرب ) فرکرد (خراسان ) رام جرد (فارس) واشجرد (ماورا النهر) هاشم جرد (ماورا النهر) و امثال آن.
چنین بنظر می آید که فردوس هم مانند کتبیه، بغلان این پسوند مکانی را بکسره، گاف و بروزن گرد (فراهم) میخوانده است چنانچه درین بیت:
برفتند سوی سیا و شگرد چو آمد دو تن را دل و هوش، گرد
(شاهنامه)
۲- اعلام جغرافی مختوم به ستان (=ستهان = ستون = تون پشتو) مانند بهستان (بیستون فارسی)خجستان (خراسان)
خوزستان(ایران)
ترکستان، ریگستان، طبرستان،سکستان (سیستان) هندوستان،تخارستان، قهستان، و جیرستان،غرجستان، مورستان (فارس) افغانستان قدیمترین ذکرش در تاریخ هرات سیفی ۳۴ بار و در تاریخ فیروز شاهی. (ضیا برنی ۳ ر ۴۸۲ )
۳-اعلام جغرافی مختوم به (انگ) قدیم که در کتبیه ءبغلان و زبان باختری کوشانی غالبآ به معنی آتشگاه است مانند بشلنگ (هلمند) سالنگ (هندوکش شالنج معرب) پوشنگ (معرب آن فوشنج هرات)گیرنگ ( معرب آن جیرنج مرو) بگ لنگ (کتبیۀ سرخ کوتل بغلان کنونی) الیشنگ (لغمان) مستنگ (بلوچ) و آنگ (غور) که جغرافیون عرب این جزواخیر (انگ) را به انج تبدیل کرده جیرنج،فوشنج،بشلنج، و مستنج و زرنج نوشته اند.(۱)
۴- اعلام جغرافی با پسوند دری آباد مانند اسد آباد (بلخ) اسد آباد (۱۵فرسخی همدان) اسد آباد (شیر گر کنر ) بهمن آباد (خراسان)جنگل آباد (رخج) زرکاباد (اصفهان) زیاد آباد ( ۸ فرسخی استخرفارس)فیروز آباد (جور فارس) گناباد (جنابذینا بذ معرب در خراسان) تگین آباد (رخج) علی آباد جلال آباد فیص آباد و امثال آن و ما از تسمیه ءاسد آباد که آنرا اسد بن عبدالله در حدود ۱۰۷ق ۷۲۵م در بلخ ساخت (۲) و فضل آباد بیابان آمو که فضل بن سلیمان طوسی در حدود ۱۶۷ق۷۸۳م ساخته بود (۳) و تگین آبادی و ادی ارغنداب و هلمند که به تگینان اوایل عصر اسلامی منسوب است قدت استعمال این پسوندرا در تسمیه ء بلاد میدانیم.
۵-اعلام جغرافی ماورا، اموختوم به کث سفدی مانند بسکت بغنکث بنجیکث،تونکث،جبغوکث، جنکاکث، خاتونکث،بناکث،شاوکث و امثال آن که پایتخت قدیم خوارزم هم کاث نامیده میشد و یا قوت در معجم البلدن گوید که در زبان اهل خوارزم حایطی است در صحرا و این شهر بزرگ خوارزم است پس کث سفدی با کته او ستاوکتک (خانه) پهلوی و KET و اخی و CED و سریکلی و CID شغنی و کده و کده وکت دری در کدخدا(کت خدا و کدبانو و میکده و آتشکده ) وکتخدای پهلوی (۱) همریشه بنظر می آید و گمان میرود که پسوند کوت پشتو که بمعنی قلعه در کوت و ال، کوتوال عصر غزنویان موجود است نیز از همین مقوله باشد مثل بری کوت زلمی کوت،افغان کوت بجای آن در هند پور است زیرا مادر پشتو کوته بضمه اول و او مجهول بمعنی نشیمن کوته (بسکون اول و واو معدوله بمعنی فراهم گاه و جای گرد اوری و توده ) (تختی که برای نشینند) از همین ماده زنده داریم. کلمه کت در عصر غزنویان به دری هم رفته و بمعنی تخت شاهی مستعمل بود،فرخی به سلطان محمود گوید:
خلافت جدا کرد جیپالیآنرا زکتهای زرین و شاهانه زیور
(دیوان ۸۳)
ولی نزدیکترین کلمه زنده باین معانی در پشتو کڅ است بمعنی قلعه آبادانی یاد یهی بر کنار دریا که در صوت با همان کث سغدی شباهت تام دارد و ما ((د عزیز خان کڅ)) اکنون در لغمان داریم.
۶-پسوند مکانی کند سغدی و دری و پشتو که معرب یا منحرف (اترکشن) آن قند است گویا در عصر اسلامی بنابر بعد وناآشنایی با مفهوم اصلی کلمۀمعلوم الحالی را با معنی معهود ذهنی قند جایگزین آن ساخته اند و بقول رشیدی فرهنگ نویس:شکل قدیمتر کلمۀکنت بوده است.مانند تاش قند (تاشکند تاشکنت) خوقند:(خواکندا بن حوقل)بیکند (ماورآءالنهر) فیروز قند حدود سراوان هلمند) اوزگند (معرب) آن آوز جند (خوارزم)فرهنگ نویسا دری
یکی از معانی کندرا شهروده نوشته اند.درنواحی خجندجایی بود بنام کند بادام که بادام فراوان داشت و یا قوت شخصآ معنی کندرا از مردم ماوراءالنهر شنیده که ده باشد مانند کلمۀ کفر نزد اهل شام معجم البلدان پس کند = کنت معنی مکان و محل و شهر را داشته است.(۱)
کلمۀکنده یا کنت قدیمترین بنظر می آید زیرا درسنه ۱۲۸ق.م و قتیکه سفیر چین بنام چانگ کین TchangKien
بدیدین یوچه ها آمد آیشان تمام سغد یانه را تصرف کرده بودند و پایتخت این سرزمین کین (=کانداشه کاندا مخفف ) ماراکاندا Maracanda )بودکه همین سمر قند باشد.( ۲)
درینکه قبل از پسوند کاندا چه کلمه یی بود درینجا نمی پیچیم و لی پرند اخیر آن ظاهرآ همین کندیا کنت ما بعد است که در دورۀ اسلامی ده ها شهر ماوراءالنهر تا ختن و یار کند بدین لاحقه ظرفی مختوم بوده اند.
۷- هار، هیر،هور: مانند این پسوند های ظرفیه مکانی که در بالا بطور مثال معدودی از کثیر را اوردیم پسوند دیگری هم در تشکیل اسامی بلادو اماکن دیده می شود که به تغییر صوت مصوت ثانی سه شکل فرق دارد و هار: ریشه این پسوند مکانی با چند کلمه قدیم اوستا و سنسکریت مشرک به نظر می آید. بدین معنی که در و ندیداد اوستا (فرگرد ۲ یما،بند ۲۲ تا ۴۳) شرح بنایی از گل بنام و ر =و اره VARAامده که جمشید بفرمان اهور امزد ساخته و هر ضلع آن به درازی یک اسپریس (میدان اسپ دوانی ) بود و جوی آب روان دران به طول یک هاتره (= یک میل ) ساخته شد و در بین این محوطه گلی که دارای جویها و چمنها و خانه ها و ایوانها و وحصار بود. نه صد مرد و زن و تخم و انواع خوردنیها و میوه ها و گوسپندان و پرندگان و چاروا و گیا ها نگهداری میشدکه اهوار مزدا یکی از سه فرزند زردشت به نام اورو تت نره Uruatat Nara (رهبر طبقۀ برزیگران) را به سدانت این بنا گماشت (۱) و این شخص راواره مشر Temporal Lord of The Vara گفته اند.(۲) این و اره که محل نخستین ده نشین و تربیه ستوران و چار و ادر مراحل ابتدایی زندگانی آریاییان بیابان گرد بود بعد از بعثت زردشت در بخدی زیبا (بلخ ) مرکز کشاورزان زردشتی گردید که یکی از فرزندان و ی به ریاست آن منصوب بود و چنین به نظر میآید که آریاییان شهر نشین ما بعد : این و اره جمکرد (ورجمکرد) راپناه گاه خود ار آفات ارضی و سماوی شمردی و در بندهش آمده که این و ردر جای پنهاست و در آنجا نسسل بشر از نواحیا خواهد شد در داستان دینیگ (تألیف یودان در قرن ۹م به زبان پهلوی) اینجا راوریم شیت var-j- = Yium-shet و رجمشید گفته که آخرین پناه گاه و محل نجات انسان از مرکوشان Morkoshan و دیوان خواهد بود.(۲) این ماوا و مامن آریاییان که مانند اییرینه ویجه Aryana (یعنی سرزمین آریاییان – درپشتواویجه به معنی قلمرو و سرزمین مقدس ) بعد ها از اماکن مقدسه شمرده شدریشه نام آن (واره=ور) در تسمیه بلادومعابد و مراکز مقدس : به طور یک پسوند مکانی.
با اشکال هار: هیر : هور : وهار : بهار: خاردیده میشود مانند : شاه بهار (نام معابد متعدد در غزنه و کابل و غیره ) شیبار:شیبر:خیبر نو:بهار(معابد متعدد در باختر و هند ) = نواویهاره (سنسکریت ) گند+هار (گندهارا=قندهار) چپر+هار (در ننگرهار) پوتو+هار (ازتوابع راولپندی) لاوا+واره (=لاهور که در سدۀنخستین میلادی لاوابن رام چندره پادشاه بومی پی افگنده). فر+خار (در بدخشان)(۴)ننگر+هار=ننگرار)بنی+ هار (حدود العالم =بنیرکنونی ) کو+نار (رود دره کاغان شرقی پکهلی ضلع هزاره ) کونر (=کنر و =بنیرکنونی) کو+نار (رود دره کاغان شرقی پکهلی ضلع هزاره) کونر (= کنر و لایت شرقی افغانستان ) در السنۀ هند بسا کلمات ظرفیه با (وار=ور ) همریشه به نظر میآید مثلأ در سنسکریت و ار Vara (محوطه ) و جای ستی کردن هندوزنان و واره Vara یک ربع شهر و مسکن طبقات مختلف و صحنه دربار و باغست.(۱) در فارسی و پشتو از همین ریشه بارۀ؛ بارۀ(حصن محوطه ) باقی مانده مانند جهان و یژه کردم زپتیاره ها بسی شهر کردم بسی بارۀها (۲) صد بارۀبر آورده بهتر صد بارۀزبارۀسکندر(۳) قاآنی چون ابدال (و) به (ب) و تخفیف (ه) و ابدال (ر) به (ل) در السنۀ ء آسیای میانه عامست پس میتوان و ار=وهار=بهار=هارشدکه تلفظ مصوت دوم آن به (ی-و) نیز مطابق قواعد اصوات پشتو و دری است. پس ریشه و ر = و ار اوستا که بمعنی محل و محوطه و حصار یا شهر گونه یی بود، در کلمات ذیل دید:
در سنسکریت : و اږ بمعنی محوطه و چهار دیواری.
در سنسکریت: و اږ یک ربع شهر.
در سنسکریت: و اری صحن دربار باغ محیط بدیوار.
در عنعنات بودایی و بودایی و یهارهVehar معبد بتکده مانند نو اویهاره بلخ.
در دری قدیم بهار BAHAR بتکده و معبد و محل زیبا مانند نوبهار بلخ.
در دری و پشتو بارهـبارو-باږه، حصار قلعه،بند.
در دری جز و اخر کلمۀ دیوار.
در انگلیسی Wall بمعنی دیوار.
چنین بنظر می آید که و ارهـ و رجمکرد در بلخ در نام معبد معروف زردشتی که در نظر پیروان مزد یسنا مقام مقدسی داشت ودر روایات قدیم آتشکده شمره شده باقی مانده باشد زیرا دقیقی داستان سرای پیشرو فردوسی نو بهار بلخ گزین پرستش آتش پرستان خوانده است
به بلخ گزین بدان نو بهار
که آتش پرستان بدان روزگار
که مرمکه را تازیان این زمان (۱)
(دقیقی)
معبد نو بهار بلخ در همین روایات آتشکده جای حفظ کتاب اوستا بود.
وز آنجا ببلخ اندر آمد سپاه
جهان شد زتاراج و کشتن تباه
نهادند سر سوی آتشکده
بدان کاخ و ایوان زر آزرده
همه زندواستا بر افروختند
چه پرمایه تربد،همی سوختند
نگهدارنده گان و سادنان این معبدرا هیربد گفتندی، که در حمله ء ارجاسپ بلخ هشتاد تن بشمول لهر اسپ کشته شدند:
وراهیر بد بود هشتاد مرد
زبا نشان زیزدان پر یاد کرد
همه پیش آتش بکشتند شان
رۀ بندگی بر تو شتند شان
(شاهنامه ۴ ر ۲۲۸)
بموجب منابع کهن سنت مزد یسنان زردشت در همین حمله ء تورانیان در آتشکده ء نوش اذر بلخ (همین نوبهار ) در سن ۷۷ سالگی بدست برا تروگریش Bratrokresh (تورانی ) (بر+تور+گرپښ=پشتو یعنی شمشیر باز اعلی ) کشته شد (۲)
شهنشاه لهر اسپ در پیش بلخ
بکشدروز ماتار و تلخ
وزانجا به نوش آذر اندر شدند
رد و هیر به راهمه سرزدند
زخونشان فروزنده آذر بمرد
1- شاهنامه ۳ر ۱۸۰. ۲- داستان دینیگ ۲۱۸.
چنین بدکنش خوار نتوان شمرد
(شاهنامه ۴ر ۲۲۸)
بقول زایر چینی هیون تسنگ که در سنه ۹ق ۲۰ اپریل ۶۳۰م به بلخ بود.(۱) این شهر راجه گر (پایتخت ) شمرده می شد. و ی نو او یهاره را نواسنگها رامه و معبد بودایی و زیارتگاه مقدس آثار بودایی داند (۲) که بعد از آن جغرافیانگاران و مؤرخاناسلامی مانند ابن فقیه همدانی در کتاب البلدان ( ص۳۲۳ ) و مسعودی در مروج الذهب ( ۳ر۲۲۱) ثروت هنگفت و وسعت آبنیه و وصف برمکیان یعنی سد نه و متولیان آنرا ذکر اند و چنین بنظر می آید که نو بهار معابد دیگر بود این نیز در هند و ماوراء النهر بوده که از آنجمله در سند بتکده یی را بنام نو بهار اورده اند(۳) و هم شهر قدیم افراسیاب سمر قند و بخارا بنام نوبهار دروازه هایی داشته که از آنجا بسوی بلخ ( مزار ) میرفته اند.(۴)
در ادبیات دری و هار بودایی به بهار تبدیل شد که معنی بتکده و معبد جای زیبا را گرفت و بادر نظر گرفتن جناس صوری و معنوی قرابتی به جمال و زیبایی موسم بهاربهم رسانیده مانند:
نه چون رخ خوبت گل بهار نه چون توبه نیکویی بت بهار
(فرالاوی)
بهاری دل افروز در بلخ بود کزوسرخ گل را دهان تلخ بود
(نظامی)
بهار بتانست و محراب خوبی
بروی دلارام و زلفین دلبر
(منصور رازی )
هنگام خزانست و جشن را بدراندر
نو نوزبت زرین هرسوی بهاریست
(فرخی )
شعرای زبان دری مانند فوق معانی مختلف کلمۀ بهار را که بمعنی معبد
1- کننگهم ء جغرافیای قدیم هند ۵۶۷. ۲- سی، یو، کی ۱۱۷.
۳-چچ نامه، ترجمه الیت ۱۵۰. ۴- بار تولد، ترکستان ۱/۲۴۷.
و آتشکده یا بتکده مبدل و هار = هار = هیر بود. با بهار (ربیع ) که در پهلوی VAHAR در پارسی باستان VAHRA (ماه دوم هخامنشی ) بود. از حیث جناس لفظی مطابق دیده و از آن داستانها ساختند و حتی گاهی خود بت (صنم) را هم بهار گفتند. مانند این بیت نظامی که بهار دلفروز بلخ را تصویر میکشند:
پری پیکرانی در و چون بهار صنم خانه های چو خرم بهار
در بارۀ تقارب معنوی و هار =هار = هیر آنچه در سطو بالا خواندید . وقتی به یقین نزدیکتر می شویم که صور ضبط آنرا هم در نسخ خطی و ادبیات شرح دهیم و اینک مختصری از آن:
هیربذ: فرهنگ نویسان این کلمه را بمعنی خادم آتشکده یا قاضی گبر کان و آتش پرست نوشته اند.(۱) اسدی وسی گوید: هیر بذقاضی گیرکان باشدء فردوسی گفت:
چو برداشت پرده ز در هیربذ سیاوش همی بود ترسان زبذ(۲)
ممبار کشاه غزنوی می نویسد:هیربذ خادم آتشکده است نظامی گوید:
فر روزنده گوهر نیک و بد رفیق مغ و مؤنس هیرید(۳)
محمد نخجوانی با ستناد همین بیت فردوسی معنی آنرا قاضی گران و آتش پرست ضبط کرده (۴) و فرهنگ نویسان دیگر مانند بدر ابراهیم در زفان گویا (۸۲۷ ق ) و ابراهیم بن قوام در شرفنامه (۸۳۹ ق ) نیز تقلید کرده اند:
محمد حسین برهان ء هیر را بمعنی آتش (نار ) نوشته (۵) و هیر کده بمعنی آتشکده – درینبیت معزی بهمین معنی است:
در هیر کده ء گر زمدیح تو بخوانند بیزار شود هیر بذازز ندو پازند اگرچه برخی استعمال هیر را بمعنی آتشء مسلم ندانسته اند و هرن در ایتمولوجی فارس (ص ۲۴۹) گوید که در اوستا و پهلوی AETHRA یا بمعنی آتش نیامده و کلمه هیر بذ بمعنی آموزگار او مهم از Aethra-paifi اوستا آمده حی به معنای اتربان (=آذربان) بعد ها بکار رفته (۱) اما درینجا دارمستتر تتبعات ایرانی (۱ ر ۹۲ ) با کمال و ثوق می گوید که ایتهرا+ تی بهیچ و جه ریس آتشگاهست که هیر مترادف آتش باشد و هیر کده هم مترادف آتشکده است و مبوجب ضبط بارتولمه EHRPAT پهلوی در کتبیه ها : هیر پث یا هیر دستان بود. دانست که کلمۀ هیزبذ که عرب جمع آنرا هربذه و معنی آن را پرستندد و خادم آتش نوشته اند (۲) شکل هار بدهم داشته ئ در تاریخ گردیزی « سکندر پادشاهی بگرفت و از ایرنیان بسیار بکشت........ و علمهای (سرداران ) ایشان که مرا ایشآنرا هاربدان خوانند همه را بکشت .»(۳)
این هاربسند قدیمترین جغرافیا نویس دوره اسلامی الیعقوبی نیز ثابت است زیرا و ی در رد یف پروان و اندراب و غورونده بنجهار را مه همین پنچشیر باشد با پسوند ها رضبط کرده است (۴) و ازین برمی آید که هیر لقب هیر بذنه شکل هار . مطابق قول دار مستتر و بار تو لومه آتش است. نه آنچه هرن پنداشته است. کلمۀ هیر (بمعنی آتش ) همانست که امروز در پشتو اوریا ایر گوییم و در کتبیه زبان باختری عصر کوشان که در بغلان بدست آمده (قرن ۲ م ) کلمۀ ایر ((Eir دوبارهبمعنی آتش مقدس آمده که اصل معبد بغلان هم آتشگاهی بوده و علایم آتشدان و خاکستر آن از حفریات بر آمده است.(۵) بشاری مقدسی ء شهر های ناحیه ء بامیان بنجهیر را با نجراب و پروان معدن سیم شمرده (۶) و آنرا مرکبی از پنچ هیر شمرده است.(۱) و مطهر مقدس در سنه ۳۵۵ ق صورت معرب آنرا فج هیر دارای معادن سیم نوشته است.(۲) در حالیکه در نقشۀ ابن حوقل هم پنچ هیر است.(۳)
در نسخۀ خطی اشکال العالم (کابل) پنچ هیر شهریست بر کوه و در آنجا ده هزار مرد باشد دارای آبها و بستانهای بسیار اما بی زراعت (ص ۶۹). ابو الفدا به حواله ء اللباب پنچ هیر را از اعمال بامیان شمرده و گوید که مردم زمین آنرا مانند غربال شگافته و عروق بسمین را در آن می یا بند و شاعر عربی زبان بنام البنجهیر ذکر مینماید (۴) و ما شاعری دری زبان بنام مکی بنچهیری از روی ترجمان البلاغه محمد بن عمر راد و یانی نیز می شناسیم .
نام بنجهیر که در عصر غزنویان و غوریان زبانزد مؤورخان و جغرافیا نویسانست.
بهمین شکل تا دورۀ مغولیان هند هم شهرت داشت و ابوالفضل در شرق کابل تومان پنچ هیز را دارای مالیات ۴۶۱.۴ دام می شمارد.(۵) از آنچه در بالا ذکر رفت بوضوح پیوست که هاریا هیر پسوند اواخر نامها بلادبمعنی آتشگاه و معبد و در حالت تعمیمی دارای مفهوم و سیع ظرفیت مکانی بود و آنچه در لاحقه نام ناحیه زیبای کنونی (=پنچ هیر تاریخی ) آمده نیز همین هیر بمعنی آتش و و پرستش گاهست و این مطالب ازیک سندمو ثوق ادبی بدست می آید که البته ممکن تسسمیه باشد این سرزمین زیبا کوهستانی بمناسبت پنچ آتشکده مقدسی بوده که در قدیم هیر (=اپریستو = آذر و آتش ) دران فروزان بوده است در کتاب ترجمان البلاغه محمد بن عمر رادویانی (تألیف حدود ۵۰۰ ق) که از روی نسخه و احده خطی کتابخانه فاتح استانبول در سنه ۱۳۲۸ ش عکس آن طبع و نشر گردیده یک چهارگانی (۶) قدیم دری در مثال تجنیس مطلق در بحر مضارع آمده که مساسفانه نام شاعر آن معلوم نیست و آن اینست:
گویند هفت مرد ست در پنچهیربذ
زآن هفت دو مسلمان و آن پنچ هیریذ
من پنجهیرد یذم و آن پنج ء هیر بذ
از پنچ هیریذ نشود پنچهیر بذ (۱)
درین چهار گانی (مراد چهار مصرع متحد القافیه است ) تجنیس مطلق است هیر بذهمان کلمه قدیم پهلوی و دریست که در شاهنامه ها و آثار قدیم آمدء و بقاعده عربی جمع مکسران هرابذه بود. پس بنجهیر مضبوط جغرافیون قدیم هم پنچ = خکس هیر = ایر پشتو و آتش است که مراد از آن سرزمین دارای پنج آتشکده (معبد ) باشد.