مراجعت گشتاسپ از بلخ، پیروزی بلخیان
کی نامبردار فرخنده شاه
سوی گاه بازآمد از رزمگاه
به نستور گفتا که فردا پگاه
سوی کشور نامورکش سپاه
بیامد سپهبد هم از بامداد
بزد کوس و لشکر بنه برنهاد
چو شاه جهان باز شد بازجای
به پور مهین داد فرخ همای
سپه را به نستور فرخنده داد
عجم را چنین بود آیین و داد
"بآپاس" خلخ همی برگذر
بکش هر که یابی به کین پدر
نشست و کیی تاج بر سر نهاد
سپه را همه یکسره بار داد
در گنج بگشاد وز خواسته
سپه را همی کردش آراسته
خرامید برگاه و باره ببست
بگاه شهنشاهی اندر نشست
بفرمود تا آذر افروختند
برو عود هندی همی سوختند
زمینش بکردند از زر پاک
همه هیزمش عود و عنبرش خاک
همه کارها را به اندام کرد
پسش خوان گشتاسپی نام کرد
فرمود تا بر در گنبدش
نهادند جاماسپ را موبدش
شبان سیه تیره مان روز کرد
که مان بر همه کام پیروز کرد
به نفرین شد ارجاسب و ما بافرین
که داند چنین جز جهان آفرین؟
چو پیروزی شاهان بشنوید
گریتی به آذرپرستان دهید
چو آگاه شد قیصر آن شاه روم
که فرخ شد آن شاه و ارجاسب شوم
فرسته فرستاد با خواسته
غلامان و اسپان آراسته
شه بر برستان و شاهان هند
گزینش بدادند و شاهان سند
بدو گفت پایت بزین
گو نامبردار بر روزگار
نشسته به تخت کیی نامدار
ز پیش اندرآمد گو اسفندیار
به دست اندرون گرزه گاو سار
نهاده به سر بر کیانی کلاه
به زیر کلاهش همی تافت ماه
چو شاه جهان روی او را بدید
ز جان و جهانش به دل برگزید
بخندید و گفت ای یل اسفندیار
همی آرزو نایدت کارزار
یل تیغ زن گفت فرمان تراست
که تو شهریاری و کیهان تراست
کی نامور تاج زرینش داد
در گنجاها را برو برگشاد
درفشی بدو داد و گنج و سپاه
هنوزت نشد گفت هنگام گاه
بدو گفت پایت بزین اندرآر
همه کشوران را بدین اندرآر
از آن شهرها بت پرستان بکش
پس آتشکده کن به هر جا بهش
بروم و به هندوستان بربگشت
ز دریا و تاریکی اندر گذشت
شه روم و هندوستان و یمن
همه نامه کردند، زی پیلتن
مرین دین به را بیاراستند
از این دین گذارش همی خواستند
گزارش همی کرد اسفندیار
به فرمان یزدان پروردگار
چو آگه شدند از نکو دین اوی
گرفتند از و راه و آیین اوی
بتان از سحرگاه می سوختند
به جای ،بت آتش برافروختند
همه نامه کردند، زی شهریار
که ما دین گرفتیم از اسفندیار
به یاد تو هستیم و خواهیم زند
فرستد به ما شهریار بلند
چو آن نامۀ شهریاران بخواند
نشست از برگاه و یاران بخواند
فرستاد زندی به هر کشوری
به هر نامداره، بهتر مهتری
بفرمود تا نامور پهلوان
همیگشت بر چارگوشۀ جهان
به هر جای کانشاه بنهاد روی
نیامد کس اندر برش جنگ جوی
چو گیتی همه راست شد بر پدرش
گشاد از میان باز زرین کمرش
کیی وار بنشست بر تختگاه
بیا سود یک چند خود با سپاه
برادرش را خواند، (فرشید ورد)
سپاهی برون کرد مردان مرد
بدو داد دینار و گوهر بسی
خراسان بدو داد و کردش کسی
چو یک چند گاهی برآمد بر این
جهان ویژه گشته بدو پاک دین
فرسته فرستاد نزد پدر
که ای نامور شاه پیروزگر
جهان پاک کردم به فر خدای
به کشور پراگنده سایۀ همای
فروزنده گیتی به سان بهشت
جهان گشته آباد و هر جای کشت
گشتاسپ شاه با این که در برخورد اول با ارجاسپشاه تورانی بسی کشته داد؛ با کر و فر زیاد به میهن خود باختر مراجعت کرد و سرراست به بلخ وارد شد. اول از همه به آتشگاه (برزین مهر) بلخ رفته، آیین نیایش به جا آورد؛ آتش را برافروخت، آتشکده را پاک کرد و فرمان داد که زمین اینجا را خشت طلا فرش کنند؛ و عوض هیزم عود هندی برافروزند و این عمل را (خوان گشتاسپی) نام نهاد و در مدخل آن حجره ای برای جاماسپ دانای بلخ بسازند و او را افتخار سرخازن (برزین مهر) اعطا نمود. آنگاه به کاخ شهنشاهی که نزدیک آتشگاه بود مراجعت کرد و اولین کارش سررشته امور سپاه بود و چون سپه سالار او زریر پسر شاه در جنگ کشته شده بود فرزند او (نستور) را به جایش نشاند و به سپاه پول و بخشش زیاد داد و به ارجاسپ شاه توران نفرین زیاد کرد و آنگاه خبر فتح خود را با نامه و بیان به اطلاع تمام شاهان به کشور بربرستان و هند و روم و یمن فرستاد. و آنگاه رو به اسفندیار کرد و فتحی را که به ضرب شمشیر او حاصل نموده بود؛ با او تبریک گفت و علاوه کرد که با این کارزار سزاوار دیهیم پادشاهی نمیشوی و دریافت اعلان ولیعهدی بسیار دور است. اینجا احساسات درونی گشتاسپ شاه نسبت به اسفندیار معلوم میشود و معلوم میگردد که شاه نسبت به او نظر خوش ندارد. باری به ظاهر او را تشویق به مسافرت مینماید و میگوید که حالا باید به چهار کنج جهان سفر نمایی و برای ترویج دین یزدانی کوشش کنی و به روم و هندوستان و بربرستان و یمن روی و به برادرت (فرشید ورد) درفش و سپاه میدهم و خراسان را بر او عرضه می دارم اسفندیار به حکم پادشاهی گردن نهاد و نامه ها گرفت مردم جهان را به دین یزدانی دعوت کرد و بساشاهان گیتی دعوت او را پذیرفتند و آنگاه به پدر خود نامه نوشت و گفت جهان و همه به فر خداوندی آیین راستی و روشنی را قبول نموده و امید میکنم که دیار ما بلخ بامی چون بهشت زیبا و خوش آیند باشد.