32

کی گشتاسب بن کی لهراسپ

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل کیانیان ، بخش طبقه دوم
25 January 1968

چون به پادشاهی بنشست بروزگار او زردشت بن پورشسپ بن فیدر اسپ ۳ بیرون

-------------------------------------------- 

۱-این نسب نامه در هر دو نسخته مغشوش و لایقر است نچه در متن آمده از آثار الباقیه بیرونی است (ص۱۰۴) طبری ۲/۵۹۸ لهراسپ بن کی اوجی بن کی منوش بن کی فاشین  بن کیسه بن کیقباد بندهشن لهراسپ بن کی ازین که کی منوش بن کی پسین بن کی ابیوه بن کی کواز.

اصل نام لهراسپ در اوستا ائوروت اسپه بود یعنی اسپ تندرو (ابان یشت ۱۰۵) که این نام در پهلوی و دری به لهراسپ تبدیل شده ( دار مستتر در زند اوستا ۲/۳۹۲)

۲-در هر دونسخه سحاربت ؟ سنی ملوک الارض ۲۷: سخاریب النینوی بلعمی ۶۵۴ سخاریب و در مجمل سحاریب طبع شده (ص ۱۴۳) که باتفاق طبری دیگران سخاریب است.

۳-هر دو نسخه : بن پورست بن فیدراسب ؟ نام زردشت در گاتها زره تهشتره و در پهلوی بوده که معنی آنرا دارنده شتر زرد نوشته اند(دار مستتر ) نام پدرش در بندهش و دینکرت پوروشسب ودر مروج مسعودی بورشسف و در طبری بوسسف است که معنی آنرا دارنده اسپ پیر گفته اند اما نام جدش در بندهش و دینکرت : پیرت گتارسب= پا ای تراسپ  و در مروج : فذراسف= فیدرست و در طبری : فردوساف است زراتشت بهرام گوید: بگفتش همه رازیا پورشبپ همان مژده بردند زی پیرتسب (مزدیسنا وادب فارسی ۸۹)از روی  این ضبط ها متن تصحیح شد.

آمد از مردمان آذربایجان از شهر موقان۱ و دین مغی و آتش پرستی کیش آورد، دو روز از پادشاهی گشتاسب گذشته بود، که زردشت بیرون آمد و پیش از ان دین صابی ۲ داشتندی.

و چون وی بیامد کتاب استا ۳ آورد و آتش پرستی فرمود و نکاح اهل حرمت جائز کرد و گشتاسپ دین او بپذیرفت و بفرمود تا آن کتاب استارا بر پوستهای گاو پیراسته بزر نوشتند و به حصار اصطخر بنهادند اندر خزینۀ ملوک عجم و اسفندیار بجد بیسشاد ۴ اندر کار زردشتی و اورا نصرت کرد هر چه تمامتر. هر که نپذیرفت۵ مکره اندر کردن او کردو وهر که فرمان نبرد آنکس را بگشت و آتشخانها بنا افگند ۶ و سی و پنجسال زردشت اندر میان ایشان بود، و عمر اوهفتاد و هفت سال بود.آخر اورا مردی بکشت که اورا براتر و کرش۷ گفتندی و چون زردشت کشته شد، گشتاسب جاماسب را

------------------------------------------ 

۱-کذا در غرر اخبار ملوک الفرس.

۲- در غرر اخبار ملوک افرس (ترجمۀ فارسی ۱۱۹) گوید: سلاطین قبل از گشتاسپ آئین  صائبین داشتند و ستارگان می پرستیدند و برای آفتاب و ماه و زهره و عطارد اختصاصیب قائل بوده اند. ابواسحاق ابراهیم بن هلال صابی گفته بود: اننی عبدالکواکب صاب و الثر یامع الکواکب نجری. 

۳-در هر دو نسخه : اسا؟ نام کتاب اوستا در ادبیات فارسی وستا ابستا – است استا و غیره آمده است .

۴-در هر دو تسخه بحد بسماد بدون تقایب و با کشتن درازسن .

۵-ب:بنا کرد حرف دوم نقطه ندارد.

۷-ب و اصل : توربن بداین وش جکسن در کتاب زردشت (ص ۲۸) این نام را باختلاف قرائت های پهلوی یا براتیریش و غیره آورده که در داستان دینیک پهلوی ۲/۲۱۸ برادرکرش است وی تورانی از خاندان کراپ بود(مزدیسنا و ادب فارسی ۱۱۱)

بجای او بنشاند، اورا موبد موبدان نام کرد، اول مؤبد مؤبدان او بود، و اسفندیار پسر گشتاسب بردین زردشتی بر ایستاد و اندران از مبالغتها کرد و اندرین وقت از جاسب ترک از زمین توران بیامد و بدر بلخ حرب کرد و کی لهراسپ را (که) به آتشگاه آزخداه ۲ ببلخ نشسته بود و بپرستش ایزد تعالی مشغول گشته بگرفت (۱۵) و بکشت و چهار پاره کرد و برچهار در بلخ بیاویخت و دختران گشتاسب را بگرفت که خواهران اسفندیار بودند و بترکستان برد.

واندرین وقت گشتاسب بگرگان بود، چون بیامد خراسانرا ترکان گرفته بودند ، و اسفندیار به گنبدان ۳ در محبوس بود که گشتاسب اورا بازداشته بود پس کس فرستاد و اسفندیار را بیرون آورد و بحرب ارجاسپ رفتند و ارجاسب با لشکر بتافتند از ایران ۴ و پس اسفندیار از راه هفت خان بترکستان شد و حیلها کرد ۵ و روتین دز را بگشاد و ارجاسب را بکشت و خواهران خویش همان و اوفیه ۶ را بیرون آورد و به ایران

------------------------------------------------ 

۱-ب:نقاط ندارد.

۲کذا در هر نسخه ول باین نام آتشگاهی در بلخ مذکور نیست و مقام زردشت و مقام زردشت در بلخ آتشکدۀ نوش آذر بود، و نو بهارهم آتشکدۀ بلخ است شاید در اصل کلمۀ آذرخش بود که نامی از آتشکدۀ آذر گشسب باشد و برخی از مؤلفان مانند گنجوی جای آنرا در بلخ دانسته  اند.

۳-چند حرف اول در هر دو نسخه نقطه ندارد. در مجمل ۵۲ دز گنبدان و در ترجمۀ فارسی غرز قلعه کمندان است (ص ۱۲۹) و کمندان به ضمۀ اول در قدیم نام قم بود(مراصد ۱۱۷۸)

۴-هر دو نسخه : از ایوان ؟ ولی مقصد جمله این است که ازایران برگشتند.  و این مطلب در مجمل (ص ۱۳۸) هم آمده که ارجاسپ و کسانش با وحشت و اضطراب سر بصحرا نهادند.

۵-ب. خیلها کردن ؟

۶-کذا در هر دو نسخه در غرر۱۳۱ همای و به آفرید است در طبری ۶۷۸ و تواریخ عربی خمانی است که در اوستا هومیا و در پهلوی همای بود ام نام دختر دوم در طبری و بلعمی بادافره آمده که فردوسی آنرا به آفرید گوید و در اوستا وارند کنا بود( حاشیۀ بهار بر بلعمی ۶۶۳) در برهان قاطع ۱ر۳۲۳ به آفرین هم آمده.

 باز آمده.

وگشتاسب زبان کرده بود، که چون ازترکستان باز آئی با قضاء حاجت تاج و تخت بتودهم و برین جمله پشوتن بن گشتاسپ و جاماسپ وزیر را گواه گرفته بود چون اسفندیار باز آمد، انرا وفا نکرد و گفت: رستم از فرمان ما گردن کشیده است اورا بطاعت آر و بسته پیش من آر تا تاج و تخت بتودهم.

پس اسفندیار به نزدیک رستم رفت و چون بسر جیحون ۲ هیرمند برسید رستم بخدمت ۳ پیش او آمد چون اورا بدید نماز برد ۴ و گفت بخانۀ خویش آمدی و من بنده ام نزل نیکو بساخت و پیش او آورده و اسفندیار گفت : مرا فرمان شاه چنانست که تویا ۶ دین زردشتی بپذیری ۷ و یا با من حرب کنی و یا دست دهی ۸ تا ترا بند کنم و پیش شاه برم، تا چه فرمان بود.

رستم گفت :۹ دن زردشتی نپذیرم که از روزگار کیومرث تابدین غایت این دین داشتم اکنون (۱۶) دین دیگر نگیرم . اما دست ببنددادن واجب نکند که همه دشمنان ایرانرا من و پدرش من و جد من من به بند آورده ایم زشت باشد چو من مردی دست ببند و حرب

-------------------------------------- 

۱-هردو نسخه بسوین که صحیح آن پشوتن به کرۀ اول و نسخه چهارم است و در اوستا بود یعنی محکون تن (خواستی برهان۴۱۱)

۲- جیحون درینجا بمعنی مطلق دریاست.

-۳-ب: پیش آمد.

۴- به این و نوردل نماز (شاهنامه ۲ر۲)

۵- نزل به ضمۀ اول و سکون ضیافت و مهمانی 

۷-ب :یاتو

۸-ب : و یادست تاترا

۹- ب : گفت مادین 

کردن هم باتو روانباشد تو پسر شاه گشتاسپی و از دودۀ کیانی اما با تو بیایم و عیب خویش پیش شاه بگویم . اگرعفو کند خداوند است . و اگر فرمان دیگر فرماید فرمان اوراست.

اسفندیارگفت: البته که من بدین را ندهم الاحرب کنیم تا فیروزی کرا باشد و هر چند پوزش کرد فرمان نبرد تا دیگر روز حرب کردند و رستم راخسته کرد. و همچنان  مجروح و رنجو بازگشت و دیر روز (رستم دست از جان خویش برداشته بود بیامد و حرب کردند پس رستم ۲ تیری یزد اندر چشم اسفندیار و بمغزش رسید در وقت سپری و رستم باز گشت .

پس اسفندیار وصیت کرد و رستم جامه بدرید و خاک برسر کرد و گفت . ای شاهزاده دانی که مرا جرمی نبود اما تو فرمان نبردی و من از بهر جان خویش بکوشیدم تا چنین ۳ افتاد اسفندیار گفت : این آسمانی نوشته بود ۴ اکنو باید که بهمن را بسر۵ مرا ببری و بپروری او چنان کرد . و چون خبریه گشتاسپ رسید از تخت فرود آمد، و برزمین نشست و بسیاری بگریست.

وچون یکچندی برآمد، بخت النصر را به بیت المقدس فرستاد، تا آن وایت بگرفت و جهودانرا قهر کرد ، و بسیاری از ایشان بکشت و قند زبلخ اسقندیار بنا افگند۶ و چون به آخر عهدرسید بهمن بن اسفندیار از سیستان باز آورد، وولی عهد خویش کرد و گشتاسپ (۱۷) بمرد.