138

گروگان خورشید

از کتاب: سرود خون

 مهین ایزد از من اگر جان ستانند 

در آن کشور شیر مردان ستانند

در آنجا ستاند که زادم ز مادر 

در آن زادگاه بزرگان ستاند 

در آنجا که ستوار کوه بلندش 

گروگان ز خورشید تابان ستاند 

درخت کشن شاخ گردون شکافش 

کلاه بزرگی ز کیوان ستاند 

در آنجا که جنگنده مرد دلیرش

ز جنگاوران خود و خفتان ستاند

به توفنده دریا ز کام  نهنگش 

بسر پنجۀ خشم دندان ستاند

زچنگال شاهین به نیروی بازو

دل گرم و خونین مرغان ستاند

در آنجا که نای شبانش شبانه 

گهی جان فزاید گهی جان ستاند

بسا پیر مردش که جام (شهادت)

ز دشمن بدستان لرزان ستاند

بسا نو جوانش که با فر و نیرو

دل از سینۀ شرزه شیران ستاند

شکوهنده تر چیست در زیر گردون

ز نامی که مردی ز مردان ستاند

برازنده تر کیست زان راد مردی

که داد خود از چرخ گردان ستاند

شگفتا که گیتی بما زندگی را

چه دشوار بخشد چه آسان ستاند

چراغی که شب بر فروزد بشادی

بصد اندهش بامدادان ستاند

گهر باز گیرد ز دیهیم شاهان

کمر از بر پهلوانان ستاند