فهرست مفصل

از کتاب: افغانستان در شاهنامه ، فصل مندرجات

مندرجات این کتاب

فهرست اسما و رجالی که در سرزمین افغانستان تولد یافته یا نشو و نما نموده یا در فصول تاریخ مملکت ما به کرات ذکر شده با مختصر نام های مختلف جاهایی که در شاهنامه ذکر رفته و احیاناً مربوط به افغانستان است.

ابو القاسم محمود  (شاه) - و ابوالقاسم فردوسی - (شاعر) - اصل مقصود - نصب العین - ریشیها افغانستان مرام نویسنده - پارچه های مختلف در ستایش محمود از زبان خود فردوسی.


البرز کوه و سیمرغ:

البرزکوه و سیمرغ - سام - سیمرغ - زل - زر - مقصود از البرزکوه چیست؟ معبد نوبهار - داستانهای شاهنامه "پیش دادیان" بلخ کوی - یا کوانی دودمان اسپه سیستان - زابلستان - زرنج - نیمروز - کوه هندیا یا هندوکوه - لروند - تیوهر - غور - دل آرام - زال زر یا پیرمرد موطلایی البرزکوه در مجاورت معبد بهار بلخ - تذکار منهاج السراج جوزجانی بلندترین راسیات عالم البرز کوه - کوه نزدیک تهران نیست مجتبی مینوی این نظریه را که البرزکوه قریب تهران باشد رد میکند این کوه در هندوستان وجود ندارد چهل ابدال یا چهل ملنگ - خواب دیدن سام زال را - خواب دیدن کرت دوم - خواب دیدن مردی از کشور هندوان (کابلستان) - خواب دیدن جوانی با درفش بلند از کوه هند - (هندوکش) - آمدن سام در طلب پسرش به البرزکوه دیدن قصر باشکوه به جای آشیانه ی سیمرغ - نشان دادن طلسمی از (ژنی) یا (موکل) هندوکش – "پرومیته" در یکی از مغاره های هندوکش اوستا چیزهای عجیب و غریب این کوه - سام و دیدن سام دیگر آوردن سیمرغ زال را نزد سام - مقصود از سیمرغ چیست؟ نام سیمرغ در اوستا - "اپام نپت" در "ودا" اردوی سورا آناهیتا - معبد آناهیتا در کنار آمو دریا - مسجد ملکان یا مسجد کوچک در "لروند" - "غور" زال مرغ مندیش - مهراب کابل خدای شاه کابل.


رودابه دختر کابل خدای شاه کابلستان:

رودابه دختر مهراب شاه کابلی شاه کابلستان - اسما ولایات کابلستان - کابلستان - باختران یا باختر زمین مرکز دیانت "مزدیسنا" - مهراب شاه - تجمل مهراب شاه کابلستان زیبایی دختر مهراب شاه - سهراب و سام در خیمه - مهراب شاه شاه هندو مذهب کابل زمین خانواده ی شاهی هنود - دو معبد (در مسال) - بزرگ هندو - یکی (معبد شمو) - شمس - دیگر معبد (سجاوند)  لوگر - رایان کابلی یا برهمن شاهان - معبد (سونا) یا (شونا) - کابل خدا - زابل خدا  (زاول) یا (زاولی) - اصل معبد و نام آن (زاول) یفتلی است. محمود غزنوی لقب زابلی گرفته بود - بتکده ی (زور) در دو ولایت زمین داور - (زور)  و آیین زابلی زال عاشق رودابه - موافقت موبدان - منوچهر شاه از سلاله پیشدادی بلخ - ترس شاه از این مزاوجت موافقت پدر دختر - مراسم تولدی رستم زابلی.


شاهنامه دقیقی بلخی:

مهم ترین قسمت شاهنامه - لهراسپ و گشتاسپ شرح حال دو تن از پادشاهان سلاله (اسپه ظهور) زردشت علت جنگهای طولانی بین کشور ما و توران زمین - کشته شدن دقیقی بلخی به دست - -غلامش اقتباس هزار فرد دقیقی - اساس کار فردوسی در شاهنامه همین اقتباس از شاهنامه دقیقی است- چنانکه خود گوید:

چو این نامه افتاد در دست من

به ماهی گراییده شد شست من

فردوسی با این اقتباس دقیقی را زنده ساخت.


لهراسپ شاه بلخ:

گشتاسپ و زریر - گشتاسپ در مرغزار کابل - لهراسپ شاه بلخ - گشتاسپ و زریر - دودمان لهراسپ - خاندن اسپه - اسپه در زبان پشتو به معنی مادیان "از اسپه" به معنی اسپ زرد یا (اسپ طلایی) بیانات (بولیپا) مورخ یونانی - جنگ بین (انیتوکوش) - شاه یونانی شامی و اوتید  شاه یونانی باخترزمین شکست اوتیدم و پناه بردن او به شهر "زراسپه" بزرگترین جنگ تاریخ دو کشور آتشکده ی (برزین) یا برزین مهر - حفریات "هاکن" و "گیرشمن" - سرخ داغ و سفید داغ - آتشکدۀ نوش آذر - "ارجاسپ" تورانی- آگهی لهراسپ از فرار مخفیانه گشتاسپ رسیدن گشتاسپ به کابل - زریر در تعقیب برادر- عذرخواهی.


پادشاهی گشتاسپ در بلخ:

لهراسپ پیر و معتکف در آتشکده بلخ جلوس گشتاسپ بر تخت سلطنت. "ظهور زردهشت" در بلخ بامی "زردهشت" و صفات (سپیته) (سپنیته) و (سپنتمان) شتر دو کوهانه بلخی (پوروشاسپه) - پدر (زردهشت) اوستا - مشتق از (اپتاک) (برات رش) - قایل زردهشت (خورده اوستا) و یشت ها - قسمت های پنجگانه اوستا (یسنا) مهمترین قسمت اوستا - وندیداد و فصل جغرافیایی اوستا - یشتها و فصل تاریخی جنگهای آریایی و تورانی - گشتاسپ بنیان گذار کاخ باشکوه در بلخ سرایت آیین بودایی در باختر.


آگهی ارجاسب شاه توران:

ارجاسب و مخالفت او با آیین زردهشت مخالفت باختر با توران روی مسایل مذهبی - گشتاسپ و تبلیغ آیین "مزدیسنا" در سیستان خالی ماندن بلخ لهراسپ در گوشۀ انزوا ارجاسپ از موقع استفاده کرده با لشکر خویش داخل بلخ شد - ویرانی بلخ و کشته شدن جمعی از موبدان زردهشتی.


آغاز جنگ آریانا و (توران):

جنگ میان دولت باختریان و چین  (توران زمین) - ترتیب لشکر گشتاسپ سپهبد (شرا) (زریر) و پسرش (نستور) و دیگر پسران و بستگان شاه در جنگ - درفش سه رنگ  سرخ - سبز - بنفس "بی درفش"  یکی از فرماندهان تورانی صد هزار سپاه تحت اوامر (نامجو) - صد هزار سپاه تحت اوامر ارجاسپ جاماسپ وزیر دانشمند بلخی - کشته شدن دلاوران بلخ و تمام شهزادگان را پیشگویی نمود - گشتاسپ شاه بلخ در قله کوه "بروپرکیا" یعنی (پروپانیز یا) (هندوکش) محاصره شد.


کشته شدن لهراسپ در آتشکده  (مهربرزین) در بلخ:

بلخ در اضطراب و بی قراری و تنهایی - شاه جوان گشتاسپ برای تبلیغ آیین (زردهشت) به سیستان رفته در بلخ شاه پیر لهراسپ - پدر گشتاسپ - در آتشکده ی (مهربرزین) معتکف شده و مشغول عبادت است سوءظن بین گشتاسپ و پسرش اسفندیار  شهزاده در محبس (گنبدان دژ) بندی است. عذر خواهی -جاماسپ لهراسپ شاهنشاه پیر و گوشه نشین با هفتاد تن از موبدان در آتشکده مهر برزین کشته می شوند.


جنگ دوم - جنگ باختریان با تورانیان:

آماده شدن سپاه بلخیان - حرکت سپاه تورانی - قله (بروپرکیا) بین سمنگان و کابلستان محاصره شاه - جاماسپ اسفندیار را از محبس (گنبدان دژ) خلاص کرد - اسفندیار اگرچه از پدر خود گشتاسپ آزرده است به کمک او می آید کشته شدن شهزادگان - قتل برادرش (فرشیدورد) کشته شدن چند تن از پهلوانان بلخ اسارت خواهران اسفندیار در دست شاه تورانی را به غیظ می آرد.


آریانا - (آریانا انتى کوا) - یعنی آریانای کهن افغانستان قدیم 

اراتس تنس بار اول در قرن سوم میلادی نام قدیم مملکت (آریانا) را تذکار داد - استرابو و سرحدات آریانا (بطلیموس) و ولایات هفتگانه آریانا در قرن ۱۸ و ۱۹(ولسن) - با نشر کتابی به نام (آریانا انتیکوا) این نام فراموش شده را احیا کرد که کتاب آریانا 34 سال قبل نشر شد – (ایران) فردوسی همان (آریانا)ی (اراتس تنس) و (استرایو) است. محمود زابلی را جمعی از شعرا مانند فردوسی - عنصری - فرخی به صفت شاه و شاهنشاه ایران خطاب کرده اند.


سپهبد اسفندیار و سپهبد رستم در کنار رود هیرمند:

لشکر بلخ سپهبد اسفندیار در کنار هیرمند سراپردۀ ، او- رستم از آن سو میرسد - در مقابله های اولی (نوش آذر) و مهرنوش پسران اسفندیار کشته میشود - اسفندیار و رستم در جنگ تن به تن باران تیر بر پرستم - اسپ رستم - رخش و خود رستم پنج زخم میبردارد - رستم مقابله را با اسفندیار غیر ممکن میداند- گریز رستم و پناه بردن او به کوه - پناه بردن او نزد پدرش  (زال  زر) - گریۀ  خانوادۀ او رستم و بهانه جویی زال و رجوع او به سیمرغ تیری از درخت گز - نشانه گیری بر چشمان اسفندیار رویین تن - کشته شدن اسفندیار- رستم جسد او را باشکوه تمام به بلخ نزد پدرش گشتاسپ فرستاد.


رستم رستم کابلی سپس زابلی بزرگترین پهلوان نامی جهان:

حماسه ی رستم فردوسی او را بزرگترین پهلوان جهان می خواند - پهلوان نامه - رستم نامه - پدرش (زال زر) سام پدر کلانش - (سور) و (سام) دو برادر از اولاده ی فریدون در غور مادرش (رودابه) دختر طناز مهراب شاه کابلی مادر کلانش سیندخت زن مهراب شاه - مداخله ی سیمرغ در تولدی رستم چند قطعه شاه پر - عملیات - تولد شدن رستم از پهلوی مادرش - اسم رستم – (رتسهتم) - یعنی (درشت پیکر) گذاشتند رو(تستهم) و تهمتن - بزرگ ترین پهلوان نامی کابلی یا زابلی - رستم و مزاوجت او با (تهمینه) دختر شاه (سمنگان - سهراب پسر رستم و (تهمینه) - سهراب و پدرش رستم قتل پسر به دست پدر - اسفندیار جهان پهلوان پسر گشتاسپ شاه بلخ - دو جنگ معروف رستم با سهراب و اسفندیار.


سهراب پسر رستم و تهمینه دختر شاه سمنگان:

سمنگان سر راه غوری - بغلان - خُلم بلخ یک ثلث بزرگ بین بامیان هزار سم سمنگان ، رسیدن رستم خسته و مانده در سمنگان برخورد با سپاهیان مهمان شاه سمنگان از طرف شب تهمینه و دایه در اتاق خواب رستم عاشق و ازدواج مهره  قیمتی - صبح و وداع رستم با تهمینه تولد نوزاد - مهره در بازوبند سهراب.


رستم و سهراب در مقابل یکدیگر- تدارک جنگ:

رستم و سهراب پدر و پسر یکدیگر را نمی شناسند؛ جنگ اصلاح  کشتی تن به تن سهراب نوجوان پانزده ساله پهلوان نوآموز رستم پهلوان پیر و سالخورده - غلبۀ سهراب بر رستم بر زمین زدن رستم قصهی کشتن او و خلاص به مکر و حیله موکول شدن جنگ و کشتی به فردا - به زمین خوردن سهراب رستم فوراً خنجر کشیده پهلوی سهراب را می شکافد - دیدن بازوبند - گریه و ندبه رستم آگاه شدن رستم از قتل پسرش پیش از رسیدن نوشدار و سهراب وفات میکند سهراب به حیث پهلوان فاتح بر پدرش -


کوشانیها - کشان - کشانی: 

کوشان و کوشانی یک دودمان آریایی است. ایشان از قلب آسیا مهاجرت نموده در حوالی سرحدات ما به نام (سیتی) (تورانی) و (لوچی) معروف شدند - کوی شانگ هوهو- (ولایت کوی شانگ) ریاست کوشانی دو دودمان بزرگ خاندان کد فیزس و خاندان کنشکا از خاندان اولی: کجولا کد فیزس - و یما کیدفیزس سلطنت کردند. از خاندان دوم: کنشکا - هو ویشکا و اسودوا مشهوراند از نظر فردوسی شاهان یا پهلوانان کوشانی عبارت از: کاموس - اشکابوس - جنگس - کورنگ - برزو - مقایسه  این پنج نام یا پنج نام تاریخی کوشانی غیر از این اسمای کوشانی زیاد است از قبیل کنارنگ سهراب برزوبک پور (فغفور) و غیره.



هیتال - هپتال  - هفتال - شاهان یفتلی:

هیتال یا هپتال یا هفتال - قریب بیست هزار خانواده در بدخشان - یفتلی ها مانند کوشانی ها به حیث مهاجر وارد شمال شرقی مملکت ما شدند اواخر قرن چهار یا اوایل قرن پنج در گوشه شمال شرقی در (کشمهن) علاقه  (شغنان) پیدا شدند - جنگ با شاهان ساسانی – (بهرام گور - فیروز قباد) - کامیابی زیاد در این جنگها "آخشنور" و جلوس او بر تخت در این گیر و دار شاخه های از مردم یفتل در حدود -غزنی – غرجستان - کاپیسا - بادغیس- وجیرستان جاغوری مالستان و دیگر نقاط افغانستان پراگنده شدند - پادشاه ایشان به نام (راو زابل) یعنی زابلشاه یاد شده (زویل) یا (زاول) لقبی است که یفتلی ها هزار و پنجصد سال قبل بار اول به (غزنی) - دادند محمود خود را (زابلی) میخواند و یفتلی ها و (گوپتاها) ی هندی شکست و مراجعت ایشان بعد از (80) سال به افغانستان.


سمن ناز دختر کورنگ شاه کوشانی ، شاه زابلستان:

این قسمت از گفتار فردوسی نیست بلکه از گفتار اسدی می باشد  جم و جمشید اصلاً از سلسله شاهان "پیشدادی" بلخ است شاه هفت کشور رقابت بین او و ضحاک  سرگردانی جمشید برآمدن او از بلخ - رسیدن او خسته و ونالان به زابلستان  (نیمروز)  رسیدن او مواصلت او به باغ سمن ناز دختر شاه دختر شاه و مرد مسافر پیش خواستن دختر او را نشان زدن هر دو شاه برافتاده و شهزاده خانم - ازدواج بدون اطلاع - پدر تولد کودک جمشید و ترس او از قهر ضحاک رفتن او جانب سرحدات چین ، افتادن او به چنگ سربازان ضحاک دو نیم کردن جمشید با اره اولاده او به نامهای ماتور - تورک - سرند - ارث سهم  گرشاسپ:


کورنگ شاه کوشائی زابلستان:

پادشاهان کوشانی از نظر تاریخ و از نظر فردوسی قبلاً به ملاحظه رسید و بعد از (سیتی) و (تورانی) به نام (یوچی) و (کوشانی) در مملکت ما مشهور شدند ایشان را به جمله قوم (تخار) هم یاد میکنند - تخاریها در ماورای سرحدات شمال شرقی جاگزین شدند در قرن دوم میلادی در باختر پراگنده شده و نام تخارستان عوض باختر معمول شد - زبان (تخاری) یا (اتو تخاری) یا (تخاری قدیم) به حیث زبانهای دسته دوم در تشکیل زبان (دری) و پشتو (دخالت) تام دارد. این زبان به رسم الخط  (یونانو باختری) نوشته شده هزار سال در کتیبه ها -(کورنگ) یکی از شاهان اخیر کوشانی بعضی نامهای تخاری - کوشانی – (کنارنگ) به معنی (وکیل) - (نایب) - سرحددار.


کک کوهزاد پهلوان "مرباد" قلعه کک کوهزاد در فراه:

"دشت خرگاه" - محل غژدیهای افغان - افغان - لاچین - کرد - بلوچ- کلک کوه زاد در قلعه مرباد در فراه از دشت خرگاه راه هایی طرف کابلستان و هندوان رفته - کک کوهزاد با تعداد زیادی از قبایل افغان و لاچین  (محتملاً قوم هزاره) و کرد  و بلوچ داشت - ترس رستم از کک کوه زاد - ارسال هفت پوست گاو طلا به قسم باج و خراج رستم و ورودش به فراه ورد با تمامی لشکر اسیر شدن کک کوهزاد روانه کردن او به شهر آمل - به دار زدن او.


برزوی شنکانی – (سیقنانی) شغنانی - پسر سهراب (سمنگانی):

 دهقان بچه (شنکانی –- شغنانی) - افراسیاب و تمایل او به داخل شدن در سلک سیاه - خسر او - (شیردویه) - مادرش زن زیبای - شغنی کنار چشمه برخورد میان سهراب و زن شغنی عشق آن دو باعث تولدی برزو گردید. سرداران توران و یاد دادن رموز جنگی به برزو- اولین جنگ بین (برزو) و رستم بندی شدن برزو چاره سازی مادرش جنگ رستم و برزو کرت دوم برزو فرزند سهراب و منشور غور و هری.


ماهوی سوری کنارنگ مرو نقشه قتل (یزدگرد سوم) ساسانی!

 ماهوی سوری یک تن از رجال انقلابی سور منشور حضرت علی (رض) - پول مالیات ذمت اهالی خراسان ماهوی سوری نایب الحکومه شهر مرو نظام کنارنگی - امپراطوری ساسانی بعد از چهار قرن شکوه به تدریج ضعیف شد سعد وقاص - شکست (یزدگرد) یزدگرد مرحله به مرحله از قصر کسری به -مداین - ری ساری -آمل- گرگان- نیشاپور- توس و بالآخره به مرو آمد - چشم امید به یاری کنارنگ - مرو نقشه ی قتل "یزدگرد" - خسرو آسیابان - خاتمه شاهنشاهی ساسانی منشور غور و هری پیشنهاد "کرسیوز" و اشغال خاک بخارا  سمرقند و چاج - کرسیوز و بیژن - ترک مرزبان سمرقند کشته شدن کرسیوز و ماهوی سوری غوغا در - مرو کرار یکی از رفقای ماهوی سوری و نگهداری شهر مرو آشوب بزرگ در مرو- بیژن ترک به کیفر کار خود اول دیوانه و بعد کشته شد - در این غوغا (گراز) جان به سلامت-نبرد شهر مرو در آتش سوخت.

برای این که مقام و موفقیت محمود در عصر شاهنشاهی او از قلم و زبان خود فردوسی در روزگاران مختلف زندگانی معلوم شود از گفتار شاعر ابیاتی چند را که در شش الی هفت جای شاهنامه سروده شده اینجا اقتباس میکنیم:

جهان دار محمود با فر وجود 

که او را کند ماه و کیوان سجود

ابو القاسم آن شهریار جهان

کزو تازه شد تاج شاهنشاهان


کنون پادشاه جهان را ستای 

به بزم و به رزم و به دانش گرای 

سرافراز محمود فرخنده رای 

کز ویست نام بزرگی به جای 

جهاندار ابوالقاسم پر خرد 

که رایش همی از خرد بگذرد 

شهنشاه ایران و زابلستان 

ز قنوج تا مرز کابلستان 

برو آفرین باد و بر لشکرش 

چو بر خویش و برد و ده و کشورش 

نباشد کسی بر جهان پایدار 

همه نام نیکی بود یادگار 

کجا شد فریدون و ضحاک و جم 

مه هان عرب خسروان عجم


ابوالقاسم آن شاه با داد و دین 

خداوند دیهیم و تخت و نگین 


ابوالقاسم آن شهریار دلیر 

کجا گور بستاند از چنگ شیر 

جهان تا جهان باشد او شاد باد 

بلند آخرتش افسر ماه باد 

یکی فرش گسترده اندر جهان 

که هرگز نشانش نگردد نهان 

که پیروز نام است و فیروزبخت 

از او سربلند است دیهیم و تخت 

چنین تا به پای است گردان سپهر 

از این تخمه هرگز مبراد مهر 

سرش سبز بادا تنش بی گزند 

منش برگذشته ز چرخ بلند


جهاندار محمود با فر وجود 

کزو بخشش وجود شد در وجود

همی مشتری نازد از فراوی 

بنازیم در سایه  پر اوی

چو خشم آورد کوه ریزان شود 

سپهر از بر خاک لرزان شود

پدر بر پدر شهریار است و شاه 

بنازد بدو گنبد هور و ماه

بماناد تا جاودان نام اوى 

همه بهتری باد فرجام اوی

ز آواز کوسش همی روز جنگ 

بدرد دل شیر و چرم پلنگ

سرش سبز بادا دلش پر ز داد

جهان بی سر و افسر او مباد


جهاندار محمود کشورگشای 

خداوند شمشیر و فرهنگ و رای

خداوند ایران و توران و هند 

همان مرز چین تا به دریای سند

زمانه به کام شهنشاه باد 

سر تخت وی افسر ماه باد

بزرگی و رأیش و را راه باد

ازو دست بدخواه کوتاه باد


که شاه جهان جاودان زنده باد 

بزرگان گیتی و را بنده باد

چو خورشید تابنده بنمود چهر 

بیاراست روی زمین را سپهر 

به برج بره تاج بر سر نهاد 

ازو خاور و باختر گشت شاد

ز بدین نامه چون دست کردم دراز

به نام شهنشاه گردن فراز


ز یزدان بر آن شاه باد آفرین 

که نازد برو تخت و تاج و نگین 

خداوند تاج و خداوند گنج 

خداوند شمشیر و خفتان و رنج 

چو جنگ آیدش پیش جنگ آورد 

سر شهر یاران به چنگ آورد 

به بزم اندون گنج پیرا کند 

چو رزم آیدش شیر و پیل افگند 

پس لشکرش هفتصد زنده پیل 

خدای جهان یاورش جبرئیل 

همی باژ خواهد ز هر مهتری 

ز هر نامدار و زهر کشوری 

اگر باژ ندهند کشور دهند 

همان گنج و هم تخت و افسر دهند 

که یارد گذشتن ز پیمان اوی 

و دگر سرکشیدن ز فرمان اوی 

جهاندار محمود کاندر نبرد 

سرکشان اندر آرد بگرد

بپیوستم این نامه باستان

پسندیده از دفتر راستان

که تا روز پیری مرا بر دهد 

بزرگی و دینار و افسر دهد 

چو پنج از بر سال شستم گذشت 

بدان سان که باد بهاری ز دشت 

من از شست و شش سست گشتم چو مست 

به جای عنانم عصا شد به دست 

رخ لاله گون گشت بر سان ماه 

چو کافور رشد رنگ و روی سیاه 

ز پیری خم آورد بالای راست 

هم از نرگسان روشنایی بکاست 

بدانگه که به سال پنجاه و هشت 

جوان بودم و چون جوانی گذشت 

خروشی شنیدم ز گیتی بلند 

که اندیشه شد پیر و تن بیگزند 

که ای نامداران و گردن کشان 

که جست از فریدون فرخ نشان 

فریدون بیدار دل زنده شد 

زمین و زمان پیش او بنده شد 

به داد و بخشش گرفت این جهان 

سرش برتر آمد ز شاهنشهان 

فروزان شد آثار تاریخ اوی 

که جاوید بادا بر و بیخ اوی 

همی خواهم از کردگار بلند 

که چندان بماند تنم بی گزند 

که این نامه بر نام شاه جهان 

بگویم نماند سخن در نهان 

جهان دار بخشنده دادگر 

کز وی است پیدا به گیتی هنر 

خداوند سند و خداوند چین 

خداوند ایران و توران زمین 

خداوند محمود خورشید فش 

به رزم اندرون شیر شمشیرکش 

یکی بندگی کردم ای شهریار 

که ماند ز من در جهان یادگار 

که شاه از توان و گمان برتر است 

چو بر تارک مشتری افسر است 

بناهای آباد گردد خراب 

ز باران و از تابش آفتاب

پی افگندم از نظم کاخ بلند 

که از باد و باران نیابد گزند 

بر این نامه بر عمرها بگذرد 

همی خواند آنکس که دارد خرد 

کند آفرین بر جهان دارشاه 

که بی او مبیند کس پیشگاه 

هم او را ستاینده کردار او است

سراسر جهان پیر ز آثار او است 

چو مایه ندارم ثنای و را 

تایش کنم خاک پای و را


یکی گفت این شاه روم است و هند 

ز اقنوج تا پیش دریای سند

جهاندار محمود شاه بزرگ 

به آبشخور آرد همی میش و گرگ 

ز کشمیر تا پیش دریای چین 

برو شهریاران کنند آفرین 

چو کودک لب از شیر مادر بشست 

به گهواره محمود گوید نخست 

به ایران همه خوبی از داد او است 

جهان شاد از دل شاد او است


جهان آفرین تا جهان آفرید 

چنون شهریاری نیامد پدید 

خداوند تاج و خداوند تخت 

جهان دار و پیروز و بیدار بخت 

چو خورشید برگاه بنمود تاج 

زمین شد به کردار تابنده عاج 

چه گویی که خورشید تابان که بود 

کزو در جهان شنایی فزود 

ابو القاسم آن شاه فیروزبخت 

نهاد از بر تاج خورشید تخت 

ز خادر بیاراست تا باختر 

پدید آمد از فر اوکان زر 

رزده برکشید سپاه از دو میل 

به دست چپش هفتصد ژنده پیل 

با ایران و توران و را بنده اند

برای و به فرمان او زنده اند 

به تن ژنده پیل و به جان جبرییل 

بکف ابر بهمن به دل رود نیل 

شهنشاه را سر به سر دوست دار 

به فرمان ببسته کمر استوار 

شده هر یکی شاه هر کشوری 

روان نامشان همه منبری