تجلی فکر جامي در سلامان و ابسال
(۱)
سلامان و ابسال از کوچکترین مثنویات، در هفت اورنگ حضرت جامیست، که بیش از ۱۱۳۰بیت، در مزا حفاظت بحر رمل مرسدس ((فاعلاتن فاعلاتن فاعلن)) دارد و بدین بیت آغاز میشود:
ای بیادت تازه جان عاشقان
زاب لطفت تر، زبان عاشقان
تلقین مطالب اخلاقی و اجتماعی و حکمتی و سیاسی بوسیلة نثر یا نظم و در ضمن قصص و حکایات از زمان قدیم در بین بشر رواج داشت و در ادبیات هر ملتی چنین داستانها را میتوان یافت که مبنای آن بر حکمت و تلقینات اخلاقی بوده و مبادی سودمند و مفیدی را در ضمن حکایات شیرین و دلچسپ در آورده باشند مانند کلیله و دمنه، که اصلا در سنسکریت ((پنچه تنتره)) بود و بعد از آن به پهلوی و عربی و زبان دری در آمد و هم به اکثر السنة دیگر ترجمه ها دارد.
اما داستان سلامان و ابسال تا جایی که معلومات، اصل آن یونانی بود، که در عصر انتقال علوم و ترا جم کتب یونانی در عهد خلافت عباسیان از یونانی بعربی در امد و در ادبیات عرب و عجم بصور مختلف جاي گرفت و آخرین شکل ادبی آن همین است که از طرف حضرت جامي در هفت اورنگ به آن داده شد.
ترجمه های عربی این داستان:
۱ترجمه عربی ابو زید حنین بن اسحاق عبادی طبیب و مورخ عرب (۱۹۴-۲۶۰ق).
۱-ترجمه عربی ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا حکیم بلخی (۳۷۰-۴۳۸ق)
۲)ترجمه عربی ابوبکر محمد مشهور به این طفیل آندلسی(۴۹۴-۵۸۱ق)
از مطالعة مقابله داستان منظوم دری حضرت جامی بر می آید، که وی در نظم کتاب خویش، روایت حنین بن اسحاق را در نظر داشته، ولی در نقل داستان تنوعی را وارد آورد و در مواقع لازم حکایات و حکم و اندرزها و فروعی را اضافه کرد و مطالب را بدین وسیله مطابق ذوق عصر خویش روشنتر و جالبتر و چاشنی عرفان و تصوف داده و گاهی مطالب اجتماعی و اخلاقی و تربیوی را هم دران گنجانیده است.
حضرت جامي در عصر خود مرد جهانی بود، از استانبول تا جنوب هند و ماوراء النهر شهرت و نفوذ داشت، اهل علم و مدرسه و دانشمندان اورا گرامی داشتندی و در حلقه های روحانی و صوفیان و خانقاه های ارباب طریقت و صفا نفوذ داشتی. در لاریان و اهل سیاست هم باور اظهار ارادت ورزیدندی. وی در مرکز سلطنت خراسان که پرورشگاه ادب و هنر و دانش بود یعنی هرات زندگی میکرد ولی روابط وی با دربارهای سلاطین عثمانی و دربار ایران و هند در کمال خلوص وصفا جریان داشت و همین مثنوی سلامان و ابسال را بنام پادشاه ترکمن یعقوب بیگ بن اوزون حسن اق قوینلو سلطان تبریز(۸۸۴-۸۹۶ ق) اهداء داشته که در دیبا چة آن گوید:
شاه یعقوب آن جهانداری که هست
با علوش ذروه افلاک پست
(اورنگ دوم ص ۳۱۵)
متن دری این کتاب همواره در شرق و غرب مورد توجه دانشمندان بود و شاعر نامی انگلیس فیتز جرالد (۱۸۰۹-۱۸۸۳م) آنرا به انگلیس منظوم و در سنه ۱۸۵۶ نشر کرد، وی گوید:
این حکایت نه تنها بخودی خود جالب است، بلکه از نظر اخلاقی و نتیجه نیز شایان توجه میباشد. نکات بسیار جالب و دلپذیر گوناگونی که ضمن داستان ذکر گردیده آنرا روشنتر و زیباتر میسازد و معانی اخلاقی بسیاری را تعلیم میدهد... و بعید نیست اگر دارای شهرت بسیار شود.
جامی باوجود علومرتبتی که در علوم عقلی و ادبی و فقهی داشت، در طریقت و اشراق نیز با استواری و استادی قدم می نهاد و جهان بینی آواز ماده به معنی و ماوراء الماده متمایل است و بنابرین در نظم داستان سلامان و ابسال از روی روایت حنین بن اسحاق که اثر عقاید به ارباب انواع و میتالوجی یونان بران طاریست، جامی بدان صبغة عرفان و اشراق میدهد و داستان رایت روحیة عصر تطابق می بخشد. مثلاً هنگامیکه سلامان و ابسال هردو خویشتن را به دریامی اندازند تا غرق شوند، پدر سلامان به ((روحانیت آب)) فرمان میدهد که ابسال را نحات دهد، و این تعبیر ایماییست به رب النوع بحر ((اوکینوس)). اما جامي در مثنوی خود این دو دلباخته را بجاي طوفانهاي بحر در بین سوزان آتش می نشاند و نحات سلامان را هم از همت مردان (( ارباب ذوق و اشراق)) میداند که :
شه نهاني واقف آن حال بود
همتش بر کشتن ابسال بود
بر مراد خویشتن همت گماشت
سوخت اورا و سلامان را گذاشت
کار مردان دارد از مردان نصیب
نیست این از همت مردان غریب
(اورنگ دوم،۳۵۵)
در مرحلة دیگر داستان ربة النوع جمال و عشق (زهره) بعد از درود ها و نماز های اربعین، به سلامان روی مینماید و اورا از خود می برد تا که نقش ابسال از خاطرش بزداید و به جمال سرمدی روی آورد. جامی درین موقع باز سخن را بعرفان کشانیده و حسن باقی را بر حسن فانی و عیش جاوید را برفانی ترجیح میدهد و گوید :
نقش ابسال از ضمیر او بشست
مهر روي زهره بروي شد درست
حسن باقی دید و از فانی برید
عیش باقي را از فانی برگزید
(اورنگ دوم ص۳۶۰)
در پایان داستان حنین بن اسحاق، اشاراتیست به نوشتن این داستان با ادعیة هفت سیاره ((ارباب انواع اساطیری یونان)) بر الواح سیمین و نهادن آن
در گور پدر سلامان و بنای هرمها بران و گشودن آن از طرف اسکندر و ارسطو، که جامی تمام آن قسمت اساطیری را حذف کرده و بجای آن قصه را به وصایای پادشاه به سلامان و تأویل رموزداستان ختم میکند، و این تاویل ها هم شرح اشارات محقق طوسي گرفته و به نظم دری در می آورد و گوید:
باشد اندر صورت هر قصه یی
خرده بنیان راز معنی حصه یی
زان غرض نی قبل و قال ماوتست
بلکه کشف سرحال ما و تست
(اورنگ دوم ص ۳۶۲)
در تأویل زهره هم از محقق طوسي پیروی نموده و بزبان دری چنین میسراید:
چیست آن زهره کمالات بلند
کز وصال او شود جان ارجمند
زان جمال عقل نورانی شود
پادشاه ملک انسانی شود
(۲)
شعر دري پیش از عصر جامی دوره های کمال و پختگی و نضج ادبی خود را سپری کرده بود و علاوه بر قصیده سرایی و مداحی، غزل و مثنوی و شاعری اخلاقی و صوفیانه و نظم مطالب فلسفی و دینی و داستان سازی و غیره شیوع تمام داشت.
در چنین عصری انصافا مبتکر شدن و چیز نوی را بوجود آوردن کار آسانی نبود، زیرا پیش از و رهنوردان تیز قدم و سبک سیر، این جاده را سخت کوبیده بودند و آنچه ممکن بود، پیش از این عصر بوجود آورده و ذخایر گرانبهایی در ادب و حکمت و انواع شاعری فراهم آمده بود.
جامی در مثنویات سبعة خود بنام هفت اورنگ پیرو صالح نظامی گنجوی و امیر خسرو و بلخی ثم دهلویست، که با کمال انصاف و راستگوئی مقام خود را در فضای آن دو استاد بزرگ سخن اعتراف می نماید و چنین گوید:
هر چند که پیش از این دو استاد
در ملک سخن بلند بنیاد
در نکته دوری زبان کشادند
داد سخن اندران بدادند
از گنجه چو گنج آن گهر ریز
و زهند چو طوطی این شکرریز
آن کنده ز نظم، نقش در سنگ
وین داده بحسن صنعتش رنگ
منهم کمر از قضا بیبستم
برناقة باد پانشستم
فرمانده ام از شمارشان پس
بر چهره من غبارشان بس
اکسیر وجودم آن غبارست
برف نیازم آن نیاز است
(اورنگ ششم، لیلی و مجنون۷۶۰)
باری چون خود استاد خراسان معترف مقام پیروی آن دو استاد است ((کمردرقضای)) ایشان بسته، سخن شناسان و نقادان ادب هم اورا دران صف در عقب ایشان قرار داده اند، ولی در قرنی که مقام سخنوری و کلام فارسی بعد از فتنه تاتاریان به پستی گرایید و زمان کساد بازار سخن بود، حضرت جامی باز این کانون را گرم داشت و به نفس مسیحایی خود آنرا جانی تازه و رونق بی اندازه داد وی خود گوید:
همرهان شد تا درین کاخ کهن
تارنظم بسته از نو نوایی میزنیم
دم زدیری ما جزایی میزنم
رفت عمر و این نوا آخر نشد
کاست جان، وین ما جرا آخر نشد
پشت من چون چنگ خم گشت و هنوز
هرشبی در ساز عودم تا بروز
عود ناسازست و کرده روزگار
دست مطرب راز پیری رعشه دار
نغمه این عود موزون چون بود
دست مطرب بقانون چون بود
وقت شد این عود را پس بشکنم
بهر بوی خوش در آتش افگنم
خام باشد عود را آتش زدن
خوش بود در عودخام آتش زدن
بو که عطر افشان شود این عود خام
عقل و دین را از آن شود خوشبو مشام
(اورنگ دوم۳۱۸)
این ابیات از آغاز داستان سلامان وابسال است، که دران جامی خود معترفست که (( دم از ماجرای دیر یندمیزند )) و شام پیری روز روشن زندگانی اورا تیره داشته و((دست مطرب از پیری رعشه دار است))ولی وی داستان کهن را بر وقفی ترتیب و انسجام داده که باید این عود خام عطر افشان شود و نکات عقل و دین در نگهت آن بمشام رسد.
با فصاحت کلام و طلاقت لسانی که در مثنوی سلامان و ابسال جای دارد حاوی فواید اجتماعی و نصایح و پندهایی است که هنوز هم در زندگی اجتماعی بکار می آید مثلا:
(۱)در زمان قدیم از عصر افلاطون تا فارابی نظریة ((مدینه فاضله)) بهترین طریقه سیاست شمرده شد، مه بموجب آن اداره اجتماعی بدست دانشمندان و افاضل باشد، تا در تهذیب دیگران سعی کنند و در حکماي اسلامی ابونصر فارابی (۲۵۹-۳۳۹ق) برین موضوع کتاب آراء اهل المدینه الفاضله را نوشت که از مهات کتب فلسفی در زبان عربی شمرده شده و بر اساس فلسفه فیضیه استوار است که جنبه تطبیقی آن بوجه آوردن جامعه بشریست مبنی بر عدالت و فضیلت حضرت جامي نیز سیاست را با دانش توأم می داند:
شاه چون نبود بنفس خود حکیم
یا حکیمی نبودش یاروند یم
قصر ملکش را بود بنیاد است
کم فتد قانون حکم او درست
سیاست و نامداری را بنیان و اساس، داد گری و عدل است، که مفکرین اسلامی نیز این چنین میگفتند:الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم و جامی این مطلب را در سلامان و ابسال چنین شرح میدهد:
نکته ئی خوش گفته است آن دوربین
عدل دارد ملک را قایم نه دین
کفر کیشی کو بعدل آید فره
ملک را از ظالم دیندار به
گفت با داود پیغمبر ، خدای:
کامت خود را بگوی ای نیکرای!
کز عجم چون پادشاهان آورند
نام جز ایشان به نیکی کم برند
گر چه بود آتش پرستی دین شان
بود عدل و راستی آیین شان
قرنها زیشان جهان معمور بود
ظلمت ظلم از رعایا دور بود
بندگان فارغ زغم فرسودگی
داشتند از عدل شأن آسودگی
(اورنگ دوم ۳۲۶)
جامی درالقاي مطالب سیاسی برای رهنمای زمامداران عصر نیز دلیر است و چون مقام مقتدایی را بدست آورده، بساپندها و اندرزها را در این داستان گنجانیده، که یقینا برای جهانداران آن عصر و حتی اکنون هم رهنماي خوبیست مثلا:
هست پاشایی چتر خیز
حکمت و عفت، شجاعت، جودنیز
هر که با این چتر خصلت یار نیست
از عروس ملک بر خوردار نیست
(اورنگ دوم ۳۵۴)
دانایی یکی از لوازم نامداری و نادانی مخرب آنست که در سیاست امروز نیز اشخاص ورزیده با تخصص را بر امور مملکت گمارند:
خوش بود خاک در کامل شدن
بندة فرمان صاحبدل شدن
رخنه کز نادانی اسفند در مزاج
یا بد از دانا و دانایی علاج
(اورنگ دوم ۳۵۹)
در عصر جامی بدست آوردن مقام زمامداری مبنی برداشتن زور و استعداد های شخصی و میراث خاندانی بود، ولی وی هر کسی را که از راه ارث و زور بدین مقام میرسد در خور آن نمیداند و گوید:
افسر شاهی چه خوش سرمایه است
تخت سلطانی چه عالی پایه است
هر سری لایق به آن سرمایه نیست
هر قدم شایسته این پایه نیست
چرخ سا، پایی سزد این پایه را
عرش فرسا، فرقی آن سرمایه را
(اورنگ دوم۳۶۰)
ناگفته نماند که بشر بعد از تجارب فراوان و دیدن انقلابهای خونین بدین نتیجه رسید، که پیشروان و راهنمایان جامعه را بوسایل انتخاب دیموکراتیک در رأس امور گمارند و هر سوی لایق آن سرمایه ندانند.
چون امور جهانداری برای و کار و فکر یک شخص پیش نمیرود، بنا برین برای زمامدار، مددکار ووزیر لازمست که صفات آنرا جامی چنین تشخیص میدهد:
از وزیران نیست شاهان را گریز
لیک دانا و امین باید وزیر
داند احوال ممالک را تمام
تا دهد بر صورت احسن نظام
باشد اندر ملک و مال شه امین
زانچه باشد قسمت شاه و حشم
از رعیت نی فزون گیرد، نه کم
مهربانی با همه خلق خدای
مشفقی برخال مسکین و گدای
لطف او مرهم نه هر سینه ریش
قهرا و کیسه کش از هر ظلم کیش
در امور جهانداري و سیاست از گرفتن اطلاع چاره نیست و هر زمامدار بیدار دولت مدار باید از اوضاع عمومی راعی و رعیت آگاه باشد.
در افغانستان از عهد قدیم این وظیفه را به اشخاص معتمد امین و متقی می سپردند در عصر غزنویان آنرا ((نهاء)) به کسرة اول و سکون دوم بمعنی ابلاغ گفتندی، که فاعل آن منهی بر وزن و معنی مخبر و اطلاع دهنده و رسانندة خبر بود، جامی در ضرورت این امر و صفات آن گوید:
منهي بی باید ترا هر سو بپای
راست بین و صدق ورز و نیکرای
تا رساند با تو پنهان از همه
داستان ظلم و احسان از همه
شنیدن عرایض و نظام مظلومان و تفتیش احوال عامة مردم نیز از لوازم زمامداریست، حتی اگر از وزیری هم کسی شاکی باشد باید شخصا بداد او رسید جامی گوید:
آنکه باشد از وزیر اندر نفیر
پرسش اورا میفگن با وزیر
هم بخود تفتیش کن آن حال را
ساز عالی پایة اقبال را
در انتخاب کار داران امور مملکت و گماشته گان اداره و تدبیر، نیز دقت تمام باید کرد، و رنه بسا مردم کافی نمانا کافی باشند ووسیلة سوء تفاهم و سوء اداره را فراهم می آورند که موجب ضیاع حقوق مردم و ویرانی های تباه کنی شوند:
آنکه بهر تو کفایت میکند
ظلم بر شهر ولایت میکند
آن کفایت نی، سعایت کردنست
هیمة دوزخ بهم آوردنست
کافیست آری و ازوی دور نیست
کوکند آخر ده خود را دویست
حظ کافی چون چنین وا فر بود
نفس او طغیان کند، کافر بود
قصه کوته هر که ظلم آئین کند
وز پی دنیات، ترک دین کند
نیست در گیتی روی نادانتري
کس نخورد از خصلت نادان بری
کار دین و دنیای خود را تمام
جز بدانایان میفگن والسلام
در زمانی که فرمانروایان فعال مایشاء بر مردم بطور مطلق العنان حکمرانی داشتند و مردمان را بزور مسخر و مقهور می ساختند، جامی مرد انساندوست و رهنمای خیر در هرات وجود داشت که با مردم و در بین خلق می زیست و همواره رجوع و پناه ستمدیدگان و غم خوار مستمندان و رهنمای ناصح ستمگران و زور آوران بود.
در مجموعه ۵۴۰ نامه و رقعه ییدکه بخط خودش از مرقع امیر علیشیر نوایی بستی و تنظیم دانشمند ازبکستان شوروی عصام الدین هارونبایف در تاشکند در سال ۱۹۸۳ م عکاسی و نشر شده، تمام این مکاتیب بنام وزیران و ارباب اقتدار عصر است که در سپارش اهل علم و درویشان و نیازمندان یا مظلومان نوشته شده و توجه زمامداران را به پرورش مردم و انسان نیازمند مبذول داشته است، که اورا بحیث یک فرد انساندوست و مهربان با خلق و محشور بین مردم معرفی میکند.
وی در سپارش امور خیریه و عام المنفعه همواره مقدام بوده و تا توانسته از این کار فارغ نبوده است. مثلاً نامه ۳۶۰ این مجموعه چنین است:
((الفقیر عبدالرحمن جامی: بعد از عرض نیاز معروض آنکه خدمت خواجه خضر، بعبارت حوضی که معلوم ایشان خواهد بود مشغول شده بودند و جهاتی که بدیشان تعلق می داشته نذر آن کرده بوده اند و حالا دیوانیان در آن باب مضایقه می نمایند. التماس آنکه عنایت فرموده، نوعی سازند که به نذر خود وفا توانند و آن عمارت در تأخیر نیفتد که لاشک امثال این خیرات موجب از دست دولت سعادت در جهان خواهد بود والسلام .
نقادان و ژرف بینام کنونی , سلامان وابسال جامی را گاهی بنظر انتقادی و خرده گیری نیز دیده اند ژرف بینی ادبی و سخن سنجی کاری مفید و ناشی از واقع بینی عصر حاضر است و باید آنرا با وسعت صدر و مدارا پذیرفت. اما درین نقادی و کاوشهاي ادبی همواره عصر جامی و روحیة اجتماعی آنزمان را با نیاز مندیها و خواسته های مردم آن در نظر باید داشت .
عصر جامی در قرن نهم هجری دوره آرامش و سکون نسبی و زمان تنمیه مبادی مدنیت و فرهنگ بوده و بعد ازآنکه تیمور با سلطه نیرومند نظامی خود از دهلی تا استانبول فتح کرده بود، در زمان اخلاف وی کمتر آرامیشی پدید آمد و مردم توانستند نفسی را به آرامی بکشند، زیرا تیمور و اخلاق وی در فرهنگ و عقاید دینی ووضع اجتماعی خراسان پرورده شده بودند و بنابرین ذهنیت ایشان از ناحیه فرهنگی بسیار متفاوت با سنخ فکر و تمدن و شئون اجتماعی مردم دیگر نبود.
در سازمان اجتماعی طبقاتی آنوقت، شاهان تیموری و شاهزادگان و امرای دربار در رأس تمام طبقات اجتماعی بحیث فرمانروایان مطلق قرار داشته و با نیروی نظامی خود طوریکه میخواستند، مردم را اداره و مخالفان خود را سرکوب میکردند و اختیار مطلق در حل و فصل مقدرات مردم و فراهم آوری مالیات و دیگر عواید دولتی داشته اند.
پس ذات جامی در حقیقت نمودار بحق و تمام و کمال عصر خویش است از در بار تا خانقاه و کلبه های طبقات عامه به کنه زندگانی و تفکر و فرهنگ همه آشنا است. و بنابرین هر کتاب وی- که در آن سلامان و ابسال نیز شامل است- نمایندة روح پیشوایی ، ملایی، تصوف ، دانشمندی و مرشدی و مردم داری اوست. وی عالم مدرس و هم صوفی بود، ولی نه صوفی گوشه نشین در زاویة رهبانیت و گریز از خلق .
از مطالعه هفت اورنگ و نظم انواع حکایات و داستانها و تمثیل و پندها در مطالب عرفانی و اجتماعی و سخنان کار آمد حیاتی درین کتب پیداست که جامی سخنور عالی مقام عصر خود بود و در قدرت بیان و معانی لطیف و نزدیک ساختم شعر و سخن بزندگی خانم شعرای زبان دری شمرده می شود. وی کوشیده است، تا مطالبی را در کسوت شعر بیاورد که در زندگی اجتماعی بدرد مردم بخورد و از آلاک اجتماع بکاخده و مبنای کلام و هنرش بردسودمندی وافاده و تلقین و راهنمای بیست وی شعر را چنین می شناسند:
شعر آبیست ز سر چشمه دل
سرچشمه شده آلوده بگل
گزنه سر چشمه ز کل پاک شود
چه عجب زاب، که گل نام شود
پاک کن دل ز هر آلودگیی
بایدت در سخن آسودگیی
پاک خیزد گهرت از دل پاک
خازن گوهر پاک تو شوند
قدسیان طول دیار تو کنند
تحفه نور نثار تو کنند
(کلیات جامی، سبحه الابرار۴۶۷)
در چنین حالیکه حضرت جامی شعر را «گوهر پاک و برخاسته از دل پاک پندارد و به نیروی قریحه زاینده و تابناک، سخن و هنر خود را مانند متاعی کار آمد و نفیس به اجتماعی عرضه میدارد و نیروی سخنوری خود را برای رهنمایی و سود مردم بکار میبرد میکوشد که از بحر مواج قریحة خویش گوهر های تابناکی را نثار حمایل اجتماع نماید و متاعش در خور بازار ان روز ارزنده تر و ارجمند باشد.
برای روشن ساختن این مطلب مثالی مقایسوي آورده می شود:
در مثنوی خسرو و شیرین استاد سخن نظامی گنجوی، داستان کشتن شیرویه پدر خود خسرو ورا با نیروی شاعرانه بیان داشته و استنتاج شاعر هم از این فاجعه، جز نکوهش روزگار و بی وفایی جهان ناپایدار«که موضوع بسیار مستعمل در ادبیات شرق است« چیزی نیست و هنگامیکه خسرو و بدست شیرویه کشته می شود، نظامی عبرتناکی منظر را بدین تمثیل ختم میدهد:
شگفته گلبنی بینی چو خورشید
بسر سبزی جهان را داده امید
برآید ناگه ابری تندوسرمست
بخونریز ریاحین تیغ در دست
بدان سختی فرو بارد تگرگي
کزان گلبن نماند شاخ و برگی
چو گردد باغبان خفته بیدار
بباغ اندر، نه گل بیند نه گلزار
چه گویی کز غم گل خون نریزد
چوگل ریزد، گلابی چون نریزد
(خمسه،خسرو و شیرین۳۵۴)
این تمثیل نظامی نهایت شاعرانه و خیالی است، که براستادی و قوت صورخیال شاعر دلالت دارد، ولی در اجتماع و زندگانی بدرد ما نمی خورد و فرارو بیزاری از زندگی را تلقین مینماید و شعریست برای شعر اما حضرت جامی همین داستان را در خود انتقاع مردم و جامعه گردانیده و از آن در میدان عمل و مکافات آن نتیجه گیری میکند:
کوهکن کانبازی پرویز کرد
روی در شیرین شور انگیز کرد
دید شیرین سوی خود میل دلش
شد بحکم آنکه دانی مایلش
غیرت عشق، آتش سوزان فروخت
خرمن تسکین خسرو را بسوخت
کرد حالی حیله ای تازال دهر
ریخت اندر ساغر فرهاد زهر
رفت آن بیچاره جانی پر هوس
ماند با شیرین همین پرویز و بس
چرخ کین کش هم همین آئین نهاد
تاریک زخمش ز شیرین ساخت دور
وز سریر عشرتش انداخت دور
نتیجه گیری و عبرت اندوزی جامی ازین داستان:
هرچه بر ارباب آفات آمدست
یکسره از بهر مکافات آمدست
نیک کن تا نیک پیش آید ترا
بد مکن تا بد نفر ساید آزاد
(سلامان و ابسال ، اورنگ دوم ۳۵۲)
در تماثیل فرعی و شاخ و برگی که حضرت جامی بداستانها میدهد و در ضمن جریان قصه حکایاتی را تضمین میکند، هر حکایت آن در پند آموزی و عبرت اندوزی و تلقین یکی از مطالب اخلاقی و عرفانی خواندنیست و نمونة خوبیست از شاعری اخلاقی و اجتماعی، که جامی را در قطار سنایی و مولوی و سعدی قرار میدهد.
مثلاً درین حکایت بلندی منظر و عظمت مقام انسان بیان میشود، که باید خود را از آلودگیهای اجتماعی بر کران نگهدارد:
آن موسس بر لب دریا نشست
نامند بهر تقرب ابدست
دید دریایی پر از ماهی و مار
چغر و خرچنگش هزار اندر هزار
هر طرف مرغان آبی درشناه
غوطه زن از قعر دریا قوت خواه
گفت دریایی که چندین جانور
گردد اندروی بصبح و شام در
کی سزد کروی بشویم دست و روی
شستم اکنون دست خود زین شستشوی
چشمه ای خواهم بسان زمزمي
کوته از وي دست هر نامحرمی
کانون شد آلوده از آلودگان
فارغند از وي جگر پالودگان
(سلامان و ابسال - اورنگ دوم۳۳۳)
گاهی حرص انسان را با خطرات جانکاه مواجه می سازد و از چشم اورا می بندد و آسیب های وارده را فراموش میکند:
گفت با روبان بچه، مادرش
چون بباغ میوه آمد رهبرش
میوه چندان خور، که بتوانی تبگ
رستگاری یافتن ز اسب سگ
گفت: ای مادر چو بینم میوه را
کی توانم کار بست این شیوه را
حرص میوه پرده دهوشم شود
وز گزند سگ فراموشم شود
(اورنگ ۲-سلامان و ابسال ۳۴۶)
شهوات و امیال نفسی انسان شریف را به حضیض ذلت می برد و از ریاض قدس ((تقواي اجتماعی)) بمزبلة پستی می نشاند:
با خروس آن تاجدار سردفراز
آن مؤذن گفت در وقت نماز
هیچ دانا وقت نشناسد چوتو
وزفوات وقت نهراسید چوتو
با چنین دانایی، ای دستان سرای!
کنگره عرشت همی بایست جاي
گفت: بود اول مرا پایه بلند
شهوت نفسم بدین پستی فگند
گر زنفس و شهوتش بگذشتمی
در تر هرمزبله کی گشتمي
در ریاض قدس محرم بود می
با خروس عرش همدم بود مي
(اورنگ۲-سلامان وابسال ۳۴۷)
دراجتناب از باده پیمایی فرماید:
جمله حیوانات را چشمست و گوش
خاصه انسان بود این عقل و هوش
دشمن هوشست می، ای هوشمند
دوست را مغلوب دشمن کم پسند
با در صد خرمن زرکامل عیار
نیم جو هوش از فروشد روزگار
بخرد آن بهتر که عمری خون خورد
تا خرد آن نیم جو هوش و خرد
(اورنگ دوم ۳۳۱)
(کابل، جمال مینه یک دلو۱۳۴۲ش)