32

پټه خزانه (گنج پنهان)

از کتاب: آسمانی نغمی او لاهوتی سرودونه

پټه خزانه (گنج پنهان)

يا

کشف کتاب مهمی که تاریخ ادب پشتو را

به اوایل دوره اسلامی میرساند

 «متن کنفرانس است که از طرف ښاغلی عبدالحی حبیبی در سالون کنفرانس ریاست مستقل مطبوعات وقت ایراد گردید موضوع کنفرانس کتاب «پټه خزانه » (گنج پنهان) است که تازه در اثر کنجکاوی های کنفرانس دهنده محترم بدست آمده و علاوه براینکه قدامت ادب زبان ملی مارا به ثلث اول قرن دوم هجری میرساند راجع به سه دورهٔ تاریخ ملی ما یعنی دورهٔ غوری، هوتکی، لودی روشنیهای جدید میاندازد این کتاب در آینده قریب با حواشی ښاغلی حبیبی نشر خواهد شد، پیش ازینکه چشم ما به این اثر قیمتدار و مفید روشن شود این کنفرانس محاسن و مزایای این اثر نو پیدا او مهم را با دقت تمام تصویر میکند.» مدتها گذشت که در تاریخ ادب زبان ملی مطالعه و کنجکاوی ها داشتم و در کشف آثار باستانی این زبان جستجوها نمودم، استقراها کردم. ولی نتیجه مطالعات پانزده سالهٔ تاریخ ادب پښتو از مدت سه چهار صد سال بالاتر نرفت، وما حصل استقرا و جستجوی اولی خود را دفعهٔ اول بنام تاریخچه شعر زبان پښتو بزبان پارسی در سال ١٣١۴ در جريدهٔ طلوع افغان قندهار نگاشتم. بعد از آنکه کتاب مذکور نشر شد، سلسلهٔ کنجکاوی های ادبی را قطع نکرده و با امید اینکه آثار باستانی و قدیمتری را در این زبان بدست آورم، بهر سو دویدم و بهر گوشه تجسس و کنجکاوی ها کردم، زیرا عقیدت راسخی داشتم که این زبان قدیم، تاریخ درخشانی دارد و ادب آن نوزاد وطفل نیست، این زبان قرنها پیش از اسلام در کوهسار وطن حیات داشت و ملت دلاور پشتون که اوراق قدیمترین کتب تاریخی ویدا بمدح و ستایش وی مشحون است، از مدت زیادتر از چهار هزار سال درین سرزمین زندگانی کرده و درین کوهسار نا میدارد و پښتونخوای امروزه بلاشبه همان پکت ایکی هرودت است و پښتون امروزه همان پکهت ویدا است که بلاشبه بخت، و بخد، و باخدی باستانی و باختر تاریخی از نام این ملت غیور ریشه گرفته و مدنیت باستانی وطن، مرهون نام وسعى و عمل همین کتله بوده است:

در صورتیکه ویدای باستانی وجود ملتی را بنام پکهت نشان دهد، و هرودوت مسکن و سرزمین آنها پکتی ایکا بخواند، و بعد از اسلام هم قدیمترین مؤرخین وطن نام این ملت غيور وشيردل را بدلاوری بستاید و تاریخ نویسان آل محمود و آشنسب افغان را شهمی بزرگ در تاریخ وطن بدهند، پس بلاریب و شبهت گفته میتوانیم که این زبان از قدیمترین از منه با این ملت آزاد و آزادیخواه زنده بوده و ادب و شعری داشته است. باساس این ملاحظات مثبت تاریخی بوده که من همواره در تکاپو و جستجو بودم تا به آثار ادبی باستانی این زبان دست یابم، و آنرا از زوایای تاريک مجهولیت بمیدان آورم. 

چون همواره جوینده یابنده است، وسعی وی صحنهٔ گیتی کمتر بی نتیجه مانده، بنابر آن در سال ۱۳۱۸ موقعیکه در یکی از قرای کنار ارغنداو قندهار، در یکی از حجره های مسجد آن قریه اوراق پارینه را می پالیدم، و کاغذهای کهنه را ورق میزدم به چارورق بسیار بد خط پښتو بر خوردم و در نتیجه مطالعه و زحمت چندین شب واضح شد که اوراق مذکور جزو کتاب مفقودی است که از طرف سلیمان ماکو بعد از (۶١٢هـ) در ارغستان قندهار یعنی اراکوزی تاریخی بنام تذکرة الاولياى پښتون نگارش یافته و اثر مهمی است در ادب و تاریخ رجال پښتون!

اوراق فرسودهٔ مذکور را غنیمت پنداشتم بحل و خواندن آن عثياً الى ادبار النجوم پرداختم و مشکلات آنرا حل کردم و همان بود که چهار ورق کتاب مذکور تاریکی های پرده های مبرم و متوالی را از چهرۀ تابناک ادب پښتو برداشت و اشعار قدیمی را مانند سرودهای الهامی حضرت بیت النجوم پرداختم، و مشکلات آنرا حل کردم وجزو مهم تاریخ ادبیات پښتو را بما داد، که حصهٔ بزرگ پښتانه شعرا، جلد اول را تشکیل میدهد.

این فوز عظیم ادبی، که در عالم جستجو نصیب گردید زیاده تر بر امید و آرزوی من افزود و شعلهٔ امل را در قلب شو قمندان و متتبعین تاریخ ادب تاب وفروغ مزیدی داد همان بود که بامید کامیابی بزرگ و کشف خوبتر و نیکوتری افتادم و در سال ۱۳۲۰ شمسی موقعیکه در قندهار بودم ، سراغی کتابی را یافتم که در تاریخ ادب مهمترین آثار پښتو بشمار میرفت. و برای احیای زبان، بمنزلت جان شمرده میشد. اینک کتاب مذکور در نتیجه کنجاوی زیاد بدست آمد و امروز مژدۀ کشف کتاب مذکور را بشما میدهم، و میخواهم که در اطراف مزایا و محاسن ادبی و غنایم تاریخی که درین خزینهٔ باستانی نفته، باذوق مندان ادب ملی صحبت کنم و جواهر گرانبهای آنرا نثار حضور دوستداران ملیت نمایم. 

این کتاب پته خزانه «گنج مخفی» نام دارد که مرحوم محمد ابن داود خان ابن قادر خان هوتک در سال ١١۴١ هـ ق به امر و خواهش پادشاه ادیب و علم پرور شاه حسين هوتک بن مرحوم حاجی میرویس خان قاید ملی در شهر کهنهٔ قندهار نوشت طوریکه خود مؤلف در خاتمه ومقدمه کتاب گوید: از جدش قادر خان از مرغه به سیوری کلات و از آنجا بکوکران کوچیده و درسال (۱۰۵۸هـ) در آنجا در گذشت پدرش داود خان که شخص عالم وباذوق و ادیبی بود در کوکران بسال (۱۰۲۹هـ) زائیده و با مرحوم حاجی میرویس خان در جهاد آزادی همراه بود و درسال (۱۱۲۰هـ) که خسروخان از دربار صفوی با لشکر خون خوار به استیصال آزادی خواهان قندهار بعد از قتل گرگین خان گماشته شد، داود خان از طرف قاید ملی قندهار مرحوم حاجی میرویس خان به فراه وسیستان بحيث سپه سالار رفت، تا در آنجا قبایل افغانی را فراهم آورده و بر قوای ایران تاخته، و بعد ازین مجاهدات ملی بسال (١١٣۶ هـ) در کوکران از جهان رفت.

محمد نویسنده کتاب بعد از وفات پدر بامر پادشاه در شهر قندهار ساکن شد، و وظیفه  تحریر مجالس ادبی آن پادشاه جوان و ادیب را داشت و طوریکه خودش اشارت میکند همواره در قصر نارنج که مقر پادشاه بود در مجالس علمی و ادبی آن پادشاه دانشمند وادب دوست شمولیت داشت و مورد الطاف مخصوص پادشاه و رجال دربار بود. محمد روز جمعه ۶ جمادی الثانی سال ١١۴١ هـ کتاب مهم و مفید خود را آغاز و یکسال بعد در ٢۴ شوال ١١۴٢هـ از نگارش آن فراغ یافت و آنرا برسه خزانه بنا نهاد: خزانهٔ اول در بیان شعرای قدیم پښتو که از اوایل استقرار اسلام تا سنهٔ هزارم هجری پیش از عصر مؤلف گذشته اند خزانهٔ دوم شرح حال و اشعار شعرای معاصر است که با مؤلف هم عصر ورفیق و همراه است خزانهٔ سوم در شرح حال و آثار شاعرات پشتو است و خاتمه کتاب حاوی حال مؤلف و دودمان اوست. نسخهٔ موجودهٔ کتاب در ۱۱۲ صفحه متوسط بخط خوانا اما ناپخته محمد عباس کاسی در شهر کویته بسال ۱۳۰۳ هـ برای حاجی محمد اکبرهوتکی از نسخهٔ نقل شده که بسال ١٢۶۵ بخط نور محمد خروتی برای سردار ادیب وشاعر ادب پرور مرحوم سردار مهردل خان مشرقی استنساخ شده بود.

مالک نسخۀ حاضره مرحوم حاجی محمد اکبر هوتک تاجر با ذوق و ادیبی بود که با زبان ملی علاقه خوبی داشت و شصت سال پیش از این کتاب خانهٔ خوبی از کتب پښتو در قندهار فراهم آورده بود و بزبان پښتو نيک مینوشت چنانچه برخی از کتب مهمۀ آن کتب خانه را من پیش اولاد وی دیده ام و همین نسخه راهم تاجر با ذوق پښتو ذریعهٔ کاتبی استنساخ کرده است. اکنون که معلومات مختصری را راجع به مؤلف و مالک کتاب دادم میروم تا هويت و چگونگی و کیفیت و کمیت اشعار و قیمت حقیقی کتاب را از نقطهٔ نظر تاریخ ادب آشکارا سازم و همان غنایم ادبی و نفایس آثار زبان ملی که درین گنجینهٔ شاهوار نهفته بمیان آورم:

محاسن این کتاب نایاب و قیمت دار را میتوان در مواد ذیل خلاصه کرد:

۱- بسی از شعرای زبان ملی را بما معرفی میکند که پس از سال صدم هجری تا عصر مؤلف در اوقات و سنین مختلف زیسته و اشعار گرانبهایی را درین زبان بیادگار گذاشته اند که از آن عصرها اگر يک جملهٔ یا مصراعی بدست می آید هم غنیمت بود تا چه رسد به قصاید غرا و اشعار و قطعات گرانبها.

۲ـ خود کتاب نمونهٔ بهترین و شیرینترین نثر زبان است که بعد از تذکرهٔ سليمان ماکو مهمترین کتب منثور پښتو است و سبک نثر نگاری مؤلف بس متین و سخت پسندیده است.

۳ـ بسی از الفاظ و کلمات قدیمۀ زبان ملی را حفظ داشته که از مواد بس غنیمت زبان است و اکنون ما به آن کلمات احتیاج شدیدی داریم و این کلمات را در کتب دیگر یافته نمیتوانیم و در محاوره هم اکنون از تداول افتاده ولی استعمال آن در کلام اساتید قدیم دلالت دارد برینکه زبان در عصور سابق نسبت به لاحق وسعتی داشته و غلبه السنهٔ دیگر بسی از مواد آنرا از بین برده است.

مثلا برای اوقات مانند نماز پیشین و نماز دیگر و نماز شام و نماز خفتن اکنون نامهای موضوعی نداریم.

صور مفغن این کلمات ما پښین، مازدیگر، ماښام، ما خستن مستعمل است ولی میدانیم که زبان پښتو این اسما را از فارسی گرفته و در قالب خود مسبوک ساخته است و این از وقتی است که زبان پارسی غلبه یافته و زبان دربار و دیوان و ادب و چیز نویسی شده است:

از تاریخ بیهقی که کلمات مرکبه نماز پیشن و نماز دیگر در آن آمده پدید می آید که این کلمات عین از عصر آل سبکتگین زند ــ گانی داشت و از همان وقت ها داخل زبان ما و بعد از آن بمرور د هور مفغن گردید.

ولی درین کتاب برای همین اوقات نامهای موضوع غیر مرکبی آمده که نهایت غنمیت است برمل پیشین و لرمل دیگر و ترمل شام است.

کذالک بسی از کلمات و لغاتی دارد که اکنون مرده و از استعمال افتاده مثلا جگرن عسکر، ژوبلو ر لشکر مهاجم، خاتیځ مشرق لويديځ مغرب.

و بسی از کلمات قدیم آریاییهای باستانی در لف اشعار و سرودهای قدیم این کتاب پیچیده که میتوان با ستناد موارد استعمال اینگونه کلمات با حالت و قدامت پښتو حکم کرد.

مثلا درین کتاب ښکارندوی ابن احمد کوتوال فیروز کوه در مدح محمد سام غوری نسبت به فتوحات و سفر بریهای وی در هند قصیدهٔ غرایی دارد که دريک بيت آن چندی بمعنی شاعر واشلوک بمعنى شعر و نظم آمده.

وقتیکه ما در اطراف این دو کلمه تحقیق میکنیم دیده میشود که این کلمه ها در آریایی های هندی هم صورت اسمیت علمی وادبی یافته بود چون آریایی ها از کوهسار وطن ما به میادین سر سبز پنجاب و هند رفتند بنابران بطور حتم گفته میتوانیم که کلمات مذکور ازینجا به آنجا رفته و از هند به اینجا نیامده است. 

علامه ابوریحان البیرونی که محقق و نقاد بزرگی است و یکهزار سال پیشتر بسی از غنایم احوال آریایی های هندی رادر کتاب الهند فراهم آورده و در آن کتاب باب سیزدهم را به بیان و شرح کتاب شعر و نحو هندی ها اختصاص داده و معلومات جامع و مفیدی میدهد در آنجا شرحی از علم نظم سازی و شعر گویی هندی ها یعنی چند دارد.

و بسی از موجدین و مؤلفین آن علم را نشان میدهد و اوزان و افاعيل اشعار آریایی های هندی را با اصول وضوابط آن علم مفصلا می انگارد واشلوک را اساس سرود های کتابی میداند.

در صورتیکه چهند علم نظم و شاعری باشد چندی بلاشبهه شاعر و ناظم است و این کلمه است که در پښتو عمر ادبی آن باستناد این قصیده چندی بلا شبهه شاعر و ناظم است و این کلمه ما به بسی از جواهر زواهر زبان مشحون و مملو است مثلا بولـله (قصيده) دریځ (منبر) نمزدک (مسجد) بودتون (بتخانه) رپی (بیرق) څنډوق (افق) گروه (دین وکیش) ورځلوى (قیامت) سما (انصاف) ټیکنه (عدل) و غیره که شرح آن از حوصله این گفتار مختصر بیرون است.

۴- شرحی از دورهٔ بسیار مهم تاریخ وطن یعنی غوریها دارد و از اجداد سلاطین غور و آل شنسب معلومات خوبی بما میدهد که در تواریخ دیگر نیامده و اگر آمده پهلو های ناقص آنرا تکمیل میکند. 

۵ـ این کتاب ثابت میسازد که زبان اجداد غوریها پښتو و این زبان از عصر پیشتر از غزنوی هاهم زبان ادب بود.

۶- سلاطين لوديهٔ ملتان و قسمت شمال غربی هند مانند شیخ حمید و نصر و داود وغيره که مؤرخین متأخر آنها را افغان شمرده اند و برخی از مدققین تاریخ از افغانیت آنها انکار کرده و عرب انگاشته اند این کتاب ثابت میسازد که سلاطین مذکور که بعد از ٣۵٠ هـ تا عصر سلطان محمود حکمرانی داشته افغان و پښتو زبان بوده اند و اشعار دو نفر شان درین کتاب باوثق روایات ضبط است.

۷ـ بسی از مهمات نکات تاریخی دوره هوتکی را که بر ما مکشوف نبود واضح میسازد اوضاع دربار و رجال معروف آن دوره را معرفی میکند. 

راجع به شرح حال وحیات قاید نامور ملی حاجی میرویس خان معلومات دلچسپی دارد تاریخ تولد و وفات اقدامات آزادی خواهانه آن را دمرد نامور ملی را که تاکنون بصورت قطع ویقین در دست ما نبود يک يک نشان میدهد و ازینرو تفاصيل يک دور مهمه تاریخ وطن را بما میآموزاند و بسا از شکوک تاریخی را زایل میسازد و برای کسانیکه تاریخ آندوره را خواهند نوشت یگانه سند قوی و محکمی است که زوایای تاریک را روشن میکند. 

۸ـ مؤلف محقق ما عادت دارد که هیچ سخن را بدون حواله و روایت و عنعنه قوی نمی نویسد یا ماخذ راوی را نشان میدهد و این هم سنت اساتید است که کتب وآثار باقيهٔ شان از نقطه نظر روایت خیلی قوی است مؤلف بسی از معلومات خود را از پدرش که شخص فاضل، ادیب و سپه سالار دلاوری بود روایت میکند برخی از معلومات وی موقوف برسما و بهره ما حصل مطالعات است که پدر مرحومش داشت و هم بسی از کتب زیاد را خود مؤلف دیده و از آن نقل کرده است.

بنابر آن گنجینهٔ اش از نقطه نظر اینکه بسی از کتب و مؤلفین گمنام وطن را بمانشان میدهد خیلی ها گرانبها و پر قیمت است. درین کتاب بسی از مؤلفین وطن و کتب و آثار نافعهٔ شان ذکر شده که در کتب تاریخ ادب و کتاب شناسی های قدیم و جدید نامی از آن نیست مثلا:

تاریخ سوری محمد ابن على البستي.

د خدای مینه شیخ متی متولد ۶۲۳ هجری، اعلام اللودعى فى اخبار اللودی شیخ احمد بن سعيد اللودى تأليف سال ۶۸۶ هجرى.

کلید کامرانی کامران خان از سلسلهٔ اجداد بزرگ احمد شاه بابا که بسال ۱۰۳۸ هجری در شهر صفای قندهار نوشته شده.

لرغونی پښتانه شیخ کته متی زی که کتاب تاریخ سوری را در بالشتان یافته و آثار نافعی از آن کتاب برداشته است و یگانه منبع معلومات مؤلف است در قسمت اشعار قدما د سالو وږمه تالیف ابو محمد هاشم ابن زيد    السرواني البستى متوفى (۲۹۷ هجری) که کتابی بود در شرح فصاحت اشعار عرب.

بستان اولالیا شیخ بستان بړیځ که بسال ۹۹۸ هجری در ښوراوک قندهار نوشته شده. مخزن افغانی خواجه نعمت الله نوری هروی تالیف (۱۰۱۸هـ ) بیاض محمد رسول هوتک قلا.

غرښت نامۀ دوست محمد کاکر که بسال ۹۲۹ هجری نظم شده تحفهٔ صالح الله يار الکوزي تاليف حدود سنه (۹۰۰ هجری).

دیوان اشعار محمد یونس خان موسی خیل.

حديقه ختک عبد القادر خان ختک فرزندخوشحال خان، افضل الطايق، شیخ الا اسلام هو تکی در اصفهان ملا پیر محمد میاجی القرايض في ردالر وافض از شیخ الاسلام موصوف ديوان الله یار افریدی.

قصص العاشقين صدر دوران بابو جان بابی که بسال (۱۱۲۹ھ) نظم شده. 

محمود نامه یا شهنامهٔ محمودی شامل شرح حرکت حاجی میرویس خان در قندهار و آزادی آن از سلطهٔ اجانب. و فتوحات شهر یار محمود هوتک در ایران که بعد از سال ۱۱۳۷هـ ریدی خان مهمند قندهاری نظم کرده و هزار طلا از حضور شاه حسین سله یافته. 

روضهٔ ربانی ملا محمد فاضل بریځ.

محاسن الصلواة محمد عادل بړیځ.

دیوان اشعار محمد ایاز نیازی.

تحفهٔ واعظ ملا محمد حافظ بارکزی.

دیوان اشعار نصر اندر.

نافع مسلمین ملا نور محمد غلجی استاد دودمان میرویس خان، ارشاد الفقرأ تأليف میرمن نیکبخته که بسال (٩۶٩هـ) نگاشته شده بوستان پښتو که شاعره موحومه زرغونه بنت دین محمد کاکر بسال ۹۰۳هـ په پښتو نظم کرده.

دیوان رابعه که در حوالی (٩١۵هـ) حیات داشت. این بود ذکر مختصر کتبی که تا کنون بما معلوم نبوده و به مرور زمان از بین رفته و نا پدید شده است. 

علاوه بر آن کتب و دواوینی را ذکر کرده که اکنون بدست میاید و معمول و متداول است. 

۹ـ چندین نفر شهر یاران و وزراء وسپه سالاران شاعر و ادیب و عالم و ادب پروری را بما نشان میدهد و ثابت میسازد که اجداد ما تنها متکی به شمشیر نبودند علم وادب هم داشتند.

۱۰- در قسمت شاعرات بما می فهماند: که نسا افغانی همواره دارای علم بودند و در ادب پښتو بهرۀ مهمی دارند، و هم بدیع ترین اشعار پښتو را بما گذاشته اند که از نقطه نظر علم وادب وفکر بلند، خیلی دلچسپ بوده و از غنایم آثار ادبی ماست. 

این بود شرح مختصر و نمودار کوتاه محاسن و مزایای کتاب که در ده ماده خلاصه شد.

اکنون نمونه های خلص از اشعار رهرسه قسمت کتاب با ترجمه آن معروض می افتد. یعنی از هر خزانه يک رشته در گرانبها بر ــ داشته و نموده میشود.


خزانه اول

قسمت متقدمین

نخستین شاعریکه از حیث قدامت عصر در گنجینهٔ اول کتاب دیده میشود، جهان پهلوان امیر کرور ابن امیر پولاد سوری غوری است که مؤلف کتاب شرح حال واشعار ویرا از «لرغونی پښتانه» شیخ کته گرفته و شیخ هم از تاریخ سوری نقل کرده است و گوید: که امیر کرور بسال ۱۳۹ هـ در «مندیش» غور امیر شد، وقلاع غور و با الشتان و خیسار وتمران و بر کوشک را ضبط کرد و به تن تنها با صد نفر جنگاور میجنگید بنابر آن وی را کرور میگفتند که در پښتو معنی سخت و محکم دارد و در زمین داور قصری داشت که عیناً مثل قصر مندیش بود و در تاریخ سوری می آورند، که این دودمان قرن ها در غور وبالشان و بست حکمرانی داشت و از اولاد سهاک اند:

شیخ کته به نقل از تاریخ سوری وفات امیر کرور را در جنگهای پوشنج بسال١۵۴ نوشته که بعد از وی امیر ناصر پسرش غور و سور و بست و زمینداور را در ضبط در آورد. طوریکه مؤرخ معروف دورهٔ غوری منهاج السراج الجوزجانی هم باستناد او می نویسد: «امیر فولاد غوری یکی از فرزندان ملک شنسب بن خرنک بود و اطراف جبال غور در تصرف او بودند و نام پدران خود را احیاء کرد، چون صاحب الدعوة العباسیه ابومسلم مروزی خروج کرد، و امرای بنی امیه را از ممالک خراسان از عاج و اخراج کرد. امیر فولاد حشم غور را بمدد ابومسلم برد، و در تصرف آل عباس واهل بیت آثار بسیار نمود و مدت ها عمارت مندیش و فرماندهی بلاد جبال غور مصاف بدو بود، در گذشت او امارت بفرزندان برادر او بماند، بعد از آن احوال ایشان معلوم نشد تا عهد امیر بنجی نهاران...» ازین روایت منهاج السراج بر می آید، که امیر پولاد و دودمانش در غور حکمرانی و شهرتی داشتند اینکه منهاج السراج در طبقات ذکری از پسرش امیر کرور ندارد، ظاهر است که بوی معلوم نبوده، چون حین نگارش کتاب از غور دور افتاده بود، و خودش هم درین باره ذکری و عذری کرده، بنابر آن نتوانسته بود که شرحی از اولاد امیر پولاد بدست آورد واز همین سبب است که يک دوره را بعد از امیر پولاد مسکوت آنها گذاشته، و بعد از آن بشرح حال امیر بنجی نهاران و اولادش پرداخته است.

درینکه شاهان غور از اولاد ضحاک اند،، منهاج السراج واغلب مؤرخين دیگر متفق اند مؤلف ماهم این علم را «سهاک» نوشته، و ما میدانیم که سهاک در اقوام افغانی تاکنون نام قومی است که در حدود اجرستان تاریخی سکونت دارند، و هم در اسمای اعلام ورجال افغانی سهک را زیاد ترمی یابیم، سهاکزی اکنون اسحق زی شده و خرابه های شهر سهاک هم نزديک باميان تاکنون بر تاریخی بودن این علم دلالت دارد، و در ازمنهٔ قبل از اسلام قوم ساکاو سها کاکه پسانتر سکستان و سجستان و سیستان از آن کلمه زائیده، موجود

بود، پس بدون تردید و شبهت همۀ این کلمات را بيک ريشه و منبع رجعت داده میتوانیم.

و این موضوع در تاریخ وطن شرح مفصلی لازم دارد، که کنفرانس علیحده را ایجاب میکند، بنابر آن اکنون از تفصیل آن صرف نظر میشود، تا از موضوع اصلی دور نرفته باشم.

و اینکه امیر کروړ پسر امیر پولاد در دعوت عباسی بطرفداری سفاح وابو مسلم خراسانی شرکت داشت، این کتاب چنین مینویسد: که امیر پولاد در همان دعوت دستی داشت که سفاح با بنی امیه میجنگید و ابو مسلم مدد ــ گاروی بود، در تاریخ سوری محمد ابن علی البستی چنین نبشته: که در خلال دعوت عباسی که امیر کروړ فتوحات زیادی کرد، این ابیات که آنرا ویاړنه یعنی «رجز و فخریه و حماسه» گویند سرود، که مؤلف ما از شیخ کته و او از تاریخ سوری نقل کرده.

حماسه امیر کرور جهان پهلوان

زه یم زمری پردی نړی له ما اتل نسته

په هندو سندو پر تخار پر کابل نسته

بل په زابل نسته

له ما اتل نسته

من شیرم و پهلوانتری از من در هند وسند و تخار و کابل و زابل نیست.

غشی دمن میځی بریښنا پر میر څمنو باندی 

په ژوبله یونم یرغالم پر تښتیدونو باندی 

په ماتیدو نو باندی

له ما اتل نسته

تیرهای عزم من مانند برق بر دشمنان میگذرد به پیکار میروم، و بر گریزندگان و شکست خورد گان مردانه میتازم


***


زما د بریو پر خول تا ويږى هسک په نمنځ و په وياړ

د آس له سوو می مځکه ریږدی غرونه کاندم لتاړ

کړم ایوادونه او جاړ

له ما اتل نسته

فلک بدوران خود فتوحات من باکمال افتخار و نیایش میچرخد، از سم اسب من زمین میلرزد، وکوها می غلطد، و مملکت ها زیر وزبر میگردد


***

زما د توری تر شپول لاندی دی هرات وجروم 

غرج و بامیان و تخار بولی نوم زما په اودوم

زه پیژندویم په روم

له ما اتل نسته

هرات وجروم راهالهٔ شمشير من فرا گرفته، و غرج و بامیان و تخار نام مرا به نیایش وسپاس میبرند، در روم شناسا و نامورم


***



پر مرو زما غشی ډاری دښن را څخه

دھريو الرو د په څنډ تښتی پلن راڅخه

رپی زړن را څخه

له ما اتل نسته

تیرهای من برمرو میریزد، و دشمن از من میترسد، بر کنار های هر یوالرودمی تازم و پیادگان از پیش من میگریزند، دلاوران از ترس من می لرزند.

***

د زرنج سوبه می د تودی په مخ سورو کړه 

په باداری می لوړ اوی دکول دسورو وکړه

سترمی له تر بورو کړه

له ما اتل نسته

به خون ریزی شمشیر بران زرنج را فتح کردم و به باداری دودمان سور را ارتقا دادم. 

خپلو وگړولره لور پیروز ینه کوم 

دوی په ډاډینه ښه بامم یی روزنه کوم 

تل یی ودنه کوم

له ما اتل نسته

بر رعایای خود مهر والطاف، دارم و با اطمینان آنها را تربیه و پرورش میدهم.


***

پر لویو غرو می وینا درومی نه په ځنډو په ټال 

نړی زما ده نومی بولی پر دریځ ستا یوال 

په ورځو شپو میاشتو کال

له ما اتل نسته

حکم من بر کوه های بلند بدون تعطیل جاری است دنیا از آن من است، و نام مرا در روز ها و شب ها ماه ها و و سال ها بر منابر می ستایند.


***


این بود ترانه حماسی امیر کرور جهان پهلوان که نمونه مهمی است از اشعار قیمتدار قدما واز حيث وزن و بحر و عروض هم ملی خالص است، و احساسات حماست ورجز ملی در آن نهفته و در تمام این شعر يک کلمه از زبانهای اجنبی دیده نمی شود و کلمات قدیم زبان را مانند اتل به معنی نابغه و پهلوان، میرڅمن دشمن، یونم ویر عالم یعنی سفر میکنم، وميتازم. هسک بمعنى آسمان، نمنځ بمعنى عبادت و ستایش و پلن وزړن بمعنی پیاده و دلاور ولور بمعنی مهر و مرحمت و بامل بمعنی تربیه و پرورش، و دریځ بمعنى منبر وستايوال بمعنی ستاینده ضبط و حفظ کرده است و این شعر از نقطه استحکام بنیت و فصاحت مزایایی دارد که درینجا نمی گنجد.

من که در بند دوم این شعر حماسی آمده غالباً همان من است که تاکنون هم در السنه آریایی هند بمعنی دل است و طوریکه ابوریحان البیرونی در کتاب الهند نگاشته، چون آریایی هند محل و مرکز اراده را دل می پنداشتند، بنابران عزم و اراده راهم (من) میگفتند واین کلمه در پښتوی قدیم هم جای داشته و از آثار باقیهٔ آریایی های قدیم یکی از منابع تاریخ است، بنابر آن این موضوع خوب مثبت میگردد، دیگر از شعرای بسیار قدیم پښتو که در این کتاب از آن ذکر رفته زبدة الفصحاء ابو محمد هاشم ابن زید السروانی البستی است که مؤلف ما به حوالهٔ لرغونی پښتانه شرح حال وی را نگاشته و گوید: ابو محمد هاشم در سروان هلمند بسال ۲۲۳ هـ متولد و در بست از علماء وفصحا درس خوانده. و بعراق رفت و سالها از این خلاد مشهور بابي العينا در بغداد سماع کرد بسال ٢٩۴ هـ آمد و سه سال بعدتر در بست از جهان رفت، ابو محمد به عربی و پارسی و پښتو شعر میگفت، وی خدمت استاد وقتیکه ابن خلاد کورشد،وی خدمت استاد همی کرد و اشعار شیرین را در ادب عرب ازوی می شنید و بسی از اشعار استاد خود را به پښتو ترجمه و نظم کرده، ابن خلاد که شخص ظریف و ادیبی بود دريک شعر در هم را ستود، و ابو محمد آن شعر را به پښتو چنین ترجمه کرد:

ژبو ر و له ورځی وینا یی اروی 

د خاوند په لاس کی زر او درهمونه

ژبو رو له ورځی وینایی اروی

د درهم خاوندان تلوی په ویاړونه

که در هم یی ځینی ورک سوسي نتلی 

پر نړی یی په خړو پیژندونه

که بډای سوڼی وبولى خلک وایی

دا وینا ده رښتيائيه له ريښتونه 

که بی وزلی ووایی رښتا خبره 

نورو وایی دا خو سوڼی دی تیر ونه 

هو درهم ښندی هر چاله لویه برخه 

د درهم د خاوند هر ځای پرتمونه 

درهم ژبه ده که څوک ژبور کیږی

ده وسله که څوک په کاندی قتالونه

 نقل کنند که ابو محمد بزبان پښتو کتابی را در بیان فصاحت و بلاغت اشعار عرب نوشت که د سالو وږمه (نیم ریگستان) نام داشت. طوریکه یاقوت در جلد هفتم صفحه ۶١ معجم الادبأ می نگارد: «محمد ابن القاسم وقيل ابن خلاد المعروف بابى العينأ الاخبارى الاديب الشاعر کان فصيحاً بليغاً من ظرفاء العالم آيه فى الذکر کاء واللسن وسرعة الجواب،» کذا ياقوت تولد وی را ۱۹۱هـ در اهوازو و فاتش را ۲۸۳ هـ نگاشته، و خوشبختانه همان شعریکه شاگردش به پښتو ترجمه نموده، یاقوت هم آن را ضبط کرده است. برای اینکه حاضرین محترم از هویت اصل شعر هم واقف شوند، بی مورد نیست که قرائت کنم:

من کان يملک در همین تعلمت

شفتاه النواع الکلام فقالا

و تقدم الفصحا فاستمعو اله

و راينه بين الورى مختالا

لولا دراهمه التی فی کيسه

لرایته شر البرية حالا

ان الغنى اذا تکلم کاذباً

قالو اصدقت و ما نطقت محالا

واذا لفقير اصاب قالوالم تصب

و کذبت يا هذا وقلت فعلا لا

فهى اللسان لمن اراد فعالا

وهى السلاح لمر اراد قتالا 

دیگر از شعری قديم امير الفصحأ شیخ رضی لودی است: که مؤلف ما راجع به وی چنین نوشته:« کامران خان ابن سدو خان بسال ۱۰۳۸ در شهر صفا کتابی نوشت بنام کلید کامرانی، و درین کتاب از تاریخ اعلام الوذوعی فی التاريخ اللودی که شیخ احمد ابن سعید اللودی در سال ۶٨۶ هـ نوشته بود چنین نقل میکند: که شیخ رضی لودی برادرزادهٔ شیخ حمید لودی بود. وقتیکه شیخ حمید درملتان بر تخت سلطنت نشست برادر زادهٔ خود را به سوی پښتونخوا فرستاد تا مردم آن کوهسار را به دین اسلام دعوت کند، شیخ رضی مدت دوسال در کوه کسی (یعنی سلیمان ) بود، مردمی زیادی را مسلمان ساخت چنین نقل کنند که نصر پسر شیخ حمید در ملتان با رسولان ملاحده نشست، و عقاید فرقهٔ اسماعیلی و الحاد را از آنها آموخت، و به عقاید شان گردید، وقتیکه شیخ حمید از جهان رفت نصر بجایش نشست و به تیرويج الحاد کوشید و قرامطه راطلبید شیخ رضی که مسلمان پاکیزه بود، به بچهٔ کاکایش چنین قطعه شعر نوشت: 

د الحاد په لور دی تر بلل

گروه دی زمونږ وکوراوه

موږ روڼلی په زیارنه 

تا په تورو تورا و ه

لرغون ولی گروهیدلی

چی دی گوښی اړاوہ 

هغه گروه دی اوس اړه کړ

چی پلرو دی رڼا وہ 

لودی ستا په نامه سپک سو 

که هر څو مو درنا وه

نصره نه مویی له کهاله

لودی نه ی یی په کاوه

زموږ رغا ده ستا له گروهه

د ور ځلوی په رغاوه

یعنی: به الحاد گرائیدی، و نقش کیش ما را زدودی، و نقش کیش ما را زدودی، ما به زحمت و کوشش روشن ساخته بودیم، ولی تو آنرا سیاه کردی، اول چرا قبول کردی، که پسانتر ملحد میشدی؟ دینی که پدر انت روشن کردند، به دین دیگر تبدیل، و لودی بنام تو پست شد، ای نصر از دودمان ما نیستی، وافعال تو مانند لودی ها نیست، ما بروز قیامت از تو تبرا میجوییم:

نصر جواب شیخ رضی را چنین داد:

د الحاد په تور تورن سوم 

زه لرغون خو ملحد نه یم

زما دښنه هسی تورا کړی

که ملحد یم د دښنه یم

له اسلامه نه تر پلمه

تورانو څخه په تر پله یم

گروه می هغه لرغونی دی

اوس هم کروړ په لرغونه یم

د اسلام په هسک به ځلم

وتورانو ته تیاره یم 

د لودی زوی سنتی یم

د حمید له لوړ کهاله یم 

تورانی دښن چی وایی

زه له گروهه په اړه يم

دا یی تو تا سی درو هوی

زه مؤمن ستاسی په تله یم

د ښنو ويناوی بغزه

زه لودی یمه څو زه یم

به الحاد مرا افترا کردند حال آنکه از ابتدا ملحد نبوده ام، دشمنان من چنین تهمت میکنند، اگر ملحدم، برای دشمنانم، از اسلام روی گردان نیستم، از مفتری ها میگریزم آئین من همان آئینی قدیم است همواره بر سمای اسلام خواهم تافت فرزند سنتی لودی و از دودمان بزرگ حمیدم، آنچه دشمنان مفتری من میگویند که از دین برگشته ام محض افترا ست، و شما را میفریبند، مؤمن کیش شمایم، سخنان و مفتریات دشمنان را مشنوید، من لودی ام تا که زنده ام.

این بود کلام دو نفر از دودمان معروف پادشاهان لودی که در عصر الپتگین و سبکتگین در حدود ۳۵۱ تا ۳۹۰هـ در ملتان و حصص غربی هند حکمداری داشتند، ناگفته نماند که مورخین محقق اسلامی مانند ابن ثیر و ابن خلدون و دیگران وقتیکه جنگهای سلطان محمود را باین خاندان ذکر میکنند، به ملیت و نسبت این دودمان اشارتی نکرده اند، حتی خود عبدالحی بن ضحاک گردیزی که زین الاخبار را در حدود سال ۴۴٠ و در غزنه نوشت، غیر از اینکه داود بن نصر را قرمطی بگوید، بشرح قومیت و نژادوی نپرداخت، و در شرح سلطنت محمود نوشت:

« چون سنهٔ احدی ورا بعمائه اندرآمد، از غزنین قصد ملتان کرد و آنجا رفت، و باقی که از ولایت ملتان مانده بود بتمامی بگرفت، و قرامطه که آنجا بودند بیشتر از ایشان بگرفت و بعضی را بکشت و بعضی را دست ببریدند و نکال کرد، و بعضی را به قلعها باز داشت، تا همه اندر آن جا یها بمردند، واندرین سال داؤد بن نصر را بگرفت و بغزنین آورد، و از آنجا به قلعه غورک فرستاد (تاکنون بهمین نام غرب شمالی قندهار بفاصله ۳۰ میل واقع است ) و تا مرگ او اندران قلعه بود. »

ابن اثیر وابن خلدون گویند: که سلطان محمود در ٣٩۶ به ملتان حمله برد، ابو الفتوح را به الزام الحاد برانداخت. ابوالفتوح داود پسر همین نصر است که بقول کتاب ما و تمام مورخین دیگر فرزند شیخ حمید بود.

ولی برخی از مدققین جدید که در تاریخ به مسانید قدیمه اتکا دارند مسأله افغانیت این دودمان را جعلی محض پنداشت، و برای علامه سید سلیلمان ندوی مورخ دانشمند معاصر هند که در تاریخ تعلقات هند و عرب صفحه ۳۲۸ نوشته اینها نسلا عرب و از اولاد همان جلم بن شیبان حکمران عربی نژاد سند اند.

علامه موصوف گوید: که داستان افغانیت این دودمان را محمد قاسم فرشته نمی دانم از کجا تراشید؟ و بالاتر از فرشته سندی ندارد، ولی اکنون از تفصیل این کتاب بخوبی ثابت میگردد، که این دودمان نسلا پښتون ولودی، و هم پښتو زبان بودند، و اشعارشان را هم همین کتاب بدست ما داد.

 سندیکه مؤلف کتاب در نقل این شرح حال ذکر کرده، هم محکوم بنظر میآید زیرا کلید کامرانی را خود مؤلف دیده بود، و اخباراللودی را مؤلف کلید کامرانی با وضاحت تمام نشان داده، مؤلف و تاریخ نگارش آنراهم ناگفته نمانده است و بعد عصر وزمان هم بين غزنویها و مؤلف اخباراللودی، زیاده از یکنیم قرن نیست، و بهر صورت این روایت محکمتر بنظر می آید، و در افغانیت سلاطين لوديهٔ ملتان شبهتی نمی ماند.

دیگر از شعرای قدیم پښتو که درین کتاب ذکر رفته، اجداد بزرگوار خر ښبون بن سړ بن وشيخ اسماعیل بن بيټ نیکه است که سلیمان ما کو هم در تذکره خویش اشعار اسماعیل و پدرش حضرت بیټ نیکه را ضبط کرده.

درین کتاب گوید: که اینها در دامنهای )کسی غر) و گاهی هم در غوړه مرغه وکوه غندان که به جنوب شرق کلات موجوده واقع است می زیستند، و خرښبون در مرغه بسال (۴١١هـ) از جهان رفت، وقتی خرښبون به سفر میرفت، دوست گرامی و وفادارش اسماعیل (بچهٔ کاکای وی) در فراق او این نغمه ها را سرود، که اشعار خالص پښتو و بوزن و لهجه قح ملی است:

که یون یون دی ــ مخکی بیلتون دی

له کسی غره څخه ــ ځی خرښبون دی

که وروره و روره ــ خرشبون وروره! 

ته چی بیلتون کړی ــ زماویی ته گوره

چی ځی مرغی له ــ توری کرغى له

همزولی پاته ــ ځی څه برغی له ؟

دخدای دپاره ــ خر شبون یاره

چی هیر مو نکړی ــ  زموږ کهو ل واړه

زړه می رپیږی ــ یار می بیلیږی 

بیلتون یی اوردی ــ ځان په سوځیږی

ترجمه

وقت وقت سفر است، و فراق پیشروی ماست، خربښبون از کوه کسی رخت می بندد، ای برادرم و برادرم خرښبون! در آوان اند وهناک فراق، آلام مرا فراموش مکن به مرغه میروی به آن سرزمین خشک و سوزان؟ ؟ ما را به که میمانی؟ عزیزم خرښبون! برای خدا! تمام دودمان ما را فراموش مکن، دلم می تپد جدا میشود، به آتش فراق وی میسوزم.


جواب خرښبون در شعر څلوریځ (مربع)

بیلتانه ناره می وسوه په کور باندی 

نه پوهیږم چی به څه وی پیش په وړاندی 

له خپلوانو به بیلیږم په سرو سترگو

دواړه سترگی می په وینو دی ژړاندی

* * *

اسماعلیه! ستا نارومی زړگی سری کی 

بیلتانه خرشبون بيا له تا پردی کی 

نه هیریږی که بیانه ستا یادی کی

په چړو د ویر به پری سی د زړه مراندی

*  *  *

ځمه ځمه چی اور دیون می دی ومخ ته 

دیانه څوری به اچوم و ترخ ته 

ستاسی یاد به می وی بس د زړه وسخته

که دا مځکه غرونه ټول سی لاندی باندی


ترجمه

نفپر فراق بگوش میرسد، نمی دانم چه واقع خواهد شد؟ با چشمان خون پالا ا ز دوستانم جدا خواهم فتاد،

و سرشک خونین از دو چشم خواهم افشاند.

ای اسماعیل! ناله و فریاد تو دلم را شکافت و فراق مرا از حضورت دور انداخت فراموش نمیشوی، اگر یاد تو به داد دلم نرسد، همواره به خنجرهای اندوه مجروح خواهد بود. میروم، میروم ... سفر طولانی پیش روی است، زاد سفر به پهلو خواهم بست، و یاد تو همواره مایهٔ خویش و کامرانی دل من خواهد بود ... ولو این زمین و کوهسار زیرو زبر شود از یاد نخواهی رفت. 

درین اشعار دل انگیز احساسات پاک محبت خاندانی و دوستی بنظر می آید، و بما واضح میسازد، که اسلاف و اجداد ما چگونه یکدیگر را تا مرتبه عشق دوست داشتند و به محبت و دوستداری یکدیگر اشعار آبدار میسرودند، و این گونه سرودهای بی آلایش و پاکیزه از خصایض دودمان دوستی آریایی های قدیم است، که در اشعار الهامی حضرت بیټ نیکه نیز بنظر می آید، در آنجا که گوید:

دلته دی دغرو لمنى

زموږ کږ دی دی پکی پلن

دا وگړی ډیر کړی خدایه

لويه خدايه، لو يه خدايه

طوریکه گوستاو لوبون در تمدن هندمی نویسد، آریایی های قدیم دود مان خود را خیلی مقدس ومرکز تمام نعم وسعادت ها میدانستند، و از اين يک فقره ریگوید همچنین احساسات پاکیزه

تراوش میکند: «خداوند مالک الملک، و بخشاينده حیات است وی خاندانهای شریف نجیب بمردم میدهد». 

و از همهٔ این مباحث واضح میشود، که این اشعار اجداد بزرگوار نماینده روح باستانی آنها بوده و اصالت و نجابت در کلمات آن مضمر و ملفوف است.


***


دیگر از گویندگان مقتدر و شعرای قصیده سرای پښتو شیخ اسعد سوری است که مؤلف ماشرح حال وی را از لرغونی پښتانه گرفته و همین کتاب هم به تاریخ سوری سالف الذکر حواله میدهد، و گوید که شیخ اسعد بسال ۴٢۵هـ در بغنین (شهر تاریخی داور که تاکنون هم بغنی گویند ) وفات یافت، و وی بدوران پادشاهی سوریهای غور مقام محترمی داشت و وقتیکه سلطان محمود به غور تاخت امیر محمد سوری را در آهنگران (یکی از قلاع تاریخی و مشهور غور) محصور داشت، چون بعد از تسلیم شدن آن امیر نامور را محبوس بغزنه فرستاد و در راه از جهان رفت شیخ اسعد که دوست امیر محمد بود، قصیده در رثای وی سرود. داستان جنگ محمود در غور، و گرفتن امیر محمد سوری در بین مؤرخین مشهور است

منهاج السراج الجوزجائی شرح آنرا در طبقات ناصری مفصلا می نویسد که محمد بعد از محاصره طويل به محمود تسلیم شد، ولی محمود وی را بقید انداخت و بغزنه فرستاد و در راه وقتیکه بموضع ( گیلان یاکیدن) رسید از غیرت حبس جان داد. عنصری هم در يک قصيده مدحيهٔ سلطان محمود باین مسأله اشارتی دارد.

گرفتن پسر سوری و گشادن غور

هر آینه نتوان کرد در سخن مضمر

خلاصه: امیر محمد سوری از شاهان بومی غور و از اجداد سلاطین غوری است و قصیده که اسعد در رثای وی سروده، از امهات قصاید پښتو است، که در بلاغت و سلاست گفتار و احساسات آتشین نظیری ندارد، اينک قصیده با ترجمه آن:

د فلک له چارو څه وکړم کوکار

ز مولوی هر گل چی خاندی په بهار

از دست فلک به که بگریم. هر گلیکه در بهار بشگفت. آنرا پر مرده میسازد.

هر غټول چی په بید یا غوړیده وکا

ریژوی یی پانی کاندی نار په نار

هر لالهٔ که در صحرا بشگفتد، برگهای آنرا میریزاند.

ډير مخونه د فلک څپره شنه کا

ډیر سرونه کاتر خاورو لاندی زار

سیلی دست فلک رخسارهای زیادی را کبود و بسی از سرها را به خاک سیاه زبون میسازد.

د واکمن له سره ځول پریباسی مړسی

د بی وزلو وینی توی کاندی خونخوار

از سر شاهان تاج می آفگند و خون بیچاره ــ گان را میریزاند.

چی له بر مه یی زمری رپی ځنگلو کی

له اوکوبه یی ډاری تیر جبار

هم یی غشی سکنی ډال دژو بلور و 

رستمان ځنی ځغلا کاندی په ډار

چی یی ملاوی نه کږ یږی په غښتليو 

دا فلک پر وکاڅه کاری گوزار ؟ 

په یوه گردښت یی پریباسی له برمه

نه یی غشی نه لیندی وی نه یی سپار 


کسیکه از حشمت وی شیر در جنگل میلرزد، و از عظمتش هر ظالم و جباری میترسد، کسیکه تیروی سپر جنگاوران را می شکافد و ستم ها از ترس وی میگریزند، کسیکه نیرو مندان نمی توانند کمر شانرا خم سازد، فلک بدينگونه اشخاص چه ضربت کاری را احواله میکند؟ بيک گردش آنها را از فراز عظمت سرنگون ساخته، تیرو کمان و سلاح را از دست شان می افگند

څه تیری څه ظلم کاندی ای فلکه!

ستاله لاسه نه دی هیڅ گل بیله خار 

په ویر ژلو لور نکړی په زړه کراړیه! 

پر نتلیو او روی دغم نا تار 

هیڅ روغی می په زړه نسته ستاله ځوره 

بیلوی په ژړا ژړمین له یار 

له تیر یودی اوښی څاڅی له اوريځو 

چینی ژاړی په ورټ ورټ ستاله شنار 

نه به لاس واخلی له ځوره نه به لوری

نه به ملاکړی له بیوزلو له ترار

نه به زړه وسوځوی په هیچا باندی

نه به پر یوزی له گردښته د مدار

نه به وصل کړی مین له بل مینه

نه به در ملی ټپو نه د افگار

اى فلک! چه ظلم و تجاوز میکنی، هیچ گل را بی خارنمی مانی! برماتم زدگان رحمی نداری، غم زدگان را بطوفان الم واندوه فرو می بری، از جور و ستمت دلی نیست، که افگار نباشد عاشق دلباخته را به فغان از محبوبش دور می اندازی، از تجاوز تست که ابر همواره اشک میریزاند و آبشارها با نالهای حزین میگرید، از جور و ستم دست نمی کشی و با بیچارگان مضطرب همراهی نخواهی کرد. بر هیچکس دلت نخواهد سوخت و از گردش خود نخواهی ایستاد، نه عاشق را به محبوب خویش وصل و نه جراحات افکاری را مداوا خواهی کرد.

ستا له لاسه دى پراته ژوبل زگیروی کا 

هر پلو ته ټپی زړونه په ځار ځار 

کله غوڅی کاندی مرا ندی د زړگیو 

کله تیر باسی وگړی هوښيار 

کله ټکی واچوی په نازولیو 

کله څیری کړی گر یوان د منځنی چار 

کله غور خوی واکمن له پلازونو 

کله کښینو په خاوره کی بادار

از دست تو ای فلک به هر طرف ناله مجروحین بلند است، و بهر سو دلهای افکار نوحهٔ اندوهناک دارند، گاهی عروق دلها را میبری، و وقتی مردم هوشیار را میفریبی! گاهی بر سر ناز دیدگان صاعقه میاندازی. و وقتی گریبان پارسایان خدا پرست رامی دری گاهی شاهان مقتدر را از تخت فرو می اندازی و وقتی بادار را بر خاک سیاه می نشانی! 

زموږ په زړونو دی نن بیا یو غشی وویشت 

ودی ژوبلله په دی غشی هزار 

پرسو ریو باندی ویر پر يوت له پاسه 

محمد و اکمن چی و لاړی په بل دار 

یو وارسو اسیر په لاس د میر څمنو 

انتقال یی و کړ قبر له بل وار 

په سماو یی ودان آهنگران وو 

په ټینکنه یی و درست جهان او ځار 

د محمود د ژبلو رو په لاس کښيوت 

چی غزنه ته یی باتلی په تلوار 

امروز باز بر دلهای ماتیری زدی، که هزاران دل را به آن افگار ساختی بر مردم سوری المی فرود آمد، و محمد پادشاه مقتدر به دار دیگر شتافت، اول اسیر دست دشمن گردید، و بعد از آن به گور انتقال نمود. آن پادشاهی که از انصاف و اصلاح وی آهنگران معمور بر تمام جهان به عدالت مشهور بود، بدست عساکر تازندډ محمود افتاد بعجلت وی را بغزنه بردند.

ننگیالیو لره قید مړینه ده ځکه

سه یی والوتله هسک ته پردی لار 

تر نړی غوره خاوری هدیره کا 

د زمریو په بيړ یو، کله وی څوار 

په دی ویر د غورو گړی تورنمری سول

 په دی ویر رڼا تیار سو له د ښار

گوره څاڅی رڼی او ښی له دی غرونو

داکړ ونگی ساندی لی په شور هار 

نه هغه رزغاد غرونو په بید یاده

نه د زرکو په مسادی کټهار

نه غټول بیا زرغونیږی په لاښونو 

نه را درومی غور ته بیا جوپی د شار 

چون قید و حبس هم مردم غیور را بمنزلت مرگ است، بنابر آن در راه غزنه روانش به اسمان پرواز کرد، و خاک سیاه گورستان را از دنیا بر گزید. 

زیرا که شیر سرزه در زولانه وزنجیر آرامی ندارد. مردم غور بدین ماتم سیاه پوش گشتند و روشنی شهر به تاریکی تبدیل شد، ببین که از چشم کوهسار اشک تابناکی میریزد و آبشارها به صدای حزین میگرید، در کوهها و دمن، همان طراوت و شگفتگی پدیدار نیست صدای قهقه کبکها بگوش ما نمی رسد، لاله در کمر های کوه باز نمی شگفت، و گل بامی در کوهسار نمی خندد. از غرج کاروان مشک باز نمی رسد، و کاروان های شار (لقب شاهان غرجستان تاریخی) باز بسوی غور نمی آید.

د پسرلی اوره تودی اوښی توینه 

مرغلری به نیسان نکری نثار

دا په څه چی محمد ولاړ له نړيه 

په ور یر نه یی سو غور ټول سوگوار

نه ښکاریږی هغه سورد سور په لتو

نه ځلیږی هغه لمر پر دی دیار

چی به نجلیو په نڅا پکی خندله

چی په پیغلو کا اتڼ قطار قطار

هغه غور په ویر ماتم د واکمن کښینوست 

هغه غور سود جاندم غوندی سور اړ

ابر بهار هم اشک گرمی را می، فشاند و نیسان بعد از این گوهر را نثار نمی کند، چرا که محمد از دنیا رفت، و بماتمش همه غور سو گوار گردید.

در نواحی سور همان سر و رو طرب پدیدار نیست، و نه همان آفتاب برین دیار می درخشد جاییکه دختر کان رقص کنان در آن می خندیدند و دیاریکه دوشیزگان دران صف صف اتن میکردند، همان غور پر طرب و نشاط، به اندوه و غم و ماتم پادشاه نشست و مانند جهنم سوزان و آتشین گشت.

لاس دی مات سه ای فلکه چی دی وکا 

محمد غوندی زمری د مړینی ښکار 

شین زړگی فلکه ولی لا و لاړیی 

ای د غور غرونو پر څه نسوی غبار

مځکی ولی په ریږ دلونه پریوځی؟ 

لاندی باندی سه چی ورک سی د اشعار

چی زمری غوندی واکمن ځی له جهانه

چی څوک نکړى په نړی باندی قرار 

اى فلک سنگدل! ای کوههای غور ! چرا غبار نگشتید! چرا هنوز بر قراری ! ای زمین ! چرا بزلزله نمی افتی، زیروزبرشو، تا این شعار از دنیا برافتد، که پادشاهان شیروش از دنیا میروند، و درین دار کسی را قراری نیست !

سخ په تا ای محمده دغور لمروى

په نړی به نه وی ستا د عدل سار 

ته پر ننگه وی ولار په ننگ کی مړسوی

هم پر ننگه دی په ننگه کا ځان جار

که سوری دی په تگ ویر کاندی ویرمن سول 

هم به ویاړی ستا په نوم ستا په ټبار

په جنت که دی وه تون زموږ واکمنه

هم په تادی وی ډیر لور د غفار 


نیکا و خوشا برتو ای محمد! تو آفتاب غور بودی، و همسر عدالت تو درد نیا کسی نخواهد بود بر غیرت استوار بودی، و هم در آن راه جان دادی، به حمیت و شهامت خود را فدا ساختی!

اگر اکنون از رحلت تو سوریها غمگین و ماتمزده گشتند، فردا بنام تو، و دودمانت افتخارها خواهند کرد.

مقر و ماوای تو بهشت برین باد، ای پادشاه ما!

رحمت و مهر خدای بخشنده بر تو باد!

این قصیده غرا از حيث سبک و طرز افاده و لغات و کلمات نادری که در آن آمده، درخور دقت و بازرسی است، ولی درینجا موقع آن نیست.

***


دیگر از شعرای قصیده سرای قدیم ښکار ندوی، بن احمد کوټوال فیروز کوه است، که مؤلف ما اشعار و احوال وی را از لرغونی پښتانه شیخ کټه گرفته، شیخ از تاریخ سوری سابق الذکر نقل فرموده است. ښکار ندوی در عصر سلطان معز الدين محمد سام شخص محترمی بود، و محمد بن علی نویسنده تاریخ سوری گفته که من درست کتاب ضخیم قصاید وی را دیدم و این قصیده که در مدح محمد سام و فتوحات وی در هند است از آنجاست. 

د پسرلی ښکلونکی بیا کړه سینگارونه 

بیایی و لونل په غرونو کی لالونه 

مځکه شنه، لاښونه لمنی شنی سوی 

طیلسان ز مردی واغو سته غرونه 

د نیسان مشاطی لاس د مچیدو دی 

مرغلرو باندی و شکلل بڼونه 

د غټولو جنډی خاندی وریدی ته 

زرغونو بڼو کی ناڅی زلمی جونه 

لکه ناوی چی سور ټيک په تندی وکا 

هسی و گاڼل غټو لو سره پسو لونه 

مرغلری چی اورو و خونو لیه 

په ځلایی سوه را ڼه خپاره دښتونه 

زرغونو مځکو کی ځل کا لکه ستور یه 

چی پر هسک باندی ځلیږی سپین گلونه 

سپینی واوری و پلیده کاندی بهیږی 

لکه اوښی د مین په گریوانونه

مشاطهٔ بهار باز به تزئین پرداخت، و در کوهها لعل ها را پراگند، زمین، کوه و کمر ودمن همه سرسبز شد، و کوهها طیلسان زمردین را پوشید، مشاطهٔ نیسان درخور دستبوسی است که با غها را به در گرانبها آراست.

لاله گل ریدی میخندد، در بستانهای سرسبز و خرم جوانان و دوشیزگان میر قصند لاله مانند نو عروس زیبا زیور بر جبین نهاد گوهریکه ابر نیسان نثار نمود، دشت های وسیع را به آب و تاب خویش، تابناک و روشن گرداند. گلهای سپید در دشتهای سر سبز مانند اختران تابنده فلک بنظر میآید، برفهای سپید میگدازد، و به اشک عاشق دلباخته که در گریبان سرازیر شود مانند است. 


هر پلورڼی والی بهاندی خاندی 

له خوښيه سرو هی له سینگړونه 

هر پلو د گلو وږم دی لونلی 

ته وا راغله له ختنه کار وانونه 

د مسیح په پو به مرو ژوندون بیا موند 

پسر لی مگر مسیح سو په پو کړونه 

له مړو خاورو یی اغلی گل را ویوست

وچ بید یا اوغریی کړ له جنتونه 

سړی جاجی چی را مشت کړ را مشتگرو 

گهیځ چوڼی چی په بڼ وکا ږغونه 

په بر بڼ چی ږغ د چونیو نغوږیده سی 

ته وا چندی سره پیودی اشلکونه

د زلما تاپی راغلی دی پر چنډ یو

لکه پیغله غوتی کاندی مکیزونه

د پوپلو مخ کسور کړی پسرلی دی 

یو د بل په غاړه اچوی لاسونه

د هندارو په څیر غرونه سپین و ړنگن دی

چی پر واورو باندى ځل وکا لمرونه 

په غورځنگ غورځنگ له خولی ځکونه باسی 

لکه شڼ هاتی شنا کاندی سیندونه 

آبهای براق بهرسو در جویها روان و خندان است، و از خوشی سر بسنگ میزند، به طرف که بوی خوش گل پراگنده میگردد تصور میکنی که کاروان ختن آمد. بهار مگر مسیحاست، که ازدم وی مرده زنده میشود و از خاک مرده و بیجان گل زیبا را برآورد دشت بایر وکوه خشک را مانند بهشت آراست. سحر گه که عندلیب در گلستان میخواند به رامش را مشگران دانا، به سرودن اشعار دل انگیزی مشغولست. موسم جوانی گل است، وغنچه مانند دوشیزه زیبا بناز می خندد، رخسار گل پوپل را بهار غازه زده و دست بگردن یکدیگر

است وقتیکه انوار آفتاب بر برفهای سفید بتابد. کوهها را مانند آیینه می درخشاند. دریا مانند پیل مست.

بجست و خیز میدود و از مستی کف بدهان است.

اکنون پس از تثبیت غرا و دلچسپ بمدح سلطان میگریزد:

نه به چوڼی په ستایه د گلو موړسی 

نه به موړسم د سلطان په صفتونه 

د شنسب د کهاله ختلی لمر دی 

د پسرلی په دود ودان له ده رغونه 

د ښندو او رویی درست ایواد زرغون کړ 

له قصداره تر ديبله یی یونونه 

په زابل چی د بری پر نیلی سپور سی 

په لاهور یی د مړانی گذارونه 

نه یی څوک مخ ته دری د میر څمنو 

نه یی توری ته ټینگیرى کلک دالونه 

د اسلام د دین شهاب د نړی لمردی 

تورستهان یی کړ رڼا په جهادونه 

هره پلا چی دی پر هند د سند یرغل کا 

رڼوی توره نړی په شهابونه 

په پسرلی چی یی تیرون پراتک و کا 

غاړه غاړه یی تری سو لـله زړونه 

نه به ده غوندی دوڼ ستورى په هسک ځلى 

که څه پور ته سی له غوره ډیر مړونه 

نه به راولی جگړن د سند په لوری 

نه به بری څوک دهند خپاره شهرونه 

نه به څوک زلمی دغور سره را غوند کا 

د داور توری به چیری کا ځلونه 

یو خاوند شهاب الدین دی چی یی وکا 

په هر لوری هر ایواد ته یرغلونه 

په جو پو جو پوجگړن یی هند ته یون کا 

چی د غور بادار په مټ وکا زغلونه 

نن په سیند باندی تیریږی یرغل کاندی 

په پرتم یی زمری ریږدی په ځنگلونه 

څپان سیند یی هم له داره ایلایی کا 

پر اوږو وړی د غوریانو ښه ايرونه 

دشمن باوی مقاومت کرده نمی تواند، و سپر سخت تاب شمشیر بران وی ندارد. شهاب دین اسلام و آفتاب جهان است، هر بار که مملکت سیاه را به جهاد تورانی ساخت هر بار که برهند و سند بتازد. دنیای سیاه را به نور خود روشن میسازد، در موسم بهار که بر اټک گذر کرد دلهای مردم کران تاکران پلی شد تا بران گذرد هر چند از غور را دمردان زیادی بر خیزد، ولی مانند وی اختری بر اسمان نخواهد تافت، دیگری لشکر را بسوی سیند نخواهد برد، و نه شهرهای وسیع رافتح خواهد کرد تنها خداوند جهان شهاب الدین است که بهر سوو هر مملکت تاخت آورد، و کاروانهای لشکروی همواره به هند در سفرند، و بادار غور بهمت و شهامت هجوم میبرد.

امروز که بر سند میگذرد، و می تازد از حشمت و جلال وی شیران در جنگل میلرزند وسند مواج هم به وی منقاد است و کشتی های عسکر وی را بدوش خود می برد. 

په هر کال اټک د ده ښه راغلی کاندی 

غوړوی په څند و خپل پاسته سالونه 

پښتونخوا ښکلی زلمی چی زغلی هند ته 

نوا غلیه کاندی  اتڼونه 

هر گهیځ چی لمر څر کیږی له خاتیځه 

څو چی یون کا دلویدیځیه په څنډونه 

که بر یځروی که غرمه وی که برمل وی 

له لرمل که لمر لویده که تر ملونه 

د شهاب جگړن به نه کښینی له زغلو 

نه به پریږدی دا زلمی خپل بهیرونه 

یا به جگ کا د بر یو ر پی په هند کی 

یا به پریږدی هم په دی چاره سرونه 

یا به وران کا بود تونونه د بمبڼو 

یا به سره کاندی په وینو ایوادونه 

په رڼا اوسی ته نل د دین شهابه!

نوم دی تل وه په دریځ په نمزد کونه 

ستا په زیرمه خاونده لوی څښتن وی 

موږ خو ستا په مرسته یونه څو چی یونه

دریای اټک هر سال وی را پذیرا می گردد و ریگهای نرم خود را بر کنار های خود می پراگند وقتیکه جوانان قشنگ پښتونخوا بسوی هند میتازند، دو شیزگان زیبا از مسرت می رقصند و کوهها البسه سبز می پوشند، و دشت ها و دامن هم خود را باستقبال شان می آرایند، سحر گه که آفتاب از مشرق بر می آید.تا حین غروب، در ضحی و چاشت و پیشین و دیگر و شام یعنی در اوقات مختلف جنگاوران شهاب و جوانان غور تاخت ها و هجوم های مردانه خود را پدرود نمی گویند، بلی ؟ اینها بمنزلت شیران شرزه اند، که هیچگاه به تازندگان موقع نمی دهند. یا پرچمهای پیروزی و ظفر را در هند نصب خواهندگذاشت، یا بتخانه را ویران، یا کشورها را بخون خود گلگون خواهند کرد.

ای شهاب دین! همواره روشن و تا بنده باش، و نامت الابد بر منا بر مساجد  مذکور! تا که اطراف هند به برق شمشیر تو روشن گردد، و بتخانه ها را از روی دنیا برداری. ای خداوند! آفریننده بزرگ یارت باد!

تا ما زنده ایم، مددگار توایم.

دیگر شاعر ملی ما که از حیث قدامت عصر اهمیت دارد و درین کتاب ذکر شده مرحوم شيخ تيمن بن کاکړ است که مولف ما شرح وی را بروایت پدر خود از بستان الاولیای شیخ بستان بریڅ که در (٩۵۶ هـ) تالیف شده برداشته، و گوید که تیمن در عصر علاوالدین حسین سام در کجران می زیست طوریکه در تواریخ دوره غوری دیده میشود کجران یا کجوران از بلاد معروف آندوره بود، و تا کنون هم کجران گویند، وقوم تایمنی و غیره در آن ساکنند، پس تیمن بلا شبهت به تایمنی موجوده ربطی داشته وچون عصر حیات علاوالدین حسین از (۵٠٠) تا حدود (۵۵٠هـ ) است، بنابران شیخ تمین هم از شعرای قدیم زبان ملی است. مؤلف ما این سرود عشقی و نغمه غرای وی را بروایت پدر از بستان الاولیا نقل کرده که به لحن ملی سوزانی خوانده و سروده مشود:

گهیځ رڼا د لمر خپره سوه

زما پر کور د و یر ناره سوه

د بیلتون ورځ تور تیاره سوه

ږغ سو نا څاپه چی بیلتون راغی

سحرگاهان که روشنی آفتاب بهر سوــ تابيد من صدای هول انگیز فراق شنیدم و روزم در دوری و جدایی تاریک گشت.

***


زړه می له دی ویرنی شین دی

په ژړا ژاړم څه ناورین دی

زرغون له اوښو می سادین دی

په نول نو لیږم چی تاخون راغی

دلم از درد وغم کبود است میگریم واز – اشک من مزرعى سر سبز شده و از هجوم آلم مینالم.

نه به بیایم نه به بیا راسی 

نه به تیاره شپه زما رڼاسی 

نه به شهی راته پخلا سی 

بیلیږی پیر یی اوس دیون راغی

نوبت،نوبت فراق است، نه زنده خواهم بود و نه باز خواهد آمد و نه شب، تاريک من روشن خواهد گشت و نه محبوبهٔ من آشتی خواهد شد.

د څښتن پاردی هیر می نکړی

اغلیه مخ چی په یانه کړی

اور بل دی پری ښووی وا ته کړی 

پر مادی بل اور کړ وون راغی

خدا را! ای محبوبهٔ زیبا، وقتی که میروی مرا فراموش نسازی خانمان خود را پدرود گفتی، و مرا به آتش سوزان فراق در دادی !


***


دیگر شخص که در شعرای ملی ما مقام بلند و مرتبت ارجمندی دارد، مرحوم شیخ متی بن شیخ عباس بن عمر بن خليل است، که یکی از اجداد بزرگ قوم خلیل و متی زی است وفات وی را مؤلف ما بسال (۶٢٣ هـ) بر کنار ترنک نوشته، و بر فراز پشتهٔ کلات امروزه مدفون است این جد بزرگوار یکی از مشاهیر رجال پښتون است که در اولاد وی بسی از عرفا وعلما برآمده اندو در بدنی پشاور سکونت داشتند. شیخ کټه مؤلف کتاب لرغونی پښتانه که از ماخذ مهمۀ این کتاب است، و شیخ امام الدین نویسنده کتاب انساب افغانی و اولیای افغانی که نسخ قلمی آن موجود است و میا نعیم صاحب دیوان اشعار پښتو معاصر شاه زمان و بسی از مشاهیر عرفا و نویسندگان از نژاد این شیخ بزرگوار اند، طوریکه مؤلف ماگوید: شیخ متی اشعار زیادی در مناجات و عرفان داشت، و کتاب وی (دخدای مینه ) تا هجوم مغول بر مزار وی بوده و مردم میخواندند، وقتیکه مغول ها آمدند، آن کتاب را بر داشتند، و معلوم نشد که چه شد، مؤلف مرحوم ما بروایت پدر خود این شعر خیلی بلند والهامی شیخ متی را که با پروردگار خود راز و نیاز دارد، نقل کرده که از غنایم آثار پسندیدهٔ ادبی ماست:

پر لويو غرو هم په دښتو کی

په لوی سهار په نیمو شپو کی 

په غاړه ږغ او په شپیلکو کی

یا د ویر ژلو په شپیلو کی

ټول ستا د یاد ناری سوری دی

د استاد مینی ننداری دید

بر فراز کوههای بلند، و در دشتها در سحرگاهان و اواسط شبها از ناله نای وصفیر پرندگان و از صدای توله ماتمزده گان ناله و فریادی بگوش می آید، عبارت از یاد تست وایهنمه مناظر پست از داستان عشق تو!


***


جنډی زرغون که په بید یا دی

بر بڼ خوا ته په خندا دی

ترنک چی خړ دی په ژړا دی 

داټول اغیز د مینی ستا دی

ټوله ښکلل دی ستا لـله سه

ای د پا سوالو پاسه پاسه

اگر گل در راغ شگفته، یا در باغ خندانست، اگر دریای ترنک گل الودو خرو شانست این همه آثار یست از مهر تو، همه زیبایی ها، نتیجهٔ آرایش دست تست ای پاد شاه و نگهدار پادشاهان و نگهدار گان!


* * *


که لمر روښانه مخ یی سپین دی 

یا د سپوږمیه تندی ورین دی 

که غردی ښکلی پر تمین دی 

لکه هندراه مخ د سین دی

ستا د ښکلا دا پلوشه دی

دایی یو سپکه ننداره ده

اگر آفتاب روشن و درخشان است، اگر جبین ماهتاب نورانی و قشنگ است، اگر کوه زیبا و پر شکوه است، اگر روی دریا مانند آیینه درخشان است، این همه تجلی جمال تست و نمونهٔ کوچکی از جهان زیبایی و جمال تو!

دلته لوی غرونه زرغونیږی

د ژوند وږمی پکی چلیږی

بور اوی شاو خوا کړیږی

سترگی لیدو ته یی هیښیږی

لویه خاونده! ټوله ته یی

تل د نړۍ په ښکلیده یی

اینجا کوههای بلند سرسبز میگردد، نسیم حیات در آن میوزد، پروانگان بهر سو در طوافند از دیدن این زیبایی ها چشم حیران میماند. ای خدای بزرگ! همه تویی! که همواره دنیا را زیبا میسازی، و بهجت و جمال می بخشي!

خاونده ښکلی ستا جمال دی

ښکاره یی لور په لور کمال دی

که ورځ که شپه که پیړی کال دی

ستا د قدرت کمکی مثال دی

ستا د لور و نو یوه رڼا ده

دلته چی جوړه تما شا ده!

خدایا! جمالت زیبا است، کمال آن به بهر سو نمایان است روز، شب، قرن، سال، این همه مثال کوچک قدرت تست روشنی مهرها و الطاف تست، که درینجا تماشا گهٔ بشر است

زړه می دا ستا د مینی کور دی

سوی د عشق په سوځند اور دی

رب یی و تاته ستا په لور د ی

بیله دی هیڅ دی ورک یی پلور دی

ستا د جمال په لید و ښاد دی

که نه وی دغه، نور برباد دی

دلم قرار گاه عشق تست، به آتش سوزان محبت سوخته، برای تو، و بسوی تو می تپد و بدون آن دیگر بهایی ندارد، از دیدار جمال تو شادمان است.


*  *  *


په غرو کی ستا د عشق شپیلکی دی

د دی نړی په عشق سمی دی

که غټ که ووړ، که پنډ نری دی

ستا د جمال ځری هر شی دی

چی پرد نیامی سترگی پری سوی

ستا د جمال په ننداری سوی

از کوه ها صفیر عشق تو بگوش میرسد، بهبود دنیا هم از برکت عشق است، کلان، خورد، ضخیم و باريک، هر چیز قاصد جمال و زیبایی تست، چون چشمی بدنیا کشودم به تماشای جمالت مشغولم.


* * *


نه هسک نه مځکه وه تورتم و

تیاره خپره وه، ټول عدم و

نه دا ابلیس نه یی آدم و

ستا د جمال سو چه پر تم و

چی سو ښکاره ښکلی دنیا سوه

د پنځ پر لوری یی رڼا سوه

نه آسمان بود و نه زمین، تاریکی مطلقی بود، دنیا را ظلمت فرا گرفته، نه این ابلیس بودو نه آدم بلکه عدم محض بود، چون شکوه و جلال خالص جمال تو آشکار گردید دنیا را زیبایی داد، و تجلی آن بر مخلوق تافت.


* * *


زه چی څرگند پردی دنیا سوم

د ښکلی مخ په تماشا سوم

ستا پر جمال باندی شیدا سوم 

له خپلی سټی را جلا سوم

په ژړا ژاړم چی بیلتون دی

یمه پر دیسی بل می تون دی

من هم چون بدنیا آمدم به تماشای ظلمت زیبا مشغول گشتم. فریفتهٔ جمال تو شدم، از مبدا و موطن اصلی خود دور افتادم، بنابر آن میگیریم و می نالم، دردنیای فراق مسافر و غریبم، قرارگاه من دیگر است.


* * *


وگړ یوولی متی ژاړی

سوری اوری غاړی غاړی

څه غواړی څه وایی څه باړی؟ 

خپل تون او کور و کلی غواړی

چوڼی چی بیلسی نیمه خوا سی

 تل یی د بڼ په لور ژړاسی

ای مردم! میدانید متی چرا میگرید، که فریاد و فغانش کران تا کران شنیده میشود چه میخواهد؟ چه میگوید؟ چه آرزو دارد؟ وطن و ماوای خود را میخواهد. زیرا بلبل چون از گلستان دور افتد نامراد میگردد. و همواره بیاد آن میگرید.

این بود نمونه های دلچسپی از اشعار کتاب که قرائت و ترجمه کردم، چون فرصت کوتاه است و اجازه تطویل کلام نمی دهد، بنابران مضامین بقیت کتاب را مختصراً عرض میکنم: علاوه بر شعرایی که از آنها بحث کردم، در خزانه اول ذکر شعرای ذیل با نمونه های کلام شان ضبط شده:

با با هوتک متولد ۶۶١ هـ. ق متوفی ٧۴٠هـ یکترانهٔ حماسی وی که در جنگ مغول سروده ضبط شده. شيخ ملکبار بن هوتک يک ترانه بوزن ملی دارای احساسات گرم عشقی. 

شیخ بستان بریڅ که در حدود ۹۹۸ میزیسته و يک شعر وی به لحن ملی ثبت شده.

شیخ عیسی در حدود ۹۰۰ هـ

سلطان بهلول لودی متوفی ٨٩۴ هـ

خلیل نیازی معاصر سلطان بهلول.

خوشحال خان خټک مشهور.

زرغون خان نور زایی فراه متوفی (۹۲۱هـ) يک ساقی نامهٔ بسیار بدیع و فصیح وی ضبط شده. دوست محمد کاکړ در حدود (۹۰۰هـ) عبد الرحمن بابا متولد (١٠۴۲ هـ) شیخ محمد صالح در حدود (۱۰۰۰هـ) علی سرور که پیش از سال هزارم هجری حیات داشت.


خزانۀ دوم

شرح حال شعرایی است که با مؤلف مرحوم معاصر بوده، و اغلب آنها راهم دیده و به ملاقات شان رسیده است، که عبارت از اینها است:

ملا باز شاه حسین هو تک پادشاه عصر، محمد یونس خان، محمد گل مسعود، عبدالقادر خان خټک بهادر خان سپه سالار شاه حسین در قندهار، زعفران خان مدار المهام دربار شاه حسین، ملامحمد صدیق، ملا پیر محمد میاجی شیخ الاسلام شاه محمود در اصفهان، بابو جان صدرد وران از مشاهیر رجال دربار هو تکی، ریدی خان مهمند ناظم محمود نامه یا شهنامهٔ محمودی که شرح حال اقدامات مر حوم حاجی میرویس خان و فتوحات فرزندش شاه محمود را در ایران درین کتاب منظوم داشته، و يک حصه این کتاب که خیلی دلچسپ و شیرین است درین کتاب نقل شده.

اللهیار  افریدی، محمد عادل بریڅ، محمد طاهر جمريالی، محمد ایاز، محمد عمر، محمد حافظ واغط مشهور قندهار، نصر الدین خان از مشاهیر دربار شاه حسین، ملانور محمد غلجی استاد دودمان شاهی هوتکی، حافظ عبداللطیف اڅکزی، سپه سالار معروف وفاتح بزرگ افغان در ایران، سیدال خان ناصر.


خزانهٔ سوم

خزانه سوم کتاب مشتمل است بر شرح حال شاعرات پښتو که شش نفر از شاعره های زبان ملی را با نمونه های اشعار شان ذکر ده:

-۱ نازو مادر حاجی میرویس خان هوتک دختر سلطان ملخی توخی که در عصر خود در حدود کلات تا غزنی حکمدار بود، و نازو دخترش زنی بود مرد صفت و دارای شجاعت و سخاوت، همت بلند، با دانش و شعر، که حاجی میرویس خان مرحوم را در حجر عصمت خویش به وی گفته بود! که پیش از تولدش جد بزگوار بیټ نیکه را در خواب دید، و به پرورش صحیح و تربیه درست فرزندش از طرف آن جد بزرگ توصیه شد، نازو فرزند خود را گفت: که خداوند ترا برای کارهای بزرگ آفریده و باید همت بلند داشته باشی تا خلق الله در خدمت تو آرام باشند وقتیکه در (۱۱۱۹ هـ) قاید مرحوم حاجی میرویس خان به آزادی وطن موفق آمد، و دست اجانب را کوتاه کرد، سجده شکر بجا آورد، و گفت کار بزرگی که مادرم بمن سپرده بود اکنون انجام دادم، نازو دارای دیوان شعر بود تا دو هزار بیت که مؤلف ما يک رباعی را از اشعار آن خانم نامور بر گزیده و در کتاب خویش ضبط و حفظ کرده. 

سحر گه وه د نرگس لیمه لانده

څاڅکی څاڅکی یی له سترگو څڅیده

ماویل څه دی کښلیه گله ولی ژاری؟

ده ویل ژوند می دی یوه خوله خندیده

ترجمه

سحر گه چشم نرگس پرنم بود، و قطره قطره اشک از آن میچکیده پرسیدمش: که ای گل قشنگ چرا میگریی،

بجوابم گفت: حيات من يک دهن خنده است.

۲- شاعره دیگر حافظ حلیمه دختر پدر پښتو خوشحال خان خټک است که بقول مؤلف زنی بود عالمه وعابده و اشعار خوبی میگفت و يک غزل ويرا خزانه ما نگهداشته. 

۳- شاعره نیکبخته دختر شیخ الله داد مموزی که بسال (٩۵۶ هـ) از بطن وی قطب دوران شیخ قاسم افغان که در هند شهرتی دارد زایید و این شاعره مرحومه بسال (٩۶٩) کتاب ارشاد الفقرا را به پښتو منظوم کرد.

۴- زرغونه دختر ملادین محمد کاکړ که بوستان سعدی را بسال ۹۰۳هـ به پښتو ترجمه و منظوم کرد و خطاطهٔ خوبی بود.

۵-  رابعه که در حدود (۹۱۵هـ) در قندهار حیات داشت.

۶- بی بی زینب - دختر قاید مرحوم حاجی میرویس خان که زن عالمه و شاعره و صاحبهٔ رای و تدبیر بوده و با برادرش شاه حسين هو تک در امور جهانداران کمک ميکرد. 

در نمونه اشعار وی، همان مرثیه بسیار بدیع و قیمت داری ضبط شده که شاعره ما حين وصول خبر انتقال شاه محمود فاتح ایران سرود، واحساسات افغانی خود را دران مرثیه گنجانید این مرثیه از امهات آثار ادبی پښتو است و به وزن ملی به لحن سوزانی سروده میشود.

برای اینکه احساسات شور انگیز ملی خانم افغان خوبتر نموده شود بد نخواهد بود که چند بند مرثیه را به ترجمه آن تقدیم دارم:

ږغ سو چی ورور تير له دنیا سو نا

قندهار واړه په ژړا سو نا

زړه می په ویر کی مبتلا سونا

چی شاه محمود له ما جلا سو نا

ناله و فغان برخاست که برادر از دنیا رفت قندهار همه گریا نست چون شاه محمود از من جدا افتاد دلم بغم مبتلا شد.


* * *


داروڼ جهان را ته تور تم دی نا

زړه د بيلتون په تیغ کړم دی نا

هوتک غمجن په دی ماتم دی نا 

د پاچهی تاج مو بر هم دی نا

چی شاه محمود تير له دنیا سو نا

قندهار واړه په ژړا سو نا

جهان روشن در چشمم تاريک، و دلم به تیغ فراق افگار است، هوتک بدين ماتم غمگین و تاج شاهی ما سرنگون است چرا؟ که شاه محمود از دنیا رفت. 


* * *


ځوان و میړه د توری جنگ و نا

ولاړ د کام په نام و ننگ و نا

دښمن له ده په وینو رنگ ونا

پر میدان شیر و یا پلنگ و نا

افسوس چی مرگ د ده په خوا سو نا

قندهار واړه په ژړا سو نا

جوان و مرد میدان و شمشیر بود، بر نام و ننگ قوم استوار و دشمنا ز دست وی بخون آغشته بود، در میدان پیکار به شیر و پلنگ می ماند، افسوس که مرگ بوی رسید.


* * *



محموده نه یوازی خور ژاړی

پر مرگ دی ټوله کلی کور ژاړی

خپلوان لاڅه پاچا دی ورور ژاړی 

لښکر سپاه دی پلی سپور ژاړی

پښتون دی ټول په واويلا سو نا

قندهار واړه په ژړا سو نا

ای محمود! بر مرگ تو تنها خواهرت نی بلکه تمام دودمان میگرید، خويشاوندان و برادرت که پادشاه است و لشکر از پیاده تا سوار گریه میکنند. تمام پښتون بماتمت نشست.


* * *


اصفهان پا ته تاج نسکور عالمه 

چی شاه محمود سو نن په گور عالمه

د پښتو لمر سو تیاره تور عالمه

راته دښمن به کا پیغور عالمه

چی پاچا و لاړ پښتون گدا سو نا

قندهار واړه په ژړا سو نا

اصفهان ماند، و تاج ما سرنگون گردید، چون شاه محمود به گورستان رفت آفتاب عظمت پښتون تیره تر گشت، و اکنون دشمن برما تعن و تشنیع خواهد کرد، که پاد شاه پښتون رفت، و پښتون بیچاره گردید.


* * *


آسمانه بیادی څه ستم کا څرگند

وشلاوه تا چی د پښتون و پیوند

دشمن دی بیا زموږ په ویر کاخر سند

چی شاه محمود دی کا په قبر کی بند

پرکور مو ویر شورو غوغا سو نا

قندهار واړه په ژړا سو نا

اى فلک! باز چه ستم آغاز کردی، و پیوند پښتون را از هم گسیختی، چون شاه محمود را محبوس قبر کردی، دشمن را بماتم ما خورسند ساختی. 


* * *


هوتکو ژاړیء محمود شاه څه سو نا

پښتنو ستاسی لوی سپاه څه سو نا؟

له اصفهانه تر فراه څه سو نا 

پا چا چی وحشمت پناه څه سو نا

د پښتنو پرتم فنا سو نا

قندهار واړه په ژړا سو نا

اى هو تک ها! بگریید، محمود و سپاه عظیم پښتون، و پادشاه حشمت پناه ما چه شد؟ از اصفهان تا فراه کشور مسخر ما چه شد؟ عظمت پښتون بر باد رفت و قندهار همه بگریست.


* * *


محموده ځوان وی ولی ولاړل له ما

له تخت و تاجه ته په څه سوى جلا

اصفهان ولی پاته سو نا له تا

سردی را پورته کړه چی څه کړی اعدا

دښمن ولاړ بیا شاوخوا سو نا

قندهار واړه په ژاړ سو نا

ای محمود! جوان بودی چرا از من دوری گزیدی و تخت و تاج را پدرود گفتی باری سرت از خاک بردار و نگاه کن که دشمنانت باز به پای ایستادند. 

این بود برخی از نمونه های اشعار برجسته این کتاب که با تر جمهٔ آن معروض داشتم ناگفته نماند که علاوه بر سایر مزایای ادبی این کتاب در قسمت موسیقی ملی نیز حایز اهمیت است زیرا عده زیادی از سرودهای ملی را که مختص موسیقی خالص ماست در برداشته، خوانند گان محترم: اشعار و سرودهای باستانی که درین کتاب ضبط شده، بر ما ثابت میسازد که زبان ملی ما يک زبان تاریخی دارای ادبیات عالی و برجسته است. و این زبان با وجودیکه قرنها فشار دیده و به کوه پایه ها ستواری گردیده و از میدان تکامل بدور رفته بازهم مزایای خود را محفوظ داشته دارای بهترین نمونه های ادبیات است که با زبانهای پرورش دیده همسری کرده میتواند.