32

حکایت ۱۸

از کتاب: روضة الفریقین

ابو القاسم حکیم را پرسیدند که جوانمرد کیست؟ و آزاد مرد کیست؟ و مرد مرد کیست ؟

گفت : جوانمرد آنست که قدم در عرصات قیامت نهد ، و انگشت برحرف هیچکس ننهد و هیچ کس را بحق خود مطالبه نکند .

و آزاد مرد آن بود که قدم در عرصات قیامت نهد، هیچ کس انگشت بر حرف وی ننهد، کسی دست در دامن وی نزند، و بروی دعوی نکند و مرد مرد آنست که ازین عالم بیرون شود با لباس مسلمانی . 

مردی عظیم باید که شرع پاک را از گرد هوا نگاه دارد. مرد را بینی که هوا را محراب مراد خود کرده و روی در هوا آورده ، بخلق می نماید ، که من براه شرع میروم . کس باشد که عرش مجید در تحت همت نیاید . کس باشد که همت وی از سر زلف و رنگ رویی در نگذرد و کس باشد که همت وی از چاشت و شامی در نگذرد ، و کس باشد که همت وی از طراز آستین و از علم دستارش در نگذرد .

بحقیقت بباید دانستن که مراد طلب ، خداى طلب نبود ، وخدای طلب، مراد طلب نبود. وقتی بیاید که بساط مراد خواجه در نوردند ، به کره و تلخیء خواجه . خواجه باید که بساط مراد خود ، باختیار خود ، در نوردد بی کره. تا رقم بندگی برخود درست کند.