32

تخت نشینی بابر و حوادث ماوراء الشهر

از کتاب: ظهیرالدین محمد بابر

پدر بابر عمر شیخ میرزا روز دوشنبه چهارم رمضان ۸۹۹ هـ ۹ جون ۱۴۹۴ م در قلعۀ آخشی حین کبوتر بازی از فراز عمارتی در جرخنه ق پائین افتاده وهلاک شد و یک روز بعد سه شنبه ۵ رمضان همان سال امرای دربار شهزادۀ کوچکی را بسن ۱۲ سالگی بشاهی بر داشتند.

بابر پادشاه نوجوان فغانه به مجردیکه بر اریکه شاهی نشست با دسته یی از رقبای قوی و فیودالان ماوراء النهر روبرو گردید ولی چون بابر حسب عنعنات تورانی از طرف پدر و مادر به مشاهیر جهانگیران مغول (چنگیز - تیمور) منتسب بود و صفات جهانداری و دلیری را هم داشت بنابرین با داشتن چنین نسب و حسب لایق مقام پادشاهی شمرده میشد و باوجو دیگه در حداثت سن بود در مقابل حركات عنودانۀ عم خويش سلطان احمد میرزا حکمران سمرقند و خال خود سلطان محمود میرزا فرمانروای کندوز و بدخشان مقاومت نمود و برخی امرا مواعیان دربار پدرهم او را یاری کردند تا که اواخر ربيع الاول سال ۹۰۳ هـ  نومبر ۱۴۹۷م سمر قند راهم بدست آورد.

 حکمرانی بابر در سمرقند تا صد روز دوام کرد ولی درینجا برخی از سرداران لشکرش مانند ابراهیم بیگ و جان علی وسلطان احمد و غیره که د و سمر قنده به تاراج اموال مردم گذاشته نشدند بروشوریدند و برادر بابر جهانگیر میرزا را که منتظر چنین فرصتی بود به تسخیر اندجان تشویق کردند. بابر چون او ضاع را پریشان دید در ماه رجب ۹۰۳ هـ  ۱۴۹۷م از سمر قند به اندجان حرکت کرد . ولی این شهر پیش از وصول بابر سقوط کرده و طرفدار آن وی مانند مولانا قاضی و غیره در آنجا کشته شده بودند.


بابر که پایتخت پدر خود اندجان و هم سمرقند را از دست داده بود، مدتی آواره و سرگردان ماند و مدتی در جلگۀ آهن گران و اخشى وخجند بسر برد و بقول خودش: چون داعیۀ ملک گیری داشت ناکامی ها همت او را پست نساخت او بخيال تسخیراند جان و طلب کمک به تاشکند رفت و ۷۰۰ تا ۸۰۰ کس را از انجا کمک گرفته و بعدا از تاخت و تاز در فرغانه به تسخیر اندجان همت گماشت تا که در ذیقعده ، ۹۰۴  هـ و جون ۱۴۹۹م آن شهر را بتصرف آورد . در اواخر محرم ۹۰۵ هـ  ۱۴۹۹ م لشکری را بسوی اواش برد و رقبای او جهانگیر میرزا وسلطان احمد تنبل که مراقب فرصت بودند لشکر کشی کرده واند جان را به محاصره کشیدند. ولی بابر بعد از تلاش و جنگهایی که در حوالی قریه خوبان و غیره روی داد با برادر خود جهانگیر میرزا چنین صلح کرد که و لایات آن طرف آب خجند و آخشی به جهانگیر و ولایات این طرف اند جان با بابر باشد و هر دو به اتفاق بر سمرقند تصرف کنند و بعد ازان سمرقند به بابر و اندجان به جهانگیر تعلق گیرد.

پس از این مصالحه بابر عایشه سلطان بیگم دخترعم خود سلطان احمد میرزا را که نامزدش بود به زنی گرفت و در ماه ذیقعده. ۹۰۵هـ ۱۵۰۰ م  به اتفاق برادر خود عزم تسخير سمرقند کرد ولی چون این شهر را قبلا شیبانی خان گرفته بود بابر در کش توقف کرد.


وی گوید: که من جوان نزده ساله و رقیب من شيباني خان مرد پر تجربه و پیر کار دیده یی بود باوجود این هم به یاری دویست و چهل تن شبانه بر سمرقند تا ختیم و از راه پل مغاک بر حصار برآمده و شهر را گرفتیم وشیبانی خان با هفت و هشت هزار سواریکه داشت هزیمت یافت و بسوی بخا را پس نشست ۹۰۶ هـ ۱۵۰۰ م .

شیبانی که شخص آهنین و مرد سالخوردۀ تجربه کاری بود رقیب جوان خود را در سمرقند آرام نگذاشت و در زمستان همان سال قراکول و دیگر بلاد را گرفت. بابر که این حریف قوی را در مقابل خود میدید از حکمرانان و شهزادگان تیموری استمداد نمود ولی چون کمکی ندید در شوال ۹۰۶ هـ ۱۵۰۰م لشکری فراهم آورد و در کازرون یک فرسخی سمرقند بالشکریان شیبانی مصاف ها داد و شیبانی خان به پای حصار سمرقند رسید مدت سه تا چهار ماه سمرقند محاصره بود و در حوالی آن زد و خورد سپاهیان طرفین ادامه داشت و ذخیره و خوراکه هم در شهر ناپدید شد بنابرین بابر در اوائل ۹۰۷ هـ ۱۵۰۱ م  سمرقند را پدرود گفته و به تاشکند نزد سلطان محمود میرزاخال خود رفت. درین وقت تاشکند در دست سلطان محمود خال بابر و اندجان متعلق به سلطان احمد تنبل و سمرقند و بخارا با شیبانی خان بود. بابر مدتی در تاشکند پیش خال خود بماند و بعد از سپری شدن موسم زمستان به مدد خال خود اوش فرغانه را گرفت. تنبل از شیبانی خان مدد خواست و در جنگی که بین او و بابر واقع شد بابر زخمی برداشت و بسوی اخشی پس نشست ولی شیبانی خان با فوجی گران تاخت و در ارچیان ARCIYAN بابر و خال او را در ذو الحجه ۹۰۸ هـ - جون ۱۵۰۳م بشکست و تاشکند راهم بگرفت .


سال و ۹۰۹هـ  - ۱۵۰۴ م ایام آوارگی و پریشانی بابر است زیرا حریف دلیر و کهن سال او شیبانی خان تمام ماوراء النهر را بگرفت و بابر چون دران سر زمین جائی و قرارگاهی برای خود ندید مدتی را دربین قبایل کوچی آنجا به عسرت تمام گذرانید که بدست دشمن نیفتد. ولی وی اندرین عسرت هم همت نباخت و برای خود جولانگاهی رادر خراسان و این طرف آمو گشود و خواست که خود را به کابل یعنی محل حكمراني اعمام خود برساند. 

و ازین وقت به بعد است که اعمال این جوان دلیر در افغانستان آغاز میگردد.