دوستی
دوست محمد بدخشی در(۹۱۰)دربدخشان تولد یافت. بادعای خودش که گفته:
چوبنده یافت تولد زمادرایام
زمانه گفت که افتاد مغز دورازپوست
زدوستی همه گفتند دوست نام مرا
که طفل اگر چه نه نیکوست درنظر نیکوست
تنها تذکرۀ که ازدوستی مختصربیان میکند دوستی بدخشی است. درحصارنشورونما یافته شاگرد مولا ناقدسی است این مطلع ویراست:
زاهل حسن ترا دلربائی دگر است
مۀ جمال ترا روشنائی دگر است
ازدیوان دوستی که بدسترس ما ازکتابخانۀ فاضل محترم حسین بهر وزست معلوم می شود که دوستی بسیر وسیاحت اطراف واکناف برآمده به ماوراء النهر هند،خراسان وعربستان سفر کرده است چنانچه دراکثر غزلیات خود ازمحیط های مختلف ذکر کرده است مثلا درابیات ذیل می گوید:
نگارمن که بحسن آفتاب گجرات است
ربوده گوئی صفاازبتان بوجه حسن
***
شیرین لبان هند که جانم فدای شان
مردم ندیده دیدۀ مردم درای شان
***
زشیرین طلعتی مشهورشوای دل بفرهادی
که گشتی مبتلای شوخ چشم احمد آبادی
***
زهی لطف لطافت های خوبان خراسانی
که مهرویان هندی عاریند ازشیوۀ یاری
ازندانستن زبان گجراتی چنین شکایت میکند:
بیار خویش چسان درد دل کند یارب
چو من کسی که نداند زبان گجراتی
ازلاهوروسند چنین ذکر میکند:
لاهوریم خطاب گر از سند شد سز است
کز اختلاط خسز و لا هور ما نده ام
همچنان یک قطعه در موضوع رفتن به هند دارد و هم در یک قطعه دیگر در یک بیت از سیاحت ربع مسکون و رفتن به هند ذکر و شکایت کرده میگوید:
بپای سعی سفر کرد ربع مسکون را
رفیق لطف خداوند عون او همراه
میان سی و چهل ز انقلاب دینی و دون
چه رنجها که کشیدم زهند خانه سیاه
دوستی دوره جوانی آنکو از پی مال
غریب نیست گرش رنج و یأس پیش آمد
هنوز کام دل او ندید لت نوش
ز روز گار بجانش هزار نیش آمد
بداد نقد جوانی بردش سوی زمین سیاه
سیاه روی شد اما سفید ریش آمد
در دیوانش از قصائد و قطعات مدحیه ذکری نیست تنها در عزلی عبد الوهاب نام را توصیف کرده است.
مطلع :
از سعادت مندی کونین بادا کامیاب
شیخ عالیقدر رفتعت منزلت عبدا لوهاب
این دیوان مردف است «الف» تا «ی» است رباعیات و قطعات را دارا می باشد در وسط کتاب چند جا بدین ترتیب از ردیف نون بین صحفه ۱۳۹ و ۱۴۰ از ردیف ه بین ص ۱۶۱-۱۶۳ از قطعات بین ۱۷۳-۱۷۴ از رباعیات بین ص ۱۸۵-۱۷۶ افتیده دارد و مخسمی نیز بر غزلیات مولا عبد الرحمن جامی دارد.
دوستی در اشعار خود را همپایۀ حسن و خسرو دهلوی میدانند و میگوید :
در هند دوستی زده ای کوس خسوری
از زیر خاک گویدت احسن حسن هنوز
***
خسر و کشور سخن از کرم الهیم
غلغله سخنوری نوبت پاداشاهیم
***
من سلیمان کشور سخنم
دهن تنگ یا خاتم من
درین بیت دوستی هند را املح الاشعار میخواند:
دوستی شد املح الاشعار در نظم خطاب
بسکه دائم ذکر آن کان ملاحت می کنم
رسید نظم خوش دوستی بحد کمال
حدیث خسر و ذکر حسن نخواهد کرد
این نظم اگر به هند رود ز تو دوستی
خسر و جدا حدیث تو گوید حسن جدا
گرفته ملک سخن را منم بتیغ زبان
کسیکه تیغ کشید کیست در برابر من
نکته دانا ننند در گفتار من حیران و من
مانده حیران آن لب لعل سخن گوئی توام
***
دیوان موجود که حاوی دو هزار و چند بیت است مشتمل بر ۲۴۹ غزل ۵۳ رباعی ۸ قطعه و دو مخمس میباشد.
حد اکثر ابیات غزل ها دوادزه و حد اقل آن پنج است در هر صفحه که به صورت بیاض به عمل آمده است به صورت اوسط یازده بیت نوشته است قطع کتاب جیبی و جد اول آن طلا و لاجورد میباشد عناوین غزلیات و رباعیات و قطعات ب کلمۀ ایضا صورت گرفته به رنگ قرمز می باشد خط خوش و یکدست نگارش یاقته است.
اکثر حواضی با نوشته های ناموزون سیاه شده است در صفحۀ هفت کتاب قسمتی از مهر مالکی موجود است که سجع آن عبارت است از ( بندۀ آل محمد باقر ۱۰۸۷) باین اساس کتاب در سنه ۱۰۸۷ بدست محمد باقر نامی بود که مسلما باید مدت ها قبل ازین تاریخ کتابت آن صورت گرفته باشد.
چون پایان از بین رفته احتمال دارد در آخر کتاب نیز صفحه ای چند ساقط شده باشد آغازش موجود است و باین مطلع حمدیه شروع می شود:
ای صبح و شام ذکر تو و ر در زبان ما
گویا برای تست زبان در دهان ما
دوستی در استخراج مهارت خوبی داشته چنانچه قطعۀ غرق شدن چین تر خان را در آب سند موزون یافته است :
روز اهل دل اگر چون شب شود نبود عجیب
کز سپهر معدلت خورشید عالمتاب رفت
خانه های چشم مردم بود از وی چون صدف
از صدف وا حسرتا کا خسر درنایاب رفت
دور ازو در نالۀ زار ند مردم دو رنیست
بر فلک امشب گر از چشم ملائک خواب رفت
رفت چین ترخان در آب سند و مسکین دوستی
گفت تاریخ وفاتش را چین در آب رفت
در موضوع مرگ سه پادشاه هند دریک سال از بین رفته اند:
سه خسر را زوال آمد بیک بار
که هند از عدل شان داردالمان بود
یکی محمود شاهنشاه گجرات
که همچون دولت خود نو جوان بود
دوم اسلیم شه سلطان دهلی
که در هندوستان صاحب قران بود
سوم آمد نظام الملک بحری
که در ملک دکن خسرو نشان بود
زمن تاریخ فوت این سه خسرو
چه میپرسی زوال خسروان بود
زوال خسروان (۲) مساوی ۹۶۱
معلوم است که دوستی در استخراج مادۀ تاریخ قدرت کافی داشته است چه چند قطعۀ تاریخی که ازو درد است است همه را از اسم موضوع بیرون کرده مثلا دو قطعۀ نا مکمل ذیل که قسمت اول آن افتیده است در موضوع تعمیر شریف میرزا چنین میگوید:
ساکنانش تمام حورا لعین
زان به از باغ عالم آرا شد
نو رده گشت همچو خانۀ چشم
تا درا او به مرد می وا شد
گفت ادراک سال تا ریخش
که مکان شریف میرزا شد
شریف میرزا (۹۴۹)
رباعی :
ما بارخ آن شمع دل افروز خوشیم
پیوسته ازو بگریه و سوز خوشیم
امروز که خوش میگذرد خوشخالیم
خوش نیست حدیث دی که امروز خوشیم
***
روزی فلکم بچرخ فیروزه کشد
روز دگرم زمفلسی موزه کشد
با این غم نیست که فیاض ازل
از خوان عطا روزی هر روزه کشد
***
از شیوۀ زهد می پرستی بهتر
وز مرتبۀ بلند پستی بهتر
در مذهب عاشقی پرستیدن بت
بسیار بود زخود پرستی بهتر
غزل :
با ز دل درخم گیسوی نگاری بستم
باز بلبل صفت از تازه بهاری مستم
مدتی جان و دلم همدم بیدردان بود
لله الحمد کزین طایفه باری رستم
غرقۀ بحر محبت شده ام چون ماهی
باز در کام دل انداخته یاری شستم
هر که عاشق نبود شیوۀ او بیکاریست
عاشقم عاشقم و در پی کاری هستم
تارخ لعل لبت داده نشان از گل و مل
در گلستان جهان همچو هزاری مستم
خاک شو خاک که در راه و فاپستی به
که من از خاکم و از خاک هواری پستم
دوستی ساعد سیمین نگار بکف آر
که خوشست آنکه دهد دست نگاری دستم
تا کهر تو بسینۀ من خانه ساخته
گنجی مقام در دل و یرانه ساخته
آنرا که رفته بود خیال جنون ز سر
بازش زسر هوای تو دیوانه ساخته
نتوان شد آشنای تو حالا که دیر باز
مارا حجاب عشق تو بیگانه ساخته
رخسار بر فروخته آن شمع و هر طرف
جان هزار سوخته پروانه ساخته
یا نیست در دلت غم مارا سرایتی
یا درد لم هنوز غمت جانباخته
بشنو به وصف خود سخن دوستی که او
از بهر زیب گوش تو در دانه ساخته
درین سرای سپنجی چو سال عمر به پنج
رسید گفت زبان ددرهان من ده ده
میان پنج و دهم بود آنچان رفتار
که امیتاز نمیکرد پای ره از چه
زده چو نامۀ عمرم بدست بیست فتاد
شدم ز نیک و بد روز و روز گار آ گه
ز بیست چون بسوی سی روان شدم بنهاد
دل از هوای افالیم سبعه روی بره
بپای سعی سفر کرد ربع مسکون را
رفیق لطف خداوند و عون او همره
میان سی و چهل از انقلاب دینی دون
چخ رنجها که کشیدم زهند خانه سیه
گنون به پنجۀ فتاده ام یا رب
بپشت عصتم افگن پنجۀ پنجه
غزل :
روی خوشت خبر ز گلستان جان دهد
سرو قدت ز عالم بالا نشان دهد
لعل تر است خاصیت آب زندگی
در هر دمی بمردۀ صد ساله جان دهد
وابسته اند خلق بموی میان تو
یارب خدا مراد مرا زان میان دهد
خط لب تو شد بدهان تور هنمون
آری خضر زچشمۀ حیوان نشان دهد
از همعنا نیت نکشد « دوستی » عنان
اسپ مراد گر بکف او عنان دهد
زهی لعل تو مرهم جان گدازان
رخ خوبت آئینۀ پاکبازان
سز دگر کنی میل مسکین نوازی
که حالا توئی شاه مسکین نواذان
چه ناز است یارب در آن قد موزون
که از تازگی میرود ناز نازان
خلاصی مجو «دوستی » از غم عشق
که امکان ندارد جدائی مازان