فقر مرد حر

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

مرد حر محکم زورد لا تخف (۲)

ما بمیدان سر بجیب او سر بکف

مرد حر از ال اله روشن ضمیر

می نه گردد بنده ی سلطان و میر

مرد حر چون اشتران باری برد

مرد حر باری برد خاری خورد


پای خود را انچنان محکم نهد

نبض ره از سوز او بر می جهد

جان او پاینده تر گردد زموت

بانگ تکبیرش برون از حرف و صوت

هر که سنگ راه را داند زجاج

گیرد آن درویش از سلطان خراج

گرمی طبع تو از صهبای اوست

جوی تو پرورده ی دریای اوست

پادشاهان در قباهای حریر

زرد رو از سهم آن عریان فقیر

سردین ما را خبر اورا نظر

او درون خانه ما بیرون در

ما کلیسا دوست ما مسجد فروش

او زدست مصطفی پیمانه نوش

نی مغان را بنده نی ساغر بدست

ما تهی پیجمانه او مست الست

چهره ی گل از نم او احمر است

زاتش ما دود از روشن تر است

دارد اندر سینه تکبیر امم

در جبین اوست تقدیر امم

قبله ی ما گه کلیسا گاه دیر

او نخواهد رزق خویش از دست غیر

ما همه عبد فرنگ او عبد هم

او نه گنجد در جهان رنگ و بو

صبح و شام ما بفکر سازو برگ

اخر ما چیست ؟ تلخیها مرگ 

در جهان بی ثبات اورا ثبات

مرگ اورا از مقامات حیات

کار ما وابسته ی تخمین وظن

او همه کردار کم گویدسخن

ما گداین کوچه گرد و فاقه مست

فقر او از لا اله تیغی بدست

محرم او شو زما بیگانه شو

خانه ویران باش و صاحب خانه شو

شکوه کم کن از سپهر گرد گرد

زنده شو از صحبت آن زنده مرد

صحبت از علم کتابی خوشتر است

صحبت مردان حر آدم گر است

مرد حر دریای ژرف و بیکران

آب گیر از بحر و نی از نادان

سینه ی این مردمی جوشد چو دیگ

پیش او کوه گران بیک توده ریگ

روز صلح آن برگ و ساز انجمن

هم چو باد فرودین اندر چمن

روز کین آن محرم تقدیر خویش

گور خود می کند از شمشیر خویش

ای سرت گردم گریز از ما چو تیر

دامن او گیر و بی تابانه گیر

می نه روید تخم دل از آب و گل

بی نگاهی از خداوندان دل است

اندر این عالم نیرزی با خسی

تا نیاویزی بدامان کسی (۱)