138

سومنات

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل دوم

در اثر محارباتی که یمین الدوله سلطان محمود غزنوی پی دریی بهندوستان نمود پیوسته مراکز سیاسی آن سرزمین از پا نشسته رفت سلسله هندو شاهیه کابل برافتادند هر دو تریا و جیپال از میان برداشته شدند. نندا با سلطان از در صلح پیش آمد و حتی در ستایش وی چکامه انشاد کرد شهر ها کشوده گشت و از رودهای عظیم هندوستان که هر یک سدى بر سر راه سپاهیان غزنه بود عبور دست داد. در اکثر بلاد مفتوحه مدنیت جدید و آئین فرخنده اسلام وارد شد و در اردوهای سلطان بزرگ دلیران و جنگجویان هندو داخل گردیدند و عهده های بزرگ نظامی به آن ها سپرده شد و لی هنوز بعضی مراکز دینی در هندوستان بودند که سلطان ازان نگران ن بود و اندیشه داشت که این مراکز با این تعصب شدید و حس انتقام که دارند مبادا نفوذ سلطنت او را در قلمرو هند مختل گردانند و آنچه را وی با ریختن خونها و تحمل مصایب و رنجهای بی پایان بدست آورده نایع گردانند. سومنات هم یکی ازین مراکز دینی بود که شهرت آن در نقاط دور پراگنده شده بود و در این آوان که سلطان برا کثر بلاد هندوستان استیلاء داشت تبلیغات شگفتی از این مرکز به شدت منتشر می گردید و این تبلیغات در میان هندوان تاثیری عظیم داشت. یکی از این تبلیغات این بود که چون بت سومنات بر سایر بتهای هند خشم گرفته محمود توانسته است آنها را خراب کند و اگر بت سومنات بخواهد هیچ نیروی نمی تواند به بتان و بتگران و بت پرستان آسیبی رساند سلطان چون این تبلیغات راشنید و داستان شگفتیها و بدایع معبد سومنات را نیز قبلا شنیده بود بران شد که این راه دراز و هولناک را بپیماید و در سومنات را بکشاید ودین اسلام را دران نقطه نیز پهن سپاهیان خود را در شابهارسان دید و مردم ملکی را نیز تحریک نمود وحتی پنجاه هزار دینار بمردمی که در این سفر باسپاهیان وی خواهش همراهی داشتند .ببخشید. بروایتی در دهم شعبان سال ٤١٦ و بروایتی دیگر در ۲۲ شعبان سال مذکور رهسپار سومنات گردید. 


سی هزار سوار و جمع کثیری از رضا کاران در این سفر اردوی او را تشکیل میدادند در ١٥ رمضان به ملتان رسید چون باید از راه بیابان (تهر) عازم سومنات می شد و این بیابان سراسر غیر معمور و خشک و بایر بود و چیزی که سلطان را بیشتر متوجه میگردانید مسئله آب بود بدین جهت هفده روز در ملتان بماند و تفحصات لازمه راجع براه از مردم نمود و در صدد تهیه آب گردید و ترتیبی بس بزرگ و خارقه آسا در این کار اتخاذ کرد چنانکه برای هر فرد سپاهی دوشتر آب تهیه نمود و علاوه بران بیست هزار شتر دیگر را نیز برای احتیاط از آب بار نمود و برای هر پیاده یک استر داد و با این که خطرات بیابان را شنید و داستانهای هولناکی از این راه دراز و خطیر بوی رسید درروز دوم عید رمضان از ملتان حرکت نموده در بیابان خشک تهر به سفر آغاز کرد. بیابانی که بقول فرخی دیو دران گم میشد از غم مستمندان سوخته دل دراز تر بود و از شب دردمندان خسته جگر کشیده تر چشمه ها آن مانند چشم های شوخان بی آب و مزارع آن مانند قول سفلگان بی بربود .

هوای آن دژم و باد آن چون دود دوزخ و زمین آن سیاه و خاک آن خاکستر می نمود. جنگلهای خار مانع عبور پیاده و سوار می گردید حتی مرغ نمی توانست درمیان آن پرواز کند و سپاهیان مجبور می شدند خزیده از ان بگزرند گاهی چنان روز مه آلود و تاریک پدید مى آمد که مردم هنگام نماز پیشین انگشتان خود را دیده نمی توانستند خط سیر سلطان درست معلوم نمیشود کسی که در این مورد تحقیقات بسیار عالمانه دارد دکتور محمد ناظم است وی بر این عقیده است که (سلطان اول به لودروه) رسیده که امروز ده میل بغرب شمال شهر جیسلمیر واقع است و در وقت سلطان پایتخت (جادونهای باتی ) بود و شهری وسیعی بود که دوازده دروازه داشت و از انجا به کوه چیکلودر ماتا رفته که ۱۷ میل بشمال (پالن پور) امروزه واقع است و از انجا (به نهر واله) رفته پاتخت باستانی گجرات که اکنون بجای آن در شمال (شهر با رودا) شهر (پاتان) ساخته شده و در احمدآباد بمبئی واقع است سلطان در اول ماه ذی قعده باین شهر رسید و از رنج بی پایان بیابان نجات یافت این شهر مقر فرمان فرمائی راجه بهیم دیوا بود که دوصد پیل و ده هزار سوار و نود هزار پیاده در فرمان او بود اما چون خبر آمدن سلطان را شنید شهر بگذاشت 

و بقلعه (کندهه) پناه برد و از این شهر به (مندهیر) رفت که وقتی محل مهم و قابل ملاحظه بود و تالابی بزرگ داشته و هنوز آثار آن برجاست ساکنان مندهیر راه بر سلطان گرفتند و خواستند سلطان را از سومنات بجنگ مانع شوند ولی سلطان آنها را مغلوب نمود پس از ( مندهیر) سلطان به قلعه (دیولواره) رسید نام این قلعه امروز (دلواده) میباشد و میان جزیره (دیو) از مستملکات دولت پرتغال و شهر جونه گر واقع شده و در ٦٥ کیلو متری معبد سومنات است .

این قلعه حصاری استوار داشت ولی مردمانش این پندار که خود سومنات از مهاجمین دفاع می کند سلطان را مانع نشدند بعد از تسخیر این شهر و بردن رنجهای فراوان در این راه دور و دراز و تحمل تشنگیها و خستگیها در روز پنجشنبه چاردهم ذی قعده از دور دیوارهای معبد سومنات نمایان گردید و غریو شیهه اسپان مهاجمین ساکنان حصار را بیدار کرد. حصار استوار و برج و باروی مستحکم آن در ساحل نگاه سلطان را بخود معطوف نمود عساکر خود را امرداد که پیرامون قلعه را باز گیرند. موجهای دریا تا بلندی های دیوار میرسید دژبانان و مجاوران بر کنگرهای حصار ایستاده بر مسلمانان لبخند میزدند و بران بودند که سومنات مسلمانان را در این دیار آورده تا به کیفر کردارشان برسند و بپای خود رهگرای سرای نیستی شوند. جنگ در همان روز پنجشنبه در گرفت دلیران هندو با کمال رشادت و تهور مدافعه میکردند سپاهیان غزنه نیز که این راه دور و دراز را برای همین روز پیموده بودند دست از جان شسته قلعه نشینان را بیاران تیر فرا گرفتند در این روز حصار کشوده نگشت فردا روز جمعه آتش جنگ به کمال شدت در گرفت سلطان چنانکه عادت داشت هم فرمان جنگ میداد و هم خود تیر می افکند هندوان دسته دسته بپای سومنات می افتادند و از آن مرجع امید خویش یاری میخواستن دو مر دوار میجنگیدند و از حصار مدافعه می نمودند چون هنگام نماز جمعه فرارسید تیرهای غزنویان مدافعین قلعه را مرعوب نمودو بحصاراندر ساخت مسلمانان مقارن این حال از دیوار بالا شدند و نعره تکبیر برآوردند اما هندوان که بیای سومنات افتاده بودند یک باره حمله کردند و مسلمانان را تا عصر به عقب نشینی مجبور کردند و مواقع از دست رفته را باز ستدند روز شنبه باز جنگ در پیوست سپاهیان سلطان حمله های پی در پی نمودند (بهیم دیو) رای 

(آنها واره) به مدد حصاریان شتافت ولی سلطان خود پیشاپیش سپاه دشمن افتاده و سپاهیان خود را دلداری داد و تشجیع نمود سرانجام حصار مفتوح شد و چندین تن از حصاریان کشته گردید و جمعیتی هم برای نجات خود را با کشتی بدریا افگندند سلطان داخل معبد سومنات گردید .

شیخ فریدالدین داستان صوفیانه در این باره دارد و می گوید سلطان از شیخ ابو الحسن خرقانی یادگاری خواسته بود شیخ پیراهن عودی از آن خود بدو داد پس سلطان برفت بغزا در ان وقت که بسومنات شد بیم آن رفت که دران شکست خواهد شد ناگاه از اسپ فرود آمد و بگوشه شد و روی بخاک نمود و آن خرقه را شفیع گردانید و خداوندوی را فتح نصیب کرد چون قلعه کشاده شد سلطان امر داد تا بدوربت سومنات آتش افروختند و آن را پارچه پارچه کردند و سربت را به غزنه آورد و در میدان پیش بت جگر سوم نهاد وقسمتى از آن را در نردبان مسجد عروس الفلک گذاشت .

بت سومنات

مورخان اسلام در این باره اقوال مختلف دارند و چون این داستان را یکی از شگرفی های روزگار و شهکارهای سلطان یمین الدوله و امین الملة محمود غزنوی میدانند حکایتهای نغز و شیرین و دل انگیز نیز در آن باره دارند تفصیلات زیر را از مأخذی که در دست رس ما بود مستقیماً و از مأخذی که در دست رس ما نیست بوسیله کتاب عالمانه دکتور محمد ناظم و مقاله شیوای آقای فلسفی دانشمند معاصر ایرانی در این جامی نداریم :

ماهیت بت سومنات

افسانه بیرونی ابوریحان بیرونی در کتاب ما للهند خویش می نگارد که هندوها برانند که رب النوع ماهتاب گناه کرد و در کیفر آن مأمو رشد تا لنگه مها دیوارا بسازد و آنرا بپرستد (لنگه) آله تناسل مهادیو است که در سومنات وجنوب غرب سند و کچ نیز تعداد زیادی از ان تعمیر کرده و می پرستیدند رب النوع ماهتاب چنان کرد و سنگ سومنات را لنگه ساخت معنی (سومه) مهتاب و معنی (نات) آقاست یعنی (آقای مهتاب) تفصیل افسانه هندی را ابوریحان چنین می نگارد (و گفته اند که منازل ماه دختران پرجایت) میباشند که ماه با ایشان مزاوجت کرد و پس از اندک زمان در میان این دختران به (روهنی) بیشتر ما یل شد دیگر خواهران پیش پدر از او شکوه بردند پر جاپت ماه را پند داد که بر جمله دختران بیک دیده نظر کند ولی ماه پند او نشنید پس او را نفرین کرد تا رویش پیس شد و از کرده پشیمان و از گناه خویش استغفار کرد پرجاپن او را گفت از گفته خود باز نمی توانم گشت ولی رسوائی ترا در نیمی از ماه پوشیده خواهم داشت ماه گفت پس نشان این گناه چگونه از من محو تواند شد؟ گفت بران گونه که صورت لنگهه مها دیورا بسازی و آنر استایش کنی ماه چنین کرد و لنگهه مها دیو همان سومنات است در خصوص طرز ساختن بت سومنات نیز بیرونی به نقل از (براهمر) می گوید (باید سنگی بی عیب بهر اندازه که خواهند بر گیرند و آنرا به سه قسمت کنند ثلث زیرین را بشکل مکعب مستطیل در آورند و ثلث میان راهشت پهلو سازند و ثلث اول را گرد و صاف کنند چنانکه مانند راس لنگا شود هنگام نصب نیز باید ثلث مکعب مستطیل را در خاک کنند و ثلث هشت پهلوی میان را پوششی سازند که هندوان (پند) نامند این پوشش باید از برون چار پهلو با شد چنانکه بر ثلث مکعب مستطیل زیرین که در خاکست منطبق گردد وثات مدور را از آن پوشش بیرون گذارند) سپس بیرونی عقاید هندوان را درباره آن بت شرح میدهد و می نویسد که هر گاه ثلث مدور بت را کوچک یا باریک سازند موجب فساد خواهد گشت ومیان مردم شر پدیدار خواهد شد و هرگاه آنرا کافی در خاک فرو نبرند یا از سطح زمین کم برون گذارند مردم آن سرزمین دچار امراض کو ناگون خواهند شد هم چنین اگر هنگام ساختن بت میخی بران زنند موجب اتلاف رئیس قوم وکسان او خواهد شد وهرگاه در موقع حمل بت ضربتی بدان خورد و از ان ضربت دربت اثری ماند سازنده آن هلاک خواهد گشت .

ابن اثیر درباره سومنات تفصیل بیشتر دارد که ما در این جا ترجمه مینمائیم:

 این بت بزرگترین اصنام هند است هندوان در شبهای گرفتن ماه در پیرامون سومنات کردمی آیند تعداد این مردم بصد هزار نفر بالغ میشود هندوان را پندار برانست که چون روان ها از اجساد مفارقت می کند نزد سومنات می آیند و وی در هر که خواهد آن روح را بائین تناسخ نشئت میدهد مد و جزرعبادتی است که دریا در پای او بقدر توان خویش ایفا گردن بندهای نفیس را بروی میبندند و به مجاوران آن اموال گران بها میدهند موقوفات سومنات بیشتر از ده هزار قریه می باشد جواهر این بت خانه از احصا خارج است از در پای گنگ که مورد تعظیم واحترام هندوان است و دوصد فرسخ از سومنات فاصله دارد آب می آرند و هر روز سومنات را به آن آب غسل میدهند هر روز هزار برهمن به پرستش سومنات می پردازند سه صد مرد بآرایش سر وریش زایران سومنات موظفند سه صد مرد و پنجصد زن در دروازه سومنات برقص و طرب مشغولند و هر یک معاش معین

دارند.

از جمله اخلاص کیشان چندین راجه هنود بود که یا شخصاً برای پرستش حاضر میشدند یا نمایندگان خود را میفرستادند همیشه گلهای تازه از کشمیر میآوردند و آنرا بگردن بت حمایل می کردند . هنگامی که سلطان محمود قصد سومنات کرد بگفته جمعی از مورخین هند قریب چار هزار سال از بنای معبد سومنات میگذشت ابن خلکان مینویسد در گوش بت سومنات سی حلقه بود چون سلطان محمود از ان حلقه ها پرسید گفتند هر حلقه نشان هزار سال پرستش بت است ازین رو چنین بر می آید که هنگام رفتن سلطان محمود بسومنات سی هزار سال بران بت گذشته بود و این اغراق است . 

بنیاد معبد از سنگ پاره های بزرگ و سقف آن بر56 ستون چوب ساج قرار داشت که این ستونها را از افریقا آورده بودند در تاریخ الفی نوشته شده است که هر یک از ستونها بانواع جواهر نفیس مرصع بود و منسوب براجه از راجگان هند در مجمع الانساب شبانگاره ئی مسطور است که اصل بتخانه از مس بود و دیوارها و ستونهای آن همه از زر شکل سقف هر می بود و سیزده طبقه بالای هم داشت و بر سر طبقه فوقانی چار ده حلقه مدور از طلاء بود که در آفتاب می درخشید و از فاصله دور بنظر می آمد صحن معبد را تخته های ساج گرفته و درزهای آنرا با سرب پر کرده بودند. صنم این معبد گویا تمثال آلت تناسل (مها دیوا) بود وده و نیم فت ارتفاع داشت که از آن جمله سهفت در تهداب پنهان بود پوش بت از حله نفیسی بود وتمثال های حیوانات بران زردوزی شده بود و تاجی مربع از گوهر گرانبها از سقف برسر آن آویخته بودند.

صنمان کوچک از زروسیم در زیر پای سومنات واطراف سقف آویخته بودند و چنان می نمودند که آن بتان خدام سومنات اند صنم خانه با چراغهای مرصع  تنویر و با پردههای زربفت تزئین شده بود در پیش روی این صنم خانه زندگی را بزنجیر طلائی که دو صد من وزن داشت آویخته بودند و در مواقع

مخصوصه می نواختند. اکثر مورخان اسلامی معتقد بودند که بت سومنات همان منات بت قبایل اوس و خزرج است که بالات بت بنی ثقیف وعزى بت قریش ودیگر بتان یک جا بودند چون حضرت پیغمبر ما صلی الله علیه وسلم آن بتان را شکست کافران منات را درربودند و از راه دریا به شبه جزیره گجرات که از دیر باز مسکن کفار بود آوردند و بران بتخانه بزرگ بپا کردند و آن سنگ را بجواهر رنگارنگ بپاداشتند و در جهان خبر افگندند که او خود از دریا برآمده و نام آن را سومنات نهادند که نام اصلی در ان مضمر باشد و چون منات بصورت آدمی بود این مورخان به خیال افتادند که سومنات نیز باید بشکل آدمی باشد فرخی شاعر دربار سلطان محمود که خود نیز در سفر باسلطان همراه بود به عقیده فوق الذکر بوده است چنانکه گوید:

منات ولات وعزی در مکه سه بت بودند

زدست بردبت آرای آن زمان آذر

همه جهان همی آن هر سه را پرستیدند

جز آنکسی که بد و بود از خدای نظر

دوزان پیمبر بشکست و هر دورا آن روز

فکنده بود ستان پیش کعبه پای بسر

منات را زمیان کافران بدزدیدند

به کشوری دگرانداختند زان کشور

بجا یگاهی کز روز گار آدم باز

بران زمین نه نشست و نرفت جز کافر

ز بهر آن بت بتخانه بنا کردند

بصد هزار تماثیل و صد هزار صور


عوفی در جوامع الحکایات می نویسد:

درآن وقت که سلطان محمود سبکتگین بغزو سومنات رفت و آن دیار کفر را بسم مراکب باد پیما خراب گردانید و آن بتخانه های قدیم را منهدم کرد گویند درسومنات بتخانه دید معلق در میان هوا ایستاده بی هیچ عمادی سلطان چون آنرا بدید متعجب شد و گفت این ازعجایب ایام و نوادر اشیاست و این قوم بدین سبب گمراه شده اند علما و حکمای لشکر را طلب کرد و سر این معنی از یشان بازخواست گفتند پادشاه در دولت باقی باد این سهل است حکمای هند طلسمی کرده اند و چار دیوار بتخانه را از سنگ مقناطیس بنا کرده اند و سقف آن را هم از این سنگ بر آورده اند و این بت آهنین است و چون از اطراف تجاذب طبیعت مقناطیس مر این بت آهنین را برابر است در میان هوا معلق ایستاده واکر پاد شاه میخواهد تا صدق این معنی معلوم گردد بفرماید تا یک دیوار از این بت خانه فرو آردند و سنگهای آن دور کنند چندانکه دیوار آن بتخانه فرود آوردند فرود افتاد و تزویر ایشان باطل شد فرشته می نگارد و به تحقیق پیوسته که در وقتی که سلطان میخواست که سومنات را بشکند جمعی از براهمه بعرض مقر بان بارگاه رسانیدند که اگر پادشاه بت را نشکند و بگذارد ما چندین زر بخزانه عامره واصل می سازیم ارکان دولت این معنی را بسمع سلطان رسانیدند سلطان فرمود آنچه میگویند راست است و مقرون بصواب ما او این کار را بکنم مرا محمود بت فروش خواهند گفت (واگر بشکنم محمود بت شکن خوشتر آنکه در دنیا و آخرت مرا محمود بت شکن) خوانندنه بت فروش و نتیجه حسن عقیدت در ساعت معلوم شد زیرا وقتی که سومنات را شکستند درون شکم آن که مجوف ساخته بودند آن مقدار جواهر نفیسه ولا لى شهوار بیرون آمد که مساوی بود بانچه برهمنان میدادند سلطان چون بت را شکست امر داد شکسته های آنرا به شتر بار کرده بغزنه بیاورند تا یک پارچه آنرا به کعبه مکرمه فرستد و نذر خانه خدا نماید و یک پارچه را در مسجد عروس الفلک درغزنه بگذارد که مردم هنگام دخول بمسجد پا بران مسجدعروس بگذارند و قسمتی را هم به بغداد نزد خلیفه روان کند فرخی درباره آوردن بت شکسته از سومنات بغزنه گوید :

خدای حکم چنان کرده بود کان بترا

 ز جای بر کنند آنشهری یار دین پرور

 بدان نیت که مر او را بمکه باز برد 

بکند و اینک یا ماهمی برد همیر

 گردیزی می نگارد آن سنگ منات را از بیخ بر کند و پاره پاره کردند و بعضی از ان براشتر نهادند و بغزنین آوردند تا این غایت بر در مسجد غزنی افگنده است .

فرشته می نگارد تا د و قطعه سنگ از وی جدا کرده بغزنین بردند و در آستانه مسجد جامع و کوشک سلطنت افگندند چنانکه الى یومنا هذا که ششصد سال و کسری از آن گذشته آن سنگها درغزنه افتاده است .

امروز در غزنه نشانی از سنگها نیست و باحتمال قوی در زیر خاکها مدفون میباشد و اگر روزی در غزنه حفریات و کاوشهای علمی بعمل آید.

در کاخ فیروزه ومسجد عروس الفلک این سنگها پیدا خواهد شد . در اینکه سلطان محمود سنگها را به کعبه مکرمه فرستاد درجامع لطیفی که تاریخ بلد امین است و در سفر نامه ناصر خسرو در هر دو کتاب ذکری از تحایف غزنه رفته که درعهد غزنویان به کعبه مکرمه فرستاده شده مثل زنجیر و پرده ولی از سنگ ذکر نمی نمایند.

سلطان محمود بدین فتح مورد تحسین و آفرین تمام ملل اسلامی گردید شعرای دربار قصیده ها ساختند فرخی دو قصیده در این فتح دارد قصیده که در حرف دال دارد این است :


یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

 بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فگنده زپای

 حصارهای قوی بر کشوده لاداز لاد 

هزار بتکده کننده قوی تر از هرمان

 دویست شهر تهی کرده خوشتر از نوشاد 

گذاره کرده بیابان های بی فرجام 

سپه گذاشته از آب های بی فریاد 

گذشته بابنه زانجا که ما یه گیرد ابر

 رسیده با سپنه آنجا که ره نیابد باد

 زمالک و مملکت مندهیر یافته بهر

 ز گنج بتکده سومنات یافته زاد

 کنون دو چشم نهاده است روز و شب سویراه 

بفتح نامه خسر و خلیفه بغداد 

خلیفه گوید کامسال همچو هر سالی 

کشاده باشد چندین حصارو آید شاد 

خبر ندارد کامسال پادشاه جهان 

بنای کفر فگنده است و کنده از بنیاد 

بقاش باد که از تیغ او و بازوی اوست

 بنای کفر خراب و بنای دین آباد 

ز بهر قوت دین با ولایت د یـن

 هزار بار بتن رنجکش تر از فرهاد 

برا بر یکی از معجزات موسى بود 

در آب دریا لشکر کشیدن شه داد 

شه عجم را چون معجزه کرامت هاست 

پدید گشت که آن از چه روی و از چه نهاد

من از کرامت او یک حدیث یاد کنم

 چنانکه بر دل تو دیرها بماند یاد

 بسومنات شد امسال وسومنات بکند

 در این مراد به پیمود منزلی هشتاد 

در انزمان که ز دریای بیکران بگذشت

 بشب میان بیابان بی کرانه فتاد

 نه منزلی بود آنجا به منزلی معروف

 نه رهبری بود آنجا به رهبری استاد

 بماند خیره و اندیشه کرد و با خود گفت 

کزین ره اید فردا برین سپه بیداد

 چنان نمود ملک را که ره ز دست چپ است 

برفت سوی چپ و گفت هر چه باد آباد

در این تفکر مقدار یک دو میل بره 

زرفته باز پشیمان شد و فرو ایستاد 

ز دست راست یکی روشنی پدید آمد

 چنان که هر کس از ان روشنی نشانی داد 

همه بیابان زان روشنائی آ گه شد

 چوجان آذر خر داد زاذر خر داد

 برفت بردم آن روشنی و از پی آن

 بجستجوی سواران جلد بفرستاد

 بجهد وحیله در آن روشنی همی برسید 

سوار جلد بر اسپ جوان تازی زاد

ملک همی شد و آن روشنائی اندر پیش 

که روز نوشد و درهای روشنی بگشاد

 سرای پرده و جای سیه پدید آمد 

دل سپاه شد از رنج تشنگی آزاد 

کرامتی نبود بیش از این وسلطانی 

چنین کرامت باشد بهفته گی هفتاد 

همه کرامت از ایزد همی رسید به وی 

بدا نزمان که کم از بیست ساله بود و بزاد

 قصیده دیگر که فرخی در حرف راه دار دو شهکار قصاید اوست و بقول فخرالدین مبارکشاه در صله این قصیده سلطان فرخی را یک پیل وارزر بخشیده چون سراپای این قصیده راجع به سومنات است و حاوی بر وقایع تاریخی میباشد تمام آنرا نقل میکنیم.

فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر

 سخن نو آر که نورا حلاوتی ست دگر

 فسانه کهن و کار نامه بد روغ 

بکار نایدرو در دروغ رنج مبر

 حدیث کهنه سکندر کجارسید دو چه کرد

 ز بس شنیدن گردیده خلق را باور 

اگر حدیث خوش و دلپذیر خواهی کرد 

حدیث شاه جهان پیش گیروزین مگذر 

بیمن دولت محمود شهر یار جهان 

خدایگان نکو منظر نکو مخبر

شهی که روز و شب اور اجزاین تمنا نیست 

که چون زندبت و بتخانه بر سر بتکر

 گهی ز جیحون لشکر کشد سوی سیحون

 گهی سپه برد از با ختر سوی خاور

 ز کار نامه او گر دوروی برخوانی

 بخنده یا دکنی کارهای اسکندر

 شنیده ام که حدیثی که آن دو بار شود

 چو صبر ردد تلخ ارچه خوش بود چوشکر

 بلی سکندر سر تاسر جهان برگشت

 سفر گزید و بیابان دویدو کوه و کمر

 ولیک او زسفر آب زندگانی جست

 ملک رضای خدای و رضای پیغمبر

 بوقت آنکه سکندر همی عمارت کرد

 نبد نبوت را قفل بر نهاده بدر

 و گر تو گوئی در شانش آیتی ست رو است

 نیم من این را منکر که باشد این منکر 

بوقت شاه جهان گر پیمبری بودی

 دویست آیت بودی بشان شاه ایدر

 اگر سکندر با شاه هم سفر بودی

 ز اسپ تازی زود آمدی فرود بخر

دراز تر سفر او بدان رهی بوده است 

که ره زره نگسستی و کردر از کردر 

ملک سپاه براهی برد که دیو در او 

شمیده گردد و گمراه وعاجز ومضطر

 گمان که برد که هر گز کسی زراه دراز

 بسومنات برد لشکر و چنین لشکر 

نه لشکری که مراورا کسی بداند حد

 نه لشکری که مر او را کسی بداند مر 

رهی که دیو در او گم شدی بوقت زوال 

چو مرد کم بین از تنگ بیشه وقت سحر

 در از تر ز غم مستمند سوخته دل 

کشیده ترزشب در دمند خسته جگر

 چو چشم شوخ همه چشمه های آن بی آب 

چو قول سفله همه کشتهای آن بی بر

هوای آن دژم و باد آن چودود جحیم

زمین آن سیه و خاک آن چو خاکستر

همه درخت و میان درخت خار کشن

نه خار بلکه سنان خلند وخنجر 

نه مرد را سر آن کاندر آن نهادی پی 

نه مرغ رادل آن کاندران گشادی پر

همی ز جوشن بر کندغیبه جوشن 

همی زمغفر بگسست رفرف مغفر 

سوار با سر اندر شدی بزور در او 

برون شدی همه تن چون هزارهای بسر 

گهی گیاهی پیش آمدی چونوک خدنگ

 گهی زمینی پیش آمدی چونوک تبر

 بکو نه شب روزی برآمد از سر کوه

 که هیچ گونه بر او کار گر نگشت بصر

 نماز پیشین انگشت خویش را بردست

 همی ندیدم و بن از عجایب است وعبر 

عجبتر اینکه ملک را همی چنین گفتند

 که اندر این ره ماری دوسر بود بی مر

 ترا بزرگ سپاهیستوین دراز رهیست

 همه سراسر پرخار مار گرزه وجر

 بشب چوخفته بود مردسر برآرد ما ر 

همی کشد نفس خفته تا بر آیدخور

چو خور بر آید و گرمی بمرد خفته رسد

سبک نگردد از آن خواب تا گه هم حشر 

خدایگان جهان زان سخن نیندیشید 

سپه براند توکل به ایزد داور 

بدین درشتی و زشتی رهی که کردم یاد

 گذاشت شاه بتوفیق خالق اکبر

بیاد گانرایکسر بخواند واسترداد

 بتوشه کرد سفر بر مسافران چوحضر 

جمازه ها را در بادیه دمادم کرد 

به آب کرد همه ریگ آن بیابان تر

 همه سپه را زان بادیه برون آورد

 شگفته چون گل سیر آب همچو نیلوفر 

بدان ر ه ا ندر چندین حصار و شهر بزرگ 

خرابکرده بلند اصل هر یک ازین و بر

 نسخت (لارده) کز روی برج و باره او

 چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر 

حصار او قوی و بارة حصار قـوى

 حصاریان همه برسان شیر شرزه تر

 مبارزانی همدست و لشکری هم پشت 

در ننگ و پیشه بفروشتاب کاری گر

 نبرد کرده و اندر نبرد یافته دست 

دلیر گشته و اندر دلیری استمگر 

چوچیکلودار که صندوقهای کوهر یافت 

بکوه پایه او شهریار شیر شکر 

چونهلواره که اندر دیار هند بهیم 

به نهلواره همی کرد برشهان مفخر 

بزرگ شهری و در شهر کاخهای بزرک

 رسیده کنگره کاخها بدو پیکر 

چو مندهیر که در مندهیر حوضی بود 

چنانکه خیره شدی اندرو دو چشم فکر

 زد ستبرد حکیمان بدو پدید نشان 

زبالهای فراوان بدو رسیده اثر

 فراخ پهنا حوضى بصد هزار عمل 

هزار بتکدۀ خوره کرد حوض اندر

 یکی حصار قوی بر کران شهر و در او

 زبت پرستان گرد آمده یکی محشر 

منات ولات و عزی در مکه سه بت بودند 

ز دستبرد بت آرای آن زمان آذر

 دوزان پیمبر بشکست و هر دو را اندوز

 فگنده بود چنان پیش کعبه پای سپر 

منات را زمیان کافران بدر دیدند

 بکشوری دگر انداختند از آن کشور 

بجایگاهی کز روزگار آدم باز

بر آن زمین ننشست و نرفت جز کافر 

ز بهر آن بت بتخانه ای بنا کردند 

بصد هزار تماثیل وصد هزار صور

 بکار بردند از هر سوئی تقرب را 

چو تخته سنگ بر آنخانه تخته تخته زر

 به بت کده در بترا خزینه ای کردند 

در آن خزانه بصندوقهای پیل گهر

 برابر سریت کله ای فروهشتند

 نگار کار بیاقوت و یافته به د رر 

ززر پخته یکی خود ساختند او را 

چو کوه آتش و گوهر بر او بجای شرر

پس آنکه او را کردند سومنات لقب

 لقب که دید که نام اندر او بود مضمر 

خبر فگندند اندر جهان که از دریا 

بتی بر آمدزین گونه و بر این پیکر

 مدبر همه خلق است و کردگار جهان

 ضیاء دهنده شمس است و نور بخش قمر

 بعلم او بود اندر جهان صلاح و فساد 

بحکم این بود اندر جهان قضا و قدر

 کروه دیگر گفتندنی که این بت را

 بر آسمان برین بود جایگاه و مقر 

کسی نیاورد او را بدین مقام همی 

که اوز آسمان بخدای خود آمده است ایدر 

بدین بگوید روز و بدین بگوید شب

 بدین بگوید بحرو بدین بگوید بر

 چو این ز د ر یا سرزد و بخشک آمد 

سجود کردند این را همه نبات و شجر

 به شیر خویش مر اور ابشست گاو و کنون

 بدین تقرب خوانندگا و را مادر 

فریضه هر روز آن سنگ را بشستندی

 با آب کنگو بشیر و بزعفران وشکر 

ز بهر شستن آن بت ز کنگ هر روزی 

دو جام آب رسیدی فزون زده ساغر 

خدای حکم چنان کرده بود کان بت را 

زجای بر کند این شهریاردین پرور

 بدان نیست که مر آنرا بمکه باز برد 

بکندا ینک و با ماهمی برد هم بر 

جوبت بکند ز بتخانه مال بت برداشت

 بدست خویش به بتخانه در فگند آذر

برهمنان را چندان که دید سر ببرید

 بریده به سر آن کز هدی بتابد سر

زخون کشته کزان بتکده بدر یا راند

 چوسرخ لاله شد آبی چوسبز سیسنبر 

زبت پرستان چندان بکشت و چندان بست 

که کشته بود و گرفته ز خاینان به کتر

 خدای داند کانجاچه مایه مردم بود 

همه در آرزوی جنگ و جنگ را از در 

میان بتکده ایستاده و سلیح بچنگ 

چو روز جنگ میان مصاف رستم زر

 خمی ز گردش دریا بره فراز آمد 

گسسته شدزره امید مردمان یکسر

 ز هی مظفر فیروز بخت دولت یار 

که گوی برده ای از خسروان بعقل و هنر

 توبر کناره در پای سبز خیمه زده

 شهان شراب زده بر کنار های شمر

تو سومنات همی سوختی به بهمن ماه

شهان دیگر عود ومثلث وعنبر

بوقت آنکه همی سیر خواب شوند

 تو در شتاب سفر بوده ای و رنج سحر

 شنیده ام که همیشه چنان بود دریا

 که بر دو منزل آوش کوش گردد کر

 همی نماید هیبت همی نماید شور

 همی بر آید موجش برا بر محور

 سه بار با تو بدریای بیکرانه شدم

 نه موج دیدم و هیبت نه شور و نه شر

 نخست روز که دریا تورا بدید بدید

 که پیش فضل تو چون تا قص است و چون ابتر

همال نتاند شد ار بخواهد جفت

 بقدر با تو نیارد ز دار بخواهد بر

 چو گرد خویش نگه کرد مار ماهی دید 

بگرد تو مه تابان و زهره از هر

 ز تو خلایق را خرمی رشادی بود 

وز او همه خطر جان و بیم غرق وضرر

چو قدرت تو نگه کرد قدر خویش بدید

 چو آب گینه شد آب اندر ورشرم حجر 

از آب دریا گفتی همی بگوش آمد

 که شهر یارا در یا توئی و من فر قر

 قصیده عسجدی که تنها در طبقات ناصری منهاج السراج آنرا از عنصری میداند

و دیگر همه تذکره نگاران از ان عسجدی میدانند این است :

 تاشاه خسروان سفر سومنات کرد

 کردار خویش را علم معجزات کرد

 آثار روشن ملکان گذشته را

 نزدیک بخردان همه چون مشکلات کرد

 بزدود نام کفر جهان را ز لوح دی

 شکر و دعای خویشتن از واجبات کرد

 شطرنج ملک باخت ملک با هزار شاه 

هر شاه را به لعب دگر شاه مات کرد 

محمود شهریار ملک انکه ملک را 

بنیاد بر محامد و بر مکر مات کرد 

شاها تو از سکن در بیشی بدان جهت 

کوهر سفر که کرد به دیگر جهات کرد 

عین رضای ایزد جوئی تو در سفر

 لیک او سفر بجستن آب حیات کرد

 تو کارها به نیزه و تیر و کمان کنی

 او کارها به حیله و کلک ودوات کرد 

بر دادن صلات کتابی بکر د شاه 

چونانکه بوحنیفه کتاب صلوة کرد

 پس از شکستن بت سلطان امر داد که آنچه جواهر و طلا در معبد است بخزانه تحویل گردد معبد و پر آن شود و بجای آن مسجد مسجد آباد شود.

و باز ماندگان ساکنان حصار بدین اسلام مشرف شوند و چنین شد و معلوم است این مسجد ناروزگار ما نیز آبادان بوده و درین روزگار که دولت هندوستان آزاد شد دوباره آن مسجد را بشکل معبد باستانی در آورده اند . سلطان بعد از دو هفته توقف عزم باز گشت نموده ولی در همان حال آگاه شد که گروهی از رایان هند بسرداری راجه (پرم دوا) یا (پرم دیو) با سپاهی فراوان بسوی او می آ یند ومى خواهند سرراه را براو بگیرند. سلطان چون سفر دور و درازی نموده و خستگیهای فراوان برداشته وفتح نمایان کرده بود و مدتی نیز از غزنه دور شده بود دیگر نخواست جنگ نماید از راه غربی تر از میان کچ و سند گذشته بطرف شمال رفت تا آنکه بشاخه بحیره واقع بین کا تهیا وارو کچ تصادف نموده موجهای خروشان در یا وژوفای آب چشم سپاهیان او را خیره کرد اما خود مردوار دل به دریازد و اسپ خود را در آب افگند سپاهیان وی نیز از سلطان محبوب خود بیروی کردند و همه سلامت از آب بر آمدند بهیم پال که در قلعه (کنت کوت) پناه برده بود چون شنید سلطان نزدیک رسیده فرار اختیار کرد سلطان امر داد که قلعه را تاراج نمایند پس از ان براه سند روان شد دو تن از هندوان که عهده راه بلدی داشتند سلطان را به بیراهه بردند و به بیا بانی سر گردان کردند که سرتاسر خشک و بایر بود و آب دران پیدا نمیشد سلطال چون دانست آن دو تن را سیاست کرد و بقول عوفی درجامع الحکایات از روی دیدن مرغابی و تعقیب آن به آب رسید در آخر این بیابان یکی از همراهان سلطان اژدهایی را کشت که طول آن 30 الی 35 زرع و لکی آن چار زرع بود پوست آنرا کنده آورده بر در قلعه غزنه آویختند . سلطان از انجا به منصوره آمد خفیف حکمران قرمطی منصوره از سرراه وی فرار کرد و بیکی از جنگلها پناه برد سلطان سپاهیان خود را فرستاد. آنها اردوی خفیف را محاصره کرده اکثر از همراهانش را کشتند سلطان راه خود را برامتداد دریای سند دوام داده بطرف ملتان رفت چون راه شوره زار بود و اقوام جات نیز از موقع استفاده کرده ساقه لشکریان سلطان را مورد تاخت و تاز قرار دادند قشون سلطان تلفات زیاد دید سرانجام سلطان فاتح  در ۱۰ صفر ٤١٧ مطابق ۲ اپریل ١٠٢٦ بغزنه رسید و یک سال و شش ماه این سفر انجام یافت سلطان فتح سومنات را بخلیفه بغداد نگاشت خلیفه القادر الله مسرت فراوان نموده به سلطان محمود لقب کهف الدوله والاسلام و به مسعود لقب شهاب الدوله جمال المله و به محمد لقب جلال الدوله وجمال الملت و به یوسف لقب عضدالدوله وموید الملت فرستاد عنایمی که سلطان از این سفر آورد بیست ملیون دینار زر سرخ تخمین میشود.