111

تمایلات جوانمردی در نحوه زیست و سخن بیدل

از کتاب: بیدل شاعر زمانه ها
05 November 1985

نظر به انسان کامل از نظریه ولایت گسسته نیست، چنان که گذشته نوشتیم اولیا ، اقطاب و انبياء جلوه های زمینی انسان کامل اند . در زمینه ،ولایت ،هر چند انعکاسی را در شعر بیدل نمی توان جستجو کرد و یا اگر به نحوی بوده باشد گویایی بسنده بی ندارد . بنابران از نثر بیدل ناگزيريم كمک بگيريم. به پندار بیدل اوليا و انبیا از عین نیروی معنوی بهره وراند مگر تا آن که مأمور به راهنمایی مردم نشده اند ولی نامیده می شوند و گاهی که به ارشاد خلق دستور یافتند پیامبراند بیدل از این شرح به این نتیجه می رسد که :

" پس ولایت را در حال اخفای جمال لفظ معنی نبوت تصور کردن است و نبوت را در معرض استاد جلال همچنان عرض جوهر ولایت به خیال آوردن. تصرف این دو کیفیت به رنگ صورت و معنى لا يزال در مزاج اعیان سار پست و قدرت این دو موج چون حقیقت روز و شب بی تعطیل در محيط امکان جاری . . .

" ( چهار عنصر ، ص ٨٠ ) 

وابسته به موضوع انسان نکته جالب و قابل بحث دیگر طرح مساله مرگ در آثار ببدل است. تا آن جا که از نظر من گذشته است بیدل تنها در یک رباعی از چهار نوع ( مرگ ،زرد ،سفید، سرخ و سیاه ) یاد کرده است بدین گونه :

مو تست چهار نوع در خلق الله

از آتش و آب و زخم و رنج جانکاه

این جا به زبان هندیان در تورات

نامش زرد و سفید و سرخست و سیاه

(ربا عیات ، ص۳۵۸)


وحاتم عصم- صوفی بلخی در گذشته در (۸۷۱ م) نیز از چهار نوع مرگ یاد کرده بود :

۱- مرگ سفید یعنی گرسنگی .

۲- مرگ سیاه یعنی برد بازی هنگام پریشانی روزگار.

۳- مرگ سرخ یعنی تسلط بر شهرت نفسانی .

۴- مرگ سبز یعنی پوشیدن لباس خشن وز بر

( تصوف ، عباس مهرین ص۵)

واما بصورت مؤكد در شعر بیدل به دو گونه مرگ اشاره میرود: یکی مرگ پیش از مرگ یاکشتن نفس و فنا ، همانکه حکیم سنایی غزنوی در این بیت در نظر داشت :

بمیرای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی

که ابلیس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما

و بیدل نیز گوید :

   از فنا جان نمی توان بردن                          پس بمیرید پیش از مردن

و این همان مرگیست که برادران دهگانه، در " عرفان " از دریچۀ آن گذشتند و به جهان ارواح پیوستند. و دیگری مرگ است مرگ نیز دو گونه است: نخست مرگ عوام و دیگر ، مرگ خواص ، مرگ عوام با تباه شدن نیروهای آن و فرسودن اعضای رئیسه از بی آبی تحقق می یابد و در چنگ آن انسان به سنگواره ها بر میگردد و از دنیای دیگر سر برای آورد. ( چهار عنصر، ص ٢٦۳)  و اما مرگ خواص پلیست به فراخنای سبز زندگی برتر. ماندگاری "عوام" به پایداری نیروها و حواس بسته است ماندگاری " خواص " به پاکی گوهر آدمی پندار و كرد از نیک و دلالت راه روشنی و وارستگی به مردم پیوند دارد. از این مرگ بیدل میناتورهای خیال انگیزی می کشد ، مثلا درجایی می خوانیم:

خاشاک به ساحل رسد از دست رس موج

از تیغ اجل نیست در این معرکه با کم

( غزليات ، ص۸۲۶)

اصرار بیدل بر دسته بندی خواص و عوام ویژۀ این بحث نیست. وی پرما یه  تر از دیگر صوفیه به گروه بندی ها و نقش سرشت آدمی در برابر پرورش و آمرزش و دگرگونی سر نوشت او باور دارد که به پدار من تصرف نظام کاستی جامعه هندى بر بخشهایی از قلمر واندیشه ها و عواطف شاعر تعبير ميتواند شد . پس از این همه کنجکاوی و تحلیل پرازوسواس بازهم اگر خواسته باشیم نظر بیدل را دربارۀ انسان پیرامونش در یابیم می بینیم هنوز تاریکی هایی سر راه هست پیوسته به انسان ی بینیم به این گفته های بیدل توجه کنید :

" کمال معنی انسان فتوت است، یعنی عروج مرتبۀ اخلاق و نقص آن خست یعنی عدم مروت و اشفاق . شاهد زندگی را اگر خرام نازی است قدم برجاده ایثار سپردن است و محاسب نفس را اگر فراغ عشرتی است نقد از کیسه بیرون شمردن." 

( چهار عنصر ، ص ۱۹۷ )

از این گونه شرح ها و اندرزهایی که در ان موازین بنیادی آیین جوانمردی به دقت رعایت شده است و ورقهایی از زیست نامۀ بیدل که نمایانگر نحوۀ زندگی جوانمردان است نمیتوان بی پروا گذشت . آیین جوانمردی یا فتوت که میاری هم نامیده شده چون پرخاش طبقات فرودست جامعه شاید پیش از طلوع اسلام جوانه زد و بعد از آن در خراسان راد مردانی چون ابومسلم عبد الرحمن بن مسلم خراسانی و حمزه پسر آذرک سيستانی و يعقوب لیث را به پیکارگاه تثبیت شخصیت توده های مردم ما فرستاد . جوانمردان يا فتيان ، سنن انقلابی و پر افتخار مردم این مرز بوم را تا بنا کتر کردند و در ستیزۀ دفاع از خاک و آبروی اقوام و ملیتهای باشندۀ زمینهای خراسان با دلیری افسانه یی به میدان رفتند و این شیوۀ شرافتمند را ارمغان گونه به طبرستان هند ، روم مصروعراق و سوریه و دیگر جا ها نیز فرستادند.

تصوف نیز چون پرخاش دیگری در کنارآ بین جوانمردی رشد کرد و با آن در مرحله ها یی پیوست و پیوسته با آن به شاخ و برگ رسید. صوفيه " فتو تنامه " ها نوشتند که مشهور ترین همه در زبان دری اینها اند: فتوتنامة نجم الدين زركوب (در گذشته در ۷۱۲ ) فتوتنامۀ احمد پير محمد بیا بانکی، فتو تنامۀ امیرسید علی همدانی( از ۷۱۳ تا ٧٨۶) و فتو تنامه سلطانی از ملاحسین واعظ کاشفی ، (درگذشته در۹۱۰) بعضی مؤلفین در کتب تصوف جایی برای بحثهای جوانمردی باز کردند، مانند امام ابو القاسم عبد الكريم در" رساله قشیریه " ، شهاب الدین سهروردی ( از ۵۹۳ تا ۶۲۳ زیست) در کتاب " عوارف المعارف " خواجه عبد الله انصاری در بعضی آثارش فریدالدین عطار در" تذكرة الاولیا " و دیگران . در- فتوتنامه ها کلیه های جوانمردی چنین شمرده شده است : " راستی، اندیشه کردن از بدی، یاری، آزادی از بند نفس، پاک داشتن چشم و دامن، وفا ، بخشودن بر دوست و دشمن، خواستن برای دیگری آنچه برای خود میخواهند جان و دل بستن در راه کسی که مهر بریده باشد، زبان را بد گفتن نیاموختن ، در زورخود را کمتر از موردانستن بر آوردن مراد نا مرادان، کردن کاری را نگفتن و کردن آن چه از دست برآید، رضا دادن در خشم ، دلازار نبودن، خویشتن بین نبودن ، به دباری ، نان دادن، زبان و دل یکی داشتن، و از پس و پیش یکی بودن نکردن کاری که دیدن و شنیدن را نشاید از بردباری دم ، نزدن پارسایی ورزیدن تزویر نکردن درون از کین پاک داشتن رفتن به جایی که او را بخوانند اگر هم بیم جان باشد دماغ از کبر خالی داشتن، تواضع کردن از تکبر دور بودن ، سخن نرم و لطیف و تازه و به اندازه گفتن ، راز دل با هر کسی نگفتن ، حسد نورزیدن، به فرزند طمع نداشتن ، به جا آوردن هر چه بگویند اگر هم سر به سر آن کار نهند راه مروت را به خود نرفتن ریاضت کشیدن، ناخوانده بجایی نرفتن، به چشم شهوت به دوست نگریستن، کج بین نبودن خود کام نبودن ، و به کام خود يک گام بر نداشتن ، با اهل زمانه مروت کردن، جز مردم سخی را دوست نداشتن مدارا کردن با پیران و بخشودن بر جوانان ، بادوست و دشمن لاف نزدن، داد خلق دادن ، دستگیری کردن، بــــــه خـــــود مغرور نبودن ، ادب نگاهداشتن ، خدمتکردن؛ به عزت بودن، اگر سیلاب خون آید راز پوشانیدن نام کس را جز به نیکویی نبردن، گرد عصیان نگشتن هوای نفس خود را شکستن ، پیرو جوان را چنان تربیت کردن که شرمسار نشوند ، نصیحت در نهان کردن لباس خود را به هر به هر ناسزا ندادن، همه کس را چون فرزند تربیت کردن قناعت داشتن، به طاعت کوشیدن و دیندار بودن ، خداي را پرستیدن و پیرو فرمان او بودن، قدم در راه نیستی زدن ، صبوری پیشه کردن در نعمت شکر خدا کردن در محنت شکر کردن با مهمان شیرین زبان بودن، تکلف از میان برداشتن و هر چه باشد پیش آوردن دلها را به احسان و کرم به دست آوردن در راه احسان چالاک بودن، در انتظار شکرانه

نبودن ، چون شمع در میان جمع سوختن ، با عشق صبر کردن و گفتار را با کردار راست داشتن ."

(سر چشمه تصوف در ایران سعید نفيسي )

(ص ۱۳۸ تا ۱۳۹ )

و جوانمردان تقسیم شده اند به قولی و سیفی که از قولی تنها صفاي سینه در پذیرش ارزشهاي جوانمردی انتظار می رفته است و جوانمردان سیفی در راه عقیده پیکار می کرد اند و شمشیر می زده اند. به هر صورت آغوش جوانمردان پناهگاه آزار دیدگان بود و آنان ناگریر به ورزیدگی تن خویش توجه داشتند.

جوانمردان خراسان فلاخن می انداختند و به جای آن در میان فتیان عراق گلوله پرانی که "رمی البندق" می گفتند رواج داشت. یکی از پیشوایان بزرگ فتوت شاعر متصوف قرن هشتم پهلوان محمود خوارزمی متخلص به قتالی بود که به "پوریای ولی" شهرت داشت. وی کنز الحقایق را در ۷۰۳ نوشته و شاعر توانا و پهلوانی زورمند بود. و کشتی گیران هنوز هم از وی با ارادت یاد میکنند.

مثالهای زیاد دیگر هم هست که نشان میدهد که اکثر جوانمردان از کشتی گیران و ورزشکاران و پرخاشگران بی رقیب زمان خود بوده اند.

"در هر کاره" های پهلوانان کابل نیز از جوانمرد قصاب چون پیشوای پهلوانان با حرمت یاد می شود.

در پهلوی آیین جوانمردی فرقۀ تندرو صوفيـــه کـــه ملامتيه با ملامتان نامیده شده اند به گسترش اصل های تا حدی همسان پرداخته اند. آنان نیز چون جوانمردان طرفدار سخا و ايثار و مردم نیازاری و ترک شكايت بوده اند. در زمانهای ملامتیان را قلندر گفته اند و این اصطلاح گویا پس از سدۀ بعد هفتم در میان متصوفۀ هند رواج یافته است . از این گروه بعضی ریش و بروت و سر و حتی ابروها را می تراشیده اند . و دلقی پشمینۀ سبز به تن می کرده اند .

مشايخ طريقت نقشبندی که پیروان طریقۀ خواجگان بود خود را از ملامتیان میدانستند و طریقت نقشبندی در هند البته در زمان زندگی بیدل دامنه فراخی یافته بود.

این نکته ها را هم باید به خاطر سپرد که ابن عربی که بیدل از آموزشهایش بهرۀ فراوان برده است به صورت اغراق آمیز به بیان باورهای ملامتیان پرداخته است وشيخ عبدالقادر گیلانی که اکثر مربیان از مشایخ طریقت او بودند در پهن کردن اصول جوانمردی زیاد همت گماشت و میرزا قلندر کاکای بیدل که از مجالس مشایخ قادری بهره یاب می شد به جنگاوری و زور باز و از سرآمدان بود و به گواهی بیدل به شيوه جوانمرادن می زیست ( رجوع کنید به چار عنصر صفحه های ٥٣، ٥٤ و ١٣٤) شکی نسیت که به نگاه پژوهشگرانی چون دوکتور وارث کرمانی استاد یونیورستی علیگره که بیدل را صوفی قادری می پندارند و بس.

(طبیعت و ابعاد سبک هندى، انیس ۱۵ دلو ١٣٤٦)

این جمله های بندر ابن داس خوشگو ، دوست نزديک و شاگرد ارادت کیش بیدل که در بارۀ او نوشته شگفتی انگیز است : "شمار کشیدن کمان هر روزه که به وجود فیض آزمود میفرمودند چهار هزار و اکثر پنج هزار میکشیدند فقیر خوشگو دور باعی در صفت زور ایشان گفته و..." و یا حرف های او در باره آن که بیدل در سالهای اخیر زندگی سر و ریش و بروت می تراشید و گذری (مرقع) به تن می کرد و پر کاله سوسنی به گذاشت و ... ( در سفینه خوشگو، چاپ پتنه بهار ۱۹۵۹ جستجو کنید) مگر با نظر داشت راهیابی رمزهای جوانمردی و ملامتی به دنیا نگری بیدل از آثار ابن عربی و از تعالیم پیروان قادریه زیر تأثیر تبلیغ نقشبندیان و از زمینه ساز گار فضای زندگی هند آنروز برای رشد آن شیوه های زندگی و با در نظر داشت چیرگی روشن زیست جوانمردی و ملامتی بر نحوه زندگی بدل این مسایل معنی دار میشوند و صد ها بيت بيدل که بیانگر باورهای جوانمردان است در یافتنی و پذیرفتنی می گردند.

بیدل درباره فتوت واصلهای آن به تفصیل سخن گفته است. (در چهار عنصر صفحات ۱۹۷ تا ۲۱۳ دیده شود ) به معنای کرم از دیدگاه او توجه کنید که چه ما یه جوانمردانه و سیراب از مردم دوستی و خود گذری طرح شده است :

"معنی کرم در جمع احوال به سرور طبایع کوشیدن است و در همه اوقات به رضای دلها جوشیدن بینوایان را به در هم و دینار نواختن و بیماران را به عیادت و مداوا خرسندساختن امداد نابینایان به دستگیری عصایی و اعانت گمگشتگان به تحريک درایی آبله پایان را تکلیف رفتار ننمودن و بید ما غانرا به صحبت دعوت نفرمودن پیش ناتوانان ترک اظهار توانایی و در چشم مفلسان، تغافل اوضاع خود نمایی بر قبور تكبير گفتن و فاتحه خواندن و در زمين خشک آب پاشیدن و نهال نشاندن غایبان را به نیکی یادی و حاضران را به مدارا مرادى. القصه به قدر طاقت زبان جز به عرض فواید نیار استی و به وسع امکان از هیچکس غیر عذر نخواستن از این عالم با هرچه پردازند از شعبه های جود و سخاست و از این دست بر اید از شیوه های مروت و وفا "همان اثر ص ۱۹۹" و همچنان در جای دیگر توصیف او از اهل ایثار جالب و زیباست :

زندگانی ارباب سخا صبحیست تبسمريز اشغال دامن افشانی و مردن خواب نازی تخفیف کدورت های سرگردانی ماده ايثار حیاست وحيا علامت ت چشم بینا" ( همان اثر ، ۲۰۳) به پندار من هيج ملاک گويا ترى جز نزدیکی و دلسوزی بیدل به مردم فرودست ملامت بر دوش برای پیمایش وفاداری او به آئین جوانمردی وجود ندارد. در این خط ها چه مایۀ زلال ايمان يک جوانمرد بلورین جاریست.: "فیض ازل شامل در یادلانی که رشحۀ کرم چون ابر از صفحۀ جبین شان پیداست و جوهر ایثار چون موج از شکن آستین شان هويدا یقین شناس که هر که به حق ایمان دار دشفقت از خلق دریغ .ندارد خشکی امواج پسندیدن دلیل نا آشنایی در یاست و عسرت احوال خلق خواستن گواه ناشناسا مولی "تخلف با خلاق الله " در کسب جود و کرم کوشیدن است، نه کسوت بخل و خست پوشیدن".

(چهار عنصر ، ص ۲۰۷ )

بهرۀ اعتنا انگیز اشعار بیدل بیانگر ستیزه شاعر با جفا و بيداد اوست و طرفداری او از انسان خواری کش بی مقداری که در پیرامونش در آتش اهانت می سوخت. ببینید حکایتی را از "عرفان" نمونه گویا می آوریم شهری حاکم سفاکی داشت. در مضافات آن شهر مرد بیمار وزن آبستنی با گدایی زندگی به سر میبردند. روزی که ژاله سخت میبارید زن بار حملش را گذاشت. مادر و كودک از سرما بیهوش افتادند مرد سراسیمه در جستجوی چاره برآمد و دست درخواست به این و آن در از کرد دامنی تر نجبین فراهم آورد و رفت سوی شهر تا از فروش آن دارویی برای همسرش بخرد. در شهر گمراهی چند بر او ريختند و ترنجبین ها را به تاراج بردند گدا نزد حاکم به داد خواهی رفت. بیدل میگوید :

                       آن ستمگر بهانه یی میخواست

                                                  گفت: اصل تر نجنین ز کجاست ؟

                             آخر این دشت و در زمین منست

                                                     وقف آرایش نگین منست

                              تو که باشی که در قلمر و من

                                                    خوشه گیری از پهلوی جو من؟

                             با چنین ظلم نالدار چنگی

                                                   این همان دزدیست و صر جنگی

                            خاين و اينقدر تظلم كيش

                                                    رهزن آنگه کتاب حیله به پیش

                             عفو تقصیر اگر کرم هو سست

                                                     اضطراب شفيع قتل بسست

                             ليک در قطع دس دست معذورم

                                                      بیش از این عفو نیست مقدورم

حاکم گویا بر گدا بخشود و جانش را امان داد (!) وامر کرد دستش را ببرند. گدا با دست بریده بیرون آمد و بعد :

جانب آسمان نگاهی کرد                       دست بر دل نهاد و آهی کرد 

آهش از لب نجسته فاصله یی                  تافت در قلب کوه زلزله یی 

با جنون هزار شور وعيد                        صدقيامت هنان گسیخته دید

ناله یی کرد کوه از آن زد و گیر                که گسستند سنگها زنجیر 

رجم راه جهات تنگ گرفت                     هر سری را هزار سنگ گرفت 

خاک بنياد کوه رفت به باد                        همه بر فرق آن گروه افتاد 

بیخبر عالمی به این آیین                          زیر کوه آمد از دل سنگین 

این یکی از چندین حکایت است و کاوش پهلوهای هنری اين حكايتها كار جالبیست که جداگانه به آن باید پرداخت. از این دست قصه ها در "چهار عنص"ر نیز آمده است، چون قصه درویش مسافر و بازرگان خسیس در صفحه (۲۱۲) و قصه گرسنه در صفحه (۱۹۸) وزاهد ممسگ (در صفحه ۲۱۱) وقصة بسيار کوتاه خسیس در صفحه (۲۱۲). در مجموعه رباعیهای بیدل نیز با يک نگاه نمونه های درخشانی را میتوان شمرد مانند اينها : 

                 هرجا دل کیست خارخارش مپسند

                                      آیینه تشویش و دچارش مپسند

                 ای شرم تو قدر دان جمعیت ما

                                     خاکی که به نم رسد غبارش مپسند

و یا :

                    بیدل اگر آسود گیت مغتنم است

                                     آزار کسان به مال خويشت ستم است

                      هر سو گذری دلیست افتاده به خاک

                                       آهسته خرام آبله زیر قدم است


به سخن کوتاه از حکایتهای "عرفان" ، و نکته ها و قصه های "چهار عنصر"  تا بیتهای رمزی و کنایه آمیز دیوان غزل ورباعيها اگر همه فراهم شود مجموعه بزرگ نفرین نامه تجاوز بر انسان ساخته میشود که واپسین پیامها در آن بشارت بخش بالایی دست ناتوان ومظلوم است.

چه از نگاه طرح مسأله مرگ در پندار عرفانی بیدل و چه از دیدگاه ارزشهای جوانمردی تنها ضعفا اند که توانایی و دلیری دست بردن به هر کار بزرگ را دارند، چه در رخداد به باخت شان هیچ است یعنی به زبان عاطفی بیدل :

بر طبع ضعيفان ز حوادث المی نیست

خاشاک كند کشتی خود موج خطر را

(غرليات ، ص ۱۳)


اگر دلبستگی و شیفتگی بیدل را به آیین جوانمردی در نظر نگیریم چه مايه از يک صوفی فرض کنید قادری بعید است که در ساخت اجتماعی نابرابر و در پیکار داغ فرا دستی و فرودستی به جای مثلا "صلح کل" و پشت پا زدن به دنیا و گیر دارش از ستیزه و نبرد سخن بگوید و سلاح بردارد و با "درشتی" ها بجنگد به این بیت توجه کنید :

ماصافدلان سرشکن طبع درشتیم

بر سنگ ترحم نبود شیشه گران را

(غزليات ، ص ٦٤ )

در این پیام جوانمردانه دیگر پای آن تسلیم و گردن گذاری و آن صبوری که در عشق حقیقت و تكامل تا مقام انسان کامل دیدیم هرگز در میان نیست بازوی آهنین انسان پیکار چو زندگی و تاریخ می سازد از این خطاب بیدل که آهنگ شکوهمند حماسی دارد چه مقدار ایمان کهنه شکنی و نوسازی می تابد :

زندگی در بند و قید رسم و عادت مردن است

دست دست تست، بشکن این طلسم ننگ را

(غزليات، ص ٨٤)

اگر از بحث های حاشیوی بگذریم یاد آورد نیست که در جهان عاطفی بیدل در خط پیوست هستی مادی و معنوی انسان تضادهایی گره میخوره چون امید و نا امیدی ، تسليم و تلاش : غرور و شکستگی و بنا بر آن تصویر انسان نیز در شعر بیدل چند بعدی و با غنای رنگ ها و در عین زمان تشنه "بیرنگی" انعکاس یافته است. آن چنان که تبلور زمینی این تضادها انسان جوانمرد است و کمال تشکل معنوی آنها انسان والا یا انسان کامل است. انسانهای ایدآل به ارتباط بازندگی زمینی جوان مردان اند و نحوۀ زیست آنها نماد زندگی زمینیست و از ارزشهای آیین جوانمردی در جهت روح كل وحقیقت مطلق ابر مرد طلوع میکند . یعنی از مرحله گرایش به جوانمردی دیگر زندگی معنوی اصل است. بیدل خود نیز چون جوانمردان میزیست و برابر مردمی اندیشید.

در پایانهای صحبت از انسان در شعر بیدل گاهی که برای نمونه های دیوان غزل را باز کردم این بیت به نظرم خورد که خوب است در آخر سخن ، سخن آخرین از زبان خود شاعر باشد :

ز فرق تا قدم افسون حيرني بيدل

کسی چه شرح دهد معنی نکوی ترا

(غزليات ، ص ١٠٣ )