آغاز ، عروج ، سقوط ، و انهدام لشکرگاه

از کتاب: لشکرگاه ، بخش گفتار دهم

لشکرگاه در جوار بست در حوالی ٣٩٤ - ٣٩٠ هجری قمری به امرو اراده نظم الدین ابو القاسم یمین الدوله محمود بنا یافت. پسرش مسعود در لشکرگاه پدر زیادت ها کرد. و اولادۀ ایشان کم و بیش ازان کاخ های زیبا و آبادیهای مجلل کار میگرفتند. لشکرگاه مانند غزنه در فاصله چند هفته در چند هفته در آتش قهر و غضب علاؤ الدین جهانسوز ، سوخت ، سپس مرمت کاری شد و باز سوخت و باز اشغال گردید تا مغلان چنگیزی بدان ضربتی حواله کرد و تیمور لنگ در نیمه دوم قرن هشتم هجری قمری با تخریب بند ها و نهر های آب نه تنها به حیات بست و لشکرگاه خاتمه داد بلکه زندگانی را به مفهوم عام کلمه در آن دیار خاموش گردانید و اینک در استانه عصری زندگانی میکنیم که انشاء الله وادى هیرمند مجدداً سر سبز و آباد خواهد شد.


چون ناصر دین الله امیر سبکتگین بتاریخ ۲۷ شعبان سنه ٣٦٦ هجری قمری در غزنه به تخت پادشاهی جلوس کرد دائرۀ حکم فرمائی خویش را به تدریج ولی به سرعت بر طخارستان و بامیان و زمین داور و زمین قصدار، و خراسان منبسط کرد . درین اوان که او سلطنت مقتدری در غزنه تشکیل داده و ولایات را یکی بعد دیگر به دور دار الملک خویش جمع میکرد در بست دو نفر از امرای محلی که هر دو باشندگان همین شهر بودند بر سر امارت حوزه وسطی هیرمند بین خود نزاع و مجادله داشتند. قضیه اگر از نزدیک ترنگاه شود چنین معلوم میشود که در همان سال اول جلوس

آغاز ، عروج ، سقوط و انهدام لشکرگاه


فتح بست به دست ناصر الدین الله سبکتگین


مخالفت های تغان و بای توز


ابولفتح علی بن محمد بستی 


ولی الدوله ابو احمد خلف بن احمد


لشکر کشی های محمود بر سیستان


فتح قلعه های سپهبد تاغ ارک

آغاز آبادی لشکرگاه در عصر محمود


توسعۀ آبادی ها در زمان مسعود 


آتش سوزی علاؤ الیدن جهان سوز 


اوین مرمت کاری کاخ


آتش سوزیدوم و انهدام اخری


نقشه و انکشاف جدید . امید به آینده


سبکتگین بر تخت غزنه مردی به نام طغان در بست امارت میکرد و مرد دیگری از همشهریان او که او را بای توز یاد میکنند بر او شوریده و میخواست اقتدار را تصاحب کند. در نتیجه طغان که تاب مقابله

را به تنهائی در خود ندید روی به حضرت غزنه آورد و به سبکتگین تظلم برد و از وی مدد خواست سبکتگین در حدود شرایطی چند که اطاعت دربار غزنه وفرمان برداری شخص خودش و گروگان گذاشتن فرزندی را در غزنین در بر میگرفت اماده شد که بوی یاری کند و چون شرایط را طغان قبول کرد ناصر الدین سبکتگین قصد بست کرد و رقیب طفان یعنی بای توز را شکست داد و طغان را مجددا به امارت بست منصوب نمود ولی چون طغان از وعده هایی که داده بود تخلف ورزید و به رخ امیر سبکتگین شمشیر کشید و در نتیجه یک تصادم شخصی که کار به استعمال سلاح انجامید دست سبکتگین را مجروح ساخت کاربه جنگ عظیم کشید و فتح اخیر باردیگر نصیب سبکتگین شد ، طغان و بای توز هر دو به کرمان فرار کردند وازین تاریخ به بعد بست و حوزه وسطی هیرمند در حیطۀ قلمرو حکمفرمائی امیر سبکتگین در آمد. میگویند که در روز فتح بست مرد دانشمندی که در بلاغت نظیر نداشت بدست سلطان افتاد و او ابوالفتح على بن محمد البستى بود وا میر سبکتگین کتابت دیوان رسالت را بوی تکلیف کرد و چون ابوالفتح مرد آزاده بود و مخالفت را با ولی نعمت سابقه اش بای توز روا نمیداشت تا یک طرفه شدن کار اواز قبول شغل کتابت در بار عجالتا استنکاف ورزید و سبکتگین او را به رخج یعنی ناحیت ارغنداب فرستاد .

بدین ترتیب در عصر ناصر الدین الله امیر سبکتگین حوزه وسطی هیرمند که شهر مهم ان بست بود جزو قلمر وسلطنت غزنویان شد ولی قسمتهای سفلی حوزۀ رودخانه مذکور که مرکزان شهر ز رنج بود و خاک هائی که در پیرامون چهار طرف هامون افتاده و بنام سیستان یا سجستان خوانده شده است هنوز بدست امرائی اداره میشد که از بقایای صفاریان بودند و قدرت را ازان دودمان بزرگ به توارث گرفته بودند. امر ای محلی سیستانی تا زمانی که اقتدار در دست سامانیان بود به ایشان اطاعت میکردند ولی چون خاندان آل ناصر در غزنه مقتدر شدند هر قدر بر دامنه اقتدار ایشان افزود همانقدر نیروی سامانی ضعیف و دامنه نفوذ ایشان حتی در ماورای او در ناحیت بخارا محدود شد و امرای محلی سیستان کم کم موقع یافتند تا بفکر تجدید استقلال خویش افتند. معاصر زمانی که ناصر الدین سبکتگین اساس سلطنت دودمان ال ناصر را با یک روح جدید تقویت میکرد ودایرۀ نفوذ خویش را در ماورای سیحون وجیحون منبسط میساخت و بطرف غرب تا اواسط وادی هیرمند پیش آمد وست را بطور قطع برای بار اخر فتح کرده در سیستان از همان امرای محلی بقایای صفاریان مردی بنام ولی الدوله ابو احمد خلف بن احمد امارت می نمود خلف که فشار سامانی را دیگر احساس نمیگرد و به نیروی غزنویان هنوز عقیدتی پیدا نکرده بود از گرفتاری سبکتگین به غزوات هند استفاده نموده به بست حمله کرد ولی امیر غزنوی عندالمراجعه نه تنها بست بلکه مالیات بست را هم از و گرفت و در اثر عذر خواهی ها خودش را عفو کرد خلف با اینکه بخشو ده شد از دل مطیع نشد و در سالهای اخیر زندگانی سبکتگین با ایلک خان بنای مراوده را گذاشت تا اینکه ناصرالدین وفات کرد و نظام الدین ابو القاسم بجای پدر بر تخت غزنین نشست با اینکه خلف درین وقت اساسا مطیع در بار غزنه بود خیال تمرد از سرش بیرون نشده بود و بفکر اشغال فوشنج و قهستان برآمد و خود و پسرش طاهر بنای فعالیت هائی را گذاشتند تا اینکه سلطان محمود شخصا در سال ۳۹۰ با سپاه گران به بست آمد و ازینجا به سیستان حمله کرد و خلف را در حصار اسپهبد محصور ساخت و همین جاست که فرخی در طی قصیده ئی میگوید 

خلاف تو کرده است یعقوبیان را

بارک و بطاق و سپهبد مجاور

همانطور که خلف بارها از طرف سلاطین غزنوی عفو شده بود بار دیگر در اثر التماس و اهداء صدهزار دینار طلای سرخ از طرف محمود عفو شد ولی بنابر طبع سرکش مکرر سرطفیان بلند کرد و سلطان محمود چندین مرتبه در سالهای ٣۹۱ و ٣٩٤ برای سرکوبی او به سیستان لشکر کشی کرد در ۳۹۰ خلف در قلعه تاغ حصاری شد. این همان قلعه ایست که به ضبط های مخلف بشکل (طاق) و (قاغ) در متون ادبی و تاریخی دیده شده و باز استاد فرخی حمله فاتحانه سلطان غزنوی را چنین خلاصه میکند

انکه بر کند بیک حمله در قلعۀ تاغ 

وانکه بکشاد بیک تیر در ارگ زرنگ

خلاصه خلف باز بخشوده شد و مدت چهار سال در جوزجانان بود و بالاخره او را به گردیز فرستادند و در آنجا فوت کرد و سلطان مدتی سیستان را به حاجب قبجی و بعد به برادرش امین نصر سپرد.

مقصود ازین تذکر مختصر تاریخی که اینجا داده شد این است که حوزۀ وسطی هیرمند تا بست در عصر ناصرالدین سبکتگین و از حوالی بست به طرف غرب تا اقصای نقاط سیستان در زمان سلطنت نظام الدین محمود در حیطۀ تصرف غزنویان در آمد و چون ابو الفضل بیهقی از آبادیهای سبکتگین در حوالی بست چیزی نگفته و عمرانات پیرامون این شهر و بخصوص آبادی های لشکرگاه را به محمود نسبت میدهد در دایره احتمال قریب به یقین گفته میتوانیم که در همان سالهای ۳۹6-۳۹۰ هجری قمری که امیر محمود با خلف سیستانی مواجه شد و این مواجه شدن آمدنهای مکرر سلطان و سپاه سلطانی را در بست ایجاب میکرد نظارت سیستان از نظر اداره وسوقیات نظامی سبب شد که محمود زابلی بفکر احداث لشکر گاه بزرگ برای مقرنظامیان خود در استانه سیستان افتد. در تاریخ مسعودی مربوط به وقایع سال ٤٢٢، هجری که امیر مسعود در بلخ بود متنی داریم که از ان دو مطلب بسیار مهم به صراحت دستگیری میکند یکی بنای آبادی های لشکر گاه در عصر محمود و دیگر وسعت و افزایش عمرانات جدید درانجا در زمان امیر مسعود اینک ان متن :

" محرم این سال غره اش سه شنبه بود امیر مسعود رضی الله عنه این روز در کوشک در عبد الاعلى ، سوی باغ رفت تا آنجا مقام کند دیوانها آنجا راست کرده بودند و بسیار بناها زیادت آنجا بوده و یک سال که آنجا رفتم دهلیز در گاه و دکانها همه دیگر بود که این پادشاه فرمود که چنان دانستی در بناها ، که هیچ مهندس را بکس نشمردى و اینک سرای نو که بغزنین میبینید مرا گواه بسنده است و بنشاپور شادیاخ درگاه و میدان نبود هم او کشید ، بخط خویش ، سرائی بدان نیکوئی و چندان سرایها و میدانها تا چنانست که هست و به بست، دشت چگان لشکر گاه امیر پدرش چندان زیادت ها فرمود ، چنانکه امروز بعضی بر جایست و این ملک در هر کاری آیتی بود، ایزد عزذ کره بروی رحمت کناد.

درین متن قراریکه دیده میشود در حالیکه کاتب دیوان رسالت از امیر مسعود صحبت میکند (لشکرگاه را به پدرش محمود) نسبت میدهد و این شهادت بطور قطع وانمود میکند که بنای لشکرگاه بست بدست نظام الدین محمود گذاشته شده بود وچون محمود از ۳۸۸ تا ٤٢۱ هجری قمری سلطنت کرده است طوریکه بیشتر اظهار کردم عقیده برین دارم که سلطان غزنوی ابو القاسم محمود انار الله برهانه در سالهای اول زمامداری خود که با خلف در سیستان مقابل شد و رنج لشکر کشی های مکرر را دران ناحیت دید بفکر بنای این مقر نظامی در آستانه سیستان دریک فرسنگی بست کنار مجرای هیرمند افتادوچون لشکر کشی مکرر سلطان درین ناحیت بین سالهای ٣٩٠ و ٣٩٤ هجری قمری واقع شده است با اینکه در سال ٤٠١ هجری  در موقع بروزو بای سخت شخصا به سیستان آمد به احتمال قریب به حقیقت از پی گذاری بنای اول لشکر گاه در حدود (۹۸۰) سال میگذرد . در همین متن بیهقی شهادت میدهد که امیر مسعود در عصر خود در لشکر گاه چندان زیادتها فرمود سلطان مسعود نظیر این زیادت(ها) را نه تنها در لشکرگاه بست بلکه در جاهای دیگر هم فرمود مانند غزنی و بلخ و نشاپور که در یکجا سرای نو و در جای دیگر در گاه و میدان شاد یاخ و در نقطۀ سوم در کوشک در عبد الاعلى بناهای بسیار آباد کرد و این محض نمونۀ بود از زیادتهای عمرانی که استاد بیهقی بطور مثال درین چند سطر گنجانیده است و مشت نمونه خروار اشتیاق سلطان مسعود را به آبادی و عمران نشان میدهد سلطان غزنوی مسعود شاه در مهندسی و طرح نقشه های عمرانی ید طولا داشت و همانطور که ابو الفضل میگوید "این ملک در هر کار آیتی بود و چنان دانستی در بناها که هیچ مهندس را بکس نشمردی"·

خود طرح بناها را صورت میداد و بخط خویش نقشه های آنهارا میکشید . پس با این سند موثق گفته میتوانیم که امیر مسعود به نو به خودش در عصر سلطنت و زمامداری خود در لشکرگاه پدرش در بست الحافات جدیدی بعمل آورد و طرح های نوینی ریخت و آبادیهای تازه ئی ساخت و به این اساس حتما یک قسمت عمرانات لشکر گاه یادگار عصر اوست که تاریخ آبادی آنها را باید بین سالهای ٤٢١ 432 هجری قمری در دوران سلطنت او تعیین کنیم. اگر تاریخ نگارش چند سطر متن بیهقی را که بالا دادیم در زمان سلطنت نهمین پادشاه غزنوی فرخزاد بن مسعود نسبت بدهیم زیرا حین نگارش بعضی قسمت های تاریخ مسعودی این شهزاده هنوز حیات و بر تخت جلوس داشت آنوقت گفته میتوانیم که در سال های بین 343 و 451 که زمان سلطنت فرخزاد است قسمتی از آبادیهای نشکرگاه افتاده و قسمتی هنوز پا برجا بود چنان که خود گوید (چنانکه امروز بعضی بر جایست) خلاصه ازین مطالعات برمی آید که در حوالی وسط قرن پنجم هجری قمری هنوز بعضی از عمرانات محمودی و مسعودی در لشکرگاه آباد بوده تا اینکه زمان سلطنت معین الدوله بهر امشاه رسید و قراریکه میدانیم در اثر رقابت های فیروز کوه و فیروزه کاخ و مخالفت های شخصی سلاطین غزنوی و ملوک جبال ،غور سلطان علاء الدین حسین بن حسین بن سام غوری بعد از عقب زدن سپاه غزنه در دو میدان جنگ در میدان سوم مقاومت بهرا مشارا بکلی شکست و شهر غزنین را به قهر و غلبه گرفت و در آتش سوزی مفصل هفت شباروزی عزنین را به خاک برابر کرد، اینجا راجع به این آتش سوزی چیز گفتنی ندارم همگان از جزئیات آن اطلاع دارند چیزیکه قابل تذکر است چند سطر قاضی منهاج السراج جوزجانی است که در طبقات ناصری میفرماید : "علاء الدین روز هشتم بامداد با تمامت حشم غور و ملوک بر سر روضۀ برادران خود آمد جامه عزا پوشیدۀ با جمله لشکر  هفت شباروز دیگر بر سر آن روضها تعزیت داشت وختم قرآن کرد و صدقات داد، و صندوقهای برادران در مهدها نهاد و از عزنین رخت بربست و به بلاد داور بست ، کوچ کرد و چون به شهر بست برسید قصور وعمارات محمودی را که در آفاق مثل آن نبود تمام خراب کرد و کل ولایت که به محمودیان مضاف بود جمله را خراب کرد و ویران گردانید و بغور باز آمد" این تذکر در تاریخچه لشکر گاه نهایت مهم است زیرا از روی آن به صراحت معلوم میشود که غزنین و لشکر گاه همانطور که دوره که دوره های عروج خود را یکسان سپری کردن یکسان در آتش  بی داد سوختن و  به ویرانه تبدیل شدند. سال 545 هجری قمری "مطابق ۱۱۰۰ مسیحی" سالیست که غزنه و لشکر گاه بفاصله تقریباً یک ماه به امر سلطان علاء الدین حسین غوری طعمه حریق شدند. اتشی که به حکم جهانسوز مشتعل شد کاخهای محمودی و کوشک های مسعودی را در حضرت غزنه و در لشکرگاه بست یکسان ناپدید کرد.

متن جوز جانی درین مورد بسیار صریح است و ازان معلوم میشود که سلطان فاتح غور بعد ازینکه صندوق های جنازه برادران خود را گرفت از همان راهی که معمولا همیشه در مسیران تکینا باد را یاد میکنند گذشته و در بست ( قصور وعمارات محمودی را که در آفاق مثل آن نبود تمام خراب کرد .) اگر تاریخ آغاز بنای اولیه لشکرگاه را در حوالی همان سال های ۳۹5-۳۹۰ هجری قمری قرار دهیم در حدود 150  یا ۱55 سال لشکرگاه و کوشک دشت لکان مراتب عروج غزنویها رادید و بالاخره باغزنین یکجا و بیک وقت در گرفته است. کاوش و تحقیقات باستان شناسی شواهد آتش سوزی هائی راروی دیوار ها و کف اطاقهای کاخ لشکر گاه نشان میدهد و نه تنها آثار یک حریق بلکه شواهد دو آتش سوزی هویدا است که یکی آن حتما همان حریق اولیه میباشد که در عصر جهانسوز و به امر جهانسوز در سال ٥٤٥ هجری قمری بوقوع پیوسته است. درین آتش سوزی اولی فرق میان غزنه و لشکرگاه اینقدر هست که غزنه سوخت و با سوختن سخت ویران شد ولی لشکرگاه آتش گرفت و باز بانه های آتش سقفها و گنبدی ها افتاد ولی به دیوارها و ارکان عمارات خساره زیاد وارد نشد و دیوارها و دهلیزها و اطاق ها و ترتیبات عمرانی قصر بکلی از میان نرفت و چون لشکرگاه در دامان دشت لکان حتى از نفس شهر بست هم به یک فرسخی کناره تر در آغوش هیرمند افتاده بود از صدمه و گزند و تخریب های قصدی که غرض آن بردن خشت و گل و خاک میباشد مصون ماند چنانچه بعد از آتش سوزی جهانسوز و حتی بعد از حریق و خرابی های بعدی شکل و قیافه اولی آن با مرمت کاری های وارده حفظ شد چنانچه همین الان هم دیوارهای کوشک به اندازه چندین متر بلند است و انعکاس سایه آن روی آب های هیرمند می افتد.

لشکرگاه مدت مدیدی متروک نماند زیرا جانشینان علاء الدین حسین غوری ازین کاخ نیمه ویرانه که بیشتر سقف ها و گنبدیهای آن خساره برداشته بود مجدد به نفع خود استفاده کردند و ملاحظات باستان شناسی موید این نظر به است موسیو شلوم برژه در طی مقاله ئی که راجع به مسجد جامع لشکرى بازار نوشته و در شماره اول سال 1952 مجله افغانستان به چاپ رسیده است میگوید: "یکی از جانشینان علاء الدین غوری و یا یکنفر از امرای تابع ایشان به مرمت کاری لشکرگاه اقدام کردند" قرار معلوم سلطان علاء الدین حسین جهان سوز چهار سال بعد از آتش سوزیهای غزنه و لشکرگاه که در سال ٥٤5 هجری قمری صورت گرفت در سنه ٥٤٩ در گذشت بعد از او مدت کوتاهی ناصرالدین حسین مادینی به سلطنت رسید ولی حوزۀ و نفوذ ومدت مملکت داری او بقدری محدود و کوتاه بود که بعضی از مورخین نام او را قابل ذکر هم ندانسته اند. سپس نوبت سلطنت به ملک سیف الدین محمد بن علاء الدین جهانسوز میرسد و این شاه هم تا ٥5۸ حکمفرمائی میکند و در همین سال سلطان غیاث الدین غوری بر تخت غور مینشیند. ذکر این وقایع در اینجا ازین لحاظ مهم و دلچسپ است که بتاریخ اولین مرمت کاری لشکرگاه تعلق پیدا میکند. کشفیات باستان شناسی در لشکر گاه یک خدمت مهم از نظر تاریخ انجام داده است و آن کشف کتبیه ایست به عربی که روی یکی از دربهای قصر پیدا شده است و قراران اولین مرمت کاری معسکر غزنویان و کوشک سلطنتی بین سال های (٥٥٠) و (٥٥٩) هجری قمری صورت گرفته است وموسیو شلوم برژه در نتیجه اظهار عقیده میکند که نه تنها کوشک سلطنتى حتى مسجد جامع لشگرگاه هم در همین سنه و تاریخ مرمت کاری شده است. سنه  550  و ٥٥٩ به این جهت کیفیتم که در کتیبۀ مذکور با شکست و ریختی که متاسفانه تولید شده بصورت یقین تعین سال مشکل است معذالک اهمیت کتیبه از نظر تاریخ مرمت کاری لشکرگاه بعد از آتش سوزی جهانسوز مسلم وغیر قابل تردید است چون لشکرگاه در سال ٥٤٥ سوخته است مرمت کاری اول آن از 5 تا ١٤ سال بعد از تاریخ مذکور صورت گرفته است. حالا وظیفه مورخین است که به بینند تاریخ مرمت کاری اول لشکرگاه به عصر سلطنت کدام پادشاه غوری تصادف میکند. قراریکه بالاتر شرح دادیم بعد از جهان سوز که در 5٤٩ وفات میکند اول ناصر الدین حسین مادینى بعد ملک سیف الدین محمد بن علاء الدین وسپس سلطان بزرگ سلطان غیاث الدین روی صحنه می آیند. به علت محدود بودن حوزه سلطنت و کوتاه بودن دوره زمامداری (فقط یک سال) ناصر الدین حسین ما دینی را حساب نمیکنیم. میماند ملک سیف الدین محمد بن علاء الدین وسلطان غیاث الدین امکان دارد که مرمت کارى کوشک لشکرگاه در عصر ملک سیف الدین که ۷ سال سلطنت کرده است صورت گرفته باشد. اگر فرائت کتیبه سر درب کاخ که ذکر آن گذشت به صورت یقین بعمل می آمد این مسئله بصورت قطع حل میشد ولی قراریکه دیدیم از (٥٥٠) تا (٥٥٩) به چندین سال، تاریخ اولین مرمت کاری قصر سلطنتی را نسبت داده میتوانیم و چون سلطان غیاث الدین در 558 هجری قمری به سلطنت رسیده است دو سال اول مملکت داری او هم جزء سال ها نی می آید که احتمال مرمت کاری قصر در طی آنها می رود. آیا ملک سیف الدین در هفت سال سلطنت خود از (551 تا 558) در علاقه هیرمند سفلی بخصوص نواحی بست و لشکر گاه نفوذ خویش را منبسط توانست؟ شبهای نیست که خود جهانسوز بعد از ینکه از طرف سلطان سنجر عضو شد و به غور مراجعت کرد بلاد جروم (گرم سیر) و داور (زمین داور) و بست را بار دیگر به قبضه تصرف خود در آورد احتمال بسیار میرود که ملک سیف الدین در هفت سال سلطنت خود درین حوالی نفوذ داشته و مرمت کاری لشکرگاه در عصر مملکت داری او صورت گرفته باشد. با این احتمال، این احتمال هم میرود که کار مرمت کاری قصر لشکر گاه در دو سال اول سلطنت سلطان غیاث الدین غوری صورت گرفته باشد. قاضی منهاج السراج جوزجانی در طبقۀ هفتم طبقات ناصری تصریح میکند که ملوک نیمروز و سجستان در سال (571) به سلطان غیاث الدین رسل فرستادند و منقادوی شدند هکذا از رفتن شخص سلطان غیاث الدین به سجستان و از اعطای بلاد جروم (گرمسیر) وتکیناباد به سلطان معزالدین بیاناتی میدهد در صورتیکه سلطان مذکور قبل از (571) در نیمروز و سجستان نفوذی نداشته باشد احتمال مرمت کاری لشکرگاه بست از وساقط میشود و موضوع احتمال مرمت کاری قصر در زمان ملک سیف الدین تقویت میشود. مسلم است که حیات در شهر بست بعد از حریق و خرابکاری عصر جهانسوز دفعتاً منقطع نشد چنانکه با تمام شدت و حدت و حریق مفصل هفت شباروزی، زندگانی بکلی در شهر غزنین متوقف نگردید. ملتفت باید بود که از لحاظ موقعیت و مفهوم واقعی با اینکه لشکرگاه و بست دو حصه یک شهر اند، میان آنها فرقی موجود است بدین معنی که یکی مقر نظامی و اداری و جایگاه کوشک سلطنتی بود و دیگری کانون تجارتی و سرای ها و کاروان سرای ها و محل بودوباش و مسکن اهالی، یکی معسکر سپاه، مقر نظامی ها و صاحب منصبان و گاه گاه رهایشگاه سلاطین غزنوی بود و در دیگری قاطبۀ اهالی بست زندگانی داشتند بدین ترتیب شبه ئی نیست که بعد از آتش سوزی و خرا بکاری جها نسوز در (545 ) لشکر گاه موقتاً متروک شد ولی زندگانی مردم در شهر لشگرگاه بست با قتل وخرابکارى بکلى منقطع نشد. بعبارت دیگرچون شهر بست مسکن رعایا بود مردمی که آنجا ماندند فورا بقدر احتیاج و توانائی خود به مرمت کاریهائی شروع کردند ولی لشکرگاه که مقر نظامی ها و اهل اداره و شاه بود تا وقتی متوقف ماند که دستگاه اداری و نظامی و شاهی بدان احتیاج پیدا کرد وچون تاریخ تقریبی مرمت کاری قراریکه دیدیم روی یکی از درب های قصر کشف شده است احتمال میرود که بین سالهای (550) (559) یا در زمان ملک سیف الدین یا در عصر سلطان غیاث الدین مرمت کاری اول صورت گرفته باشد. در گفتار اول صفحه ۱۰ متذکر شدیم که در مجاورت بست و یا مناطق بین بست و لشکرگاه به زیارت مزار "شهزادگان سرواز" و "شهزاده حسینی" مشرف شدیم در زیارت اوالذکر لوایحی یافتیم که تاریخ آنها ربیع الاول سال 595 هجری قمری (۱۱۹۹م) و شوال ٦١١ هجری قمری (۱۲۱۰م) خوانده شد. مضامین این دو لوحه سنگ قراراتی است: "هذا روضة مولانا الصدرا الامام اقضى القضاة العمیدا لاجل العالم النحریر نجم الدین عمدۀ الاسلام و المسلمین واعظ الملوک والسلاطین اخطب الخطباء معین الخلافه مقر الشرف العز ابوالفقیر (الغناذک؟) محمد بن ابو المعالی بن محمد الحسن نور الله مضجعه توفى یوم الجمعه من غرۀ شهر ربیع الاول سنه خمس وتسعین و خمسماء" "هذا القبر الصدر الا مام الاجل عز الدین جلال الاسلام ابی شعبه مسعود بن الصدر الامیر الامام الاجل جلا الدین اسمعیل بن محمد غفر الله که بتاریخ ٢٧ شعبان سنه ٦١١" عجالتا گفته نمیتوانیم که محمد بن ابوالمعالی و جلاالدین اسمعیل بن محمد بودند؟ تاریخ وفات ایشان سالهای (٥٩٥) و (٦١١) هجری قمری برای مطالعه محبت موجوده بسیار دلچسپ است و نشان میدهد که در نیمۀ دوم قرن ٦ و آغاز قرن ۷ هجری رجال بزرگ در بست و بین بست و لشکرگاه زندگانی داشتند و تا آخر عمر در مسکن وماوای خویش بودند چیزیکه بیشتر دو تاریخ فوق الذکر را دلچسپ ساخته و به موضوع حاضره این مبحث به درد میخورد این است که به شهادت کتیبه های مذکور حیات در سالهای مذکور در شهر بست ادامه داشت البته یک چیز دیگر هم در این میان بسیار قابل ملاحظه است وان این است که سالهای دو کتیبه مذکور به سالهای وفات سلطان غیاث الدین غوری واتسز بن علاء الدین مطابقت میکند یعنی در سال 595 هجری قمری سلطان غیاث الدین و در سال ۱۱۱ هجرى قمرى اتسزین علاء الدین وفات کرده است بدین ترتیب می بینیم که در عصر سلطنت سلطان غیاث الدین غوری که در آبادى و عمران شوق مفرط داشت و بعد  از او در زمان مملکت داری سلطان شهاب الدین غوری (٢٠٦- ٥٩٨) و تا پایان حیات و سلطنت اتسز بن علاء الدین (٦١١-٦٠٧) زندگانی در چوکات عادی در بست و لشکرگاه ادامه داشت و بزرگانی چون محمد بن ابو المعالی و جلاالدین بن محمد اسماعیل که هویت صحیح ایشان برای ما عجالتاً معلوم نیست معاصر سلطان غیاث الدین وشهاب الدین واتسز در شهر بست حیات داشتند و با سلاطین اول وثالث الذکر چشم از جهان یکجا پوشیده اند آیا آتش سوزی دومی که شواهد آن در کاخ سلطنتی لشکرگاه دیده شده است به چه عصری تعلق میگیرد؟ جواب این سئوال محتاج به تحقیقات مزید است چون بعد از حریق دوم هم کاخ و یا قستمی از آبادیهای لشکر گاه مورد استعمال داشته تاریخ آتش سوزی دوم حتماً باید قبل از خرابی آخری معین گردد. چه وقت لشکرگاه برای آخرین مرتبه ویران شده است؟ که بعدازان متروک مانده؟

این هم سوالی است که جواب صحیح آن محتاج تحقیقات صحیح و دقیق است. موسیو شلوم برژۀ مدیر هیئت حفریات فرانسوی آخرین خرابی کوشک لشکرى بازار را یا در حوالی (6۱۱) هجری (۱۲۱٥م) بیکی از خوارزمشاهیان و یا در حوالی (٦١٦) هجری (۱۲۲۰م) به تهاجم مغل نسبت میدهد

مغل های چنگیزی هر چه به بست و آبادی های مجاور منجمله لشکرگاه کرده باشند قدر مسلم این است که با تهاجم دحشتناک تیمور لنگ (۷۸٤) هجری - (۱۳۸۳م) حوزۀ هیرمند در سرتاسر مسیر آن که ما آنرا نیمروز یا سیستان افغانی میخوانیم و روزی سرسبزترین آبادترین و پر جمعیت ترین نقاط وطن بود با تمام شهر های با نعمت و ناز آن که در آن جمله بست وزر نج بحیث دو کانون بزرگ تجارتی و علمی و ادبی و نظامی در تمام شرق بلند آوازه بود بخاک یکسان شد. تیمور که با اسلحه کاری پیش برده نتوانست بندهای هیرمند و جوی های آبیاری را ویران کرد. آب هیرمند از جلگه های مجاور قطع شد و بعلت نرسیدن آب زندگانی برای انسان و نبات غیر ممکن گردید. در عصر تیموریان هرات مشتی بیچاره و سر گردان مانند مرغکان پرو بال شکسته هنوز بیاد آشیان سوخته و ویرانه خود در پیرامون خرابه های بست جمع شدند ولی دیگر نیروی ایشان مستاصل شده بود و کم کم در مقابل هجوم رینگ و حرارت آفتاب و کمیابی آب توان مقاومت درخویش ندیدند و ناحیتی که صدها هزار نفر را تغذیه میکرد و از حیث نیروی بشری پر نفوس ترین نقاط شرق بود به صحرای خشک و بایر وسوزان مبدل شد و هر که امروز از گرشک یا فراه تا چقا نسور مسافرت کند ملاحظه خواهد کرد که در طول تقریبا دو صد کیلومتر خرابه متصل خرابه افتاده و دیوارهای نیمه ویرانه شهرهای آبادی چون زرنج ، پشاوران، قرنین طاق بست، رام شارستان بغنین ، درتل، زروان ، شووان و غیره تا کمرها در میان ریگ فرورفته و جغدهم طاقت ندارد که در کنگره های حصار آنها شبی توقف کند . همین قسم صدها قلعه و حصار و کوشک زیبا کدام در روزگاری از خود فروشکوه مخصوص داشت و هر کدام مقر پهلوانان و رهایشگاه مردان بزرگ تاریخ بود یا در ریگ ناپدید شده و یا نزدیک است ناپدید شود. در بست در بستی که بزرگترین کانون بازرگانی و علمی و ادبی بود در پیرامون حصار نیمه ویرانه در خانه های مخروبه و شکسته زندگانی آهسته آهسته خاموش شد. در دهکده های محقر اطراف شهر مخروبه برخی کسان تا اواخر قرن ۱۱ و اوائل قرن ۱۲ که موقع ظهور سدوزائیها است باقی ماندند حتی امروز هم بعضی خانواده ها در دهکده های گرد و نواح خرابه های بست زندگانی دارند ولی از شهر و شهر نشینی دیگر خبری نیست. خلاصه حوزه هیرمند همان حوزه ای که زر خیز ترین و پر جمعیت ترین حصص افغانستان بود در اثر جور روزگار و خرابکاری های چنگیز و تیمور و نرسیدن آب و هجوم ریگ منظره رقت آوری بخود گرفته که دیدن آن اشک از چشمان انسان جاری میکند چیزیکه مایه خوشنودیست این است که خوشبختانه در اثر نقشه و تصمیم حکومت متبوعه ریاست بهره برداری وادی هیرمند مقر اداری خود را در جوار خرابه های لشکرگاه انتخاب کرده است و بعد از نه و نیم قرن باز اولاد نیرومند افغانستان موقع یافته است تاروی خرابه های مترو که اساس زندگانی نوین خود را پی ریزی کنند چون آب رفته باز به جوی آمده است امید میرود حوزه هیرمند بار دیگر سرسبز و شاداب گردد و یک حصۀ معتنابه افغانستان مجدداً آباد و قابل رهایش گردد .

"خاتمه"