32

وضع فرهنگی و فکری و اجتماعی مردم افغانستان در عصر ظهور اسلام

از کتاب: آفریده های مهجور علامه حبیبی

کشور هائیکه امروز بر کره زمین دارای وجود و حدود سیاسی اند در طول تاریخ پیدایشگاه وقایع وحوادث مختلفی بوده و از نظریقین حدود و مرز مدو جزری داشته اند.

این مدو جزر با پهنائی و کاهش همواره عوامل اساسی اقتصادی و اجتماعی داشته و هر حادثه تاریخی را میتوان معلول علتهای متعددی دانست که علم تاریخ از آنها حکایت میکند ولی در ین پیدایشگاه حوادث و مدو جزر در هر کشوری از کشور های جهان دو عنصر اساسی موجود میباشد که تاریخ به آن ربطی قوی دارد. یکی سر زمین - و دیگر آدمیزاد

اگر ما این دو عنصر اساسی را زیر نظر میگیریم و تاریخ را هم مال و پدیده این دو چیز میدانیـم مناقشاتیکه برای ملل متعدد در امر تاریخ و تمليک آن وارد میشود به کلی حل میگردد . باین معنی کشوری در طول تاریخ مدی و جزری داشت و اکنون در نتیجه حوادث و علل تاریخی دارای مرز و خطوط سرحدی سیاسی محدود پس تمام وقایعی که در طول تاریخ از همین سرزمین و همین مردم بوجود آمده مال و ملک اوست و اگر تاریخی را بنویسند برما يملک كنونی خود آنرا شالوده گذارند ولی چون بسا حوادث تاریخی منافع و نتایج مشترکی را در چندین کشور داشته و اکثر ممالک همجوار تا ریخ مشتر کی دارند و علل و نتایج حوادث سیاسی و فرهنگی و اجتماعی را نمیتوان در قید مرز و حدود مشخص کنونی ممالک آورد پس مورخ مجاز خواهد بود که برای تسلسل کاوش جستجوی علمی و تحقیق تاریخی خویش سلسله علل و حوادث و نتایج آنرا در سر زمینهای مجاور کشور خویش مطالعه و بررسی نماید. زیرا برخی از کشورهای مجاور در تحت جریانهای مشترک سیاسی و حزبی و فکری سرنوشت مشابه و مشترکی داشته و مردم مجاور در ساحه های اندیشه و فرهنگ و دانش و بسا از پدیده ها اجتماعی یکی از دیگری اثر پذیرفته و در نتیجه واحد های بسیار شبیه فرهنگ مشترکی را در چندین کشور بوجود آورده اند که این شباهت و هم آهنگی همانا علل نزدیکی و حسن تفاهم تاریخ افغانستان در عصر مقارن ظهور اسلام متعلق به خراسان وسیع و کشورهای مجاور آنست و این سر زمین همواره در ازمنه قبل از اسلام پیدایشگاه مدنیت ها و محل پرورش افکار و فرهنگ ها و صنایع و غیره بود و طوریکه فيلسوف متاخر تاریخ مستر تاینبی انگلیسی در کتاب بین اکسوسی جیتا گوید. سرزمین افغانستان همواره يک روند ابوت یعنی خط انشعاب و کانون تشعشع فرهنگها و محل ارتباط سر زمینهای جنوب غربی آسیا با هند و آسیای مرکزی و شرقی بوده است این کشور برای مهاجرت مردم و مدنیتها و ادیان پهن شونده منزلت شهراهی را داشت که همواره در سازمان امپراتوریها دارای موقعیت کلیدی بوده است. و اگر بخواهیم که نمونه های این اهمیت افغانستان را بحیث چهار راه آسیا در هر یکی از این موارد نشان دهیم برای ترتیب يک فهرست جامع آن کتابی لاز م خواهد بود (ص۴) و ازین تحلیل عالمانه تاینبی دریافته میتوانیم که افغانستان در طی هزاران سال آنچه از خود داشته و آنچه از افق خارجی بدو رسيده بما حول خود به هندو ایران و ماورا النهر و آسیای مرکزی منتشر ساخته و هم در عناصـــــــــر اساسی مدنیت و فرهنگ داخلی خویش آثار گوناگون خار جی را پذیرفته و آنرا مطابق مقتضیات طبیعی و اقتصادی محیط خویش رنگ خاص خراسان و افغانی داده است.

اسناد یکه در حفریات معبد کوشانی و کانیشکای بزرگ (حدود ١٦ م) از سرخ کوتل بغلان اخیرا بدست آمد چنین پدید میاید که کوشانیان در سرزمین افغانستان از دوره های مدنیت وفرهنگ قدیم گریگو بوديک قديم تاثیر پذیرفته و در عیــــــن حال با آیین کهن زردشتی افغانستان و آداب و فرهنگ آن ربطی داشته اند که دوره کوشانی را در تخلیق افکار و فرهنگ و صنعت مخلوق این سرزمین " عصر خاصی" توان گفت . باین معنی که درین  ازمنه از اواخر قرن نخستین میلادی تا حلول اسلام و اوايل قرن هشتم بقایای کیش بودایی (در معبد خوات وردگ) و کیش سبور یا پرستی در معبد خیرخانه کابل وزون زمین داور و آثار مقدس در معبد بغلان با مجسمه ها وبتان شاهی در پرستش گاه های این عصر دیده میشود و باستان شناسان را باین فکر آورده است که گویا بتان شاهی را در معابد برای پرستش میگذاشته اند چنانچه در معبد بغلان سرخ کوتل بغلان مجسمه های منصوبه کانیشکا را یافته اند . و در یک كتاب گمنام خطی فارسی روایت شده که در درب بامیان شهر قدیم غزنه بتخانه ای بود که در آن بت جد بزرگ خاندان شاهی لويكان غزنه را گذاشته بودند و چون مسلمانان بت شکن نخستین بار بدین شهر رسیدند، شاه آخرین دودمان لويک مجسمه مذكور را در تابوت سومین گذاشته و در صحن آن بت خانه که به مزگت اسلامی تبدیل شده بود دفن کرد. این روایت اخیر هر چند منحصر به فرد است ولی با واقعیتی که در پدید آمدن مجسمه های کو شانشاهان در معبد مها در بغلان به نظر می آید کمال مطابقت دارد .

به تایید این مفکوره که چند دلیل دیگر نیز موجود است.


نخست اینکه هیون تسنگک در مئی ۶۳۰ م  در شرح کاپیسا

گوید که به طرف جنوب کاپیسا بر کوه او ونا معبد روح آسمانی "سونا" واقعست که ازینجا به سو ناگیر سر زمین جنوبـی زابلستان(تسو- کو - چا)  رفت که مردم آنرا پرستش کنند و هر سال شهزادگان و مردم دور و نزد يک در جشن آن فراهم آیند و طلا و نقره و اجناس گرانبها باگو سپندان و اسپهای فراوان تقدیم دارند ( س - یو - کی کتاب ۱۲) این سونا هیون تسنگ بلا شک همان زون معبد زمین داور است که بقول بلاذری (فتوح٤٨٦) بعد از سنه سی هجری بدست عبدالرحمن ابن سمره مفتوح وبت زور که از طلای ناب بود و چشمان یاقوتی داشت شکسته شد. کلمه زون را مور خان ولغويون عرب بضمه را به معنی بت و بتکده معرب نوشته اند (المعرب جوا ليقى ١٦٦ و لسان العرب ) و حتى در ادب عرب هم وارد بود مانند این مصرع جرید : مشى الهدا بذ تبغى بيعة الذون یا اینکه حمید گفت: داعب المجوس عكقت اللزون (مرا صد ٢ - ٦٧٦ و المعر ب ١٦٦)

پس واضح است که بت زور در معبد سونا گیر زمین داور موجود بود و نیز بت مرمری هیکل سوريا يعنى رب النوع آفتاب را در دوازده میلی شمال کابل از حفریات کوتل خیر خانه یافته اند . که موسیوها کن آنجای را معبد سوريا دانسته است ( آثار عتیقه کوتل خیر خانه طبع کابل) و همین نامست که خانواده شاهی سوریان غور و سوری وسوریا خیل افغان بدان منسوبند و نام سوریــــان رب النوع آفتاب و معبود آن وقت در نام خاندان شاهی غور باقیمانده و مفهو تقدس خود را به خانواده شاهی سوریان غور انتقال داد باشند که قبایل کنونی روزی شمال، هرات و نام روز آباد یا سور آباد شهر تاریخی خراسان که سور آبادی مفسر معروف دری زبان قرآن هم ازین شهر بود ازین نام قدیم تاریخی ریشه گرفته اند و بقول کریستن سین هـــم سور يارب النوع آریایی خورشید بود (مزدا پرستی ۳۲) دلیلی دیگر اینست که در افغانستان شاه بهارهای متعد د در اوایل عصر اسلامی موجود بود که این نا م بصور شیبار شيبر خبر اکنون هم با اشکال محرف زنده است و بهار همان و هـم سنسکریت است که در ادب دری همواره معنى بتكد ه و معبد را داشت و نظامی هم گفته بود "بهار دل افروز در بلخ بود ."

 و خوارز می در مفاتیح العلوم گوید . البهار بيت اصنا الهند ص ۷۴ م مورخ  اليعقوبي الا لبلدان خود از سوختاندن بت معبد شاه بهار شمال کابل بدست ابراهیم بن جبریل (درسنه ١٧٦ هـ . ) صحبت میکند. و عبدالحی گردیزی نیز از همین شاه بهار کابل ذکری در همین سال دارد ( زين -الاخبار ورق هفتادو هشت خطی ) . هون تسنگ در سنه نهم هجری در کاپیسا شمال کابل معبد شاهی یعنی شاه بهاری رادیده بود که از ستو په آن شامگاهان هاله مدور شکوه و جلال فرایزدی سمبول باستانی شاهان بلخ صبح میدرخشید ( سی یو – کی -کتاب اول ) پس گفته میتوانیم که کلمه شاه بهار خودش حاکی از آیینی است که بتان و مجسمه های شاهی را درین معابد پهلوی آثار شاهی را درین معابد پهلوی آثار و بتان بودا یا آتش مقدس یا مجسمه های رب النوع سور يـا میگذاشته اند.

دلیل دیگر اینست که در سنگ نبشته بغلان ( حدو د ١٦٠) کلمه  خوادی و خواد یوگ برای شهنشاه استعمال شده در سکه های کابلشاهان هم نام کابلشاهی که در قرن هفتم میلادی زندگی داشت خود و یکه آمده ( دایره المعارف اسلامی ج.۱ ) و هم در نام های خاندانهای شاهي مانند گوزگان خدا. سامان خدا بخارا خدا از طرف جغرافيون و مورخان عرب مانند ابن خرداذبه و طبری و یعقوبی و غیره ضبط شده است و پسانتر ما می بینیم که فردوسی هم از کابل خدای و زابل خدای در شهنامه ذکرها دارد و این کلمه خدای در افغانستان قديم قبل الاسلام مفهوم معبود شاهی را داشت و بانامهای شاهان میآمد ولی بعد از اسلام وقبول توحید مخصوص معبو دواحد لاشريک گشت و به جای آن کلمه شاه را که در دعای قدیم سنگ نبشته بغلان شاد بود برای شاهان تخصیص دادند.

از تمام این روایات و منابع فکر ی قدیم آریایی که شاه نامه های پهلوی و دری از آن نشئت کرده اند بر می آید که عنعنه باستانی بلخ و آتش مقدس و سوریا پرستی و روایات بودایی و آثار صنعت یونانی در عصر کوشانیان با افکارشا ه پرستی قدیم ، آریائیان پیشدادی خلط گردیده و نحوه فکر و فرهنگ خاصی درین عصر بوجود آورده بود و ازین روست که مطالعه کنندگان صنعت و هنر این دوره مانند موسیو فوشه در(تمدن ایرانی ۳۸۸) و هومان گويتز (درمیراث ایران ١٥٣) صبغه هنری عصر کوشانی را از ابتکارات و تخليقات خاص این سرزمین در بین نحوه های هنری هند و بقایای اثر هنر هخامنشی پارسی میشمارند و این صحیح است زیرا پدیده های هنری دوره کوشانی که مراتب عروج وانحطاط خود را تا اوایل عصر اسلامی طی کرده اند بکلی زاده محیط افغانستان بوده و در بسا خصایص از جریانهای هنری شرق و غرب خود ممتازند و هم ازین روست که نقش بتان و نگار کندهار (مراد  کندهار) است به سبب زیبائی و ارزش هنری خاص محیطی خود برای شعرای زبان دری افغانستان سمبول حسن و جمال بوده و اگر تمام اثر های این مفکوره را در ادب دری جستجو کنیم ممکن است رساله ای كوچک شود ولی ما درینجا چند بیت را می آوریم :

سنایی راست 

             صانعی باید حکیم و قا در وقایم بذات

                                 تا پدید آید ز صنع وی بتان کندهار

فرخی در قصیده مدح سلطان محمود گفت :

             نگار کندهاری قند لب نیست

                               توقندین لب نگار کندهاری


این هنر کندهار را باستو په سازی کانیشکا و جانشینان او به قول تاینبی از مرکز انشعاب خود یعنی افغانستان به قلب هند هم نفوذ کرده بود در حالیکه اثر خود را در ادبیات دری دوره اسلامی هم به صورت بارز باقی گذاشته است. بهر حال افغانستان مقارن ظهور اسلام هم مانند دوره های دیگر تاریخ قدیم آن از نظر آیین و هنر و سیاست و اداره داری نحوه خاصی بوده و با وجودی که درین هنگام یعنی قرن هفتم میلادی مرکزیت قوی و واحدی نداشت و در تحت حکم ملوک طوايف متعدد میزیست باز هم اشعه مدنیت فرهنگ قدیم در هر گوشه آن كمابیش میدر خشید.

اما دین اسلام از طرف غرب در نصف اول قرن هفتم میلادی به خراسان و سیستان تا قلب افغانستان و کابل رسید اگر چه ما اکنون اثر نوشته شده داخلی افغانستان را درباره این عصر در دست نداریم ولی در خلال اشارات نویسندگان عرب و هم مورخان ما بعد گاهی نکته های دلچسپ و خطیری به نظر آید می كه وجود يک ثقاقت قوی و بقایای وضع فکری خوبی را در آن دوره حکایت مینماید.

برای روشن ساختن مدعا درینجا به برخی از حقایق تاریخی اشارت میرود ۱- هيون تسنگ در حدود نهم هجری در بار و اداره و حكمه الان این سر زمین را در موارد متعدد دیده بود و و از بودن تشکیلات اداری و مالیات و عساکر تنخواه دار و حاکمان و وزیران و قاضیان و کار داران دیگر دولتی و قوای یله جاری اجیر و خرچ گیری های پلها و جاده ها صحبت میکند. و وظایف شاهی را در چهار اصل : یکی اجرای امور دولت و انجام قربانی ها و دیگر اعانت با مردم و دادن معاش به وزیران و کارداران سه دیگر تحسین و خلعت دادن بمردم لایق و ممتاز – چهارم دادنخیرات و مبرات به طبقه روحانیون تلخیص کرده است (سی - یو - کی کتاب ۱۴۲) و ازین شرح چنین بر می آید که در آن زمان بقایای تشکیلات دولتی کو شانیان و مدنیت قدیم باقی بود و نظمی و اساسی در امور مملکت داری رعایت میشد. 

۲- حكمداران این سرزمین که حامل ثقافت مدنی و روایات مدنی قدیم بودند در امور جهانداری ، نظریاتی داشتند مثلا در سنه ۱۲۰ هجری ۷۳۷م در عصر حکمرانی اسد بن عبدالله بر خراسان دهقانی از هرات بدربار اسد در بلخ آمد و روز جشن مهرگان هدایای هنگفتی تقدیم داشت و خطابه ای ایراد کرد و گفت "خدا امیر را نیکی دهاد! ما گروه عجم مدت چهار صدسال در حالیکه کتاب ناطق و نبی مرسل نداشتیم تنها به حلم عقل وقار دنیا را گرفتیم و هر کسی که با این سه خوی بهر سوی روی آورد و خدا با و پیروزی بخشید (طبری ۵ - ۴۶۵) دهگان هرات در پایان سخنان خود این سه خوی را صفات کدخدایی خواند و چون اسد این سخنان دانشمندا نه شنید او را خیر دهاقین خراسان گفت.

۳- البلاذری در حدود ۲۷۰ هـ - ۸۸۳م در فتوح البلدان (ص٤٩٣) درباره ررتبيل حكمدار زابلستان که معاصر سلمان بن عبدالملک (۹۶ – ۹۹ هـ) و يزيد بن مدرک بن مهلب حكمران سیستان بود همی نویسد: که او وفا بعهد و و قاروشدت یاس را در امور جهانداری از ظاهر پیراسته دوست داشت و باری از اعراب محاصره خود . پرسید کسانیکه لاغر شکم و سیه چرده بودند و اثر نماز درسیمای ایشان پدیدار بود و بیزاری از برگهای خرما داشتند و نزد ماهي آمدند، چه شدند ؟

جواب .دادند ایشان در گذشتند.

رتبیل گفت: اگر چه شما زیباتر و رعنا ترید ولی ایشان از شما باوقار تر و در حمله خود شدیدتر بودند. درین پرسشس و پاسخ تمایل شدید و تبیل به مسلمانان اولیه که دارای سجایای نیکو و اخلاق گزید وسادگی اما وفا و جهاد و سر سختی بودند نما یانست و او فاتحان نخستین اسلامی را که دارای مزایای اخلاقی بودند تحسین کرده و معاصران اموی خود را که سجایای جهانداری نداشتند انتقاد کرده است و این خود مسیر فکر اورا در امــــــو ر جهانیانی توضیح میکند .

۴- در جامعه خراسانی آنوقت مردم زرد شتی نیز دارای ثقافت و متانت رای و افکار عالی بوده اند تا جاییکه حکمرانان مسلمان عربي هم ازیشان پند میآموختند در عصر مروان الحکم اموی بعد از سنه (١٤ هـ . ٦٨٣ م . 

عبدالعزيز بن عبدالله عامر حکمرانسیستان و مرد دانش دوستی بود در عصر ش رستم بن مهر هر مز مجوسی سیستان شهرت داشت حکمران عربی بدین دانشمند سیستانی گفت : دهاقین را سخنان حکمت آمیز باشد ما را از آن چیزی بازگوی رستم این سخنان پند آمیز را در اخلاق و امور جهانداری ثقافت و باو گفت :

" دوستی مرد نادان از روی افتعال و ساختگی بی حقیقت باشد و در پرستش ریا کاری نماید و سود خویش در آزار دیگران جویدو بین دو نفر دوستی بماند گر چند بدگوی در میانه نشوند و دانا همیشه قوی بود اگر هوا برو غالب نگردد. و کار پادشاهی تا وقتی مستقیـم باشد که وزیران او به صلاح باشند. (تاریخ سیستان ١۰٦ ) .

۵- مردم افغانستان در عصر مقارن ظهور اسلام بازندگانی علمی عصر خود نیز آشنا بوده اند و در اوقاتیکه دودمان رتبیلان زابلستان آخرین لمحات زندگانی سیاسی و سلطنتی خود را سپری میکردند بروايت البیرونی : رتبيل منجمی را بدربار هارون فرستاده بود و این و ضع علمی تا قرن چارهجری نیز بدر بار کابلشاهان به نظر می آمد و همین البیرونی گوید که او گره بوت موادب و معلم در بارانند پاله پسر جیه پاله کابلشاه اخیر کتابی را در علم نجوم به نام ( شگفت برت) تالیف کرده بود کتاب الهند (۱۰۵) و کتابخانه های بزرگی در بلاد معروف خراسان برای استفاده دانشمندان موجود بود که این طیفور خراسانی در تاریخ بغداد 

(۷-۱۵۷ ) گوید: از عصر یزدگرد خزانه بزرگ کتب در مرو باقیمانده بود که عتابی شاعر معروف دوره عباسی (متوفــــــــــی  ۲۰۸ هـ ۸۲۳ م) برای نقل گرفتن کتب به آنجا رفته بود و میگفت در كتب عجم معانی ، موجود است لغت از ما و معانی از ایشانست و همین عتبای شاعر سه بار به بلاد عجم سفر کرد و کتابخانه مرو ونشابور را بدید و کتابهای آنرا بخواند (برو کلمن در تاریخ ادبیات عرب ۲-۳۶) باری مردم افغانستان و کشورهای مجاور آن حامل روا يــات فرهنگهای زرین و در خشان باستانی بوده و همواره در طول تاریخ پدید آورندگان ثقافت و مدنیت و سبکهای خاص صنعتی و هنری بوده اند که روایات با لانیز برو جود بقایا یخو ب آن مواریث باستانی دلالت دارد و همین استعداد خلاق و قریحه و ذوق ، هنری و علمی این مردم بود که هنگام نشر اسلام در تشکیل مدنیت و فرهنگ اسلامی و ترتیب علوم نقلی ادب تفسیر، حدیث فقه ، و علوم نقلی مانند ریاضی فلکیات طب ، تاریخ و غیره نیز دست قوی و بهره وافی داشته اند و حتی همین علوم نقلی و عقل عقلی را با فرهنگ و فکر مخلو طخراسانی و عربی بسر زمين وسيع هند هم اند که مجلدات تاریخ مفصل افغانستان متعهد رسانید تفصیل و جستجو و تحقیق آنست و اينک جلد نخستین آن در یکهزار صفحه از طبع بر آمده است.