هیتال - هپتال - هفتال
شاهان، یفتلی ها - یفتل
هیبتال - هیپتال یا هفتال و یا قراری که معمولاً از بیست هزار خانواده آن در بدخشان یاد می کنند. یفتل و یفتلی ها ایشان هم مانند "کوشانی" از حصص شرقی مملکت ما راه مهاجرت پیش گرفته و در اواخر قرن ۴ و اوایل قرن ۵ در گوشه شمال شرقی در "کشمهن" یعنی علاقه کشم (شنگان) یعنی شغنان و دیگر نقاط پیدا شدند و تشکیل سلطنت نمودند و جنگهای با بهرام گور ساسانی و فیروز و قباد به عمل آوردند در همه مبارزات کامیابی ز یاد به دست قباد اسیر و بندی شد و به کمک اخشنود شاه یفتلی مجدداً بر تخت ساسانی رسید در این گیرودار شاخه های در حدود غزنی، غرجستان، کاپیسا، بارغیس، جیرستان، جاغوری و غیره نقاط افغانستان پراکنده و یک نفر از شاهان ایشان به نام (راوزابل) یعنی (زابل شاه) یادشده (زوبل) یا "زامل" را یفتلی ها هزار و پنج صد سال قبل برای اول بار به (غزنی) دادند. یفتل در هند با کوپتاها جنگها نمودند و بعد از پنجاه سال از آن حدود شکست خود مجدداً در افغانستان مستقر شدند.
در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم (بین سالهای ۳۸۵ و ۴۲۵ م) قوم جدیدی در باختر ظهور میکند که اقوام مختلف مانند چینی ها هندیها بیزانتیها و عرب ها و فارسی ها همه کم وبیش ایشان را میشناختند چینی ها ایشان را (ایتا) و (اپتا) بیزانتیها (افتهالی - توی) و (اوتهالی توی) (نقهالی توی)، (ابدلوی) فارسیها (هیتل) هفتال عربها (هیطل) و (هیاطله) هندی ها (سیتا او تا)، (شوته - هوتا) و (سیتا) به معنی (سفید)، (اونا)، (هونا)، (خارجی)، یعنی گروهی اند که میتوان آنها را (خارجیان سفید پوست) خواند. (دکریستن سن) و (نسنت سمت) و (بار تولد) میگویند که ایشان غیر از (هنهائی) هستند که به نام زرد پوستان خراب کاریهایی زیاد در اروپا تولید کرده اند. ایشان را "هن سفید" گویند که با (هنهای زرد) فرق شوند زیرا ایشان شاخۀ عقب ماندۀ کوشانی هستند.
در صورتی که نظریات فوق خلاصه میشود چنین برمی آید که (کرستن سن) و (سرپرسیسایکس) و (پر و کب) یفتلی ها را قومی میدانند که دارای پوست سفید و صاحب حیات مدنی که به یک زبان هندو اروپایی حرف میزدند. این هن های سفید بکلی با هن های زرد فرق دارند.
و بعضی از مؤرخین آنها را شاخه علی حدۀ تخاری یوچی حساب میکنند. یفتلی ها مانند یوچیها مراتب مهاجرت را تا تخارستان یکسان طی نموده، چون به باختر رسیدند، به تدریج در دو طرف هدوکش پراگنده شدند و نظیر کوشانی ها کلتلۀ مقتدری تشکیل کردند و سلطنت نیرومندی در آریانا به میان آوردند به این فرق که دامنۀ حکومت اینها کوتاه تر بود (تقریباً ۵۰ سال در هند ماندند) و با سه قوه: ساسانیان، ترکهای غربی و گوپتای هندی مقابله نمودند. قراری که بعدها خواهیم دید شاهنامه و دیگر منابع غربی از رشادت آنها علیه ساسانیها بحث می نمایند. در آخر سلطنت آنها مبدل به امرای محلی میشود که در نقاط مختلف کاپیسا، تخارستان، غرجستان، زاولستان (غرتی)، بادغیس و جیرستان و بامیان پراکنده شده و امرای محلی آنها دوام کرده است. تنها به صورت محسوس بیست هزار خانوادۀ ایشان تا امروز در شمال فیض آباد در بدخشان زندگانی میکند و دهکدۀ بزرگی به میان آورده اند که آن را (یفتل) گویند و همه اولادۀ همان (یفتلی) های قدیم میباشد همین قسم باشندگان (جاغوری)، (جاکوده) یا (جغوده) احفاد یفتلی هند است و ساختمان بدنی و موهای دراز و دیگر ممیزات آنها با سایر هزاره ها متمایز است چیز بسیار مهمی که اینجا خاطر نشان میکنیم این است که اسم قدیم (زوبل)، یعنی زاول و زابل بار اول در اوایل قرن پنجم مسیحی روی مسکوکات (یفتل شاهان زابلی) یعنی پادشاهان محلی غرتی به مشاهده رسیده است.
این پادشاهان خویش را به صورت (راوزابل) یعنی (شاه زابل) یا (زابل شاه) یا (رایان زابلی) می خواندند. بعضی ها میگویند که (زوبل) یا (زاوال) اصلاً اسم یکی از قبایل یفتلی بود که بعد از آنها در حوالی غرمتی و پادشاه شدن ایشان در آن حدود خویش را به صفت رایان زابلی یاد کرده اند.
به هر حال این اسم خانوادگی یا قبیلوی یفتلی هزار و پنج صد سال قبل که بار اول به صورت اسم جغرافیایی در مورد غرتی و ماحول آن استعمال شده است و در جوار (کابل) و (زابل) هم عرض وجود داشت. سپس با رایان مقتدرتر این نام به قندهار نفوذ کرد. (مارکوارت) مدقق فرانسوی در مأخذ چینی راجع به معبد آفتاب در علاقۀ تو، یعنی زابل مطالب دلچسبی در جلد ۲۳ شماره ۱ - ۲ (ماه مارچ و ژون ۱۹۷۳) در مجلۀ (شرق و غرب) نوشته و از تاج طلایی پادشاه (زابل) تذکار میدهد. به این طریق باز میبینیم که اسم (زابل) با پادشاه یفتلی که قدرت و نفوذ بیشتر داشت به حوالی قندهار منسوب شده و تا هامون سیستان حتی بیرون تر از آن انبساط یافته است.
قراری که دیدیم یفتلی ها در حوالی سالهای ۳۸۵ - ۴۲۰م در شمال کشور ما پیدا شدند و قسمتهای زیاد حوزۀ اکسوس آمودریا را اشغال کردند و مانند کوشانی یکی از قبایل آنها بر چهار قبیلۀ دیگر نفوذ پیدا کرد اینجا هم یک قبیله ی یفتلی موسوم به (یتا) یا (ایتل) بر عشایر و قبایل نفوذ یافت رییس این قبیله (ایتالی توی) بود به حیث (ملکۀ قبیله) تمامی عشایر یفتلی را تحت اداره آورد و مثل (کوشوانگ قبیله کوشانیها قبیله ملکی و به پادشاهی مبدل شد و قدرت شاهی هپیتالیان) شهرت یافت. (ایتالی تو) در اوایل قرن پنجم (۴۲۵م) در (تخارستان) تاج شاهی بر سر گذاشت و دامنۀ سلطنت او و نفوذ دولت یفتلی از تخارستان به بختریانه و سغدیانه، یعنی دو طرفۀ آمودریا و حتی بر قسمتهای شمال - غرب رودخانۀ مذکور تا حوالی مرو انبساط یافت.
سقوط کوشانیهای بزرگ در حوالی ۲۲۰ مسیحی تا ختم سلطنت (واسو دوا) در افغانستان شروع شده (اردشیر بابکان) در ۲۲۴ مسیحی بر تخت نشست) ساسانیها از اقتدار خود و سقوط کوشانی های بزرگ استفاده نموده و فتوحات در غرب کشور ما کردند و بغضی شاهزادگان را در قسمت خراسان غربی حکمران مقرر می کردند و به عنوان (کوشان شاه) یاد میکردند؛ رفته رفته در عصر شاهپور دوم (۳۷۹ - ۳۰۹) تا کابل نفوذ پیدا کردند. احفاد کوشانیهای بزرگ که در تاریخ کشور ما به نام (کیداریها) یاد می شوند در اثر فشار ساسانیها از حوالی بلخ دست کشیدند و به کوشانیهای خورد کابل ملعق شدند. در این جا هم جنگ و گریز کرده بالآخره مرکز خود را در پیشاور انتقال دادند؛ ساسانی از بلخ تا کابل در نیمۀ غربی مملکت ما انبساط یافت.
یفتلیها مقارن ۴۲۰م در شمال شرقی مملکت ما یعنی در حصص شمالی حوزۀ علیای (اکسوس آمودریا و فرغانه پیدا شده و از حوالی ۴۲۵ در تخارستان تعداد قبایل مختلف به اندازه ی زیاد شد که خطر آنها مخصوصاً برای ایران ساسانی محسوس گردید. ایشان در علاقۀ (کشمیهن) یعنی (علاقۀ کشم) و (شنکان) تا (شنقان)، یعنی خطۀ (شغنان) در (چنکیان) یعنی (چغان) نفوذ خود را کم کم وسعت داده و به اندازه ئی کسب قدرت نمودند که در شمال فیض آباد تا امروز تقریبا (۲۰) هزار خانوادۀ آنها دهکدۀ بزرگ دارند، به نام یفتل تشکیل دادند و همه از بقایای همان یفتلی های میباشد که اینجا از آن صحبت میکنیم. این یفتلیها در (۴۲۱م) خطر محسوسی برای بهرام گور پادشاه ساسانی به وجود آوردند. شاهنامه اوایل ظهور آنها را به حساب چینیها و ترک میگیرید ولی برای اینکه خوانندگان این دورۀ تاریخ افغانستان و ایران اشتباه نکنند از اول ظهور این کتله به نام یفتل و یفتلی های افغانستان علیه پادشاهان ساسانی که وقت نفوذ ایشان از بلخ تا کابل احساس می شد، یاداوری می نماییم.
نفوذ ساسانیها بعد از سقوط اقتدار کوشانی های بزرگ یعنی بعد از ضعف (واسودا) ( ۲۲۰ م) در غرب احساس میشد قسمت غربی مملکت ما تا بلخ و کهستان مرکزی تا حوالی کابل جز متصرفات آنها بود و این مسأله در نامۀ (تنسار) ذکر است. در حوالی (دو آب میخ زرین) یا قریب تر بگویم در حوالی (دو آب شاه پسند) قریب دهکدۀ رویی (مویی) هیکل تراشی بزرگی موجود است که یکی از حکمرانان ساسانی در بلخ توسط هیکل سازان و نقاشان بامیانی آن را تزیین و منقوش نموده و به نام (دختر نوشیروان) شهرت دارد و از احتمال بیرون نیست که نوشیروان آن را امر تراش داده باشد.
باری در آن موقعی که بهرام گور ساسانی در نیمۀ غربی مملکت - حاکمیت داشت یفتلی ها در بدخشان اقتدار یافتند و یکی از روسای آنها در ۴۲۵م در تخارستان علیا رسماً اعلان شاهی نمود و قشون زیادی فراهم نموده و در مسیر رودآمو به طرف (مرو) پیش رفت. چون در این وقت بنابر مسأله (ارمنستان) از جانب روم شرقی هم پریشان بود، بهرام برادرش (نرمه) را به حیث نایب السلطنه به جای خود تعیین کرد و خودش با سپاه گران متوجه یفتلی ها به جانب شرق گردید. در این جنگ که به نام (جنگ مرو) مشهور است یفتل شاه که او را (یفتالیتوس) میخوانند در اول به فتوحاتی نایل شد و مرو را به مدت کوتاهی متصرف گردید در شاهنامه آمده:
توران شاه و بهرام شاه
چو خاقان چین این سخنها شنید
ز چین و ختن لشکری برگزید
چو خاقان به نزدیک ایران رسید
خبر زو به شاه دلیران رسید
دگراد برزین رزم آزمای
کجا زابلستان بدو بد ببای
به نرسی که بد از نژاد پشین
برادر بدش خسرو پاک دین
وز آنجای گه لشکر اندر کشید
سوی آذر آبادگان برکشید
چو از پارس لشکر فراوان نبرد
چنین بود نزد بزرگان و خرد
ز جنگ بگریخت بهرام شاه
و راسوی آذر گشتست راه
چه بهرام رخ سوی آذر نهاد
رسولی بیامد ز قیصر چو باد
به کاخیش (نرسی) فرود آورید
گران مایه جایی چنان چون سزید
کز این سان همی گنج بپراگند
چرا همچو شاهان نه گنج آگند
پراگند شهری و هم لشکری
همی جست هر کس ره بهتری
وز آن پس چو گفتارها شد کهن
بر آن بر نهادند یک سر سخن
کز ایران یکی مرد با آفرین
فرستند نزد یک خاقان چین
که پیش از بد و غارت و تاختن
ز هر گونه ای باید انداختن
مگر بوم ایران بماند به جای؟
چو از خانه آواره شد کدخدای
چو خاقان به ایران درآید به جنگ
نماند بدین بوم ها بوی و رنگ
چو نومیدی آمد ز بهرام شاه
کرا و رفت با خوارمایه سپاه
بکوبندمان خیره در زیر پای
سپاهی و نرسی نماند به جای
یکی موبدی بود نامش (همای)
هنرمند و با دانش و پاک رای
و را برگزیدند ایرانیان
که آن چاره را تنگ بندد میان
نامه نوشتند بس نامه ای بندوار
از ایرانان نزد آن شهریار
سرنو گفتند ما بنده ایم
به فرمان و رایت سرافکنده ایم
ز چیزی که خیزد ز ایران زمین
فرستیم با پوزش و آفرین
همان نیز با هدیه و باژ و ساو
که با جنگ خاقان نداریم تاو
ایرانیان حیران شدند که در مقابل سپاه یقتلی چه چاره سازیم. در این وقت موبدی هنرمند موسوم به (همای) پیشنهاد کرد که در این وقت حاضر هیچ کاری از ما ساخته نیست ما به کلی تسلیم میشویم و هر چه در ایران پیدا میشود با هدیه و باژ و ساو به خاقان چین (یقتل شاه، یفتالینوس) تقدیم میکنیم و این مطالب بندگی را طی نامه یی توشتند و به (همای) سپردند که بر یفتل شاه تسلیم کند.
پیام بزرگان به خاقان بداد
دل شاه توران از آن گشت شاد
که آورد بیجنگ ایران به چنگ
مگر ما به رأی و به هوش و درنگ
یکی پاسخ نامه بنوشت و گفت
که با جان پاکان خرد باد جفت
بدان کار گشتیم هم داستان
که گفت این فرستاده ی راستان
چو من با سپاه اندر آیم به مرو
کنم روی کشور چوپر تذرو
به داد و به رأی و به رنگ و به بوی
ابا آب شیر اندر آرم به جوی
بپاشیم تا باز ایران رسد
همان هدیه های دلیران رسد
به مرو اندر آورد خاقان سیاه
جهان شد ز گرد سواران سیاه
سپاه (یفتالینوس) شاه یفتلی در شهر مرو داخل شد، جواب ایرانیان را نوشته با همای پس فرستاد و گفت تا باژ و ساو ایران برسد. ما در اینجا توقف خواهیم نمود، آنگاه آسوده خاطر شد؛ و بزم آراست و شراب خواست و به نوای چنگ و رباب خاطر خود را مشغول داشت و بهرام را به کلی فراموش کرد.
چو آسوده شد سر به خوردن نهاد
کسی را نیامد ز بهرام یاد
به مرو اندر زبانگ چنگ و رباب
کسی را نبود هیچ آرام و خواب
شکار و می و مجلس و بانگ چنگ
نشسته شب و روز ایمن ز جنگ