سلاله های کوشانو یفتلی
رتبل شاهان:
در فصل دوازدهم به ملاحظه رسید که در نیمۀ اول قرن ۷ مسیحی صفحات شمال هندوکش بدست خان های ترکی دست نشانده "یبغوهای" توکیوی غربی بصورت ملوک الطوایفی متمرکز اداره میشد. از روی چشم دید و یاد داشت های هیوان تسنگ و شهادت مسکوکات و پارۀ مطالب دیگر معلوم میشود که دامنۀ نفوذ خان های ترکی که تسلط موقتی در تخارستان یافته بودند روی همرفته با تیغه هندوکش محدود شده و در جنوب آن نفوذ نتوانستند جز بصورت بسیارمبهم ومحدود و در بعض نقاط و مواقع که چگونگی آن مجهول است. شبهه ئی نیست که در یک دورۀ هرج ومرج که خان های توکیو در شمال ساسانی ها در غرب تسلط یافته اند و ساسانی ها را قشون نوخاسته عرب وتوکیوها را نیروی مقتدر تانگ های چین از غرب و شرق متزلزل ساخته بود، در جنوب هندوکش حکومت های محلی بدست امرای محلی بود و هیوان - تسنگ در خط رفت و آمد خود از امرائی در بامیان و کاپیسا و حوالی جاغوری حرف میزند و از خلال یاد داشت های او چنین معلوم میشود که شاهان کاپیسا ترک نبودند چنانچه آنها را بر خلاف امرای توکیو که در تخارستان در این وقت نفوذ داشتند "کشاتربیۀ" خوانده و کشا تربیه عبارت از طبقه نجبای نظا محلی است که با قوه و قدرت کامله در جنوب هندوکش سلطنت داشتند و "کاپیسی" پایتخت و مرکز اداری و سیاسی جنوب هندوکش محسوب میشد. نوعیت اداری شمال و جنوب هندوکش تقریباً شبیه بهم بود. در شمال در تخارستان خان های ترکی بدور خان مرکزی قندوز جمع شده بودند ودر جنوب هندوکش شهزادگان و امرای کوشانی و کوشانو یفتلی بدور خاندان "کشاتریۀ" یعنی یکی از خاندان های نجبای سلحشور محلی کاپیسا مجتمع بودند و دولت کاپیسا از اوائل قرن هفت تا اواخر قرن هشت دارای اقتدار زیادی بود و به قلمرو وسیعی که حدود آن معین خواهد شد حکفمرمائی داشت و یکعدۀ امرای محلی جز وغیر جزء آن وجود داشت که در مسائل دفاع خاک و حملات خارجی با دولت مرکزی کاپیسا هم نوا بودند و جزئیات این مطالب را به تدریج درین فصل خواهیم دید.
عنصر کوشانو یفتلی:
یکی از چیز های مهمی که در مورد امارت های جنوب هندوکش عموماً و در مورد سلطنت های کاپیسا و کابل خصوصاً گفته شود مسئله تعین اصلیت خاندان های سلطنتی مذکور است. نظری به فصول گذشته تاریخ افغانستان خصوص فصل و یازدهم (فصول کیداری ها و یفتلی ها) نشان میدهد که چطور بقایای نژادی کوشانی های کوچک کیداری و یفتلی ها در دو طرفۀ هندوکش و بیشتر در جنوب آن ماندند. با اقداماتی که یفتلی ها در راه تشکیل دولت قوی و نیرومند نمودند احفاد کوشانی های کیداری از صحنه سیاست و مملکت داری بیرون شده و در ته دره ها و قلل کوها پناه بردند. همین قسم یفتلی ها خودشان بعد از یک دوره اقتدار و فتوحات بر علیه ساسانی ها و گوپتاها مضمحل شده و دولت مقتدر آنها به امارات محلی و کوچک در جنوب وشمال ومرکز هندوکش مبدل شد. در فرصتیکیه توکیوها (ترک ها) در تخارستان مستولی شده بودند عنصر "کوشانو یفتلی" به هم اختلاط یافته و در اکثر نقاط جنوب ومرکز هندوکش نفوذ و سر کردگی قوم در دست آنها بود و منجمله آثار موجودیت آنها در گوشه و کنار مملکت دوام داشت تا جائیکه شواهد نشان میدهد یفتلی ها بعد ازینکه در مقابل حملات مشترک ترک وساسانی مرکزیت اداری خود را از دست دادند در کهستانات دشوار گذار مملکت و نقاط صعب العبور مثل بدخشان بادغیس، غرجستان، بامیان و جیرستان، مالستان، کهستان سمت شمالی، در کهستانات اطراف غزنه و گردیز پناهنده شده و ازین آشیانه های سنگی وقت بوقت سربلند کردند چنانچه در (صدق آباد) از ریزه کهستان شمالی اخیراً قبرستان بزرگ و مسکوکات بعضی از شاهان آنها که تا حال نام و نشان ایشان را تاریخ سراغ نداشت کشف شد. در جنوب هندوکش کاپیسا و کابل و زابل بیشتر اقامتگاه یفتلی ها وعنصر کوشانو یفتلی بود. طوریکه در فصل یفتلی (فصل یازدهم) اشاره شد کلمه (زابل) که در دوره های اسلامی مفهوم بزرگ جغرافیائی و عرقی پیدا کرد و در داستان های حماسی و رزمی داخل شد اصلا کلمه یفتلی بود که اصل آن به شهادت مسکوکات "یقتل شاهان" (زوبل) بوده و(زابل) گردیده (زوبل) یا (زاول) اصلا اسم یکی از قبایل یفتلی بود که درحوالی غزنه و جاغوری استقرار یافته و اینجا بنام آنها به زابل علم شد و مفهوم جغرافیائی آن در مرور زمانه تا قندهار و حتی سیستان وسعت پیدا کرد. اگر در تاریخ افغانستان دقت شود در طی قرن ۷و۸ و ۹ و ۱۰ امرای محلی زیادی در گوشه و کنار مملکت بمیان آمده اند که برخی را ماخذ چینی، عده ئی را منابع عربی، بعضی را کتب سانسکریت وحتى فارسی، عده ئی را مسکوکات برخی را تصاویر رنگه دیواری کم و بیش معرفی کرده واز بعضی مجسمه هائی هم بدست آمده. این امرا و شاهان وسلاله ها عموماً از نقطۀ نظر عرق یا یفتلی یا مخلوط کوشانو یفتلی بوده و هر کس و هر منبع به زعم خود ایشان را به کشاتریۀ رتبیل شاه، تنگین، تروکشه، خیونی، ترک وغیره یاد کرده اند وهرج ومرجى تولید نموده اند حال آنکه دوچیز پیش ما روشن است یکی اینکه اکثر این سلاله ها سلسله نسب خویش را به دودمان کوشانی مخصوصاً به کنیشکا نسبت میدادند و دیگر اینکه بقایای یفتلی در کاپیسا و بامیان و زابل و بادغیس وغرجستان و وجیرستان، و دیگر نقاط، قرارگاه ها و تمرکز گاها و امارات داشتند. پس به استناد به این دو مطلب اخیر گفته میتوانیم که بعد از قرن ۷ مسیحی امرای محلی که در گوشه و کنار آریانا به سلطنت رسیده اند منجمله دودمان هائی که در کاپیسا و کابل هستۀ مرکزی سلطنت و ادارۀ مملکت در دست آنها بود و عموماً از عنصر مخلوط کوشانو یفتلی بودند و شارهای غرجستان و شیرهای بامیان و غیره را با یفتلی یا از عنصر مخلوط کوشانویفتلى میتوان حساب کرد. قراریکه در اخیر همین فصل خواهیم دید شبه ئی نیست که مانند صفحات شمال در جنوب هندوکش هم با وجود سلطنت مرکزی کاپیسا یکعده امرای محلی جزء وغیر جزء آن وجود داشت و بر خورد هر زایر و سیاح و مورخ یا یکی از آنها در محلی و در وقتی و با کشف مسکوکات آنها از معابد ویرانه و استوپه ها شده است که نپکى ملک ها، ترکی شاهی، ر تبیل هاوترو کشه ها، شازها، شیرها به غور شاها و غیره از قرن هفت مسیحی به بعد جزء تاریخ افغانستان قدیم بیشتر در جنوب وحصص مرکزى هندوکش ثبت گردد ولی این خاندان های شاهان و امرای محلی از روی عرق عموما با بقایای کوشانی های خورد یا بقایای یفتلی ها و یا مخلوط "کوشانو یفتلی" است بهر حال سلطنت مرکزی کاپیسا را که این فصل وقف آن شده است به طوریکه زایر چین - هیوان تسنگ یاد کرده "کشاتریه" و یا طوریکه عرب ها لقب داده اند "رتبیل شاهان" میحوانیم. شبهه ئی نیست که عرب ها از روز تماس به سرحدات غربی آریانا یعنی از حوالی وسط قرن ۷ مسیحی (۲۳ هجرت) تا زمان فتح کابل بدست یعقوب لیث صفاری ۲٥٨ هجری مطابق ۸۷۹ مسیحی و بعد از آن بیش از دو قرن کلمه رتبیل را بصورت های مختلف استعمال کرده اند و به تعقیت مأخذ عربی در منابع فارسی هم راه یافته است. معذالک باید گفت که این اسم اصلا هندوئی بوده یا از روی اسم خاص (رتن پاله) و یا از ترکیب اسم عام (رای) یعنی (شاه) و (پاله) اسم خانواده ئی بمیان آمده پس اگر چه این لقب از نقطۀ نظر مفهوم لغوی و مذهبی اصلاً باید در مورد برهمن شاهی ها یا هندو شاهی های کابل در فصل آینده استعمال شود ولی چون تذکر منابع عربی آنرا بصورت عمومی تر علم ساخته است کشاتریه های کاپیسا واحفاد ایشان را به لقب رتبیل شاهان یاد میکنیم و برهمن شاهی های کابل را "رایان کابلی" میخوانیم.
حدود سلطنت کاپیسا:
سابقه تاریخی و مفهوم جغرافیائی کاپیسا مطالبی است که در تاریخ افغانستان به آن اشاره ها شده و قراریکه در فصل هشتم در مورد پایتخت های کنیشکا شرح دادیم شهر کاپیسی (بگرام) در آن زمان هم مرکزیت داشت و حتی پیشتر از آن شاهان مستقل یونانو باختری بعد از تخلیۀ باختر در جنوب هندوکش در اینجا مرکز اختیار نموده بودند. اگر چه کاپیسا از نقطه نظر مفهوم جغرافیائی و تاریخی حوزۀ کهستان و کوهدامن را در بر میگیرد ولی در عصری که مشغول مطالعه آن هستیم وسعت اداری مفهوم آنرا انبساط داده و سطنت کاپیسا دامنۀ فراخی در جنوب هندوکش پیدا کرده بود که علاقه های مربوطه و حدود آن از روی چشم دید و یاد داشت های هیوان - تسنگ و مقابله های شاهان آن با قوای عرب معلوم میشود. هیوان - تسنگ در سال ٦٣٢ حین ورود به کاپیسا اظهار میکند که پاد شا،(کشاتریه) یعنی از طبقه نجبای نظامی است و تقریباً ده امارت تحت ا داره او میباشد و از روی متن یاد داشت های او که ذیلا میدهیم بعضی از علاقه های مربوطه سلطنت کاپیسا توضیح میشود.
(۱)لان پو (لغمان):
"... چون از چند قرن به اینطرف خانوادۀ شاهی از بین رفته رؤسا برای احراز اقتدار به امتیاز یک بر دیگر تن در نداده و در نتیجه آخر "لان یو" باجگذار کاپیسا شد..."
(۲) نگاراها را (فنگرهار)
"... حکمفرمائی از خود ندارند، حکمران و مامورین زیر دست آن از کاپیسا می آیند... "
(۳) گندھارا (علاقه کابل سفلی تا پشاور)
"... خانواده شاهی از بین رفته وسلطنت از طرف نمایندگان کاپیسا اداره میشود... "
(۴) تا شاشیلو (تاکسیلا)
"... سابقاً این علاقه تا سلطنت کاپیسا بود. اما اخیراً باجگذار کشمیر شده..."
ازین یاد داشت ها دو چیز به صراحت تمام معلوم میشود یکی اینکه دامنۀ سلطنت کاپیسا بطرف شرق زمانی تا "تاکسیلا" یعنی به سواحل ماورای شرقی اندوس و بعدها تا کنارهای راست این رود خانه انبساط داشت. باقی حدود سلطنت کاپیسا در سمت های دیگر هم از روی گردش زایر مذکور و یاد داشت های او بخوبی معلوم میشود زیرا زایر چین ١٤ سال بعد از هند برگشته و از حواشی شرقی و جنوبی و غربی سلطنت مذکور دور زده و به کاپیسا مراجعت کرده است و برای تصریح این مطلب خط حرکت او را درین نواحی تعقیب میکنیم: هیوان - تسنگ حسین مراجعت از هند به (اوند) مقر زمستانی شاه کاپیسا وارد شده و چون شاه در اینجا حضورداشت به حضور او باریافت و با موکب شاهی از (اوند) به (لمپاکا) یعنی لغمان آمده و یکماه در طی این قسمت راه صرف کرد. سپس سمت جنوب را پیش گرفته و بعد از ۱۵ روز مسافرت به علاقۀ "پانا" Pana (فالانا Falana) رسید که عبارت از منطقۀ "وارنو" Varnu یا "وارناوا"
Varnava متذکرۀ "پانی نی" میباشد. چون احاطه علاقه (فالانا) را ۴۰۰۰ لی نوشته طبق نظریۀ مدققین بلا شبهه مناطق وزیرستان، درۀ گومل و معاونین آن مثل ذرۀ "ژوب" Zhob و "کندار" Kandar وغیره را در بر میگرفت. چون زایر چینی موصوف فاصله دو هزار (لی) را بطرف جنوب غرب طی میکند مسیو فوشه چنین نظریه دارد که زایرچین بطرف جنوب تا درۀ اسماعیل خان پیش رفته است و بعد از طی کوه بزرگ که آنرا سلسله کوه "توبه کاکر" تعین کرده اند ودرۀ بزرگ ترنک محتملاً از حوالی قلات غلزائی داخل علاقه "تسا- کیو- تچه"Tsao-Ku-Tcha شد که آنرا بنام دیگر منطقه "جاگوده" Jaguda خوانده و عبارت از جاغوری فعلی میباشد. سپس سر خط عبور خود علاقه ئی را به اسم " فا -لی - شی – سا- تانگ - نا" یاد میکند که فوشه آنرا "ورى جستانا" Vriji-sthana ، یعنی چیزی تعبیر کرد که در نقشه های قدیمه انگلیسی "یوجارستان" Ujaristan تثبیت شده و مقصد از آن و جیرستان میباشد و گوشه جنوب شرقی غرجستان را به مفهوم بزرگ و عمومی هزاره جات احتوا میکند. هیوان - تسنگ این علاقه را مربوط به شاه جداگانه میداند که از آن بعد تر حرف خواهیم زد. ۵۰۰ لى یعنى تقریباً ١٦٥ کیلو متر بطرف شمال گفته از راه "دشت ناوور" و از راه پیچ در پیچ دره ها از راه "خواد" Khavad یعنى (خوات) ومیدان و گردنه بیک توت پغمان به حوزۀ کاپیسا وا رد میشود. حالا از روی این خط حرکت دقیق که تقریباً به حواشی گردا گرد سلطنت کاپیسا بعمل آمده است واضح گفته میتوانیم که حدود دولت کاپیسا بطرف جنوب درۀ کرم و ارنای وزیرستان، دیرۀ اسماعیل خان را در بر میگرفت. میماند حدود غربی و جنوب غربی آن درین قسمت ها را گر چه زایرچینی مذکور از قلات غلزائی ،وحوالی جاغوری و دشت ناوور و وردک ومیدان ویغمان عبور میکند و در گوشه شرقی هزاره جات از امارت محلی دیگر صحبت مینماید ولی یکسال بعد از تاریخ عبور اودرمراجعت از کاپیسا بطرف چین یعنی در ٦٤٥مسیحی مطابق ۲۳ هجری حملات غرب در سر حدات غربی آریانا در حواشی سیستان آغاز میشود و مقابله و رتبیل شاهان نشان میدهد که حدود سلطنت کاپیسا در جنوب هندوکش تا حوزۀ هیرمند و سیستان انبساط داشت.
کشاتریه پادشاه یا رتبیل شاهان:
معاصر زمانی که خان های توکیو (ترک) در صفحات شمال هندوکش در تخارستان حکمفرمائی داشتند در جنوب هندوکش سلطنت مرکزی کاپیسا بدست کسی بود که زایر چین هیوان - تسنگ او را کشاتریه یعنی از طبقه نجبای سلحشور نظامی خوانده و در حالیکه شخصیت و قدرت سلطنت او را تعریف میکند چنین می نویسد:"پادشاه از طبقه کشاتریه و مرد هوشمند، دانا رشید، دلاور و باعزم است و برده ایالت مجاور یا امارت های محلی حکمفرمائی دارد و به ملت خود خیلی علاقه مندی و محبت نشان میدهد، پابند دیانت بودائی است هر ساله مجسمه طلائی بودا را به ارتفاع ۱۸ فت ساخته و در حفله نجات که بنام (موکشا مها پاریشاد). تشکیل میشود مردم را دعوت میکنند و به محتاجین و غرب او بیوه زنان و مردان زن مرده صدقه وخیرات میدهد." رونه گروسه مولف تاریخ آسیا درین مورد می نویسد؛ "اگر چه در این وقت پادشاه کاپیسا صاحب امپراطوری نبود، به قلمرو وسیعی حکمفرائی داشت و بعلاوۀ اراضی ارثی مخصوص خودش خاک های لامپاکا (لغمان) نگاراهار
(ننگرهار) و گندهارا که سلاله های شاهی محلی آنها از میان رفته بود همه به کاپیسا ملحق شده بود و به این صورت اقتدار پادشاه تا سواحل اندوس محسوس میشد. طوریکه هیوان - تسنگ میگوید پادشاه شخص رشید و دلاوری بود که از نیروی او ممالک مجاور می لرزیدند و برده امارت حکمفرمائی داشت. چون مانند امیر کابل در قرن ۱۷ پادشاه کاپیسا راه های تجارت آسیا را در دست داشت به دوستی او شاهان بزرگ محتاج بودند..." هیوان - تسنگ حین عبور و مرور از جنوب هندوکش طوریکه دیدیم در چند نقطه به از بین رفتن خانواده شاهی محلی و ارتباط و انقیاد آنها به کاپیسا اشاره های صریح کرده است و در مورد "لان پو" لغمان اظهار میدارد که چند قرن قبل خانواده شاهی از میان رفته. اگر درین موارد کمی دقت شود معلوم میشود که خاندان شاهی که چند قرن قبل به این علاقه ها سلطنت داشت همان کوشانی های بزرگ بودند. اگر چه بعد از آنها کیداری ها (کوشانی های خورد) و یفتلی ها آمده رفتند و قوم اخیرلذکر سلطنت بزرگی هم بمیان اورد ولی چون مدت طولانی دوام نکرد بیشتر ملوک الطوایفی در دره های هندوکش پدیدار شد تا اینکه بالاخره سلطنت کاپیسا کم و بیش علاقه های دور و نزدیک را تحت اداره مرکزی آورده و کشاتریۀ کاپیسا باز سلطنت مقتدری بمیان آورد که زایرچین از توصیف شخصیت شاه وقدرت دولت او خود داری نتوانسته است. پادشاهی را که هیوان - تسنگ در آمد و رفت خود یعنی بین سال های ٦٣٢ و ٦٤٤ مسیحی کشاتریه (یعنی از طبقه نجبای نظامی) خوانده مولفین عرب متعاقباً تا اواخر قرن ۹ م به نام های رتبیل- رانت بیل، زبیل، زنبیل یاد کرده اند که همه ضبط های مختلف یک اسم است که صورت صحیح آن "ربتیل" میباشد. اگر چه کلمه (رتبیل) را به صور مختلف تحلیل و تجزیه نموده اند ولی باز هم ترکیب ومفهوم واقعی آن روشن نیست. تنها اینقدر معلوم میشود که این اسم،اسم خاص کدام پادشاه معین نبوده بلکه محتملا لقبی بوده و درمأخذ عربی و فارسی در مورد یک سلسله پادشاهانی که مقرایشان اول کاپیسی و در و بعد کابل بود استعمال شده است. کشاتریۀ کاپیسا یا رتبیل شاهان بشهادت زائرین چینی و مورخین عربی مردان دلاور و شجاع بودند و به ملت و رعایا محبت بسیار داشتند و بیشتر معتقد به دیانت بودائی بودند معاصر زمانی که توکیوها (ترک ها) در صفحات شمال در تخارستان تسلط یافته بودند ایشان در جنوب هندوکش سلطنت مقتدری تشکیل داده بودند که دامنه آن طوریکه دیده شد از تاکزیلا و اوند (ویهند) یعنی از دو کناره رود اندوس (سند) تا شهر زرنج و سواحل هامون سیستان انبساط داشت وقدرت نظامی ایشان را مقابله باقشون معظم عرب ثابت میسازد و شرح آنرا در جلد سوم سلسله تاریخ افغا نستان خواهید دید. شبه ئی نیست که در داخل این قلمرو وسیع امارت های محلی دیگری بوده که یاد داشت های هیوان - تسنگ از آنها حکایت میکند همین قسم خارج حدودی که شرح داده شد مخصوصاً در کهستانات مرکزی هزاره جات در نقاطی که از راها کناره بود امرای محلی دیگری در بامیان در نقاط مختلف غرجستان (به مفهوم بزرگ هزاره جات) وغور و کوهای زمین داور وغیره وجود داشت که کناره بودن از طرق عادی مراودات و نقاط کهستانی به آنها یکنوع آزادی داده بود محلی معذالک اگر به نفوذ جامع و وسیع رتبیل شاهان در تمام مناطق جنوب هندوکش و حضور شخص آنها در میدان های جنگ از حوالی زرنج و بست گرفته تا کابل و کاپیسی نگاه شود خوب فهمیده میشود که دولت مرکزی کاپیسا هسته مرکزی و مقتدر سیاسی و اداری نیمه جنوبی افغانستان بود و امرای جزء در مسایل عمومی دفاع کشور و دفع حملات بیگانه با این دولت مکزی هم آهنگی داشتند.
کاپیسی و اوند (ویهند):
اختلاف آب و هوا در جنوب هندوکش مخصوصا در حصص شرقی آریانا که مناطق سرد و گرم مثل کاپیسا و گندهارا از نزدیک بهم و قع شده در بسیاری از دوره های تاریخ افغانستان سبب شده است که دولت دارای دو پایتخت باشد تابستانی و زمستانی چنانچه در دورۀ زمامداری کنشکا امپراطور بزرگ کوشان این رویه معمول بود حتی در آن زمان در میان این دو پایتخت، مرکز سومی هم بود که امپراطور بعضی اوقات فصل های خزان را در آنجا میگذرانید در آنوقت پایتخت تابستانی همین شهر کاپیسی و مرکز زمستانی شهر پارو شاپور (پشاور) بود چنانچه در صفحات ۲۳۳ و بعد فصل هشتم در اطراف این دو مرکز تفصیلاتی داده شد. در نیمه اول قرن ۷ مسیحی در عصر سلطنت "کشاتریۀ" کاپیسا این عادت قدیمه هنوز معمول بود و پادشاه تابستان را در کاپیسی (بگرام) در حوزۀ سرسبز و شاداب کاپیسا در جوار رود خانه خروشان پنجشیر میگذرانید و زمستان عوض (پشاور) در "اوند" Und یا "اوده بهانده" Udabhanda در حوالى اتک فعلی شهر رفت. زیرا هیوان تسنگ حین ورود در سال ٦٣٢ پادشاه موصوف را در کاپیسی و ١٤ سال بعد حین مراجعت از هند او را در مرکز زمستانی در شهر (اوند) ملاقات نمود و در هر دو شهر از فیض الطاف شاهی بر خوردار شد.
سائر امرای محلی جنوب هندوکش:
قبل برین در دو سه جای این فصل متذکر شدیم که در جنوب هندوکش علاوه بر سلطنت مرکزی و مهم کاپیسا یکعده امرای محلی دیگری وجود داشت که بعضی تابع دولت کاپیسا بود و برخی جزء آن نمی آمد. این را هم یاد دهانی کردیم که بعد از انحلال حکومت کوشانی های خورد کیداری و سقوط عظمت دولت مرکزى یفتلی روئسا و قبایل آن به هر گوشه و کنار چه در شمال و چه در جنوب سلسله کوه هندوکش در نقاط کوهستانی دشوار گذار پراگنده شدند و امارت های محلی بمیان آوردند. این کیفیت در طی قرن ۷ و ۸ و۹ در قرون فتوری که در یک حصه آن توکیوها و ساسانی ها موقتاً در شمال و غرب تسلط یافتند و در حصه دیگر آن چینی ها نفوذ و تا یک اندازه کنترول اداری خود را تا حوالی کاپیسا بسط دادند و عرب ها بنای فتوحات را گذاشتند دوام داشت و یکی از علل تشکیل امارت های محلی در نقاط صعب العبور مملکت همین مداخلت های بیگانگان بود و عنصر کوشانو یفتلی مخصوصا یفتلی ها و روئسای جنگ آزموده و دلاور آنها روی صحنه بر آمده و امارت های محلی تشکیل کردند که بعضی آن در بعضی نقاط مثل غرجستان و بامیان وغیره تا سال های معاصر فتوحات عرب وجود خارجی داشت. یقین کامل دارم که ماخذ مختلف تاریخی تنها به وجود قسمتی ازین امارت ها پاره اشاره ها کرده و موجودیت اکثر آن هنوز در پرده خفا است چه رسد به اسمای شاهان و کار نامه های مربوطه آنها. تنها چیزیکه سراغ ایشان را وقت بوقت از اینطرف و آنطرف میدهد مسکوکات است که به استناد آن به تدریج این تاریکی ها هم روشن شده خواهد رفت. در نیمه قرن ۷ معاصر پادشاه و دودمان "کشاتریۀ" کاپیسا هیوان - تسنگ در سرخط عبور خود در جنوب هندوکش از دو امارت محلی دیگر حرف میزند یکی در بامیان و دیگری در گوشه جنوب شرقی غرجستان به مفهوم بزرگ هزاره جات.
شیر بامیان:
همه میدانیم که اصطخری (نیمه اول قرن چهار هجری موافق اوائل قرن ده م) و طبری تقریباً نیم قرن پیشتر از اوامرای محلی بامیان را به لقب "شیر بامیان" ذکر کرده اند. اگر چه ما عجالتاً از وقایع قرن هفت صحبت میکنیم معذالک چون القاب مذکور، مربوطه به دوره های پیش از اسلام میباشد قراین و احتمال به این دلایت میکنند که همین لقب را امرای محلی این درۀ شهیریک و نیم قرن یادو قرن قبل هم دارا بوده باشند بهر حال در وجود خود امارت محلی بامیان در نیمه اول قرن ۷ مسیحی حتی پیش از آن در قرن پنج و قرون بعد شبهه ئی نیست زیرا زائرین چین هر کدام حین عبور خود به این امر اشاره ها کرده اند تا اینکه نوبت به مورخین و جغرافیه نگاران اسلامی رسیده است."سی - یو - کی" یعنی "یادگارهای ممالک غربی" و کتاب حیات، هیوان - تسنگ که از طرف یکى از مریدانش موسوم به " شامن هوئی لی" Shaman H wui Liنوشته شده هر دو از امیر بامیان و ملاقات او با هیوان - تسنگ صحبت میکنند این دو کتاب بیک لهجه میگویند که پادشاه بامیان به استقبل استاد قانون (هیوان - تسنگ) برآمده و او را به قصر شاهی دعوت نمود تا از تعارفات مهمان نوازی و مذهبی مستفید شود و زایر چین یکی دو روز یا پنج روز در آنجا اقامت داشت. قرار شرحیکه زایر موصوف میدهد پایتخت یا طوریکه میگو ید "شهر شاهی" بامیان در دهن درۀ فولادی طوری افتاده بود که یک قسمت بصورت سموچ در جدارهای سنگی دامنه دره و قسمت دیگر آن در ته دره تاجاهائی که حال دامنه باغ های زیارت های میرسید علی یخ سوز و برادرش اشغال نموده انبساط داشت. امارت محلی شیر بامیان طوریکه هیوان - تسنگ دیده در تمام مرور قرن ۷ دوام داشت و یک قرن بعد ازو در سال ۷۲۷ مسیحی زایر دیگری موسوم به "هوی تچه او" Houei-Tcheao از راه "سی - یو" یعنی کابلستان بعد از ۷روز مسافرت وارد "فان - ین Fan-Yin" یعنی بامیان شده و طوریکه می نویسد درین وقت یکنفر "هو Hou" یعنی یکنفر از تاجک های آریائی محلی درین درۀ شهیر امارت داشت. درین وقت امیر مذکور تحت اثر و قیمومیت کدام مملکت دیگر نبوده و پیاده نظام و رساله خیلی قوی و متعدد داشت. فراموش نباید کرد که در سال ۱۹۳۰ در یکی از معابد درۀ ککرک بامیان در میان تصاویر رنگه دیواری معبد تصویر پادشاهی پیدا شده که فعلا در اطاق بامیان در موزۀ کابل است و پروفیسر هاکن او را بلقب "پادشاه شکاری" یاد کرده. هکذا در رواق بت ٥٣ متری بامیان تصویر بزرگ رنگه بودائی موجود است که خلاف معمول به لباس و تاج شاهی مزین میباشد. این دو تصویر مر بوط بیک نفر از شیرهای بامیان میباشد یا دو نفر از امرای این درۀ معروف را معرفی میکنند. آنچه درین دو تصویر مشترک دیده میشود تاج آنها است که مرکب از سه هلال وسه کره میباشد و سکۀ موسیو هاکن از غزنی یافته که پادشاه ضرب زننده آن همین قسم تاج دارد بعقیده موسیوهاکن این تاج مخصوص امرای محلی علاقه بامیان و غزنی بوده شبهه ئی نیست که نقاشی این تصویر را پروفیسر مذکور به قرن ۵ مسیحی نسبت میدهد و او را در جمله شاهان "کوشانو ساسانی" یعنی در قطار کوشانی های خورد کیداری میشمارد که موقتاً تحت اثر ساسانی ها آمده آمده بودند. این امر واضح میسازد که سلالۀ امرای محلی شیرهای بامیان را حتی در قرن ۵ مسیحی پیش ببریم نفوذ ساسانی ها قراریکه در فصل کیداری ها وبعد تر شرح داده شده است چیزی است که متعاقباً ازین قسمت ها وسائر حصص آریانا برداشته شده و شیرهای بامیان قراریکه به تدریج در اوائل قرن ۷ و اوائل قرن ۸ زائرین چینی و کوریائی از آنها معلومات میدهند تحت اثر بیگانگان نبودند و بلا شبه امارت ونفوذ محلی خود را در دل هندوکش و بابا تا زمان سلطنت صفاری ها حفظ کرده اند.
شار غرجستان:
مانند بامیان و شیرهای آن غرجستان و شارهای آن هم درماخذ اسلامی (عربی و فارسی) شهرت دارند و چنین مینماید که مانند بامیان یک سلسله امرای محلی در غرجستان هم سلطنت کرده و آنها را به لقب (شار) میخواندند ولی چون غرجستان مفهوم جغرافیائی عام و خاصی داشته و قبایل یفتلی در بعض حصص دیگر هم تقرر یافته و این جاها بنام های شان شهرت پیدا کرد و امرای محلی آنها در آن علاقه ها سلطنت هائی داشته اند مختصراً به ذکر پاره مطالبی درین موارد می پردازیم: شبهه ئی نیست که جغرافیه نگاران عرب علاقه ئی را که بطرف شرق بادغیس یعنی بین بادغیس وسرپل افتاده و رودخانه معروف مرغاب (مروآب مرو ود) یکحصه زیاد آنرا شاداب میکند بنام "غرج الشار" یاد کرده اند. این اسم مرکب از دو کلمه (غرج) و (شار) است. شار به اتفاق مورخین عرب لقب شاهان محلی این علاقه بود و غرج را که بصورت (غرژ) ، (غرش) هم آمده دو نوع تعبیر کرده اند یکی اینکه اسم خاص قوم وقبیلۀ بوده - دیگر اینکه در لهجه محلی (کوه) را میگفتند چنانچه مقدسی بر همین نظریه است. بهر حال این هر دو مفهوم قابل دقت است. عجالتاً مربوط به معنى (کوه) این کلمه یاد آوری میکنیم که (غر) در پښتو به معنی (کوه) موجود است "ملک الغرج" و "ملک الجبال" به معنى (شار کوها) یا (شاه کوها) است که اولی از طرف عرب ها در مورد شارهای غرجستان و دومی به نسبت "غورشاهان" استعمال شده است. غرجستان در جغرافیای تاریخی افغانستان مفهوم خاص و عام دارد که اولی معین و محدود دومی عمومی و مبهم و غیر محدود است. غرجستان خاص در بین شمال غور و شرق هرات وغرب اندخوى مشتمل بر دو دسته دره ها بوده که یکدسته را "پنج صده" و دسته دیگر را "چهار صده" و مجموع آنرا "نه صده" گویند. پنج صده مرکب از: دره های فیاق، لغرا، سرتور، کودیان، یولن تاغ میباشد. چهارصده: مرغاب، ملمنج، فلاخر، خفک را در بر میگیرد. مجموع این نه دره نهصدۀ حالیه و غرجستان خاص تاریخی را تشکیل میدهد. شرح کلمۀ "غرج" به مفهوم اسم خاص قوم و قبیله امری است مشکل که تحقیقات فق اللغته و مردم شناسی دقیق میخواهد. در اطراف (غرج) و (خلج) و (غلج) (ورج) و (وجیر) وغیره مطالعات دقیق شود زیرا موسیو فوشه معادل غرجستان (وریجستانه) Vriji Sthana را پیدا کرده و میگوید که این کلمه بصورت یو جارستان (Ujaristan) در نقشه های قدیمی انگلیسی در حوالی (جاغوری) در گوشۀ جنوب شرقی غرجستان به مفهوم عام که تمام هزاره جات را در بر میگیرد استعمال شده است ولی بهتر میدانیم که این "وریجستانه" عبارت از (وجیرستان) تاریخی است که بر جاغوری حالیه و اطراف آن اطلاق میشد. اسمای جغرافیائی غرجستان وجیرستان مرکب از دو حصه است (غرج) و (ستان) و (وجیر) و (ستان) این (ستان) همان اسم ظرف سانسکریت "ستهانه" است که با شکل (ستهان) هم در لهجه های محلی افغانستان وجود داشته. پس معلوم میشود که (غرج) (ورج) یا (وجیر) یا هر تلفظ های صحیحی که داشته اسم قوم و قبیله یا اسمای اقوام و قبایلی بوده و گمان غالب بر این میرود که این ها عموماً عبارت از قبایل یفتلی بودند که مانند بسا شاخه های دیگر خود هر طرف در کوها و وادی های افغانستان از قبیل بدخشان، بامیان، غزنه. کاپیسا و ضمناً در کوهستانات مرکزی پراگنده شده و دو جای بحیث مساکن آن دو قبیله بنام های غرجستان، وجیرستان شهرت پیدا کرد چنانیکه قبیله دیگر و معروف تر آنها بنام (زوالی) در حوالی غزنه تمرکز یافته و این حدود بصورت (زوال) و (زابل) و (زابلستان) در اعلام جغرافیای تاریخی و در ادبیات رزمی ماشهرت فوق العاده دارد. میدانیم که غرجستان و غزنه از پایگاهای نظامی یفتلی ها بود همین طور وجیرستان مالستان یعنی کوهای جاغوری. چنانچه مسکوکات شاهان و امرای یفتلی علاوه بر دیگر نقاط ازین سه جا بیشتر پیدا شده و میشود. ازین گذشته اگر خوب دقت شود بقایای احفاد قبایل فوق الذکر یفتلى درین جاها بخوبی شناخته میشوند. آیا مردمان جاغوری و مالستان موجوده از روی شکل و لباس و زندگانی و سجایا از همجواران خود فرق ندارند؟ همین قسم باشندگان غرجستان و بعض قبایل اطراف غزنه. البته در یفتل بدخشان بقایای یفتلی ها نسبتاً بی آمیزش مانده و در سایر نقاط کمی با قبایل مجاور مخلوط شده اند. حالا که مفهوم غرج و غرجستان تا اندازه ئی از نقطۀ نظر جغرافیائی و تاریخی شرح یافت مختصراً در باب (شار)های آن ها در قطار امرای محلی آریانا در قرن ۷ صحبت میکنیم. همه میدانیم که موضوع یفتلی در آن اوقاتی که دارای امپراطوری مقتدر در آریانا بودند از نقطۀ نظر تشخیص و تعین مراتب شاهان و اسمای آنها خیلی تاریک است چه رسد به امرای محلی آنها بی امرای محلی مخلوط آنها با بقایای کوشانی های خورد کیداری. شبه ئی نیست که یفتلی ها به تفصیلی که در فصل مربوط آنها دادیم امپراطوری مقتدر و معظمی در افغانستان تاسیس کرده و بعد از سقوط هم قبایل ورئسای آنها در نقاط کهستانی مملکت در پایگاهای نظامی خود پناه برده و قرن ها امارت های محلی در دست آنها و در دست عناصر مخلوط کوشانو یفتلى بود. آثار و شواهد عصر یفتلی ها (دورۀ امپراطوری) و شارهای غرجستان (دورۀ امارات های محلی) در افغانستان زیاد است از قبیل مسکوکات، ظروف، جمجه ها و غیره (ظروف و جمجه ها بتازگی از قبرستان یفتلی از صدق آباد ریزه کهستان کشف شده) که متاسفانه هنوز بصورت اصولی و علمی مطالعه نشده جز قسمتی که تحت مطالعه موسیو گیرشمن میباشد و دامنۀ حفریات این مطالب را روشن تر خواهد ساخت. بهر حال زایر چین هیوان - تسنگ در همان علاقه "وریجستان" یاوجیرستان در حوالی جاغوری که آنرا "جگوده" Jaguda خوانده. یا دقیق تر بگوئیم در شمال آن در منطقۀ "فولی شی ساتا نگ نا"Fo-li-shi-sa-tang-na که در دامنه های کوه بابا سرچشمه هیرمند ورود کابل را هم در بر میگرفت از شاهی حرف میزند که خودش او را توکیو (ترک) خوانده و موسیو فوشه او را توکیو یا (یفتلی) میگوید و چون توکیو های غربی درین وقت بکلی در جنوب هندوکش نفوذ نیافته بودند به اکثر احتمال امیر محلی مذکور یا یفتلی یا کوشانو یفتلی بوده و میتوان او را یکی از شارهای غرجستان به معنی عام خواند چنانچه سکه هائی مربوط به همین قرن ٦ و ٧ از شارهای مختلف غرجستان از غزنی و از سطح فوقانی خرابه های بگرام، از معبد فندقستان، از کابل (دهمزنگ) از صدق آباد و ریزه کهستان و غیره پیدا شده و این جا نقاطی است که در ماحول علاقه متذکرۀ هیوان - تسنگ افتاده است. و معلوم میشود که مانند شارهای غرجستان خاص سائر قبایل یفتلى زاولى، وجیرى وغیره هم از خود امرای محلی در طی قرن ۷ مسیحی داشتند که حفریات و تحقیقات آینده پرده از روی هستی و موجودیت آنها خواهد برداشت.
تگین شاهی ها:
در آخر فصل دوازدهم اشاره نمودیم که توکیو هائی که بر تخارستان مسلط شده بودند در اثر فشار و حملات تانگ های چین قوه وقدرت خویش را به تدریج از دست داده و در اوائل قرن هشت باداشتن نفوذ محدود و محلی مطیع خاندان تانگ ها شدند و آخرین یبغوی آنها را مقارن همین زمان بنام (شه لی مانگ کیالو) یا (سری منگله) اسم بردیم. اگر چه بعد ازین تاریخ موجودیت آنها در تخارستان مبهم و تاریک است معذالک تا زمان فتح این ولایت افغانستان بدست قطبیه (۷۱۲م ) ژنرال عرب امرای محلى تجن یاتگین در قندوز وجود داشت و احتمال دارد وجود داشت و احتمال دارد که حین فشار تانگ های چین بعضی از خان های همین قبیله بجنوب هندوکش پناه آورده و تا نیمه دوم قرن هشت امارت کوچک و محلی در گندهارا تشکیل نموده باشند. آنکه به وجود بعضی از امرای ترکی به القاب (ته له، ته له تی وتگین) درین حوالی شهادت میدهد و وکونگ Wou-Kong آخرین زایر چینی است که ۱۳۰ سال بعد از هیوان - تسنگ بین ٧٥١ و ٧٦٩ وارد مملکت ما شده و از راه هند فقط تا گندهارا آمده توانست. مشار الیه حین توصل به گندهارا مریض شده و خویش را راهب بودائی ساخت و مجبور شد که چندگاهی در گندهارا بماند. او از مصروفیت شاه و ملکه ووزرا به مرمت کاری معابد و ساختن ابدات جدیدۀ بودائی صحبت میکند و این امر از نقطۀ نظر عمرانات و آبادی و نگه داری آثار و معابد بودائی کمال اهمیت دارد و وانمود میکند که حتی در اواسط قرن ۸ مسیحى تقریباً یک قرن بعد از موقعیکه دین مقدس اسلام آغاز به نشر در حصصی غربی افغانستان نموده بود مرمت کاری و حتی آبادی معابد بودائی در قسمت های شرقی افغانستان هنوز جریان داشت و به استناد همین نظریه در فصل یازدهم در شرح دوام صنعت گریکو بودیک کفتیم که آثار هیکل تراشی فندقستان (غوربند) را که محصول قرن هفت مسیحی است نباید آخرین شواهد صنعتی بودائی خواند زیرا در طی قرن هشت هم صنعت گرانی مصروف کار بودند و این امر یعنی اختتام صنعت هیکل تراشی در هر حصه بسته بتاریخ وصول دیانت جدید اسلامی بود و گندهارا که تا عصر محمود زابلی و جیپال بدیانت های قدیم خود باقی بود نسبت به حصص مرکزی مملکت وقت بیشتر داشت. شبهه ئی نیست که مسکوکاتی هم بنام تگین شاهی ها در دست است. داکتر لارد Dr.Lord چهل دانه آنرا از شمال هندوکش یافته و کننگهم تقریباً ۲۰ یا ۳۰ دانه دیگر آنرا از کابل بدست آورده است. چون عدۀ بیشتر این مسکوکات از شمال هندوکش بدست آمده احتمال زیات میرود که این سکه ها مربوط به آن دسته امرای تگین شاهی باشد که تافتح تخارستان بدست قشون عرب مرکز امارت آنها شهر قندوز بود و عده ئی از مسکوکات آنها با رفت و آمد و مراودات بجنوب هندوکش انتشار یافته است. بهر حال ته له - ته له تی و تگین امارت محلی کوچکی در نیمه دوم قرن هشت در گندهارا داشتند که زمانی تحت نفوذ کاپیسا و مدت مانند شاهان کاپیسا تحت اثرت ترنگ های چین بودند.
بعضی امرای دیگر محلی:
علاوه بر دسته امرای محلی که ذکر شد بلاشبهه امارت های کوچک دیگری هم در جنوب و مرکز هندوکش وجود داشت که از روی عرق عموماً احفاد کوشانی های خورد کیداری یا احفاد یفتلی ها و یا از عنصر مخلوط آنها بودند و در نقاط مخلتف مثل زابل، سکاوند (لوگر) ، زمین داور غور و غیره در طی قرن ۷ و ۸ و بعدتر سلطنت کرده اند و بعضی اشاره های غیر مستقیم مورخین ومسکوکات وجود و هستی آنهارا وانمود کرده است. داکتر هاینریش جوکر Dr.H inrich Junker جرمنی در رساله ئی موسوم به "نوشته های یفتلى" از بعضی مسکوکاتی حرف میزند که با مسکوکات "یفتلی ها" نپکی ها و تگین شاهی ها شباهت دارد و رسم الخط "یونانو کوشانی" و برهمی در آنها استعمال شده. داکتر "جونکر" در روی این سکه ها اسمای بعض نقاط افغانستان مثل (داور) (روشنان) (زابلستان) (فرزان) و (سکاوند) را خوانده که منجمله سه نقطه آنرا که عبارت از "زمین داور" و زابلستان (غزنه و اطراف آن) وسکاوند (لوگر، دهکده ئی هم هنوز بنام سکاوند یا سجاوند در لوگر موجود است) بدون تردید معین توانسته است. این مسکوکات بلا شبهه در همین نقاط بضرب رسیده و بلا شبهه وا نموده میکند مسکوکات که امرای محلی در این جاها وجود داشت که تحت اثر دولت کاپیسا بودند.
زندگانی مذهبی و رهبانان:
زوار چینی که قصد مسافرتهای شان در آریانا و هند دیدن معابد و ملاقات روحانیون و معاینه آثار و کتب مذهبی بود هر کدام به نوبه خود و هیوان - تسنگ (که بفاصله ١٤ سال از ٦٣٠ تا ٦٤٤م) در نیمه اول قرن ۷ در آمد و رفت خود از نقاط مختلف مملکت ما میگذرد از همه بیشتر و دقیق تر از چگونگی حیات مذهبی و جامعه رهبانان و روحانیون و معابد و سنگهرمه ها و استوپها وغیره صحبت میکنند که با تحلیل و ترکیب معلومات او و دیگران ذکر خلاصه ئی در اینجا نه تنها بی مورد بلکه نهایت مفید و ضروری است. با وجودیکه در نیمه اول قرن ۷ بواسطه سلطه توکیو ها (ترکها) در تخارستان مملکت از نقطه نظر تشکیلات سیاسی با تیغه هندوکش در وسط بدو حصه تقسیم شده بود و در این دو حصه و مناطق متباقی امرای محلی متعددی جزء و خارج دو مرکز سیاسی قندوز و کاپیسی وجود داشت معذالک در نیمۀ شرقی مملکت (به نسبت خط بلخ - قندهار) که هیوان - تسنگ از ان میگذرد چه در صفحات شمال و چه مناطق جنوب آئین بودائی عمومیت داشت که بیشتر مردم از تخارستان و باختر گرفته تا بامیان پیرو طریقه کوچک نجات (هنایانا) بودند و در کاپیسا و حصص شرقی پیروان طریقه بزرگ (مهایانا) و کوچک (هنایانا) پهلوی هم زندگانی داشتند و از کاپیسا به بعد در حصص شرقی و جنوبی و غربی برهمن های آفتاب پرست و شیوائیها هم بکثرت دیده میشدند. با وجودیکه از دو سه قرن باینطرف در اثر مداخله ساسانی ها و مقابله های کیداری ها (کوشانیهای خورد) و یفتلی ها با ایشان، بیشتر اوقات در اکثر حصص آریانا جنگ و جدل دوام داشت و در نتیجه به حیات مذهبی، مخصوص بحیات آن دیانتی که بالکل مخالف جنگ و خون ریزی بود سکته وارد کرد واکثر معابد و استوپه ها صدمه دید و خراب شد معذالک هنوز معابد باشکوه و مجال در پیرامون شهرهای باستانی ما در اطراف کهن دژ (قندوز) بلخ، بامیان، کاپیسی و ده های دیگر وجود داشت و در هر "سنگرهمه". معبدی صدها راهب زندگانی میکرد و در میان این راهبین دانشمندان خیلی متبحر یافت میشد. هیوان - تسنگ حین عبور خود تعداد معابد بعضی نقاط وعده روحانیون متقابله آنجا ها را داده که براى مزید معلومات بحیث یک نظریه ذیلا ذکر میکنیم:
قندوز: ۱۰ معبد بودائی چندین صد راهب و روحانیون
بلخ: ۱۰۰ معبد بودائی ۳۰ راهب و
بامیان: ۱۰معبد ۱۰۰۰ یا چندین هزار راهب وروحانیون
کاپیسا: ۱۰۰ معبد ۶۰۰۰ راهب روحانی
"۱۰معبد شیوائی ۱۰۰۰ راهب شیوانی و برهمنی
لغمان: ۱۰ معبد بودائی چند صد روحانیون و چند بیست معابد برهمنی و شیوائی
ننگرهار: تعداد معابد و روحانیون داده نشده
گندهارا: ۱۰۰۰ معبد بودائی و ۱۰۰ معبد برهمنی
این احصائیه بسیار ناقص که در آن فقط چند شهر بزرگ و چند منطقه شامل است نشان میدهد که در طی قرن ۷ مسیحی هنوز حیات مذهبی، جامعه رهبانان چه رونقی داشت و چقدر معابد مختلف بودائی و برهمنی و شیوائی آباد بود. شبه ئی نیست که این معابد و استوپه های مربوطه آنها از طرف شاهان مختلف ممالک و ملکه ها و وزرا و اعیان و تجار آباد شده و هر کدام نام و نشان و شهرت و دارای و دایع و یادگارهای قیمتداری بود که زائرین را از داخل و افاق دور دست خارج مملکت جلب میکرد و یکی از منابع عایدات کشور محسوب میشد زیرا زائرین علاوه بر اینک در مسافرت پول خرج میکردند برای دیدن و دایع هم به تفاریق پول و سکه های طلائی میدادند. از جمله این معابد در بلخ ویهارای قدیم و جدید یعنی "ناو اویهارا" نوبهار، و در کاپیسا معبد شالو کیه یا معبد یرغملهای چینی (موقعیت آن در پوزۀ شترک در دامنه شمالی کوه پهلوان) در حصص شرقی بگرام مقابل رزه کوهستان معین و حفریات شده، معبد شابهار. معبد کنیشکا (در توپ دره بطرف غرب چاریکار واقع بود و هنوز استوپه بزرگ و بلند آن پا برجا است) معبد راهولا (بنام کافر قلعه موقعیت آنرا فرشۀ بجنوب شرق بگرام کنار باریک آب معین کرده) معبد ملکه و در هده معابد باستانی که در عصر اشوکا و کنیشکا ساخته شده بود و بالاخره در پشاور بلند ترین معبد کنیشکا که ٤٠ قدم ارتفاع داشت دارای شهرت افاقی بود. چون اصول معماری بودائی متقاضی بود که معابد مجلل و استوپه ها بسیار بلند ساخته شود و بر علاوه برجهائی هم برای یاد بود خاطره روحانیون میساختند در پیرامون شهرها آبدات مذهبی از هر طرف بهوا بلند معلوم میشد. در شمال معبد (نوبهار) استویه ئی بود که ۲۰۰ قدم ارتفاع داشت. بطرف شمال غرب "ویهارای قدیمه" بلخ بیاد دانشمندان متوفای شهر ۷۰۰ برج بر پا کرده بودند که هیوان تسنگ ناظر آن بوده و همه را بچشم خود دیده است. صد معبد کاپیسا هر کدام از خود استوپه هائی داشت که بعضی آن به ارتفاع صدو دو صد قدم میرسید. در هده و گرد و نواح آن استو په های معابد اشوکا پادشاه حایز سه صد فت ارتفاع بود و بالاخره معبدی که کنیشکا در جوار پایتخت زمستانی خویش در حوالی پشاور ساخته بود هنوز به ارتفاع ٤٠٠ قدم وجود داشت. در معابد افغانستان قدیم از بلخ گرفته تا پشاور (پارو شاپورا) و دایعی وجود داشت که در نظر بده پرستان قدر وقیمت زیاد داشت و عموماً عبارت از یادگارهای بودا ساکیاونی و روحانیون بزرگ و شاهان قدیمه بود. بطور عموم در معابد مربوط هر شهر بزرگ سه سه یادگار قیمتی و بزرگ محفوظ بود که هیوان - تسنگ آنها را دیده و تذکر داده است در معبد نوبهار بلخ سه چیز ذیل دیده میشد.
(۱) ظرف شست و شوی بودا که از طلا و احجار کریمه ساخته شده بود:
(٢) دندان بودا.
(۳) جاروب بودا با دسته مرصع ومزین با جواهرات
در معابد بامیان و دایع ذیل در صندوق طلائی محفوظ بود.
(۱) یک دندان بودا
(٢) دندان یکی از پادشاهان سلف که به لقب "پادشاه عراده طلائی" شهرت داشت.
(۳) کچکول آهنی ویلان راهبی دانشمند بزرگی موسوم به "ساناکاواسا" Sanakavasa پلان مذکور از مجموع ۹ پارچه ساخته شده بود در معابد اطراف کاپیسی (بگرام) سه چیز ذیل وجود داشت:
(۱) دندان طفلی بودا
(۲) پارچه جمجمه بودا "تاتا گاتا" Tathagata
(۳) موی سر بودا موی سر بودا "تاتا گاتا"
در معابد. هده بیشتر یادگارهای بودا "تاتا گاتا" Tathagata به شرح ذیل وجود داشت:
(۱) پارچه جمجمه و استخوان کاسه چشم بودا تاتا گاتا
(۲) یلان راهبی بودای مذکور که از پارچه زرد پنبه ئی ساخته شده بود.
(۳) چوب دست بودای مذکور که اصلا از چوب صندل بود و حلقه های آهنی داشت
پیشتر در سر این مبحث عده راهبین و روحانیون بعضی شهر های بزرگ و مناطق معروف را به ار قام معین کردیم و متذکر شده شدیم که در میان آنها علما و دانشمندان بزرگی وجود داشت. حالا میخواهیم درین مورد کمی دقیق تر شده و بعضی از راهبین داشتند و علمای نامی قرن هفت افغانستان را که زایر چین هیوان - تسنگ حین عبور خود در معابد مختلف مملکت دیده و با آنها مصاحبه ومناظره کرده است اسم ببریم. در شمال هندوکش در قندوز که درین وقت مرکزخان نشین های تخارستان بود عالمی زندگانی میکرد موسم به "دهرمه سینا" Dharmasina که غیر از خود مملکت در هند هم مطالعاتی نموده بود وصیت شهرت او در ماورای شرقی پامیر در نقاط مختلف سنکیانگ طوری پیچیده بود که او را "فا – تسیانگ" Fa-Tsiang یعنی "استاد قوانین مذهبی" لقب داده بودند و علمای کاشغر وختن به این عقیده بودند که کسی با او مناظره نمیتواند. در معبد معروف ناواویهارای (نوبهار) بلخ از دانشمندان بزرگ یکی "پراجناکیارا" Prajnakara سر حلقه راهبین و دانشمندان طریقه (هینایانا) یا راه کوچک نجات بود و زایر چین را در طی مسافرتش در افغانستان از بلخ تا کاپیسا همراهی کرد. در معبد نوبهار علاوه بر او دو عالم دیگر بنام های "دهرمه پری یا" Dharmapriya و "دهرمه کره" Dharmakara وجود داشت که از جمله فحول داشمندان عصر بشمار میرفتند و حلقه های مذهبی و علمی بلخ ایشان را بنظر احترام و تکریم میدیدند. معاصر این زمان در بامیان دو نفر راهب بزرگ داشتیم که اسم یکی آن "آریاداسه" Aryadasas و اسم دیگری "آریاسنا" Aryasena بود. و هر دو در فلسفه مذهبی و حکمت و قوانین دینی معرفت زیاد داشتند. در کاپیسی (بگرام) پایتخت سلطنت کاپیسا درین زمان چند نفر عالم برجسته زندگانی میکرد. یکی از آنها "منوجنا گوشه" Manojnaghosha دیگری "آریاورمه" Aryavarma و سومی "گنوبهه دره"Gunabhadara نام داشت. چون پادشاه این وقت کاپیسا پیرو طریقه بزرگ نجات بودائی (مهایانی) بود از زایر چین خواهش نمود تا در یکی از معابد مربوطه این طریقه جمع شده و با دانشمندان کاپیسی مناظره کند و در نتیجه میان سه نفر عالم فوق الذکر کاپیسا و هیوان - تسنگ مدت ۵ روز مناظره و جرو بحث طول کشید و در طی آن پادشاه و"پراجناکارا" دانشمند بلخی هم حضور دانشتند به این ترتیب چند صفحه مختصر این مبحث نشان داده میتواند که زندگانی مذهبی و جامعه علماء و دانشمندان افغانستان در قرن ۷ مسیحی به کدام اندازه هنوز رونق خود را محافظه کرده بود. معابدى که تعداد قسمت آن ذکر شد هر کدام به تناسب کانون دانش وعلوم مذهبی بشمار میرفت و در هر معبدی به تفاریق از چند نفر گرفته تا دسته های چند صد نفری راهبین امرار حیات داشتند و به تالیف و ترجمۀ آثار مذهبی و کتب فلسفی و اخلاقی می پرداختند علما و دانشمندان افغانستان در تحول فلسفه بودائی و در انتشار آن در خاک های آسیائی سهم بسزائی داشتند که در فصل هشتم صفحات ۲۷۷ تا ۲۸۳ دران موارد چیزهائی نوشته شده است. همین معابد هیکل ها علماء، کتب، آثار و ذیعه هر کدام به نوبه خود اسباب شهرت مملکت شده و دانشمندان وزوار را از ممالک همسایۀ حتی از نقاط دوردست چین و شرق اقصى جلب میگرد وتبحر و پایۀ دانی این علمای بزرگ مقام آریانا یا افغانستان قدیم را در صحنه آسیابس گرامی و ارجمند ساخته بود.
ظهور اولین حملات عرب
در سرحدات غربی آریانا: در نیمه اول قرن ۷م که در صفحات شمال هندوکش خان های توکیو (ترک) و در جنوب هندوکش دودمان کشاتریۀ کاپیسا سلطنت داشت عرب ها پرچم دیانت مقدس اسلامی را بر داشته ارکان امپراطوری ساسانی را در دو میدان نهاوند و قادصیه متلاشی ساختند. یزد گرد آخرین شاه ساسانی مانند داریوش چهارم آخرین شاه هخامنشی بطرف شرق گریخته میخواست به خراسان پناه برد و در سال ۳۱ هجری (مطابق ٦٥٢م) در مرو کشته شد.طوریکه در فصل پیشتر و فصل حاضره دیدیم آریانا از آغاز قرن ششم مسیحی از نقطه نظر اوضاع اداری سیاسی به دو حصه تقسیم شده بود که یکعده امرا و خانشین ها جزء هر کدام بود و امرای دیگری هم درخارج نفوذ آن دو حوزۀ سیاسی وجود داشت و دو مرکز عمده در شمال قندوز و در جنوب شهر کاپیسی بود عرب ها بعد از اضمحلال قوای ساسانی در مقابل سرحدات غربی مملکت ما در دو نقطه متمرکز شدند که یکی آن در شمال شهر نیشاپور و دیگر آن در جنوب شهر کرمان بود درین تقسیمات از نقطه نظر سوق الجیشی مطالبی نهفته بود تا از خط نیشاپور هرات بلخ به خانشین های تخارستان حمله شود و از جبهۀ جنوب از راه زرنج و بست. ورخد بر کابل و کاپیسا سوقیات بعمل آید و کهستانات مرکزی و قسمت های صعب العبور وسط مملکت در دهن عبور گرفتار آید وخود بخود به تدریج تسلیم گردد. بهرحال شرح این و اقعات چیزی است که در آغاز جلد سوم خواهد آمد اینجاهمین قدر متذکر میشیم که اولین تماس قشون عرب در سرحدات غربی آریانا (سیستان) در ۲۳ هجری (مطابق ٦٤٥) یعنی درست یکسال بعد از مراجعت هیوان - تسنگ از آریانا به چین صورت گرفته. چند سال بعد تر یعنی در حوالی ۳۲ و ۳۳ هجری (٦٥٣ - ٦٥٤ مسیحى) قشون عربی در مقابل سرحدات غربی مملکت از کناره های جنوب بحیره خزر تا سواحل خلیج فارس نقاط سوق الجیشی را اشغال نموده در نیشاپور و کرمان تمرکز یافتند تا طبق نقشه معینه در سه حط ، (نیشاپو، هرات، بلخ) بطرف تخارستان، (زرنج بست، رخد) بطرف کابل و کاپیسی، و (قصدار وقندابیل وبیضا) بطرف ملتان پیش روند و شرح حرکت آنها در دو قرن روی این خطوط و مدافعه سختی که درین مدت طولانی از طرف امرای محلی افغانستان بعمل آمده است مبحثی است طولانی که شرح آنرا در فصل اول جلد سوم سلسله تاریخ افغانستان خواهید دید.
مداخلت چین:
پیدا شدن توکیوها (ترکان غربی) وسلطه موقتی آنها در صفحات شمال افغانستان (تخارستان) و تماس و تصادم ایشان با کشور چین از یکطرف و کمی بعدتر احساس حملات قشون عرب به سرحدات غربی مملکت از طرف دیگر زمینه را مساعد ساخت تا عامل دیگری در قرن ۷ در تاریخ افغانستان دخالت کند و آن عبارت از چین و تشبثات سیاسی و نظامی واداری خاندان تانگ میباشد. قبل برین در اخیر فصل دوازدهم (صفحه ٤٩٧) شرح داده شد که چطور بعد از ظهور خاندان های "سوی" و "تانگ" و تقویه وحدت ملی وروح نظامی در چین و رقابت های آن دو خاندان با توکیوها (ترک ها) چین را قاهر به آن ساخت تا آهسته آهسته از حوزۀ ایلی به تارم و از آنجا به حوزۀ سر دریا و آمو دریا و ماحول پامیر نفوذ و تسلط پیدا کند. تعلقات دوستانه دولت کاپیسا و تانگ های چین و باز مداخلت مملکت اخیرالذکر در صفحات شمال و جنوب افغانستان امری است که بعد از اشاره به روابط پارینه آریانا و چین شرح میدهیم. مرور در فصل هشتم همین جلد نشان میدهد که آریانا کشور چین و چین کشور افغانستان قدیم را بخوبی می شناخت. اینجا نمیخواهیم به شناسائی و ارتباط این دو مملکت کهن آسیائی وارد شویم زیرا موضوعی است جداگانه تنها از نقطه نظر تعلقات سیاسی متذکر میشویم که کوشانی های بزرگ افغانستان معاصر با (هان های) چین بود و گر چه تعلقات "کوشانو - هان" با جنگ و نبرد شروع شد ولی بعد از آمدن یرغمل های چینی به در بار کنیشکا مراودات دوستانه و روابط تجارتی مدت های مدید دوام داشت. عصر کوشان و هان برای آریانا و چین دوره های بزرگ تاریخی بود. بعد از آن اوضاع در هر دو مملکت تغیر کرد. در چین بربر های مانچو ودر افغانستان ساسانی ها هجوم آوردند و به کامیابی و ناکامی ها مصادف شدند تا اینکه توکیوها (ترک ها) موقتاً در صفحات شمال (تخارستان) متسلط شدند و جنگ ایشان با خاندان سوی و تانک نفوذ خاندان اخیرالذکر چین را قدم به قدم به مملکت یا نزدیک ساخت. دولت کاپیسا که موجودیت و قدرت و حوزۀ نفوذ آن را در تمام جنوب هندوکش شرح دادیم در میان هرج و مرج مداخله ترک ها وساسانی ها واوضاع ملوک الطوایفی قرن هفت تنها دولت نیرومند و حسابی آریانا درین عصر محسوب میشود. این دولت که زایر چینی هیوان - تسنگ شاهد قوه وقدرت او میباشد باز هم نظر به پیچیدگی اوضاع ، سلطه توکیو در شمال، تهدید ساسانی ها در شمال غرب و ظهور عامل جدید دیگر در سرحدات غربی که عبارت از هجوم قشون عرب میباشد مجبور بود که در مقابل این جمله عوامل مختلف دوست و متحد و حتی پشتیبان و حامی مقتدری پیدا کند و آن عبارت از چین و خاندان مقتدر تانگ ها بود. از طرف دیگر امپراطورهای خاندان تانگ چین هم برای مقابله با تبتی ها و پیشرفت روز افزون عرب بطرف شرق مایل بودند که دوست و تحت الحمایه هائی داشته باشند. "تی - تسانگ" دومین امپراطور تانگ که قسمتی از وقایع مربوط او را باخان های مختلف توکیوهای غربی ذکر کردیم آهسته آهسته نفوذ وحاکمیت خود را بطرف غرب بسط داده خان های ختن کاشغر، یارکند و سمرقند بین سال های ٦٣٢ و۶۳۵ و خان های تورفان و کوتچه بین ٦٤٠ و ٦٤٨ مطیع و باجگذار او شدند و چون تخارستان درین وقت از طرف دست نشانده های توکیوهای غربی اداره میشد بحساب فوق رفت. در جنوب هندوکش روابط بین دولت کشاتریۀ کاپیسا و تانگ های چین به تمایل طرفین و با تعارفات دوستانه و ارسال هدایای متقابله شروع شد چنانچه پادشاه کشاتریۀ کاپیسا به اساس گفتار هیوان - تسنگ چند راس اسپ قشنگ برای امپراطور تی - تسانگ فرستاد و از آنطرف هم نماینده و هدایاتی به کاپیسا آمد. ولی قدرت و تفوق تانگ های چین در تمام اسیای مرکزی و پیچیدگی روز افزون اوضاع در آریانا دولت کاپیسا را مایل و آماده ساخت تا از چین حمایت بخواهد و این امر بگمان غالب بعد از ٦٤٢ صورت گرفته است زیرا رونه گروسه مینگارد که در سال فوق گندهارا تیول امپراطور تی - تسانگ را قبول کرد وضعیت آریانا را ازین وقت به بعد تا اواسط قرن هشت چنین میتوان تصویر کرد: در شمال هندوکش بقایای و احفاد توکیوهای غربی حکمفرمائی داشتند چنانچه منابع چینی امیر محلی بدهه پرست قندوز را بنام شه - لی مانگ کیا ۔ تو Che-li-Mang-Kia-lo (در سانسکریت سری منگله Crimangala) یاد کرده. در جنوب هندوکش امرای محلی کوشانو یفتلی کاپیسا (رتبیل شاهان منابع عربی) از کاپیسی به تمام ساحه جنوب هندوکش سلطنت داشتند، از غرب و شرق دو قوۀ خارجی پای مداخله را پیش گذاشته بود و این مداخله دو رنگ مختلف داشت یعنی از طرف غرب عرب ها بنام نشر دیانت مقدس اسلامی بادسته های قشون در دو خط نیشاپور، هرات ، بلخ در شمال و زرنج ، رخد ، کابل بطرف جنوب پیش می آمدند و تانگ های چین از طرف شمال شرق کنترول خود را به دو سلطنت محلی قندوز و کاپیسا پهن کرده و بنام حمایت بدون ارسال قشون و کمک نظامی با ارسال فرامین و حکم نامه ها امرای محلی مذکور را دلداری و تشویق به مقابله می نمودند. قبل برین در فصل گذشته دیدیم که چطور روابط رقابت آمیز و جنگجویانه توکیوها و تانگ های چین منجر بر آن شد که سلطه دولت اخیرالذکر در ماحول پامیر و آمو دریا قایم شود. در آغاز این مبحث اشاره کردیم که امرای محلی قندوز و گندهارا حمایت چین را قبول کردند. بعد از وفات امپراطور مقتدر چین "تی - تسانگ" (٦٤٩م) نام دو نفر از امپراطوران دیگر خاندان "تانگ" در تاریخ این عصر افغانستان قابل ذکر است که یکی "کاو - سونگ" KaoTsong و دیگری "هیون - تسونگ" Hiouen Tsong نام داشت و اخیرالذکر بیشتر در تاریخ به لقب "منگ - هوانگ" MingHouang یعنی "امپراطورشهیر" شهرت دارد. این دو امپراطور خاندان تانگ یکی بین (٦٨٣ - ٦٥٠ ) و دیگری بین (۷۵۶-۷۵۲) سلطنت کرده و در فاصلۀ حکمفرائی آن دو ، ملکه ئی بر تخت چین جلوس و سلطنت کرده است قراریکه از سنه و تاریخ سطنت این دو امپراطور معلوم میشود درست از وسط قرن ۷ تا اواسط قرن ۸ سطنت کرده اند و این دوره ایست که بالا تر به آن اشاره کردیم و نفوذ چین ، نفوذی که شرح چگونگی آنرا در ذیل میدهیم بر امرای محلی قندوز و کاپسی نبساط داشت. چون درین دو فصل اخیر تا اینجا چندین مرتبه به علل ماخلت چین اشاره ها شده است تکرار آن لزومی ندارد. بقایای توکیوها که قدرت شانرا در خارج و داخل حدود ولایت تخارستان تی تسانگ امپراطور مقتدر چین خورد کرده برد خواهی نخواهی تن به قبول حمایت در دادند. پیشرفت تدریجی قشون عرب امرای کاپیسا را مایل و مجبور ساخت که از چین حمایت بخواهند و خود را تحت حمایت تانگ قرار دهند ولی این مداخلت و حمایت چین طوریکه موسیو فوشه میگوید کاملاً "شکل دفتری" داشت و جز نام عملاً نشانی از آن درمیان نبود. شبهه ئی نیست که دفتر داران چینی نام های ١٦ علاقه بین اکسوس و اندوس (آمودریا و سند) و بعضی مناطق کوچک جزء را ثبت کرده و این علاقه های آریانا را جزء تحت الحمایه خود می پنداشتند ولی نظارت آنها شکل عملی نداشت. منتهای اجرای نفوذ امپراطوران تانگ چین این بود که فرامین و تقرر نامه ها وقت بوقت اصدار کند چنانچه امپرطور "کاو - تسونگ" بنام امرای محلی سمرقند، بخارا، فرغانه و گندهارا به ترتیب در سال های (٦٥٠) (٦٥٦) (٦٥٨) و (٦٦٠) صادر کرده است. منگ - هوانگ امپراطور دیگر این خاندان که بالاتر از اونام بردیم هنگام انبساط فتوحات عرب در آریانا سیاست مخصوصی را پیش گرفته بود که با وجود همچشمی به سیادت و پیشرفت عرب نمیخواست قشون چین را عملاً در میدان مجادله وارد کند بکه در پی آن بود تا امرای محلی افغانستان این وقت را تشویق و ترغیب به جنگ کند و با مکاتیب و فرامین از آنها دلداری نماید چنانچه در سال های ۷۵۰و۷۲۰و۷۴۵ فرامین ومکاتیب به امرای محلی کاپیسا فرستاده است. خان های ترکی قندوز که بالاخره بدست جنرال عرب قطیبه مضمحل شدند در ۷۱۸ و ۷۲۷ با همین امپراطور مکاتبه نموده و مخصوصاً مکتوبی که بتاریخ اخیرالذکر صادر شده است تسلط قوای عرب را بر تخارستان ثابت میسازد. البته درین ام شبهه ئی نیست که امرای ملی افغانستان از تمایل به دربار چین و از قبول حمایت آن کشور آرزوئی جز این نداشتند که بالاخره قشون معظم عرب را با قشون کشور پهناور چین مقابل سازند و هر دورا به نفع خود خورد کنند ولی چینی ها تا موقعی که خطر بخاک های متصرفات ایشان در حوالی شرق پامیر نرسیده بود به این کارتن در ندادند. رتبیل شاهان کاپیسا بدون اینکه منتظر کمک چین دست بسته نشینند داخل مجادله شده و طوریکه همه میدانیم با نیروی عربی در نقاط مختلف مملکت سخت جنگیدند و مدت مدیدی هستی خود ودولت و کشور خود را حفظ کردند تا اینکه در حوالی ۷۹۳ کاپیسی مرکز سلطنت آنها بدست قشون عرب برای دفعه اخیر فتح وبکلى ویران شد ودرین وقت ها نامی از حمایت و مداخلت نظری چین باقی نمانده بود.
آخرین روزهای کاپیسی:
درین جلد تاریخ افغانستان در فصول و مواقع مختلف از کاپیسا و کاپیسی صحبت شده است (صفحات ٦٣ ، ٢٣٤) مقصد عمومی این است که کاپیسی، مرکز کاپیسا که بقایا و خرابه های آن را در بگرام (۶۰ کیلومتری شمال کابل) تعین کرده اند بحیث مرکز ولایت، مرکز امارت های محلی جنوب هندوکش و پایتخت سلطنتی و امپراطور آریانا رول بزرگ در تاریخ سیاسی و اداری و تجارتی و صنعتی و تهذیبی افغانستان قدیم بازی کرده و یکی از شهرهای باستانی و مهم مملکت بشمار میرفت چنانچه آثار و شواهدی که درین چند سال اخیر ازین شهر کهن کشف شده و کشف شده میرود کواهی است که اهمیت مقام و عظمت و آبادی آنرا تائید میکند. کشف مسکوکات یفتلی از "صدق آباد" ریزه کوهستان از سواحل چپ رود خانه پنجشیر مقابل بگرام و کوه پهلوان و کشف سکه های مسی شارهای غرجستان ارفندقستان (غوربند) و دهمزنگ کابل و مخصوصاً کشف سکه ازین سلسله از عمق خود خرابه های بگرام وانمود میکنند که یفتلی ها در حوزه کاپیسا و مخصوصاً در شهر کاپیسی مرکزیتی داشتند و حین ورود هیوان - تسنگ در ٦٣٢ هنوز شاه کشاتریۀ سلاله کوشانو یفتلی در اینجا اقامت داشت ودر ٦٤٤ حین مراجعت او از هند هنوز شاه و پایتخت او در کاپیسی برقرار بود. حین ظهور قشون عرب در سرحدات غربی آریانا و حین ورود آریانا و حین ورود آنها در نقاط آبادانی سیستان مثل زرنج وزالق وکرکویه و غیره مرکز شاهان کاپیسا یا رتبیل شاهان شهر کاپیسی بود ولی چون نقشه سوق الجیشی ایشان چنین متقاضی بود که با عرب ها در نقاط سرحدی مقابله کرده و قوای آنها را در کهستانات و دره ها بکشند رتبیل شاهان از استحکامات زمان یفتلی ها روی کوهای کابل موجوده استفاده نموده حتی در آن مرمت کاری هائی بعمل آوردند و بعد از زدو خوردهائی در حوزۀ هیرمند و ارغنداب بالاخره یکعده جنگ های خونین در حوالی غربی کابل و خورد کابل بوقوع پیوست. قراریکه از روی سفرنامه های زائرین چینی معلوم میشود در اوائل نیمۀ دوم قرن ۷ هنوز راه رفت و آمد کاپیسا را نزدیک شدن حملات عرب مسدود نساخته بود. ازین لحاظ در طی نیمه دوم قرن ۷ وجریان قرن ۸ مسیحی منابع چینی از کاپیسا و ماخذ عربی از کابل صحبت کرده اند و علت این امر این است که چینی ها با حمایت از دولت کاپیسا (کی پن) این کلمه را بیشتر در دفاتر خود ثبت و تکرار میکردند و عرب ها با مقاومتی که در حصار و استحکامات کابل میدهند از اینجا بیشتر حرف میزدند. بهر حال در سال های ۷۵۱و۷۶۹ که دو وو کونگ Wou-Kong زایر دیگر چینی به گندهارا می آید هنوز کاپیسی مرکزیت خود را از دست نداده و این مسئله قرار نظریه فوشه تا سال ١٧٦ هجری (۳-۷۹۲م) دوام کرده است و این موقعی است که ابراهیم بن جبل به امر فضل بن یحیی والی خراسان از راه (غوروند) یعنی درۀ غوربند بر کاپیسا حمله آورده و آبدات مذهبی بودائی شهر ویران گردید و متعاقباً از کاپیسا نام برده نشد جز یک دفعه که آنهم در مال الهند از طرف البیرونی بصورت (کاپیش) بعمل آمده است. به این ترتیب قراین عموماً به این دلالت میکند که در او آخر قرن ۸ واوائل قرن ۹ مرکز سلطنت جنوب هندوکش از کاپیسی به کابل انتقال نموده وعلت موضوع انتقال و انتقال دهندۀ آنرا در فصل آینده مطالعه خواهیم نمود.