32

مقدمۀ متوسط (ف)

از کتاب: کشف شاهنامه قبل از دورۀ مغل

اکنون که بر چهار مقدمۀ قدیم و جدید شاهنامه سخن راندیم، بایدگفت که یک مقدمۀ میانه هم وجود داشته که تا کشف مخطوطه فلورانس (ف) پژوهشگران از آن آگاهی نداشتند.

با تأسف باید گفت که این مقدمه در (ف) ابتر است و ورق اول نسخه فرو افتاده و مقدمه از ورق دوم (ص الف) آغاز و در صفحه ب همین ورق ادامه داشته و در آخر صفحه الف ورق سوم ناتمام است و بسبب فقدان ورق چهارم متن واپسین آن مکمل در دست نیست. ظاهراً این مقدمه که پیش از ٦١۴ ق نوشته شده در برخی از نسخه های بعدی نبوده است و اگر این مقدمه میانه کاملاً بدست آید ،در شرح حال فردوسی و برخی مطالب مهم روشنی خواهد انداخت.

چون اکثر بیوگرافی نویسان فردوسی بر مقدمۀ مخلوطه (با) و چهار مقاله عروضی (تألیف ۵۵۰ ق ۱۱۵۵م) و تذکرۀ دولت شاه که مطالب نقیض با متون تاریخی دارند نظر داشته اند، بنا برین داستان های شگفت آنگیزیکه عقلاً و نقلاً بنیادی ندارد در شرح حال فردوسی تراشیده اند که در دیباچه های محققان غربی نیز نفوذ کرده اند مانند دیباجه ژول موهل بر متن فارسی و ترجمه فرانسوی شاهنامه که از ۱۸۳۸ تا ۱۸۷۸ م در هفت جلد بپایان رسیده و در پاریس انتشار یافت ، پش ازوم. لمسدن معلم مدرسه فورت ویليم كلكته، نخستین بار در سنه ۱۸۱۱ جلد اول شاهنامه را بحروف سربی نستعلیق در ۷۲۲ صفحه با مقدمه مشروح انگلیسی نشر داد و در نظر داشت که آنرا از روی ۲۸ نسخه خطی در هشت جلد به اشاره کمپانی هند شرقی با تمام رساند ولی موفق نشد و بعد از وترنر ماکان افسر نظامی انگلیسی طبع کامل ۴ جلدی شاهنامه را در کلکته بسال ۱۸۲۹ ق با ضمیمه شرح حال فردوسی و فرهنگ الفاظ نادر انجام داد و در تمام این شروح حال و پیش گفتارها همان مقدمات مغلوط و بی پایه را در نظر داشته عین آنرا چاپ یا ترجمه های آنرا ضمیمه متنهای ترتیب کرده خود ساخته اند.

اما مقدمه (ف) به انشای فصیح و املای قدیم و حروف سیمین نگارش یافته و بر داستان های احوال و زندگانی و سرایش شاهنامه که باختلاف اقوال در تذکره ها و مقدمه ها نقل شده، روشنی مزید و فی الجمله در خور اعتماد می افگند و بیش از داستان چهال مقاله مورد توجه است و هم از نظر ادبی بدوره نثر نویسی دری قرن ۱۲ عصر سلجوقی تعلق میگیرد ، که مأخذ برخی از مطالب مقدمه (با) و دیگران همین بوده است.

در مقاله ا.م پیمونتسی عکس یک صفحه این مقدمه را داده اند، ولی از صفحه ۲۰ مقاله مذکور عین آنچه در اصل (ف) باقی مانده با حروف نسخی عیناً با اعراب و حرکاتیکه در اصل داشته بهمان املای قدیم طبع کرده اند که درینجا عین همین متن را کلیشه کرده و توضیحات خود را بران اضافه میکنیم.

[F.۲a] كي بوذي بَديهه انج از وی درخواستنَدِي دَر حال بكفتی و طبعي سخت موافق نيکو داشت اتفاق جنِيْن افتاذکی نخست دران ولایت طوس را صُحبت او با مردی افتاذکي او را ماهک بازیکر گفتندي وبلعجب کار بود و در علم شعبده سخت جابک بوذ و از جمله ندمای خاص سُلطان محمود بود


 ابو القسم طوسی را در سرای خویش فرود آورد و یكجندى اورا مهمان نيكو مي کرد و هر شب کی از خدمت سلطان محمود باز آمدی از بهر طوسی مجلس از نو باختی و شب با روز بَیوَستَه بودی و بجملکی از عقیدت وی بر رسید و از فضل وی اکاهی یافت با وی گستاخ و فراخ سخن شد و میان ایشان جنان شد کی هیچ مشکل بر یکدیگر پوشیده نماندي بس یک روز ابوالقسم طوسی با ما هک گفت بر اندیش تا خوذ جگونه فرصت توانيم يافتن كي حال من معلوم رآي سُلطان کردانی ماهک گفت امروز سلطان خالی نشسته است و خوش منش لیکی شاعران از سیر الملوک کی بشعر کردهاند و آورده و عرض کرده و روز بذين ماجرا باخر رسيدن ان شا الله كي كار تُو فردا برآید بیاری حق سُبْحانَه و تعالى ابو القسم طوسى گفَّتْ انج گفته اند شعر که پسندیده ترست ماهک كفت شعر عنصری کي داستان رستم با پسرش سهراب بنظم آورده است و بسبب دو بیت کی اندرین داستان یاد کرده است این همه کتاب ویرا می باید کفتن طوسی گفت ترا این دو بیت یاذ نیست ماهک گفت بلی بذان جایگاه کی رستم بر سهراب ظفر یافت و اورا بکشت سهراب را باور نکرد کي او را بکشد كي او نیز رستم را زنها داده بود او نیز همچنین بنداشت کی او را زنهار دهد چون رستم کارد بر کشید سهراب در زیر کارد نگاه کرد و جنین گفت : 

هر آنکه کي تشنه شدى تو بخون       بيا لؤذي اين خنجر آب کون

زمانه بخون تو تشنه شود                  بر اندام تو موی دشنه شود


و سلطان عظیم این بیتها خوش آمد از عنصري ابو القسم طوسى به هيج حال سخن نگفت و باز خانه رفت و بمدتي اندک قصه رُستم و اسفندیار بشعر کرد جون ازین فارغ [شد] ماهک را گفت این سیر الملوک خود بنظم کرده اند بروزگار بیش ماهک گفت این سخن منکر نباشد طوسی گفت من داستانی از جمله این کتاب کی نیکوترست از شعر عنصری چون این سخن بشنید بر وی افتراح کرد و گفت بايد کي اين داستان باز نمآي طوسی این داستان را بماهک داد و او در حال بیش سُلطان بُرد جون انرا بخواندند شگفت بماندند سُلطان ماهک را گفت این داستان از کجا آوردی ماهک... در فیروزی و سَرسَبزي دَراز باد مردي سَخت دَانا فاضل امده است از ولایت خراسان از شهر طوس و بر وي بسیار ظلم و تعدی رفته است و او را از خانه خویش آواره کرده اند جون حال وَی سَخت شده است از انجایکه کریخته است و اینجا آمده تا از خداوند عالم داد خواهد و از حال نفقات سخت درمانده است و بنده او را مراعات میکند و بخانه بنده می باشد و از حدیث سير الملوک میان ما سخن رفت این قصه بمن دَادَ وَ نیز گفت شاید بُودَن کی خود همه گفته باشند سُلطان محمود فرموده کي اين مرد را به پیش من آر تا بدرستی حال وي بدانم اگر این کتاب بذین عبارت با شعر کرده اند ما بذين شغل رنج نبریم و جیزی نفرمائیم کی آن بر ما عیب کنند و مردم در زبان کیرند ماهک کس فرستاد و طوسی را بنزدیک سلطان خواند جون طوسى بحضرت سلطان رسید آفرین کرد و دعا گفت و سُلطان او را کرامتی کرد و بنواخت بعد ازان سلطان او را گفت احوال خود بر کوی تا خود چگونه است طوسی گفت جاوید زيَادَ مَلک عالم بندَه مَردي است ستم رسیده و از جور ظالمان کریخته و بسیار رنج دیده خوشيتَن را ببیناه خسرو کشید تا در عالم بنده [۲b.F] نگاه فرمایذ کردَن کي از خذاي تعالى مكافات يَابَذ بخير سُلطان محمود گفت همه مراد تو بر آید بتوفیق خدای اندی کی تو این شرح بما نمای کي اين شعر که گفته است ابو القسم طوسی بر پآی خاست و گفت کی این بنده جون از ماهک حال این کتاب برسید این داستان بگفت اگر خداوند را بسند آمد جمله این کتاب را با شعر کنم سلطان جون این سُخَن بشنید شادمانه شُد و بسیار ستايش خداي عزوجل كرد بهمه مرادي کي یافت و بفرمود کی این هفت شاعر را کي شهنامه بنظم میکردند حاضر آوردند سُلطان گفت بدانیذ کی این ترد شاعر است و دعوی مثنوي گفتن میکند و اینک این داستان آورده اند کیست از شما كي ععر آزين بهتر كويد و يا مقابل این کی من این کتاب را بوَي فرمايم جون عنصری این داستان بدید در ساعت رنک رؤیش متغیر کشت و شستی در زبانش آمد كفت نشايد كي درين زمانه کسی باشد كي شعر ازين بهتر كويذ و يا  در مقابل این شعر تواند گفتن سلطان محمود گفت اینک بیش شما نشسته است بر وی امتحان کنید تا از فضل او اکاهِي يَابي عُنصري كفت بسه کس سه نیم مصرع شعر بگوئیم و یک نیم مصرع او بگوید اگر شعر این آزاد مرد بشعر ما اتصال دارد فرمان خداوند را باشد و اگر نه رضا بدهذ كي كسي مرد حكيم تعدي كند سزاوار او انج لایق باشد باوی بکنیم ابوالقسم طوسی از طبع خویشتن آگاه بود و بر خویشتن می جوشید هم در ساعت کار از حکایت گذشت بگوئيد انج سكاليده آید تا من بدولت سلطان برهان خویش بنمایم عنصری و فرخی و عسجدی اختیار کردند.

عنصری گفت :          چون رؤي تو خورشید نباشد روشن  

 فرخی گفت :             هم رنگ رخت کل نبود در گلشن 

عسجدی گفت :            مژگانت هَمی گذر كُند بَر جَوشَن 

فردوسی گفت :             مانند سَنَان کیو درجنگ بشن


عنصری جون این سخن بشنید بر بآي خاست و بوسه بر دست ابو القسم طوسی داد و گفت مقر کشتیم کی ازین بهتر سخن کئی نکوید و شعرها کی خود گفته بودند همه بیش سُلطان محمود بدریدَند و بینداختند و اعتماد این کتاب بر طوسی کردند و سُلطان جون این حال بدید از شاعران التماس کرد کي باید کی بر بدیهه یک دو بیتی اندر ایاز خط كي دَمذ بگوئيد جمله شاعر آن عاجز بماندنده و همه اشارت به ابو القسم طوسی کردند کی او تواند گفتن طوسی در حال این گفت : 

مستَست بتا جشم تو و تیر بدست

بس کس کي از تیر چشم مست تو بجست

گر بوشد عارضت زه عُذرش هست

گز تير بترسد [ خاصه؟] همه کس مست


سلطان محمود جون این دو بیتی بشنید در حال گفت شاد باش ای فردوسی کی مجلس ما را چون فردوسی گردی و بسیار خلعت نيکو او را بداد و بعد از آن او را فردوسی گفتندي و کتاب سیرالملوک بدو داد تا بنظم آورد بس فردوسي بشغل خويش مشغول شده و ستایش سُلطان محمود گفت و جند کس را در اول کتاب یا ذ کرد مکر خواجه حسن ٣٨ ميمندى كي وزير خاص محمود بود.


و از آن سبب میان ایشان موافقت نبوذ کي فردوسی مردی شیعی مذهب بود و حَسَن میمندی از جمله نواصب و او را همه میل بذين مذهب بیشتر بودی و هر چند دوستان او را نصحیت بشتر کردندي کي با وزیر آزين معنى لجاج نشاید بردن کفتار ایشان قبول نكردي و جواب وَي جچُنين بودي کي مَن دل بَران بنهاذم كي اكر خذاي تعالي جنين تقدير کرده است کي اين کتاب بزبان من گفته شود طمع از مال سُلطان بریدم کی مَرا بجاه وزیر حاجت باشد بیشتر ازین بمن زیان نخواهد کردَن البته و اصلاً او را هيچ...

[f.۳a] و شعر نیک دانستی و فردوسی نزدیک باصد بیت در مدح شاه

گفته بود و در شهنامه آورده و شرحی داده کی تو شاه مازندرانی بنیره رستمی و نَسب تو بسام و نریمان میکشد و مرا این نظم شهنامه عرض بودی و جنانک عَادَت شعر است نام و نسب او را شاخی و بیخی نهاده شاه را این مدح خوش آمد و می خواست تا او را باز گیرد و از سلطان محمود می ترسید دلش قرار گرفت کی او را چیزی فرستد و از مازندران بفرستد شصت هزار دینار زر سُرخ ویرا داد و خلعتی نیکو شایسته و بیغام کرد بوی کي شاه عُذر میخواهد و میگوید ما ترا از بیش خویش نَفرستاد ماني اما سُلطان محمود بر تو آزرده است و مباذا کی اگر تو اینجا مقام سازي آن خبر بوَی رَسد کار مشکل شود و از ما طلب کار تو باشد این صلت بستان و جنان کی آمدي بسلامت ازین شهر بیرون شو فردوسی را تیر ان اشارت موافق آمد در بستد و روی ببغذاذ آورد و درَ آن عَهد خَليفه القادر بالله بود جُون مدتی در بغداد بیاسوذ قصه نوشت بخلیفه و احوال خویش از اول تا آخر باز گفت و بدان سبب کی میان خليفه و سُلطان محمود وحشتى مي بود بسبب آنک سلطان از وي زیادتی القاب التماس میکرد و خلیفه مبذول نمی داشت و بیش از غايث الدنیا و الدین نمی نوشت و رسول سُلطان در بغداد مُدتی در از بدین سبب باز مانده بود

 و بغزنین باز فرستادی بی مقصود بس سُلطان محمود نوشته بخلیفه نوشت از تهدید و بیم و گفته اگر خواهي تا خاک بغداد بر بشت بیلان بغزنین آرم خليفه جواب باز فرمود درجي كاغذ بهن و دراز فراز گرفتند و اول بنوشتند بشم الله الرحمن الرحيم بس بخطى سَطبرالم و آخر نوشته و صلى الله على محمد جواب نامه بغزنين رسيد سُلطان سرش بكشان و جمله دبیر آن را حاضر کرد هر چند کوشید تا از ان سه حرف غرض حاصل کند ممکن نمی کشت تا یکی از دبیرانش ایستاده کفت کی هنوز قربت نشستن نیافته بود اگر پادشاه د تسوري دهد بنده رمز باز کويذ كي جيست كفتند بكو كفت سلطان رؤى سؤى دبیران کرد و گفت راست میگوید و حاضران بر یک کلمه کشتند و این دبیر سَاعَت قربت نشستن یافت از سلطان بس خلیفه فرمود تا فردوسی را نواختی عظیم کردند و حرمتی بزرگوار داشتند و فردوسي لغت تازى سخت نيكو دانست و فصاحتی تمام داشت بهر وقت خلیفه را مدحتِی گفته و او را در حُرمت می افزود تا سُلطان محمود فَرمان یافت وَ بَس از آن سلطنت بمَسْعُود بسرش افتاد و فردوسی از خلیفه دستوری خواست تا بوطن خود باز رود خلیفه او را تشريفى عظيم بفرمود و او بسلامت بوطن خود باز رفت و باقی عُمر بیش خویشان و فرزندان بگذرانید و در اخبار چنین آمده است کی یک شب فردوسی رُستم را در خواب دید و او را کفتی ترا از من چه راحت رسیده است که نام من زنده کردانیدی و ستایش من در کتاب شهنامه کردی اکنون بدین چه کردی با تو احسانی کنم کي ترا و فرزندان ترا تا دَامَن قیامت تمام باشد برخیز و بفلان کوه رو كي بر دور طؤسَست كي من بذان وقت کی در ترکستان بادشاه بودم گنجی انجا بنهاده ام کی در حد وصف نیاید کی جه نعمت در آنجا است برگیر و بخرج میکن تا آخر از من نیز احسانی بينی فردوسی از خواب بجست و بدانجا کي او نشان داده بود بیامد و طلب کرد و گنجی بیافت و انرا بر گرفت و در روزکار خود صرف مي کرد تا عالمیان بدانند کي هر کس و میکویذ با داشتن آن باز یابد اگر نیکو کند نیکی و اگر بذی کند بذی تا هر کس جز بنیکی روزگار خود صرف ]کند] ... این ترسئلی است کی نبشته آمد بر خواننده آسان باشد و از حال... مستغنی... جواب باز توان دادن كي مرتبت مردم از دانش مرد باشد خداوند ما را از جمله عالمیان . 

درين مقدمه که ،ابترست داستانهایی آمده، که قبل از یغمای چنکیز در بارۀ فردوسی رواج داشت و برخی از آن در مقدمه های مابعد و کتب تاریخ و ادب به نحوی از انحا نفوذ یافته .است مثلاً رسیدن فردوسی بدربار غزنه بواسطه ماهک که در مقدمه بایسنقری هم هست (ما نیک)؟ ولی مشاعره اش با عنصری و فرخی و عسجدی قبلاً در باغی صورت گرفته و این موافق است با روایت حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده ص (۷۳۸ ولی داستان بخواب دیدن رستم و یافتن گنج در مقدمۀ (با) به تفصیلی دیگر است که در آنجا طوقی بزرگ از زر سرخ زیر زمین یافتند و بخواهش فردوسی، قیمت آنرا بر شعرا تقسیم کردند و همین قصه را امیر فخرالدین ابن یمین فریومدی در نظم کرده است (ص ۱۷ با) دربارۀ رفتن فردوسی به بغداد و مخالفت سلطان محمود با خليفه القادر بالله در طلبش و داستان (الم) مقدمة (ف) كوتا و مختصر است که در مقدمه (با) آنرا شاخ و برگ و گسترش داده اند. 


(ص ۲۱) ولی ذکر سرودن قصه یوسف و زلیحا که اکنون نسبت آن بفردوسی بکلی مردود است درین مقدمه نیست و نمیدانیم که نویسنده مقدمه (با) از کجا آورده است؟ که قرنها این خطا باقی ماند تا که در حدود ۱۹۴۰ م نخستین بار پروفیسر حافظ محمود خان شیرانی (افغان مقیم هند) آنرا در چهار مقاله بر فردوسی بدلایل محکم تاریخی و ادبی رد ساخت و بعد ازان دانشمندان ایران نیز ملتفت این خطا گردیده و مرحوم سعید نفیسی ناظم این داستان منسوب بفردوسی را امانی ،خراسانی شاعر دربار طغانشاه بن الب ارسلان (حدود ۴۷۶ ق) تشخیص کرده.