138

زیاری ها

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل دوم

این سلسله در گرگان و طبرستان حکومت داشتند و موسس این سلسله ری را از ما کان بن کا کی انتزاع کرده بود در رجب ٣٦٧ مطابق فروری ۹۷۸ بیستون یکی از شاهان این سلسله چهره در نقاب خاک نهفت و بجای وی برادرش قابوس پسر وشمگیر پسر زیار ملقب به شمس المعا لی بر تخت نشست در جمادى الاولى سال ۳۷۱ مویدالدوله پسر رکن الدوله که از شاهان آل بویه بود با وی در آویخت و در استر آباد او را شکست داد قابوس بدر بار نوح پسر منصور سامانی التجا برد وی کوشش ها نمود که سلطنت او را استوار گرداند کوششهای وی بناکامی منجر شد قابوس چون از دربار بخارا مأیوس گردید به سبکتگین ملتجی شد سبکتگین بروی رحمت آورد و وعده داد که در این راه سعی نماید اما پیش از انکه بتواند کاری کند سبکتگین رخت از جهان بست .

سلطان محمود تصمیم داشت که عهد پدر را انجام دهد بشرطی که قابوس

بعد از انکه به تخت سلطنت نشست در ظرف چند ماه مصرف سپاه او را تادیه کند. قابوس مهلت دراز تر میخواست چون در این هنگام سلطان محمود باید زودتر بغزنه میرفت و نزاع تاج و تخت را با برادرش فیصله می کرد لهذا از طول مدت استنکاف ورزید قابوس آزرده خاطر شد و تازنده بود از سلطان متاثر بود. اندکی بعد فخرالدوله مرد و نظام امور بهم خورد قابوس فرصت را مغتنم شمرد و جرجان را در شعبان ۳۸۸ بتصرف در آورد و آهسته آهسته به طبرستان و جبال نیز دستی بهم رساند روز گار باوی موافقت نکرد از استبداد و سمتگاری که داشت سپاهیانش بر او شوریدند و او را خلع و بعد از سالی مقتول نمودند و پسرش منوچهر را بر تخت نشانیدند از دربار خلافت امارت ویرا تهنیت گفتند و فلک المعالى لقب بر نهادند منو چهر که از حشمت سلطان محمود و جلال وی اندیشناک بود و می دانست بدون پشتیبانی دربار غزنه امارت او را بقائی نیست جمعی از معاریف و ثقات خویش را بیار گاه سلطنت فرستاد و اطاعت و اخلاص خود را بحضور سلطان اظهار نمود .

سلطان نیز پیشنهاد او را پذیرفت و ابو حسن بن مهران را نزد او فرستاد و مثال داد که در ولایت خود خطبه و سکه را بنام همایون او مطرز گردانند وخلعتی نیز به وی فرستاد منوچهر اطاعت نمود و در جرجان و طبرستان و قومس و دامغان شعار دولت سلطان را ظاهر گردانید ورؤس منابر و وجوه دنانیر را بنام وی بیار است . و وعده داد که سالیانه پنجاه هزار دینار مالیات امارت خود را بخزانه غزنی تادیه کند بعد از ان قلمرو او جزو شاهنشاهی غزنه گردید و خود او از نائب الحکومه های صادق و وفادار سلطان محسوب شد.

سلطان چون بغز و ناروین میرفت از وی لشکر خواست وی دو هزار سوار جنگی در رکاب سلطان بدان غزوه فرستاد . سلطان از اخلاص وی خوشنود بود و گاهی نیز از کارهای او تمجید میکرد فلک المعالی موقع را مساعد یافت و خواست با خانه واده سلطنت قرابت بیشتر حاصل نماید لهذا مولینا ابوسعید جو اسکی رئیس جرجان را که یگانه روزگار بود و از فضلا ومعاریف عصر محسوب می شد بحضور سلطان فرستاد و او را وسیله گردانید که سلطان یکی از دختران خود را بوی بدهد رئیس جرجان بغزنه آمد و مراسم آداب را بجای آورد و چندان هنرمندی و مهارت بخرج داد که در حضرت سلطان کفائت فلک المعالى مورد قبول واقع گردید وی این خبر را به فلک المعالى برد و ازین افتخار مژده داد. فلک المعالى بار دیگر قاضی جرجان را که شیخ علم و راوی حدیث و علامه روزگار و تجربت یافتۀ ایام بود با وی همراه گردانید تا مراسم نکاح بجا آورده شود سلطان غزنه به اصطلاح عتبی شیطان غیرت را به زنجیر شریعت به بست و دختر خود را که جگر گوشه وی و زهرۀ آسمان سلطنت بود بنام فلک المعالى عقد بست و چندان نفایس و نثار در این انجمن از طرف فلک المعالی تقدیم شده بود چشم بیننده خیره می شد آنگاه شاهزاده خانم زابل را بجرجان فرستادند و باوی چندین گنجینه نور و گوهر همراه نمودند چون فلک المعالی بتائید سلطان پشتیبانی شد امارت خود را انتظام بخشید و از شورشیانی که پدر او را خلع وقتل نموده بودند انتقام کشید ابو القاسم جعدی که مایه این همه شرارت بود و در خون پدر او دست داشت به نیشاپور آمد تا از بارگاه سلطان استمداد کند و امارت فلک المعالی را متزلزل گرداند اما سلطان نسبت به اخلاص و خدمت فلک المعالى و پاس مصاهرت نامبرده را بند بر گردن و زنجیر بپا نزد منوچهر فرستاد. چندی قبل دارا پسر دیگر شمس المعالی برادر منوچهر فلک المعالى بر پدر باغی شده و بحضرت سلطان پناه آورده بود سلطان میخواست ویرا مدد نماید ولى فلک المعالی چنانچه گذشت راه مراوده با سلطان باز کرد و شرف دامادی سلطان را یافت سلطان از اراده خود بازگشت و او را معزز ومکرم در غزنه نگهداشت اما او شبی راه فرار پیش گرفت و بغرشستان رفت و بشار پناه برد . سلطان ویرا بازطلبید شار او را بغزنه فرستاد سلطان وی را بحبس در افگند وی باز فرار نمود و دوباره گرفتارش کردند چندی نگذشت که سلطان بروی بخشود و در زمره ندمای خاص داخل گردید و در مجالس انس و شـکـــار و اوقات خلوت درحضور سلطان می بود هنگامی که ابو الفوارس از برادر کنار گرفته و در حضور سلطان آمده بود شبی دارا و ابوالفوارس در حضور سلطان با هم معارضه کردند دارا او را سخنان درشت گفت و حرمت بارگاه سلطنت را رعایت نکرد مورد خشم سلطان قرار یافت و باز محبوس گردید فلک المعالى تا آخر به سلطان محمود شهنشاه بزرگ غزنی و فادار و در زمره باج گذاران وی بود. چون در سال ٤٢٠ سلطان برای مراقبت وقایع ری عازم جرجان گردید منوچهر با کمال احترام سلطان را پذیرائی کرد و چهل هزار دینار برسم هدیه پیشکش نمود اما وقتی که سلطان ازری باز گشت اورا ها را مسدود نمود و پل ها را ویران کرد و خود حصاری شد و آنهمه نعمت و بزرگ منشی های را که سلطان درباره وی کرده بود فراموش نمود. سلطان چون این وضع را مشاهده کرد سخت برآشفت و خواست قبل از وصول بغزنه به تنبیه وی پردازد فلک المعالی ترسید و ازان حرکت کودکانه در قبال سلطان و ولی نعمت خود کرده بود معذرت خواست و پنجصد هزار دینار به تلافی آن پرداخت فرخی شاعر ملی در این مورد سخت بخشم آمده و قصیدۀ غضب آلودی انشاد کرده و منوچهر فلک المعالی را ملامت نموده وحتی دشنام داده و آن کینه که پیوسته در بارۀ حکمرانان ری و بلاد مجاور آن و فتح جرجان و نواحی آن و تنبیه آن مردم در اشعار او محسوس میشود و سلطان را به گرفتن آن دیار و کشتن  و دارزدن تحریض می کند.

در این قصیده باز آشکار معاینه میشود و مراعات دامادی سلطان را نیز در این

شعر نمی کند چنانکه گوید :

عجب آید زمنو چهر خرف گشته مرا

کو ولایت زشه شرق همی داشت نگاه

خویشتن عرضه همی کرد که این خانه تست

از دگر سو گذر خانه همی کرد تباه 

این همی کرد و همی خواست زخسرو ز نهار

تو مساز آنچه همی سازی و زنهار مخواه

ای شگفت از پس آن کزملک شرق به وى

نامۀ فتح رسیده است فزون از پنجاه

که فلان شهر گرفتم به فلان شهر شدم

بر گرفتم زفلان خانه فلان بالش و گاه

پیشه و قلعه چنین گشت ورۀ شهر چنان

جنگ زاین گونه همی کرد سپاه بدخواه

چون فرو خواند ز نامه صفت کشتن او

و ز سپه راندن وره بردن او بود آگاه

برتبه کردن ره غره چه بایست شدن

تبر و تیشه چه بایست زدن چندین گاه

او ندانست چوسلطان سوی اوروی نهد

نزره اندیشد و از منزل بی آب و گیاه

هر کجا خواهد راند چه بدشت و چه بکوه

هر کجا خواهد سازد گذر و منزلگاه

لاجرم شاه جهان بار خدای ملدان

آنکه پاداش شهان را دهد و باد افراه

بروه بیشه سپه راند سوی خانه او

دست او کرد بیک ره ز ولایت کوتاه

غرض شاه دران بود که آگاه شود

ز توانائی و قدرت که بد و داده اله

شاه برگشت سوی خانه و آن خوک هنوز

بیشه و آب و گل تیره گرفتست پناه

خوک چون دید به بیشه در تازه پی شیر

گرش جان باید از انسو نکند هیچ نگاه

آفرین با د بدان شیر که شیران جهان

پیش او خوار تر و زارتراند از روباه


سلطان منوچهر فلک المعالی را بخشود و راه غزنه پیش گرفت چندی بعد منوچهر چهره برخاک نهفت و پسرش انوشیروان بجای وی نشست وسلطان محمود ولایت او را منظور فرمود.