138

بهار خون

از کتاب: ماتمسرا

نوروز ۱۳۹۱، مارچ ۱۹۸۲م



وطن آمد بهار اما نه بینم گل بدامانت 

نیاید نغمه شادی ز مرغان غزل خوانت


بجای موج خون می جوشد از انهار خندانت 

بجای لاله روید داغ از طرف بیابانت


نسیم امروز با بلبل حدیث عشق سر کرده 

مگر وقت سحر بگذشته از خاک شهیدانت


چه شد کز پرتو خورشید بوی مرگ می آید 

یقین دارم که تابیده به شهرستان ویرانت


غریو شیر میآید بجای نغمه مرغان 

مگر آتش زده صیاد ظالم در نیستانت


وطن اى مأمن ما مادر ما آشیان ما 

بهار آرزوی ما بهشت جاودان ما


وطن آن ابر تیره بر فضایت دود آه کیست

دران تابوت گلگون سر وقد کجکلاه کیست


فغانی میرسد از دور اما کس نمی داند

میان آتش و خون کودکان بیگناه کیست


در آن صحراسیه "غژدیست" یا آوارگان جمعند 

بگویید ای مسلمانان که آن شهر سیاه کیست


دل شب شعله آتشن فتد در سنگر دشمن 

بجز چشم مجاهد آتش خشم نگاه کیست


برهنه پای تاریخ آفرین داستان انگیز 

وطن غیر از سپاه تو بگو دیگر سپاه کیست


وطن ای مادر ما مأمن ما آشیان ما 

تو ای سازنده فخر آفرین داستان ما


بهار آمد دل خرّم بشهر سوگواران کو 

بشهر سوگواران آفتاب گرم خندان کو


بهر جا بگذری در گوش آید ناله و ماتم 

که در ماتم سرا جز ناله های دردمندان کو


بزندان دوش لیلای وطن میگفت با حسرت 

چه شد مجنون من تا گویدم راه بیابان کو


"سحاب" امسال گل بارد بجای اشک و میگوید 

خدا را ای وطنداران قدمگاه غزالان کو


نسیم صبحدم زلف پریشان کرا بوسد 

در آنجا جز پریشان خاطران دیگر پریشان کو


وطن ای مادر ما مأمن ما آشیان ما 

گلستان امید ما نگارستان جان ما


بهار امسال میآید بچشم ما سراپا خون 

زمین خون آسمان خون اختران خون کوه و صحرا خون


دریغا گشته از دامان مادر تا بگورستان 

جگر خون سینه خون دل خون نگه خون چشم بینا خون


مرا آن مادر فرزند مرده یاد می آید 

که می آید بچشمش دربهار امسال دنیا خون


زند آن دختر بی خان و مان آتش بجان من 

که از هر چشم وی جاریست همچون موج دریا خون


دران آتشزده گلشن بهار امسال می بیند

که برخاکسترش صد گونه بسته نقش حمرا خون


وطن ای مادر ما مأمن ما آشیان ما 

گلستان امید ما نگارستان جان ما


وطن ای مهد شیران برق شمشیر ترا نازم 

غرور ملت مردانه شیر ترا نازم


دران سنگر که بارد از زمین و آسمان آتش

شکوه نعره و فریاد تکبیر ترا نازم


وطن ای مادر مردان بفرزندان سربازت 

همیشه شیر غیرت داده نی شیر ترا نازم


بخواب خویش اهریمن شبی تخت سلیمان دید 

بخونش کرده تعبیر تعبیر ترا نازم


شکستی بند و زنجیر سیه کاران گیتی را 

بیا تا حلقه های بند و زنجیر ترا نازم


وطن ای مادر ما مأمن ما آشیان ما 

تو بشکستی ز پا و دست زنجیر گران ما


دریغا جمع بیدردان بدرد ما نفهمیدند 

مسلمانان بحال زار ما دیدند و خندیدند


دریغا عروة الوثقاى عشق انگیز ایمان را 

بپاس خاطر کافر دلانی چند ببریدند


به بنگاه ملل دعوی گران صلح و آزادی 

بنام ما بساطی چند گستردند و برچیدند


دروغی چند افزودند و لافی چند بنوشتند 

دو سه سطر مزور در خلال صفحه پیچیدند


ز آواز حقیقت گوش خود را پنبه بنهادند 

بآهنگ ستم گاران گیتی پای کوبیدند


وطن ای مادر ما مأمن ما آشیان ما 

توئی تنها بایام مصیبت سایبان ما


وطن مندیش از دشمن که تایید خدا با تست 

حقیقت با تو حق با تو شکوه کبریا با تست


بود تاریخ تو رنگین بخون شیر مردانت 

تأمل کن بخود یک بار بنگر تا چها با تست


بهر میدان نشان رایت خیبر گشا داری 

بسنگرهای دهشت زاد و چشم مصطفی با تست


دران شبهای تاریک قیامت زای وحشت بار 

چه تابشها که از رخشیدن شمشیرها با تست


برای غرق فرعونان آدم خوار در هر جا 

شبانی در کفش چون معجز موسی عصا با تست


وطن ای مادر ما مأمن ما آشیان ما 

تو ای پشت و پناه ما زمین و آسمان ما


وطن نو روز آید باز بارایات زرینش 

خرامد آفتاب از شرق با چتر بلورینش


دلگیر است شام ما غریبان در دیار دور

بچشم ما بود اخگر بجای ماه و پروینش


شود نوشابه بیگانه زهر ما چو یاد آریم 

وطنداری که از خون پر بود جام سفالینش


زخواب ناز افغان را بود شایسته خواب مرگ 

که خفته بی غم تو شام در کاخ نگارینش


وطن نو روز می آید خلد در چشم ماچون خار

گیاهش گلبنش سروش بهارش باغ و نسرینش


وطن ای مادر ما مأمن ما آشیان ما 

گل ما گلشن ما باغ ما سروروان ما