خوارزم
دیگر از حکومات تحت الحمایه غزنی حکومت شاهان خوارزم است که در صدور تواریخ مأمونیان نیز خوانده میشوند این خانواده در خوارزم حکومت داشتند و در اوائل تحت نفوذ سامانیان بودند و پس از انکه سلطنت غزنی مسلم شدتحت حمایت غزنویان در آمدند - مأمون که تفصیلش در ذکر سامانیان گذشت در سال 387 بمرد و پس از وی پسرش علی بجای وی بنشست و همین علی میباشد که محمود خواهر خود (که کالجی) را به وی داده بود.
و او نیز وفات کرد و برادرش عباس بجای وی بنشست و سلطان زادۀ غزنی را به نکاح خویش در آورد روابط محمود را با عباس بیهقی در کتاب نفیس خود ضبط کرده و ما نیز عین گفته های وی را در این جا ذکر میکنیم : حال ظاهر میان محمود و ابو العباس خوارزم شاه نیکو بود چون محمود خواست با خانیان معاهده کند و سفیران فرستد خواست فرستاده خوارزمشاه نیز در میان باشد تا عهدها در حضور وی رود خوارزم شاه قبول نکرد و گفت: ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه "خدا در سینه مرد دو دل نیا فریده" من چون از آن سلطانم با خانیانم ساری نیست در عین همان قضیه خواجه بزرگ حسن میمندی به اشارۀ سلطان با ابوالعباس داخل مذاکره شد و طوری وانمود که سلطان را از ان اطلاع نیست و در این مذاکره مطلب خواجه بزرگ طراز خطبه و سکه خوارزم بنام محمود بود ابو العباس با ابوریحان بیرونی مصلحت کرد و وی گفت بهتر آنست بدون آنکه با امرا و سران سپاه مشورت کنی گفته خواجه بزرگ شمس اسکفاة را در معرض اجرا در آری ابوالعباس سخنان ابوریحان را نشنید و یعقوب جندی را به غزنه فرستاد تا نظر سلطان را در این باره حاصل نماید متاسفاً یعقوب مردی بود فتنه جوی و شیر رود و رسالتی که از جانب خوارزم به در بار سامانیان نموده بود نیز چندان نفاق کرده بود نزدیک بود فتنه عظیم بیا شود . در غزنه نیز لاف ها زد و چنان وانمود که اقتدار خوارزم منحصر بدوست سلطان و خواجه بزرگ به وی اهمیتی ندادند یعقوب نیز بزبان خوارزمی مکتوبی بشاه خوارزم نوشته سعایتها کرد ابو العباس بخانان ترکستان مراوده نمود سلطان از این امر بر آشفت و بخانان عتاب ها فرستاد آنها پاسخ دادند ما ابوالعباس را داماد سلطان میشناختیم و اگر روابطی باوی داشتیم برای سلطان بود سلطان چون از بیطرفی ایلک خان مطمین شد ابو العباس را مجبور نمود که وجوه سکوک ورؤس منابر را بنام همایون وی مطرز گرداند ابوالعباس سر باز زد و دوباره بخانان ملتجی شد و در خفا عقدی بسته به تهیه لشکر مشغول شدند سلطان نیز با سپاهی مرکب از صد هزار سوار و پیاده و پنجصد فیل متوجه بلخ گردید فرمانی بخوارزم شاه فرستاد بیهقی عین این فرمان را در کتاب خود ضبط می نماید.
"مقرر است که میان ما عهد و عقد برچه قرار بوده است وحق ما براو تا کدام جای گاه است. "وی در این باب دل ما نگهداشت و لیکن نگذاشتند قومش و فرمان بردار چنین نباید. "که فرا پادشاه توان گفت که بکن یا مکن و این عجز پادشاه را باشد و ما مدتی در از ببلخ مقام کردیم تا صد تا صد هزار سوار و پیاده و پیلی پانصد آماده شد تا آن قوم را که بر رای خداوند خویش نافرمانی کنند مالیده آید و امیررا که برابر برادر و داماد ماست بیدار کنیم و بیاموزیم "که امیری چون توان کرد اکنون ما را عذرى واضح باید کرد تاسوی غزنی باز گردیم "از این دو کار یکی باید نمود یا بطوع و رغبت بنام ماخطبه خوانند پانثاری باید فرستاد "که فراخور ما باشد و ما در نهان آنرا باز فرستیم چه ما را بزیادت مال حاجت نیست "و قلعتهای ما بدرد انداز گرانی زر وسیم ورنه اعیان و فقهای آن ولایت را پیش ما به استغفار فرستند تا به غزنه باز گردیم"
خوارزم شاه بخواندن فرمان سلطان برعب اندر شد و فرمان داد که در نساء و فراده بنام سلطان خطبه خوانند الپتگین سپاه سالار خوارزم و دیگر سپاهیان واکر افراد آن کشور بر ابوالعباس شوریدند و ابو العباس را در ٥ شوال ٤٠٧
به قتل رسانیدند و ابو الحارث برادر زاده او را به سلطنت برداشتند سلطان چون شنید که شوهر خواهر او را در اثر اطاعت او کشتند سخت براشفت و با لشکری گران از راه ترمذ به خوارزم رفت در راه بنا لتکین و بقول بیهقی خمار تاش بر طلیعه لشکر وی شبخون زد از طلوع بامداد تا استواء خورشید جنگ مدهش در گرفت عتبی گوید خوار زمیان سخت کوشیدند اما غافل از آنکه هر که با ولی نعمت خویش خیانت کند جان بسلامت نبرد وقت زوان حمله مبارزان غزنه و پیلان جنگی خوارزمیان را منهزم کرد نیالتگین خواست از جیحون بگذرد ولی چون ادبار اوی مشت در گریبان داشت در کشتی با غلام خود مخالفت کرد وی او را دستگیر نمود و بار دوی سلطان آورد خود البتکین روز ٥ صفر ٤٠٨ به جنگ برامد وابو الحارث نیز شخصاً در میدان جنگ حاضر گردید بعد از جنگ خونین همه دستگیر شدند بقول فرخی سلطان شاه جوان را در قلعه اسپهد سیستان تبعید کرد و خانیان را مقابل قبر امیر مظلوم و مقتول خوارم داماد شهید خود بر درختها آویخت و گفت بردیوار مدفن او بنویسند:
"هـذ اقبر مامون بغى علیه حشمه واجترء على دمه خدمه فسلط الله یمین الدوله وامین المسله "حتى صلبهم على الجذوع عبرة للناظرین آیة للعلمین" و بقول عقبى دیگر اسیران را مغلولاً به غزنه فرستاد و بعد از چندی همه را آزاد فرمود و در حشم موظف خدمت هند داخل گردانید.
التونتاش را به امارت خوارزم مقرر کرد و خود فاتحاً وغائماً به غزنه آمد وازان به بعد خوارزم ضمیمه سلطنت غزنه گردید.