32

یزید بن المهلب

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

پس سلیمان بن عبدالملک، خراسان یزید بن مهلب را داد دیگر باره، و یزید پسر خویش مخلد را به خلیفتی خویش بخراسان فرستاد، و یزید خود بر اثر او بیامد، هم اندر سنه سبع و تسعین. ووکیع بن ابی اسود را بگرفت. وکار داران قتبیه بن مسلم را شکنجهای بسیار کرد، و خواستهای ایشان بستد، وو ما بسیار از آن روی جمع کرد و از مرو سوی گرگان رفت اندر سنه  ثمان و تسعین از راه نسا، از جانب در آهنین و گرگان بکشاد، و چون باز گشت، گرگانیان دیگر مرثد شدند.

پس یزید بن المهلب دیگر باره لشکر بساخت و بگرگان رفت. مردمان گرگان اندر کوه گریختند و یزید از پس ایشان اندر کوه شد، و دوازده (121) هزار مرد از ایشان بکشت، و سوگند خورد، که تا بخون گرگانیان آسیاب نگردانید و آرد نکند بدان آسیاب، و از آن آرد نان پزد و بدان نان چاشت از آنجا نرود.

و چون مردم همی کشتند، و خونهایشان همی بفسرد، و از جا نمی رفت. پس  یزید را گفتند بفرمود تا آب افگندند، و آسیاب بگشت و آورد کردند، و از آن نان پختند تا او بخورد، و سوگند خویش راست کرد، و شش هزار برده از گرگانیان بگرفت، و همه را به بندگی بفروختند، و فتح نامه نوشت سوی سلمیان بن عبدالملک بفتح گرگان و گفت :« این ولایت را از گاه شاپور ذوالاکتاف کس نکشادف و کسری پسر هر مز عمر بن  الخطالب و هر کس قصد کردند برهمه بسته بود، کس را دست بدین ولایت نرسید. و اکنون امیر المؤمنین را کشاده گشت.»

و امیر گرگان صول بود، و اورا دستگیر کرد، و از آن صول امروز به گرگان عقب بسیار است. پس صول مر یزید بن المهلب را گفت: «اندر مسلمانی از تو جلیل تر، هیچ کس هست؟ تا من بر دست او مسلمان شوم؟ یزید گفت: «امیر المؤمنین از من جلیل تر است» صول گفت: «مرا بنزدیک او فرست و یزید اورا سوی سلیمان فرستاد.پس مر سلیمان را گفت: «اندر مسلمانی هیچ کس از تو بزرگتر هست؟ سلیمان گفت : « امروز اندر مسلمانی از من جلیل ترکس نیست، جز گور پیغمبر علیه السلام، صول گفت: » مرا آنجا (122) فرست، تا مسلمان شوم ».

سلیمان اورا بمدینه فرستاد، و او بر گور پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم، مسلمان شد و بازگشت، بنزدیک یزید امد، و با وی همی بود، و کار ها همی کردف تا کشته شد اندر (عهد) مسلمه ابن عبدالملک. و محمد بن صول از داعیان بزرگ آل عباس بود، و عبدالله بن علی اورا بشام بکشت.

و یزید بن المهلب پسر خویش، مخلد را خراسان خلیفه کرد و خود بازگشت سوی سلیمان رفت، و چون بپارس رسید، خبر مرگ سلیمان شنید، و (در) ولایت عمر بن عبدالعزیز اهنگ بصره کرده، و چون اندر بصره آمد عدی بن ارطاة الفزاری که امیر بصره بود پیش او آمد با نامۀ عمر بن عبدالعزیز بتسلیم عمل بعد ازین. و فرستادند مر یزید بن المهلب را سوی عمر. و چون یزید نزدیک عمر رسید، اورا بازداشت، و هر که اندر معنی یزید پیش عمر سخن گفت بر سبیل شفاعت جواب عمر آن بودکه : «یزید مردی کشنده است » اورا جای بهتر از زندان نیست» و پس بفرمود تا یزید را مطالبت کردند آن خواسته هایی که در نامه نوشته بود سوی سلیمان و آن همه خواسته از وی بحاصل آوردند.